حوزویان و تعیین میزان فطریّه
احمد شمّاع زاده
پرسش:
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چرا علمای شیعه و آنان که دستاندر کار زکوة فطره هستند، به فطریه (که شرط قبولی روزه است)، و زکوة مال، (که پس از نماز و روزه، مهمترین فرع از فروع دین است)، بی توجهند؛ ولی برای گرفتن خمس از مردم، اهمیت زیادی قائل اند و برای وصول آن، در مناسک حجّ نیز بر آن اصرار میورزند؟ (این تجربهای شخصی است.)
با رمزگشایی این موضوع، یعنی آن بی توجهی و این توجه بیش از حد، میتوانیم به شناخت روحیات، روش و منش علما و طلّاب برخاسته از حوزه های علمیه شیعه، بیش از پیش پی ببریم:
فروع دین و درجهبندی آن در میان علمای شیعه:
نماز، روزه، خمس، زکوة، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، تولّی، تبرّی
فروع دین و درجهبندی آن در میان علمای اهل تسنن:
نماز، روزه، زکوة، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر.
میبینیم که جدای از تولّی و تبرّی که مربوط به ادعای دوست داشتن امام علی و فرزندانش در میان شیعیان است، جای خمس در میان فروع دین اهل تسنن خالی است؛ به دو دلیل:
دلیل اول این است که اصولاً اهل تسنن، خمس را آن گونه نمیشناسند که حوزویان شیعی تعریف میکنند؛ بلکه آن را تنها مربوط به زمان جنگ و غنائم جنگی در صدر اسلام میدانند. دلیلشان هم این است که در قرآن تنها در یک آیه راجع به تعلق خمس به غنائم آمده و این در حالی است که قرآن کریم هرجا که پیرامون نماز سخنی به میان آورده، پس از آن از زکات یاد میکند. مثلاً یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة … یعنی نماز را که عبادتی فردی است، همواره با دادن زکوة که عبادتی اجتماعی است باهم میآورد و قرین میسازد؛ و پیرامون پرداخت زکات در جامعه مسلمانان تأکید، و تلقین میکند که خواندن نماز بدون پرداختن زکات مال، مورد قبول خداوند واقع نمیشود.
دلیل دوم این است که علمای اهل تسنن از حکومت، که بودجه آن از زکات تأمین میشود، حقوق میگیرند و نیازی به خمس ندارند و وابسته به آن نیستند. برخی این نکته را ضعف علمای اهل تسنن میدانند و به روش خود افتخار میکنند، و حال آنکه علمای شیعه وامدار بازاریان و متمولان هستند.
در میان علمای شیعه، زکوة از درجه اهمیت کمتری نسبت به خمس برخوردار است!! چرایی این موضوع را از این نکته میتوان درک کرد که پس از گذشت 1400 سال و دگرگون شدن اقتصاد جهان و به وقوع پیوستن تحولات اقصادی و اجتماعی در کشورهای مسلمان و نیازمندیهای مردم، هنوز موارد مشمول زکات را به روز نکرده اند؛ و در رساله های عملیه خود مینویسند که زکات به کشمش و خرما و شتر و… تعلق میگیرد و برای شانه خالی کردن ثروتمندان جامعه مسلمان از وظیفه مسلمانی و پرکردن چاله های فقر در جامعه، درهای فرار را باز گذاشتهاند و اگر کسی همچون استاد شهید مرتضی مطهری بر این روند خرده بگیرد و کتابی در باره اقتصاد اسلامی منتشرشود، به فوریت آن را جمع میکنند تا کسی از اسلام و فقاهت پویای آن بویی نبرد!!
حال ببینیم چه انگیزهای پشت این موضوع نهفته است، تا پاسخی به پرسش اولیه باشد:
زکات که به معنای پاک کردن مال از ناخالصیها و خالص کردن آن با دادن سهم بیچیزان از توانمندان جامعه است، درصدی از درآمد ناشی از کسب و کار، و کالاهای سرمایه ای و سرمایه های در مالکیت اشخاص است؛ و مصرف آن برای جامعه و در راه پیشبرد جامعه است؛ چنانکه در کشورهای نامسملمان، همین درصدی از درآمد مردم، با عنوان مالیات وجود دارد.
دین مبین اسلام، برای کارگزاران گرداوری زکات، مقرر داشته که بخشی از زکات به آنان تعلق گیرد، چنانکه در کشورهای نامسلمان نیز حقوق کارگزاران سازمانهای مالیاتی را نیز از مالیات بر درآمد مردم میپردازند.
اما در این میان میبینیم که زکات رابطهای اقتصادی میان مردم و حکومت است و حوزویان در این رابطه جایگاهی ندارند. در نتیجه، آنان برای برخورداری از خوان نعمت ثروتمندان، با قانونی نانوشته به آنان گفتهاند که شما خمس درامدتان را به ما بدهید، زکات لازم نیست بپردازید… چرا؟
چون از سویی مبلغ خمس بسیار بیشتر از مبلغ زکات است؛ و از سوی دیگر، خمس را باید از طریق گرداورندگان خمس، به علمای دین پرداخت کرد. چرا؟
زیرا علمای شیعه خمس را به دو بخش تقسیم کردهاند: سهم امام، که در نبود امام معصوم، به خود آنان بازمیگردد و باید به دست آنان برسد (نه همچون زکات، به حکومت)، تا آنگونه که خود صلاح میدانند، به مصرف عموم برسانند. بخش دوم خمس، سهم سادات است که به سادات تعلق میگیرد؛ هرچند فقیر نباشند و از همه گونه تسهیلات برخوردار باشند!! به همین دلیل هم، سادات و امامزادگان، در میان ایرانیان بسیار زیاد شده اند!! که قریب به اتفاقشان شجره نامه هم ندارند!!
بر همه این امتیازات، بیفزایید سهم آخوندهایی که خمس را گرداوری میکنند؛ یعنی به مردم یادآوری میکنند که ما از فلان مرجع اجازه داریم که خمس جمعاوری کنیم؛ که البته مرجع هم سهم کار آنان، یعنی گرداوری خمس را از همان خمسی که از مردم گرفته اند، به آنان میپردازد.
