مکتب شرع، یا مکتب عشق؟
نقد مطلبی که در پی خواهد آمد:
اشکال کار در قرائت و نظر و عقیده و... نیست. موضوع روش و دیدگاه است. آقای قرائتی یک متشرع است و دیدگاهی شرعی به مسائل دارد؛ ولی مولوی یک عارف و دیدگاهش عرفانی است با همه ویژگیهای عرفان. البته زمانی مولوی هم متشرع بود و جلسه بحث و درسی داشت و شاگردانی و... ولی پس از ملاقات با شمس الدین راه و روش شرع را به کناری گذاشت و روش عرفان را برگزید و عارف شد. به شاگردانش پشت کرد و راه عرفان را در پیش گرفت تا که شد مولانا جلال الدین محمد! انگیزه وی از این تغییر جهت در شعر زیر نمایان است:
ابلهان تعظیم مسجد میکنند در جفای اهل دل جد میکنند
راه و روش و دیدگاه شرع، با عرفان به کلی متفاوت است؛ به همین دلیل میبینیم که از حافظی که جهان میشناسندش و به قول خودش همه را از دولت قرآن دارد، یا مولانا که مثنوی اش تفسیر آیه های قرآن است، کمتر سخنی به میان میآید. جشنواره و سالروزی هم برای آنان گرفته نمیشود؛ و حتا جشنواره مولانا را ترکیه برگزارمیکند و...
با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با عرفان مشخص میشود:
شما یک لیوان آب در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن لیوان آبی. اگر بخواهی میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد، آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید ببین چه کسی از همه تشنه تر است؛ آن لیوان آب را به او بده تا از تشنگی به درآید. از دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:
تو نیکی میکن و در دجله اندار که ایزد در بیابانت دهد باز
با آوردن این شعر، نکته دیگری نیزتداعی شد: ممکن است کسی که آن لیوان آب را در بیابان به او میبخشی، زمانی کار نیکی کرده و در دجله انداخته(پیگیر آن نشده) و اکنون مشیت الهی بر آن قرارگرفته تا او که اکنون در تنگنا قرار گرفته، به وسیله تو پاداش و پاسداشت کار نیک خود را در بیابان بگیرد و اگر تو نبخشی و پیگیر حقت باشی و نه پاسدار عشق، این فضیلت، یعنی "وسیله خیر الهی قرار گرفتن"، بهره کس دیگری میشود و این فرصت مغتنم از دستت میرود. بنابراین:
خاستگاه کردار، در شرع حق است و در عرفان عشق!
و هر دو روش مورد تأیید قرآن است و باید دید چه کسی هشیارتر است تا گزیده تر را برگزیند. زیرا میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.
آنانی که نانشان را به پشتوانه «امام حسین" میخورند و سنگ حضرت عباس را به سینه میزنند، هنوز نمیدانند که حضرت عباس در روز عاشورا شرعی عمل نکرد، بلکه عرفانی یا عشقی عمل کرد. اصولا حماسه ها از شرع، نه؛ بلکه از عشق برمیآیند. شرع به "عباس» حق داده بود تا عطش خود را فرونشاند و سپس از آب برای کودکان بردارد؛ ولی او به مکتب عشق رفت و آب را بر روی آب ریخت تا حماسه بیافریند!!
پس هنگامی که "مداحی اهل بیت" شغل شود و درامدزایی داشته باشد، کاری خلاف شرع نیست ولی ادعای عشق به امام حسین هم دروغی بیش نیست؛ و آنگاه که درامدزا نباشد، عشق به اهل بیت از آن میبارد و لزومی به ادعا هم ندارد.
در جامعه شرعمدار ما، تصور همگانی بر آن است که هرگونه حق مالکیتی که کسی دارد، درست است. ولی از دیدگاه عرفان باید دید از کجا آورده است و اگر بر فرض منشأش درست باشد، در صورتی که نیازمندی در جامعه وجودداشته باشد، حق نداری حتا از مال خودت ریخت و پاش کنی و یا به هر کس که بخواهی ببخشی؛ بلکه باید به کسی ببخشی که نیازمندتر است. در این دیدگاه رانت و رانتخواری هیچ توجیه شرعی نمییابد و اینجاست که تقابلی اساسی میان حکومتی شرعمدار با عرفانیان پیش میآید که مبنای حذف عرفانیان در حکومت متشرعان شده است.
در مورد حجاب هم به همین صورت است. در شرع، اصل ظاهر است؛ همان گونه که ظاهر سخن مرد بیابانی کفرآمیز مینمود ولی در دیدگاه عرفان باید دید او با چه هدفی ظاهرش منطبق با شرع نیست و نمیشود مردم را به بیدینی و تأثیر منفی در عفاف جامعه متهم کنی!
ولی اگر بنا باشد درباره شخص و شخصیت آقای قرائتی سخنی به میان آید باید گفت: ایشان به آیات قرآن کریم آن گونه که شهرت یافته و بایسته مینمود تسلط ندارد. دستکم نباید خود را با غول اندیشه و مفسر بزرگ قرآن یعنی مولانا همطراز و بلکه بالاتر ببیند و به خود اجازه دهد تا چنین سخنی را به میان کشد و مولانا را به زعم خود به چالش بکشاند که در آن صورت خود به چالش کشیده میشود، چنانکه میبینیم سخن و نظر مولانا در داستان موسی و شبان بر آیه پنجاه و دو سوره انعام کاملاً منطبق است که امثال آقای قرائتی با تنگ نظریهایشان هیچگاه نمیتوانند به این قله های بلند آیات قرآنی دست یابند که مولانا دست یافته؛ و دور از نظر نیست که مولانا برای تفسیر این آیه چنین داستانی را آفریده باشد:
ولاتطرد الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین.
(ای پیامبر) طرد مکن کسانی را که میخوانند پروردگار خویش را روزها و شبانگاهان در جست و جوی روی اویند. هیچ حقی نداری به راه و روش آنان(در ارتباط با خداوند) خرده بگیری و حق نداری راه و روش خود را بر آنان تحمیل کنی. پس اگر آنان را طردکنی، از ستمکاران خواهی بود.
در این آیه متوجه میشوید که محور آیه روی او(وجهه) است و بر آن تأکید دارد. یعنی هرکس هرگونه که درکش میرسد، میتواند جویای روی او باشد. کسی از راه قرآنش او را میشناسد، کسی از راه عرفان او را به تصویر میکشد؛ و دیگری با شناخت آفریدگانش و... یعنی روشی را که خداوند را بدان وسیله به تصویر میکشی چندان مهم نیست، مهم این است که به حقیقت و حقانیت او پی ببری.
نکته دیگر اینکه، من هم همچون یکی از نظردهندگان که با او در استخر، سلام و علیکی داشته و رفتار او را با خود، خلاف آموزه های شرع یافته، باید بگویم آن زمان که تصورمیکردم وی در قرآن صاحبنظر است و دستکم میتواند از نظرهای بدیع در سخنرانیهای خود بهره برداری کند، چند نوشته از نوشته هایم را(احتمالا با ایمیل) برای دفتر ایشان فرستادم؛ ولی دیدم پاسخی نیامد. نامه دوم را نوشتم و در آن یاداورشدم که شما بیست و پنج سال است که یک تریبون در دسترس داری خواستم این حقایق قرآنی از طریق شما به گوش برخی کسان رسانده شود و چون درس اخلاق اسلامی هم میدهی این خلاف اخلاق اسلامی است که پاسخ نامه کسی و بویژه سلامی را که در نامه نوشته است ندهی. دیدم باز هم پاسخی نیامد؛ که پس از آن پیگیر نشدم.