من این مسائل را از دوران جوانی میدانستم و خود پردازنده خمس بودهام؛ حتا به ارز که کمتر کسی اینچنین ازخودگذشتگی نشان میدهد؛ زیرا راه فرار از خمس را هم، همان عالمان، به خودیهایشان آموخته اند؛ حتا به ریال، چه برسد به ارز… اما چرا اکنون به یاد این مسائل افتادم، برانگیخته شدم، و دست به قلم بردم تا این نوشته را به نگارش دراورم؟ دلیلش بحث فطریه عید فطر امسال بود:
شب عید فطر با دوستی که هم از من بزرگتر است و هم وضع مالی خوبی دارد، تلفنی صحبت میکردم. موضوع فطریه پیش آمد. به او گفتم شما در اروپا زندگی میکنی. حالا که قرار است خانواده ات در ایران فطریه شما را بپردازند، بگو آن اندازه بپردازند که برابر با یک وعده غذا (صاع) در کشوری که شما زندگی میکنید باشد و نه در ایران؛ مثلاً دستکم 3 یورو. فردایش که دوباره با هم صحبت کردیم، از او پرسیدم با خانواده تماس گرفتی؟ پاسخ داد: بله اگر گندم باشه اینقدر و اگر برنج باشه اینقدر.
گفتم: حاجی من به این چیزا کار ندارم و این چیزا رو هم خوب میدونم ولی بهشون عمل نمیکنم. من از شما خواستم که بگی معادل یورو بپردازند، گفتی؟ گفت نه… یادم رفت!!! و این پاسخ ایشان مرا برافروخت و پیش خود گفتم:
چرا علمای شیعه هنوز با همان معیارهای 1400 سال پیش و دستکم پیش از صنعتی شدن جهان و پیشرفت کردن کشورهای اسلامی، فطریه ای را که تنها به مستمندان تعلق میگیرد، معین میکنند؟!
سپس در فکر فرورفتم تا بدانم چرا؟ نتیجه تفکراتم به من گفتند: منافع!! منافع!!
آری! دست نداشتن حوزویان در خوانی هرچند کوچک برای مستمندان، علت اصلی بی اهتمامی آنان نسبت به احقاق حق مسلم مستضعفین جامعه از اموال متولّان است!!
از آنجا که فطریه های گرداوری شده، باید در میان فقرا پخش شود؛ بیآنکه به حوزویان چیزی برسد؛ (مگر آنکه فقیر باشند که در دوران جمهوری ظاهراً اسلامی به هیچ وجه آخوند فقیری را نمیتوانید بیابید، مگر آنکه با حکومت نباشد و منزوی شده باشد.) انگیزهای برای حوزویان باقی نمیگذارد تا به فکر فقرا بیفتند، کلاه خود را قاضی کنند و بگویند:
«این قوت غالب نان باشد یا برنج، به زمانی تعلق داشت که جامعه یا در روستاها زندگی میکردند و قوت غالبشان نان بود، و یا در شهر زندگی را میگذراندند که باید خود تصمیم میگرفتند نان بیشتر میخورند یا برنج، و درامدهای چندان زیادی همچون امروزه، اصلاً و ابداً در کار نبود…»
جالبتر اینکه ما ایرانیان همه گونه ولخرجی میکنیم و خم هم بر آبروی مبارک نمیآوریم؛ ولی هنگامی که به فطریه میرسیم که تنها مصرفش برای نیازمندان جامعه است و چیزی از آن به جیب حوزویان نمیرود، یادگرفته ایم که هر ساله منتظر بمانیم و ببینیم حوزویان چند تومان را به حساب 1400 سال پیش، برای فطریه مان تعیین کره اند!! فرق هم نمیکند که ثروتمند باشیم یا کم درامد؛ زیرا همان حوزویان به گونهای ما را بارآوردهاند که هنگامی که پای کمک به مستمندان جامعه به میان میآید، چرتکه میاندازیم و دقیقاً حساب میکنیم تا نکند کمی بیشتر به مستمندان کمک کنیم!!!
این موضوع که از دوران جوانی همواره دغدغه خاطر من بوده؛ هم اکنون مرا به یاد داستان مندرج در سوره قلم انداخت: • شب واقعه یاران باغ: https://www.academia.edu/12221993
در این زمانه که هر روزه همه گونه مأکولات! و مشروبات! و مخلّفات! (مانند دسرها، شکلات و نوشابه) میخوریم و به فرزندانمان هم میدهیم تا بخورند، دیگر نباید به قوت غالب نان باشد یا برنج، فکرکنیم و فطریه را بر آن مبنا حساب کنیم. این گونه حساب کردنها مربوط به دورانهای بسیار دور است. اکنون باید ببینیم چه میزان پول را برای یکی از اعضای خانواده در طول یک شبانه روز (به روز شده یک وعده غذا) هزینه میکنیم، تا بشود یک صاع، و فطریه را مبنای آن محاسبه کنیم.
دهم خرداد نودونه- احمد شمّاع زاده
جهانهای متوازی و متوالی در قرآن
احمد شمّاع زاده
بحث واژگانی (لغوی):
هرگاه بخواهیم دو یا چند چیز را با یکدیگر مقایسه کنیم، از نظر دستور زبان عربی نمیتوانیم بگوییم مثلاً مقارن، باید بگوییم متقارن (هم قرینه یکدیگر بودن). نمیتوانیم بگوییم «مفاوت» باید بگوییم «متفاوت». پس نمیتوان گفت جهانهای موازی یا موالی بلکه باید گفت: متوازی (به موازات یکدیگر) یا متوالی (پی در پی یکدیگر). بنابراین واژه آمیخته «جهانهای موازی» که در کتابها و مقاله های فراوانی به آن اشاره شده، نادرست است و باید به صورت «جهانهای متوازی» نوشته شود.
پیشگفتار
خداوند کریم، به مناسبتها و منظورهای متفاوت، ولی بیشتربرای اثبات حقانیت خود، بی نیاز بودن و گرداننده کیهان بودن خود، آیات بسیاری را فروفرستاده که در ضمن آنها، متوجه میشویم ما در این کیهان پهناور و عظیم، تنها نبوده و دردانه آفرینش نیستیم، بلکه جهانها و مردمان بسیار دیگری نیز هستند که زندگانی خود را سپری کرده و میکنند.