بعدها دانستم که ایشان در قرآن صاحبنظر نیست بلکه بیشتر سخنانش نقل از تفسیرهاست با رنگ و لعابهایی به روش خودش که برای کسانی میتواند مفید و سازنده باشد. هرچند اگر کسی خود عامل به علم خویش بویژه در رفتار و روش و منشش با دیگران نباشد نیمدانم تا چه اندازه سخنش قابل اعتماد و سازنده خواهد بود!! الله اعلم بالامور
و آخرین نکته پیرامون شناخت شخصیت شیخ محسن قرائتی مطلبی است که به تازگی رخ داده یعنی مهرماه نودوشش که پیش از پرداختن به مقاله بی بی سی، در اینچا میآورم.
حکایت نهی از منکر آقای قرائتی پس از ۳۸ سال موعظه
(نامه وارده الف. ج):id:@Amadnews
در این یادداشت دو شخصیت را کالبد شکافی کرده؛ نخست شیخ «محسن قرائتی» و بعد «آقای » (حسین نمازی)
الف) محسن قرائتی
همه مردم ایران با آقای شیخ محسن قرائتی آشنایی کامل دارند. روحانی کهنهکار و صاحب سبک در موعظه و سخنوری که تخته سیاه را به منبر پیوند داد، روضه و موعظه را از حالت جمود سنتی و مطلق خارج کرد و ۳۸ سال علی الظاهر سعی در ارشاد مردم داشت، خود را پرچمدار اخلاقمداری و مبلغ قرآن و اسلام مینامید و مسئولیتهای مختلف با بودجههای کهکشانی از جمله «ستاد اقامه نماز» حکومتی را بر عهده داشت که به کوشش ایشان و اطرافیانش روز به روز مردم از نماز جماعت فرمایشی و دین، گریزان و گریزانتر شدند! بودجهها هم معلوم نشد خرج چه کاری شد؟ و چه پولشوییهایی که به نام اسلام ثواب محسوب شد.
با لحاظ صفت ستار العیوب بودن ذات احدیت و لحاظ اخلاقیات از ذکر جزئیات زندگی درونی و ثروت حاج محسن قرائتی و دامادهایش و داستانهای مختلف معذورم. شیخی که به برکت انقلاب ۵۷ از روضه و گریه و ناله و زندگی بسیار محقر و فقیرانه در شهر کاشان به ثروت و قدرتی بلامنازع رسید و فقط موضوع این یادداشت بررسی حرکت ایشان در مقابل دوربین برنامه زنده علیه «آقای دوربینی» یا «حسین نمازی» است.
ب) حسین نمازی
با حدود ۵۸ سال سن و دارای اختلالات روحی و شخصیتی که بارها موضوع گزارشات متعدد تلویزیون بوده و خودش هم به لسان اقرار دارد که عاشق دوربین است و لاغیر، یک انسان بیآزار و ساده دل که از عاشورای سال ۱۳۵۶ در مسجد ارک تهران به علت عزاداری سوزناکش جلوی دوربین طاغوت! و شرکت در جلسات مرحوم فلسفی به شهرت رسید و البته شهرتش، نان و آبی برایش نداشت و از سفره انقلاب هیچ نبرد و فقط آبدارچی وزارت ارشاد شد و نمونهای از امت همیشه در صحنه بود که به جز سر کوفت از انقلاب خود کرده، چیزی عایدش نشد.
«حسین نمازی» در تمام مراسم دولتی، نماز جمعهها، اعتراضات و تظاهرات شرکت کرد و هرجا نظام سیاهی لشگر و حضور در صحنه مردم را میطلبید تا بقای خود را حفظ کند، «حسین نمازی» با مقاصد ضمنی دیده شدن در دوربینهای رسانهها و با هدف اصلی قربت الهی به صحنه آمد. آقای دوربینی نمونه بارزی از امت مستضعف و انقلابی ایران است که پلهای شدند تا امثال حاج محسن قرائتی به ثروتهای کهکشانی برسند و قدرت را به چنگ آورند و بر خر مراد سوار شوند!
آقای قرائتی! ای مدعی اخلاقمداری و مسلمانی و ای مبلغ قرآن! آیا عکس العمل افکار عمومی و موج نفرت مردم از خودتان را دیدید؟ فورا از خوف عمل خود بیانیه دادید و گفتید جایز الخطا هستید و معصوم نیستید، و به روش سنتی تمام روحانیون که تا خود را در خطر دیدید، به مظلوم نمایی پناه بردید. دقیقا این صحنه تلویزیونی صحنهای بود از به تمسخر گرفتن نهاد روحانیت پس از استیلا بر مستضعفین و امتی که خودشان، تاج شاه را پایین کشیدند تا برخی روحانیون به ثروت اندوزی و فساد در زمین بپردازند و در نهایت هم همین روحانیون با وقاحت در جلوی ۸۰ میلیون نفر در برنامه تلویزیونی چنین سخنی بگویند: «این آقا به خاطر دوربین آمده! بنشانیدش زیر سه پایه دوربین!»
صد رحمت به اوامر مولوکانه رضا شاه، شما که تمام دیکتاتورهای تاریخ را با این اوامر روسفید کردید. خودتان را گول نزنید جناب قرائتی؛ آیا جرات دارید اطرافیانتان را هم جلوی دوربین محاکمه و مواخذه کنید؟ یا فقط مظلوم و مستضعف و افراد ضعیف و بی پناه و بیماران را مواخذه میکنید؟
عاقبت ۳۸ سال اسلام پناهی و قرآن آموختن و تدریس این بود؟ ای کاش بعد از ۳۸ سال اقلا از غفلت و طمع، روی بر میگرداندید و برای جبران ضرری که برای نفع شخصی خود به اسلام عزیز زدید توبه میکردید و جلوی همین دوربین حقایق و فسادهای خود را اقرار میکردید و رستگار میشدید.
موسی و شبان به قرائت محسن قرائتی
پرتو پروین
روزنامهنگار در لندن
بی بی سی- چهارشنبه 07 مه 2014 - 17 اردیبهشت 1393
محسن قرائتی، از معروفترین مبلغان جمهوری اسلامی ایران، بهتازگی در یک سخنرانی از مثنوی موسی و شبان مولوی به تندی انتقاد کرده است و آن را شعری «ضد قرآنی» و ضد بعثت انبیا خوانده است. سخنرانی آقای قرائتی در مراسمی ایراد شد که برای تجلیل از او و احتمالا عدهای دیگر به عنوان «چهرههای برتر تبلیغ استان تهران» بر پا گردید.
شاید کمتر ایرانی و فارسی زبانی را بتوان یافت که با مثنوی «موسی و شبان» که نمونهای از شعر کلاسیک فارسی در کتابهای درسی بوده است، آشنا نباشد. حتی کسانی که ممکن است با نام جلالالدین محمد بلخی، یا القاب «مولوی»، «مولانا» و «رومی» و سرگذشت او آشنا نباشند یا نام سراینده شعر را به یاد نیاورند، اغلب مضمون و محتوای این شعر را میشناسند و میدانند که مولوی در آن از زبان چوپانی مکتب نرفته و سادهدل با کلامی عاشقانه با خدایی که تصویرش را در ذهن خود ساخته و پرداخته است سخن گفته و ناز خداوندی را کشیده که به او رو نشان نداده است. سخنان شبان بر پیامبر خدا، موسی، گران آمده و او شبان را به دلیل کفرگویی به تلخی سرزنش کرده است:
گفت موسی حال خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست و چه کفر است و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
و شبان زودباور که از عتاب پیامبر سخت هراسیده و شرمسار شده است سر به بیابان میگذارد.