کشف و بازشناسی این جهانها توسط ساکنین جهانهای دیگر از جمله ما زمینیان، بعید به نظر میرسد. تاکنون آشکار نشده که عارفان بزرگی همچون حافظ علیه الرحمه، که موضوع مهبانگ را در یک بیت بیان کرده است (در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد، عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد)، نیز توانسته باشند درک هرچند اندکی از وجود آن جهانها و کم و کیف آنها داشته باشند؛ ولی آیات قرآن بر این موضوع صراحت دارند.
با توجه به روشن شدن واژگان متوازی یعنی به موازات و در اصل همعرض بکدیگر، و متوالی یعنی پشت سر هم و در اصل، در طول یکدیگر، و با توجه به آیات قرآن در این دو زمینه، به بررسی این جهانها تا آنجا که آیات قرآن برای ما روشنگری کرده اند، میپردازیم.
بخش اول: جهانهای متوازی در قرآن
ربّ المشرقین و ربّ المغربین، فبای آلآء ربکما تکذّبان؟(الرحمن: 17 و 18)
ترجمه: پروردگار دو مشرق و دو مغرب، پس ای دو گرانمایه، کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟
خداوند کریم در این آیات میخواسته به جن و انس بگوید که هر یک از شما در این دنیا تنها نیستید، هرچند که با یکدیگر معاشرت ندارید و در جهانهای جداگانه ای زندگی میکنید.
گفتنی است سوره الرحمن تنها سورهای است که برای هر دو گرانمایه به طور مساوی نازل شده و از آیه سیزده به بعد، پس از ذکر نعمتهایی که به آنها عطا کرده است، خطاب با آنان میگوید: پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!
در زمینه جهانهای متوازی دو نظر میتواند مطرح شود؛ و نظر سوم از جمع میان این دو نظر به وجود میآید؛ ولی پیش از بیان این نظرها، لازم است بدانیم:
از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن (موجود اندیشمند) وابسته است و نه به مسکون (سیاره)، پس اگر سیّارهای ساکنی نداشتهباشد، کاربرد واژه مشرق و مغرب برای آن واهی است. بنابراین اشاره قرآن به وجود دو مغرب و دو مشرق و یا مشرقها و مغربها، مفهومش این است که در آن سیّاره ها ساکنینی وجود دارد.
نظر اول: چون همه سیارهها کروی هستند، پس باید در مورد کره زمین بگوییم یا دارای بینهایت مغرب و مشرق است، و یا تنها یک مغرب و یک مشرق دارد؛ و چون مخاطب این سوره جن و انس هستند، نتیجهمیگیریم که یکی دیگر از سیّاره ها در اختیار جنهاست.
نظر دوم: آیه اشاره به دو جهان با مشرق و مغرب جداگانه ای بر روی کره زمین دارد که جهان دیگری که ما نمیشناسیم، جهان جنهای روی زمین است که با یک فاصله زمانی از زمان ما قرار گرفته اند.
نظر سوم: آیه ربالمشرقین و ربالمغربین به گونهایاست که میتواند هر دو نظر را در بر گیرد؛ یعنی ممکن است سیاره ای دیگر مسکن جنها باشد و همزمان بر روی زمین ما نیز جهان موازی دیگری با یک فاصله زمانی از آن جنها باشد. (برای آگاهی بیشتر در این زمینه، به «بررسی جایگاه انسانهای پیشین و انسان امروزی» بازگشت شود: https://www.academia.edu/10055759)
پیرامون نظر دوم، نقل گفتارهایی از فصل دوم کتاب ‹عجیبتر از رؤیا› بسیار جالب توجه است:
«ظهور اسرارآمیز جانورانی مانند پلنگ سیاه در انگلستان، مارهای غولآسا در داکوتای جنوبی، یا سوسمارهایی در رودخانههای فرانسه، احتمالاً به واسطة نقلوانتقال مرموز صورت گرفتهاست. گزارشهای بهدستآمده حاکی از آن است که موجودات عجیبی در سراسر جهان زندگی میکنند که به هیچرو متعلق به منطقة خود نیستند و با شرایط طبیعی آنجا وفق نمیدهند… آنها میگویند این جانوران با جانورانی که در روی کره زمین زندگی میکنند تفاوت دارند، انگار که متعلق به این سیاره نیستند. آیا ممکن است این جانوران از بعد ناشناخته دیگری که همزمان، درکنار بعد ما، در داخل یا خارج از آن (و یا هرجای دیگر) وجوددارد، آمدهباشد؟ آیا آن بعد ناشناخته نیز دارای جانوران بومی خاص خود میباشد که گهگاه بر اثر نقلوانتقالات اسرارآمیز، به دنیای ما سرازیر میشوند؟ یا بالعکس جانواران ما نیز از روی صفحه زمین ناپدیدشده، به آن قلمرو ناشناخته از هستی گام مینهند؟»
تونل زمان
از فصل هشتم کتاب ‹عجیبتر از رؤیا›:
در آنجا میخوانیم که نامهای از شخصی به نویسنده کتاب رسیده که در آن نویسنده نامه گفتهاست از خیابانی که همیشه میگذشته و کاملاً با آن آشنا بوده، شبی که با اتومبیل در آن حرکتمیکرده، آن را بیگانه یافته، و نتوانسته به هیچروی به چگونگی موضوع پیببرد.