گفت: موسی، تو دهانم دوختی
از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
بقیه داستان را هم میدانیم که خداوند بر موسی وحی نازل کرد و او را از مداخله در رابطه بندهاش با خود نهی کرد و رسالت پیامبر خود را در «وصل کردن» مخلوق به خالق به او گوشزد کرد. موسی به جست و جوی شبان برآمد و به او مژده داد که از آن پس «هیچ آدابی و ترتیبی» نجوید و هر چه دل تنگش میخواهد به خدایی که آستانه تحملش بالاست و به این سادگیها نمیرنجد و قهر نمیکند و بر بندهاش سخت نمیگیرد، بگوید.
اکنون آقای قرائتی با کلام کسی که مدافع منطق و معرفت ساده شبان بوده است، یعنی عارف و شاعر ستوده جهانیان، مولانا، مشکل پیدا کرده و شعر او را ضد انبیا خوانده است. آیا این مشکل دیرینه روحانیان با میراث فرهنگی مولانا برای فارسیزبانهاست و زخمی کهنه است که سر باز کرده؟ اگر چنین نیست چرا یکباره از زبان آقای قرائتی به میان جامعه پرتاب میشود؟
البته آقای قرائتی پیش از این هم گاه و بیگاه اظهارنظرهایی کرده است که بحث انگیز شدهاند؛ از جمله دو سال پیش ایشان در جمعی از کتابداران کشور گفت که «شما به هیچ کتابی نیاز ندارید و قرآن برای شما کافی است» و در تایید سخنش، خود را مثال زد و گفت که سی و اندی سال است که بیوقفه هر عصر پنجشنبه در تلویزیون ظاهر شده و برای مردم صحبت میکند بیآنکه کتابی را مطالعه کند.(نقل به مضمون)
این درست است که آقای قرائتی بیش از سه دهه تریبون تلویزیون دولتی ایران را در یکی از پربینندهترین ساعات و روزهای هفته در اختیار داشته و هر چه دل تنگش خواسته در آن گفته است بیآنکه پروای اقشار بیتریبون را داشته باشد. ایشان که به عنوان یکی از برجستهترین مبلغان جمهوری اسلامی شناخته شده است، اکنون تاثیر خود و گفتارش را بر فرهنگ جامعه در جایگاهی میبیند که شبکههای ماهوارهای را رقیب خود میداند. اما آنچه آقای قرائتی طی این چند دهه کوشیده انجام بدهد و هنوز دلواپس رقابتش با شبکههای برون مرزی است در واقع چیزی نبوده مگر تفسیر قرآن و احادیث و آموزههای اسلام به زبانی آسان و همه فهم برای جلب هر چه بیشتر مخاطب معمولی، یعنی از قضای روزگار مخاطبی از نوع همان شبانی که خداوند به موسی امر کرد با سفارش به آداب و ترتیب رسمی و پیچیده دین او را از دینداری گریزان نکند. بر کسی پوشیده نیست که مخاطبان برنامه درسهایی از قرآن علما و پژوهشگران و اندیشمندان دینی و دانشگاهی نیستند.
با این حال گویی موهبت چند دهه تریبون داری آنقدر کافی نبوده که آقای قرائتی را به فکر عیبجویی از آثاری که برای نسلهای ایرانی و فارسیزبان شیرین و الهام بخش بودهاند نیندازد. مولوی این هنر را داشت که خدا را به گونهای تصویر کند که هر کسی از ظن خود یار او شود و خود را مهجور درگاه او نبیند. در شعر مولوی موسی پیامبر هم کسی است که با شهامت به اشتباه خود اعتراف میکند و خاضعانه درصدد جبران آن برمیآید؛ او شبان سرگشته را میجوید و به او مژده میدهد که تفسیر سادهاندیشانهاش از خدا نه فقط کفر نیست بلکه مورد قبول حق است.
اما روایت آقای قرائتی که بر حرمت بعثت پیامبران و متن قرآن تاکید دارد از رابطه خدا و انسان چیست؟ اگر قرار شود داستان موسی و شبان را او بازنویسی کند، خداوند هرگز به موسی نهیب نمیزند بلکه با سکوت خود بر ترسی که موسی در دل شبان جان سوخته آفریده مهر تایید میزند؛ موسی هم با کبر و غرور از تادیب شبان به راه خود میرود و به فصل کردن خلق از خدا مینازد. شبان طرد شده هم باید در بیابان لبهای خود را بدوزد و در تنهایی و ندامت بپوسد و بمیرد.
معلوم نیست در زمانهای که دراویش در ایران در حصر و اعتصاب غذا روزگار میگذرانند و کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی میکنند و از تبار وزبان او چندان نمیگویند، نگرانی احتمالی آقای قرائتی مشخصا چیست و چرا باید بخواهد شیرینی وعده وصل را در این شعر به کام دوستداران نه چندان موجه خدا تلخ کند؟ این انبیایی که آقای قرائتی سنگشان را به سینه میزند کی و کجا به ایشان ماموریت دادند از بعثت آنها دفاع کند؟
به نظر نمیرسد که قرائت آقای قرائتی از ماجرا واقعا بهترین شیوه دعوت به دینداری باشد، وگرنه درست به فاصله چند روز پس از سخنرانی اخیر او، علی یونسی، مشاور رئیس جمهور در امور اقوام و اقلیتهای دینی و مذهبی، (در دیداری از کنیسه یهودیان در شیراز) نمیگفت عبادت ارتباط فرد با خداست؛ با هر زبان و بیان که باشد مهم نیست.
شاید شما هم قصه حضرت موسی(ع) با شبان را در مثنوی مطالعه کرده باشید. البته در مقام صحت آن نیستیم. اما یک حقیقت را مولوی میخواسته عنوان کند و آن ارتباط انسان با خداست که ارتباطی عبادی است و این ارتباط در هر دینی دیده میشود.
اگر ساموئل بکت انسان را با هراس رهاشدگی، انتظار بیامان و خدایی که پاسخگو نبود آشنا کرد، اگر خیام «از پس پرده، گفتوگویی» میشنید که با رفتنش به سکوت میانجامید و ناتمام میماند، مولانا در این شعر وعده دوستی بیقید و شرط خدا را با خلق او داده است؛ وعدهای که صدها سال است به گوش فارسیزبانها آشنا است.
نظرها:
(به منظور موجز و مفید بودن، نظرهای تکراری یا بیربط حذف شده است. شماع زاده)
milad
9
مهٔ
2014
- 8:11 GMT
داستان موسی و شبان ابعاد گوناگونی دارد که قابل بحث هست اما این سخنان اقای قرائتی جهل این آقارا به قران ثابت میکند. این شعر رابطه نزدیکی با ایه 62 سوره بقره دارد این شعر عین خدا پرستی است و بیان ایات قران در ان مشهود است
اشعار مولوی تفسیر قران است و حرف های اقای قرائتی جهل این اقایان{اخوندها} است چون اعتقاد دارند قران تحریف شده بخاطر همین با مولوی و هرکس قران مانع تفکرش باشد مشکل دارند.
آسمانی
9 مهٔ 2014 - 2:38 GMT
امروز یکی از دوستان به زیبایی نظر خود را بیان کرد:
امثال قرائتی ها برای فسخ کردن آمده اند، نه برای وصل کردن
8 مهٔ 2014 - 22:19 GMT
ایشان باید هم مخالف این گونه از اشعار باشن. فکر کنین اگه مردم همه به زبان خودشون با خداشون صحبت کنن، دیگه چه نیازی به وجود امثال اینها خواهد بود؟؟؟ از نظر ایشان مردم باید طوری مسلمان باشن که اینها میگن... در واقع نشان دادن راه درستی که اینها به مردم تحمیل میکنن، فلسفه وجودی اینها رو توجیه میکنه.