سپس نویسنده کتاب میافزاید: «اینگونه اتفاقات، گاه و بیگاه در گوشه و کنار جهان پهناور به وقوع میپیوندد و شواهد زیادی وجوددارد که افراد گوناگون، ناگهان در ‹تونل زمان› قرارگرفتهاند، و اینگونه نقل و انتقالها غالباً پرسشهای زیادی را برمیانگیزد. ازجمله این سؤال که اگر ‹گذشته› به این زمان بازگردد، زمان ‹حال› به کجا میرود؟»
گفتنی است، خود نویسندة کتاب و امثال او نیز به یک اشتباه دچارشدهاند، که سؤال مطرح شده نتیجه آن است. هرجا که ‹زمان گذشته› مطرح شود، باید ‹زمان دیگری› جانشین آن شود تا خواننده سردرگم نشود. البته نویسنده کتاب با پرسشهای دیگری که مطرح میکند نظر خود را اصلاح میکند و به نظر نگارنده میرسد:
«اگر نگارنده نامه بالا، واقعاً در خیابانی رانندگیمیکرد که عملاً چند سال پیش وجودداشت، پس خیابانی که هرروز از آنجا میگذشت به کجا رفته و در کدام مکانی ناپدیدشدهبود؟ آیا امکان دارد که بعدی از زمان، به طور همزمان در داخل یا به موازات بعد دیگری از زمان وجودداشتهباشد؟»
«در بیشتر سفرهایی که به زمان گذشته (جهان دیگری ـ نگارنده) صورتگرفته، کمتر شنیدهشده که یکی از ساکنان زمان گذشته (جهان دیگری)، به افرادی که به قول خود از حال به گذشته (جهان دیگری) گامنهادهاند، توجّهی نشاندادهباشد. انگار این دیدار، دیداری یکجانبه بودهاست! افرادی که به گذشته (جهان دیگری) سفرکردهاند، مشاهدات خود را آنچنان دقیق و پرآبوتاب تعریفمیکنند که انگار به تشریح یک فیلم سینمایی میپردازند، … بیانکه توجه کسی به سوی او جلبشود!»
خیابان اسرارآمیز!
چندسال پیش یک مرد آمریکایی به نام راسل کرک ماجرای جالبی برای روزنامة ‹لوسآنجلس تایمز› تعریفکرد که عیناً در این روزنامه بهچاپرسید. او گفت:
ـ در یکی از شبهای سال 1949 در فاصلة رسیدن ‹ترن› به ایستگاه، برای وقتگذرانی به تماشای شهر باستانی ‹یورک› پرداختم. هنگامی که شتابان به سوی ایستگاه بازمیگشتم، تصادفاً متوجه خیابانی کوتاه و نیمهتاریک شدم که در دو طرف آن عمارت زبیایی متعلق به قرن 17 و 18 دیدهمیشد. منظرهای بس دلفریب بود و بسان صحنهای از یک افسانة زیبای قدیمی مرا به سوی خود فرامیخواند. دلم میخواست ساعتها در این خیابان تماشایی پرسه بزنم اما چون میترسیدم از ترن عقب بمانم، درنگنگردم و با عجله خود را به ایستگاه رساندم. با خود عهدکردم که دوباره سری به ‹یورک› بزنم و با خاطری آسوده به تماشای مناظر آنجا بپردازم… سرانجام به عهد خود وفاکردم و چندماه بعد دوباره به ‹یورک› بازگشتم؛ اما هرچه جستوجوکردم، اثری از این خیابان نیافتم… انگار که در اصل چنین خیابانی وجود خارجی نداشتهاست!.. کشیش شهر یورک گفت این قسمت از شهر، تقریباً از سال 1914 متروک و ویرانشدهاست و بمبهایی که در جنگ جهانی دوم بر روی این ناحیه فروریخت، بجز چند خانه، بقیه را ویران کردهاست.
کرک در پایان تعریف این ماجرا گفت:
ـ اکنون از خود میپرسم اگر در آن شب عجیب از سوارشدن به قطار لندن منصرفمیشدم و در آن خیابان به گشت و سیاحت میپرداختم چه حادثهای رخمیداد؟ اگر به یکی از خانه های این خیابان زیبا میرفتم و در میزدم چه اتفاقی میافتاد؟ آیا با بازشدن در، نیرویی مرا به درون میکشید و با بستهشدن در، برای همیشه به بعد زمانی دیگری قدم میگذاشتم؟»
ـ «یکی از قدیمیترین داستانهای علمی ـ تخیلی که دربارة تونل زمان به رشتة نگارش درامده، کتاب مشهور ‹ماشین زمان› اثر ‹اچ. جی. ولز› نویسندة نامدار انگلیسی است. او در این کتاب به تعریف ماجرای شگفتانگیزی میپردازد که طی آن یک دانشمند فیزیکدان به کمک دستگاهی که اختراعکردهاست، به آینده دور و بعد زمانی دیگر سفرمیکند».
ـ «ابعاد متفاوت زمان ممکن است با یکدیگر منطبقگردند، اما ساکنان آنها، هرگز نمیتوانند بر یکدیگر اثر متقابل داشتهباشند».
ماجرای عجیب دیگری!
در مه 1967 مجله فرانسوی ‹فیت› ماجرای حیرتانگیز دیگری درباره سفر به گذشته (جهان دیگری) انتشارداد که باورکردنش مانند دیگر ماجراهای مشابه دشوار به نظرمیرسد، اما نمیتوان آن را مردود دانست. ماجرا ازاینقرار بود که در یک روز بهاری، یک مرد انگلیسی به نام ‹چپمن› به اتفاق همسرش به چیدن شکوفههای بهاری رفتهبود تا به تزیین یک مراسم خیریه بپردازند. درحدود 500 متر دورتر از خانه او، خیابان عریضی وجودداشت که در آن درختان، شکوفه زیادی بهچشممیخورد. سالها پش در این نقطه، یک ناحیة مسکونی اختصاصی وجودداشت که در میان گل و درخت و چمن محصور بود. اما امروزه جای آن را خانههای آپارتمانی گرفتهاست. تنها سه قطعه زمین خالی نسبتاً بزرگ، به فضای سبز اختصاصداشت که درختان شکوفه دار نیز در همین مکان قرارداشتند. خانم چپمن پیشنهادکرد که به آنجا بروند و شکوفههای مورد نیاز خود را برای برگزاری مراسم خیریه از آنجا تهیه کنند. به دنبال این پیشنهاد، خانم به سوی یک درخت گیلاس تنومند و پرشکوفه رفت و شوهرش به تماشای یک گل زیبا ایستاد. مدتی محو تماشای این گل زیبا شد؛ اما همینکه سربلندکرد، اثری از خانههای آپارتمانی که در آن حوالی وجودداشت، مشاهده نکرد!