Javanshir
8
مهٔ
2014
- 20:05 GMT
من که از ایشان چهره اى پیامبر گونه در ذهن خویش ترسیم کرده بودم به سراب این توهم پى بردم چه ایشان در برنامه هاى آموزشى شان مباحث اخلاقى و خلق و خوى و سیره ى امامان و پیامبر اسلام را تشریح مى نمودند . که براى بنده و جوانانى هم چون من بسیار جذاب مى نمود. هم از این قسم است افاضات ایشان در ارتباط با حضرت عشق مولاناى عزیز چه امثال ایشان را یاراى برتافتن عشق بیکران آن عارف بزرگ و حضور حضرتش نیست . چه زیبا فرموده اند که"اى مگس عرصه ى سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبرى و زحمت ما میداری.
Javanshir
8
مهٔ
2014
- 20:05 GMT
چه باید گفت!
به خاطر دارم حدود بیست سال پیش در ایام جوانى در صبح یک روز بهارى براى ورزش به استخر مجموعه ورزشى فرهنگیان در نزدیک محل سکونتمان در منطقه دوازده شهردارى تهران رفته بودم. پس از پایان سانس شنا و تعوض لباسهاى شنا براى ترک مجموعه از محل خارج مى شدم جزء آخرین نفرات بودم که این جناب را در محل رختکن به همراه خدم و حشم و مراقبین و محافظین زیارت کردم که سانس بعدى استخر را براى ایشان قرق کرده بودند، در آن ایام ایشان رئیس نهضت سواد آموزشى بودند. بر خلاف ظاهر و آنچه در برنامه هاى تلویزیونى ایشان را دیده بودم انسانى با قامتى بلند و تنومند بودند و من که از ایام گذشته پیگیر مباحث اخلاقى و تربیتى ایشان از صدا و سیما بودم و این برنامه ها در میان برنامه هاى کسالت آور آن روزگار جزء برنامه هاى آموزنده و سرگرم کننده محسوب مى شدند با اشتیاق فراوان و شوق زایدالوصفى به سمت ایشان رفتم و به گرمى وبا عرض ادب و احترام به ایشان سلام گفتم و با پاسخ بسیار سرد و ازبالا به پایین ایشان که همراه با تحقیر و از سر اجبار و با خُلقى تند به انجام رسید مواجه شدم و سرخورده از برخورد و تحقیر ایشان از مجوعه خارج شدم .
Afshin from Nottingham
مهٔ 2014 - 19:57 GMT
نقد چیز خوبی است . حداقل فایده آن این است که ممکن است ما متوجه شویم ناقد از موضوع بی خبر است یا برداشت اشتباهی دارد و این کمک می کند به شفاف شدن ذهن ها در مورد مطلب و آگاهی یافتن ناقد.
2- اینجا یک آخوند در حوزه ادبیات حرفی زده و بنظر متخصصان ادبیات باید یک توضیحاتی بدهند.
آزادی بیان هم یعنی همین منتها بشرطی که یک نفرخودی یک طرفه روی فرهنگ مردم بولدوزر نیاندازد اما باقی مردم حق به چالش کشیدن بدعتی در حد "ولایت مطلقه فقیه " را هم نداشته باشند !
آقای قرائتی قرائت خود از دین را دارد . بیاد دارم اولین کسی که چهارشنبه سوری را آتش پرستی نامید و با برگزاری آن مخالفت کرد همین آقا بود و به مدد مخالفتهای امثال ایشان ، امروزه چهارشنبه سوری کارکرد اصلی خود را از دست داده و تبدیل به مراسم سالیانه مردم بر ضد نظام شده است.