او دنبالة ماجرا را چنین تعریفمیکند:
سپس واقعة دیگری اتفاقافتاد. یکباره همه چیز تغییرکرد و خلأ بزرگی مرا دربرگرفت. یقین داشتم که جهت خود را گمنکردهام، زیرا خورشید همچنان از سوی خاور میدرخشید. در این هنگام، ناگهان فکر وحشتناکی به کلهام افتاد. آیا وارد بعد دیگری شدهبودم؟ و آیا برگشت از آن برایم امکانپذیر بود؟
به ذهنم رسید که نقطة خروج بایستی همان نقطة ورود باشد. بنابراین دو قطعه چوب را به شکل ضربدر روی زمین قراردادم تا به این وسیله محل و موقعیت خود را علامت بگذ ارم. سپس به سوی مکانی که گمان میکردم ساختمانها در آنجا قرارداشت، روان شدم. اما اثری از خانه های آپارتمانی نیافتم. دیگر هیچ جادهای، هیچ ترافیکی مشاهده نمیشد … فقط یک فضای وسیع و باز بود که نشانهای از حیات در آن به چشم نمیخورد.
سرانجام آقای چپمن دوباره به نقطهای که به وسیلة دو قطعه چوب روی زمین علامت گذاشتهبود، بازگشت. همسرش درآن نزدیکی منتظر ایستادهبود و با مشاهدة او گفت:
مرا نگران کردی! کجا رفتهبودی؟ هرچه دنبالت گشتم و صدایتزدم خبری از تو نیافتم…
اکنون همه چیز به حالت عادی برگشته بود و خانههای آپارتمانی سرجای اولشان دیده میشدند. چپمن گفت:
اما ناگهان متوجه یک چیز عجیب شدم. زمینی که روی آن ایستاده بودم نرم و خاکی بود و هنوز جای پای من که به سوی آپارتمانها میرفت، برروی آن دیدهمیشد… اما این ردپا ناگهان درنقطهای تمام میشد. انگار که پس از پیمودن فقط چند قدم، از زمین به آسمان پریدهباشم! درحالیکه برای یافتن آپارتمانها خیلی راهرفتهبودم و آثار بازگشت من نیز، درست از همان نقطهای آغازمیشد که ردپای من ناپدیدشدهبود!»
نویسندة کتاب ‹عجیبتر از رؤیا›، پس از نقل رخدادهای مربوط به ناپدیدشدن ناگهانی اشخاص در نقطه ای خاص، مینویسد:
«دربارة اینگونه ناپدیدشدنهای اسرارآمیز، نظرات گوناگون وجوددارد. گروهی بر این باورند که در واقعیت فیزیکی و مادی، مکانهای خالی وجوددارد که ما از آنها آگاهی نداریم. این مکانهای خالی را به منزلة حفرههایی تصورمیکنند که امکان دارد جانداران و اجسام غیرذیروح، از طریق آنها به درون جهانی ناشناخته و نامرئی کشیدهشوند و دیگر اثری از آنها مشاهدهنشود. بنابر همین نظرات، این حفرهها ممکن است برای یک لحظه گشودهشوند و دیگربار مسدودگردند. و به منزلة دروازهای باشد برای ورود به بعد دیگری که در آن، دریافتهای پذیرفتهشدة جهان سهبعدی ما، یعنی طول و عرض و ضخامت، معنی و مفهومی ندارد. این حفرهها درعینحال ممکن است به منزلة تلهای باشند که در یک چشمبرهمزدن، موجود از همهجا بیخبری را بهکامخودبکشند و او را به دنیای دیگری منتقلسازند. زیرا امکان دارد چنین دنیایی، هرچند که ما از آن بیاطلاعیم، بهموزات دنیای ما و در قلمرو دیگری از هستی وجودداشتهباشد”. (منظور نگارنده این است.)
بخش دوم: جهانهای متوالی در قرآن
فلااقسم برب المشارق و المغارب انّا لقادرون(40) علی ان نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین
ترجمه: سوگند و سخت سوگندی به پروردگار مشرقها و مغربها. همانا که ما تواناییم بر اینکه بهتر از آنان را جایگزین کنیم و کسی را یارای پیشی گرفتن از ما نیست!(معارج: 40 و 41)
روشنگری:
یک- خداوند میخواهد به جن و انس بگوید که اگر در برابر من قد علم کنید و بخواهید خودی نشان دهید، بدانید که راه را بیراهه میپویید و من امثال شما را در کیهان کم ندارم، دستم باز است و میتوانم آنان را جایگزین شما کنم؛ و کسی را یارای مقابله با من را ندارد.
دو- این آیه تنها آیهای از قرآن است که مشارق و مغارب (مشرقها و مغربها) هر دو با هم در آن آمده و بر وجود جهانهای دیگری مستقیماً صحه میگذارد.
در «کیهان سیستمی نه بعدی»، جهانهای متوالی به طور مفصل مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند که بخش کوچکی از آن را در اینجا میآورم:
حلزون کیهانی سیستم کاملی است که هفت لایه یا سیستم کوچکتر و یا سابسیستم (کیهانک) دارد؛ که این سابسیستمها، نه تنها از نظر موجودیت کاملاً از یکدیگر جدا هستند، بلکه از نظر کارکرد نیز از یکدیگر جدا بوده و خداوند کریم کارکردها و وظایف هر کیهانک را نیز در آن تعبیه و نهادینه کرده، تا از کیهانکهای پیش یا پس از خود بینیاز باشد، و کارهای درون سیستمی خود را، خود مستقلاً انجام دهد.
برای داشتن تصویر و تصوری شبیه به واقعیت در ذهن خود، لاک سه بعدی یک حلزون طبیعی را درنظرآورید که دارای هفت لایه باشد (البته در جهان ما چه در طبیعت و چه در صنعت، هیچگاه حلزونی به وجود نیامده که هفت لایه داشته باشد). این لاک سهبعدی، مانند یک آبنما (اکواریوم)، باید به گونهای شفّاف باشد تا بتوانیم هرچه را که در درون آن است، آشکارا ببینیم.