بی ربط پنجم :
حرف وگفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم (مولانا)
farshad
8
مهٔ
2014
- 19:14 GMT
کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی میکنند و از تبار وزبان او چندان نمیگویند، خانم یا آقای پرتو پروین....منظورت از کشورهای همسایه افغانستان و ترکیه است؟؟ مولوی بلخ به دنیا آمد و قونیه ده ها سال زندگی کرد و مرد. تبار و زبان او چندان نمیگویند؟؟؟؟ خوبه تبار و زبان رودکی و بوعلی و بوریحان و بیدل و سنایی و..و همه از همدان است و همسایگان همه کذاب و سارق!!!
baran
8
مهٔ
2014
- 18:33 GMT
مشکل از قرائتی نیست: اینها همانهایی اند که مولوی را از ایران فراری دادند. و هرگونه واسطه بین انسان و خدا برای ابد کنده شده بود. از ماست که برماست.
hamed
8
مهٔ
2014
- 18:30 GMT
سه نکته را باید از هم تفکیک کرد: یکی اساسا صحت این داستان است که در این یک افسانه است. نکته دوم این است که اصولا کسی که خداشناس است حق دارد با هر ادبیاتی با خدا سخن بگوید؟ تعالیم شیعه این را هم چندان تایید نمیکند. اما نکته سوم پیام اصلی داستان است که اگر کسی از روی سادگی و خلوص با خدا در حد فهم خود به هرگونه سخن گفت چطور باید با او رفتار کرد؟ اینجاست که حتی بر اساس تعالیم شیعه نیز کسی حق ندارد دل بنده ساده لوحی چون آن شبان را بشکاند. پس مهم این است که به این داستان از چه منظری نگاه کنیم. و البته باید در نظر داشت که بسیاری از تعالیم عرفانی مولوی و سایر شعرا با تعالیم دینی شیعه و حتی برخی از فرق اهل سنت مغایر است. طبیعتا یک روحانی شیعه باید در چارچوب قرآن و سنت سخن بگوید و تعهدی نسبت به تصدیق فرمایشهای شعرا ندارد. البته در این باره باید جانب انصاف نیز رعایت شود.
8 مهٔ 2014 - 16:40 GMT
باسلام اینهم نظری هست! کتابی خوانده ام که اکثر اهل عرفان را در آن منحرف معرفی کرده اند. حتی صدرالمتالهین و شیخ شهاب الدین سهروردی و قبل تر ها منصور حلاج را این در حقیقت همان آرای فقیهانه هست که در تاریخ رواج داشته اما من تو این فکرم که چگونه در دیالوگ بین یوسف پیامبر س و همسر زولیخا ، توحید را حرکت دل از بریدن از اصنام (بتها ) معرفی کرده و در اینجا توسط آقای قرائتی مولانا تقبیح میشود . شعر مرحوم امام خمینی هم ذهنم را مشغول به خود می کند آنجا که میگوید : فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم//همچو منصور خریدار سر دار شدم . انگاری روحانیت یک صنف یکپارچه نبوده و ما را به تردید در همه ی باورها و ... میکشاند . یکی به قرائتی و امثالهم تذکر بدهد!
mohammadsaleh
8
مهٔ
2014
- 11:45 GMT
با سلام آنچه مسلم است اینکه آقای قرائتی با مفاهیم بلند عرفانی آن بزرگوار ،یعنی مولوی آشنا نیست و این هیاهو نیز از همین روست . خداوند هدایتمان فرماید .
shapoor
مهٔ
2014
- 11:32 GMT
اصلا مولوی در جای دگر بدتر از این را هم گفته و آن داستان بت پرستی است که به بت خود حاجت می برد و خداوند حاجتش را لبیک می گوید و در پاسخ فرشتگان می گوید او جز من را نمی خواند اگرچه خود نداند! در نگاه اول چنین داستانی شیرین مینماید ولی اندکی تامل تلخی آن را هویدا می کند چه مولوی میخواهد بگوید خدای مسلمانها آن قدر خوب است که بت پرستان را هم حاجت میدهد هرچند مسلمانان برترند و بت پرستان در اشتباهند!