در این صورت در هر یک از لایههای آن، لکّههای روشنی (کهکشانهایی) را میبینیم که بخش بسیار کوچکی از هر لایه را تشکیلمیدهند، (رویهمرفته، چهاردرصد حلزون کیهانی) و دیگر بخشهای هر لایه که عمده حجم هر لایه را شکلمیدهند، (رویهمرفته، 96 درصد حلزون کیهانی) سیاه و نادیدنی هستند. به قول نویسندهای جرم درخشنده اعضای این خوشههای کهکشانی در اقیانوسی از ماده تاریک غوطهورند.
لایه هفتم که معمولاً از همه لایهها گستردهتر و مسطح تر است، جهان دیدنی ما را شکل میدهد، که از دیگر کیهانکها روشنتر و شفّافتر است. هرچه لایههای حلزون کیهانی پایینتر، یعنی به مرکز حلزون کیهانی نزدیکتر باشند، دارای حجم و شفّافیتی کمتر، ولی پیچش، گرانش و چگالی بیشتری هستند؛ درنتیجه زمان در آنها کندتر میشود؛ تا به مرکز یا هسته برسد. در مرکز حلزون کیهانی چگالی بینهایت است؛ در نتیجه حرکتی وجود ندارد و زمان صفر است.
بدین ترتیب متوجه میشویم که هر لایه از حلزون کیهانی یک سابسیستم یا کیهانک است که ابعادی از کیهان را با جایگاه یا Space-time ویژه، در خود جای داده است.
آیات زیر نیز نشانگر مسکونی بودن کیهان و وجود جهانهای متوالی در آن است، که به ترتیب ردیف سورهها، به بررسی و نتیجهگیری از آنها میپردازم:
یونس 66: الا انّ لله من فی السموات و من فی الارض
ترجمه: آگاه باشید که هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، از آن خداوند است.
روشنگری:
یک- در قرآن کریم هرجا که عنوان السّموات و الارض آمده، معنا و مفهوم آن کیهان است. در برخی آیهها مانند این آیه، سموات جدای از ارض آمده، ولی مفهوم و مصداق آن باز هم کیهان پهناور است.
دو- در قرآن کریم هرجا که واژه من به کار برده شده، مفهوم و مصداق آن موجود ذیشعور مادی است و برای فرشتگان به کار نرفته است.
رعد 15: ولله یسجد من فی السموات والارض طوعاً و کرهاً و ظلالهم بالغدوّ والاصال
ترجمه: و برای خداوند سجده میبرد آنکه در کیهان است، خواسته یا ناخواسته، و سایههایشان روزها و شبانگاهان (نمایان میشود). در این آیه سه ویژگی برای ساکنین کیهان به کار رفته است:
من نشان از آن دارد که موجود مادی است.
طوعاً و کرهاً نشان دهنده آن است که موجود از خود اختیاری ندارد و مجبور به سجده کردن است.
ظلالهم بالغدو و الاصال نشان میدهد که موجود در سیاره ای با خورشید و ماه زندگی میکند؛ و دارای جسمی مادی و سایه دار است.
این آیه، آیهای شگفت انگیز است، از آن رو که ما تاکنون قائل به وجود موجود ذیشعور مادی که از خود اختیاری نداشته باشد، نبوده ایم. فرشتگان نیز که اختیار ندارند، مادی نیستند که سایه داشته باشند. پس امکان دارد خداوند از نزول این آیه، قصد داشته به ما بفهماند که جز فرشتگان و انس و جن موجود دیگری نیز آفریده است، و دستکم یک جهان را ویژه آنها کرده است که ما از چندی و چگونگی آن جهان هیچگونه آگاهی نداریم.
اسرا 55: و ربک اعلم بمن فی السّموات والارض...
ترجمه: و پروردگارت آگاهتر است به اینکه چه کسی در کیهان وجود دارد.
روشنگری: این آیه تأییدی است بر آیه پیشین که دانش ما برای شناخت ماهیت موجودات جهانهای دیگر بسنده نیست. زیرا همه ما میدانیم که جن و انس وجود دارند؛ پس چرا خداوند میگوید او آگاهتر است که چه کسی و چه گونهای در کیهان ساکن است؟
مریم 93 تا 95: ان کل من فی السّموات والارض الّا آتی الرّحمن عبداً (93) لقد احصیهم و عدّهم عدّاً(94) و کلهم آتیه یوم القیامة فرداً
ترجمه: هرآنکه در کیهان است بی استثناء برای اظهار بندگی نزد هستی بخش حاضر میشود. به درستی آمارشان را گرفته است و آنان را شمرده، شمردنی(ویژه) و همگی آنان در روز رستاخیز فرد فرد نزد او حاضر میشوند.
روشنگری: این آیه نیز مستقیماً وجود جهانهای متوالی را تأیید میکند؛ زیرا که خداوند هم آمارشان را دقیقاً دارد و هم اینکه همگی در روز رستاخیز برای روشن شدن کارنامه کردارشان احضار میشوند. پیش کشیدن موضوع آمار و شمارش، نشانگر آن است که آنان اختیار دارند و میتوانند حاضر نشوند؛ ولی اگر حاضر نشوند اهرمهایی برای بازگشت آنان وجود دارد. نکته آخر اینکه فرشتگان در روز رستاخیز صف به صف حاضر میشوند و به همین دلیل خداوند موضوع فرد به فرد حاضرشدن اینان را مطرح کرده تا بگوید فرشته نیستند، بلکه هریک از آنان مسئول کارهای خود هستند.
انبیا 19: وله من فی السموات و الارض و من عنده لایستکبرون عن عبادته ولایستحسرون
ترجمه: و از آن اوست آنکه در کیهان است و هرکه نزد اوست، اهل استکبار و استحسار نیست.
روشنگری: خداوند با به کارگیری دو واژه استکبار (خود بزرگ بینی) و استحسار (حسرت خوردن) میخواهد به ما بگوید که آن موجودات از جایگاهی بسیار رفیع نزد پروردگار خویش برخوردارند که نسبت به بندگی خداوند فروتنند و حسرت مادّیات را هم نمیخورند. اینان بندگان خاص خداوندند که خداوند به داشتن آنها بالیده است!!
حج 18: الم تر انّ الله یسجد له من فی السموات و من فی الارض والشمس و القمر و والنجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب و من یهن الله فما له من مکرم ان الله یفعل ما یشاء
ترجمه: آیا توجه نمیکنی همانا که سجده کنند برای او آنکه در آسمانها و آنکه در زمین است، و نیز خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درخت و جنبندگان و شمار بسیاری از مردم؛ و بسیاری هم شایسته عذابند و کسی را که خداوند کوچک شمارد، کسی او را محترم نمیدارد؛ همانا خداوند انجام میدهد آنچه را که بخواهد.
مؤمنون 71: ولو اتّبع الحق اهوائهم لفسدت السّموات و الارض و من فیهن…
ترجمه: اگر حق از هواهای نفسانی آنان پیروی کند، کیهان و هر که در آن است، به فساد کشیده میشوند.
نور41: الم تر انّ الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه والله علیم بما یفعلون
ترجمه: آیا متوجه نشدی آنکه ساکن کیهان است و پرنده که بال گشوده است، خداوند را تسبیح گوید؟ به درستی که هر یک میدانند نماز و نیایش خود را و خداوند آگاه است به آنچه که انجام میدهند.
نمل 65: قل لایعلم من فی السّموات والارض الغیت الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون
ترجمه: ای پیامبر بگو جز خداوند، آنکه ساکن کیهان است غیب نمیداند و آنان از چگاهی برانگیخته شدنشان آگاهی ندارند.
روم 18 و 26: وله الحمد فی السموات و الارض و عشیّاً و حین تظهرون… وله من فی السموات والارض کل له قانتون
ترجمه: ستایش و اظهار بندگی در کیهان ویژه خداوند است؛ چه شامگاهی و چه هنگامی که نیمروز بر شما بگذرد… و هرکه در کیهان است از آن اوست و همگی فرمانبرداران اویند.
روشنگری: در آیه 18 خداوند به عمد موضوع شب و روز را پیش میکشد تا به ما بگوید آن کسانی که در کیهان ساکنند، مادی هستند و بر آنان شب و روز میگذرد؛ بویژه آنکه واژه حمد را که ویژه موجود ذیشعور مادّی است به کار برده است. ولی آیه 26 همچون آیه 15 سوره رعد و آیه 19 سوره انبیاء است که در بالا شرحشان گذشت. آیاتی که بر موجوداتی عجیب دلالت دارند که هم مادی هستند و هم همگی فرمانبردار محض فرمانهای الهی اند!!
احتمال دارد موجوداتی اینچنینی، متعلق به جهانی باشند که خداوند در آیه هشت سوره صافّات از آن جهان به عنوان «ملأالاعلی» یاد کرده است. این جهان جهانی ویژه است که جاودانگی اعضایش تضمین شده و خداوند در آیه زیر آنان را از بیهوشی رستاخیز نیز مستثنی کرده است.
زمر 68: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الّا من شآءالله ثمّ نفخ فیه آخری فاذا هم قیام ینظرون
ترجمه: و در صور دمیده شود پس هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، مگر آنکه را که خدا خواهد، بیهوش شود. سپس دوباره در آن دمیده شود، در حالی که همگان ایستاده، نظاره گرند.
شوری 29: و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بثّ فیهما من دابّه و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر
ترجمه: از نشانههای او، آفرینش کیهان است و آنچه که در آن پراکنده ساخته است از جنبندگان، و او بر گرداوری آنان هرگاه که بخواهد تواناست.
روشنگری: در این آیه از جنبندگان یادشده که هم موجودات مادّی ذیشعور و هم موجوات بیشعور (گیاه و حیوان) را دربرمیگیرد، یعنی موجوداتی با جهانهایی متمدن و آباد که همه وسایل زندگی را دارند و در کل کیهان پراکنده اند و پراکندگی و بیشماری آن جهانها چنان است که اگر ما متوجه عظمت و شکوه آنها شویم از چگونگی گرداوری آنان شگفتزده میشویم؛ ولی خداوند میفرماید برای من کاری ناشدنی وجود ندارد و همه را گرد خواهم آورد.
طه: یوم ینفخ فی الصور و نحشرالمجرمین یومئذ زرقاً(102) یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشراً (103) نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقهَ ان لبثتم الا یوماً(104)
ترجمه: روزی که در صور دمیده شود، (فراموش نکنیم که دمیده شدن در صور برای همه هفت لایه کیهان است و نه بخشی از آن.) و برمیانگیزانیم مجرمین را در چنین روزی که هاج و واج شده اند! میان خود، زیر لب میگویند بیش از ده روزی را نگذراندیم. ما آگاهتریم به گفتار آنان؛ در حالی که آنهایی که در طریقه(لایه) برتر یا بالاتری از طریقه اینان قرارداشته اند، میگویند ما نگذراندیم مگر روزی را.
با توجه به آیه ای که میگوید ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق(مؤمنون: 17)، منظور از امثلهم طریقهَ این است که در طریقه یا کیهانک برتری در حلزون کیهانی قرار دارند، و از مرکز حلزون دورترند.
بدین ترتیب مشخص میشود که هم اکنون موجوداتی ناطق و مسئول، در کیهانکهایی زندگی میکنند که زمانشان نسبت به زمان کیهانک پیش از خود، ده برابر تندتر و نسبت به زمان کیهانک پس از خود، ده برابر کندتر است!!
برای آگاهی بیشتر در زمینه کیهانکهای موجود در سیستم کیهانی به پژوهش کیهان سیستمی نه بعدی بازگشت شود.
جهانهای متوازی در کلام معصومین
یک- سکّان سمواتک (ساکنین آسمانهایت): این عبارت در بسیاری از دعاها وارد شده و اولین امامی هم که به کار برده امام علی است. متأسفانه کسی از این دیدگاه به آن نپرداخته، بلکه تصور غالب بر آن است که ساکنینی که از آنان یاد میشود، فرشتگان هستند و نقطه شروع انحراف و نپرداختن به این موضوع مهم نیز همین است که مانند دیگر نکته های قرآنی و حقایق دینی، در این زمینه نیز تصورات جانشین حقایق شده است. به منظور اتمام حجّت با کسانی که چنین نظری را دارند، تنها یک نمونه در اینجا آورده میشود:
دعای روز جمعه و این جمله:
و اشهد جمیع ملائکتک و سکّان سماواتک و حملة عرشک و من بعثت من انبیائک و رسلک…
ترجمه: و به شهادت میگیرم همه فرشتگانت را و ساکنین آسمانهایت را و حاملان عرشت را و هر که را برانگیختی از پیامبران و رسولانت ...
بنابراین متوجه میشوم که امام معصوم، فرشتگان، ساکنین آسمانها، و حاملان عرش الهی را از یکدیگر تفکیک کرده، و نظر کسانی که حاملان عرش را فرشته میدانند، نیز رد شده است.
(در این زمینه به «مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن» بازگشت شود.)
دو- شیخ صدوق در کتاب توحید از امام محمدباقر(ع) چنین نقلکردهاست:
«بهخداسوگند که خداوند هزارهزار جهان و هزارهزار آدمی آفریدهاست. تو(ای انسان امروزی) در پایان آن دورانها و آن آدمیان قرارگرفتهای» (به نقل از «قاموس قرآن» ج اول ص 52)
این حدیث نیز گذشته از اینکه میتواند پیرامون انسانهای پیش از آدم، بیان شده باشد (موضوع تکامل و انسانشناسی)، ممکن است پیرامون وجود جهانهای متوازی بیان شده باشد. والله اعلم!
بیست و دوم خردادماه 1396 هفدهم رمضان 1438
ویرایش دوم: بیست و سوم بهمن نودوهفت
ویرایش سوم: بیست و نهم اردیبهشت نودوهشت
ویرایش چهارم: دهم آذر نودوهشت
ویرایش پنجم: دهم خرداد نودونه
احمد شمّاع زاده
ویدئویی پیرامون جهانهای متوازی بر روی زمین:
در جست و جوی حقیقت
احمد شمّاع زاده
حقیقت خواهی و حقیقت جویی از ویژگیهایی است که در فطرت (سرست، نهاد) انسان سرشته و نهادینه شده است. شاخصترین این حقیقت جوییها، خداجویی است.
در زیر مجموعه ای از نامه هایی را میخوانید که موضوعشان هرچه باشد در یک نکته مشترکند و آن کوشش برای رسیدن به این حقیقت است که آیا راه و روشی را که هر کس در پیش گرفته، یا باوری را که به آن رسیده، کاملاً درست و تردیدناپذیر است؛ یا چنین نیست و باید در آنها تغییر و دگرگونی ایجاد کنیم، و به روش و باور بهتری دست یابیم؟
در زیر گردامده ای از نامه ها و اظهارنظرهایی را خواهید دید که بازدیدکنندگان وبلاگهایم نوشته اند، و در آنها نظرها یا پرسشهای خود را مطرح کردهاند، و نیز پاسخهایی را که به آنان داده ام، که در برخی مواقع به بحث و بررسی یک موضوع انجامیده است.
یاداوری: نامهها یا اظهارنظرهای رسیده، بیآنکه ویرایش شوند، درج شده اند.
شخصی نوشته است:
مدتهاست که مطالب وبلاگ شما را مطالعه میکنم و از طریق مقاله مهبانگ با شما و وبلاگتان آشنا شدم.
حقیقتا من شخصی کنجکاو هستم و بی دلیل مطلبی را نمیپذیرم. طی مطالعه تاریخ و قرآن و تناقضات بسیاری که در آن مشاهده کردم واقعا پذیرفتن قرآن به عنوان کتابی که از جانب یک {{ خدا }} نازل شده باشد برایم عجیب می نماید ...
هزاران سوال بیجواب در ذهن داشتم که احدی از جامعه مسلمان!! نه به آن اندیشیده اند و نه پاسخی برای آن دارند تنها احمق هایی دیده ام که در پاسخ هر سوال می گویند قرآن وحی منزل است و لا غیر نوشته های شما به شدت برای من جذاب هستند و گاهی فکر می کنم ندانسته های من از این دین و خدا بیش از دانسته هایم هست و در این شرایط قضاوت کردن در باره درستی و نادرستی آن احمقانه است.
از شما خواهش میکنم برای اثبات وجود خدا و حقانیت قرآن مرا راهنمایی کنید اگر کتابی میشناسید که در پرتو عقل و (((((به دور از خرافات))))) میتواند به من کمک کند معرفی کنید . البته شاید شما نیز مانند مابقی هم کیشان خود مارا کافر و نجس تلقی کنید و به راحتی از کنار این پیام بگذرید که در این صورت هم اشکال ندارد بنده عادت دارم … در هر صورت از زحماتتان تشکر می کنم.
پاسخ:
دوست تازه یافته عزیز و محترم
سلام. امیدوارم سال نو برای شما و خانواده و دیگر ایرانیان، سال خوب و پربرکت، و رویهم رفته بهتر از سالهای پیش باشد.
نظری که بر روی یکی از نوشته هایم نوشته اید برایم بسیار جالب بود. از طرفی مقاله هایم را میخوانید و به قول خودتان بهره برداری میکنید؛ ولی نمیدانم کجای کار من اشکال دارد که هنوز نتوانسته ام به برخی مانند شما نشان دهم که قرآن از جانب خداست.
فکر میکنم همین قدر که بدانید از سویی من دیوانه نیستم و از سوی دیگر چند دهه (از دهه چهل به بعد) روی مطالب قرآن کار بی مزد و مواجب کرده ام و تنها خواسته ام مزدم را خداوند بدهد، برای اثبات از جانب خدا بودن قرآن بسنده باشد.
جالبتر اینجاست که من هم برای همین از نوجوانی به دنبال قرآن رفته ام تا همان هزاران پرسش را از آن به دست آورم که فکر میکنم موفق بوده ام.
نوشته اید که نوشته های من به شدت برای شما جذاب هستند ولی ننوشته اید بالاخره پاسخگوی دستکم برخی از پرسشهای شما بوده اند یا نه؟
نوشته اید که بسیاری از نوشته هایم را خوانده اید ولی نمیدانم آنهایی را که قصد دارم با این ایمیل برایتان بفرستم خوانده اید و هنوز معتقد به تناقض در گفتار قرآن هستید یا نه؟
نه تنها ندانسته های شما از دانسته هایتان بیشتر است که کسی در کیهان وجود ندارد که دانسته هایش بیش از ندانسته هایش باشد. پور سینا آن یگانه روزگاران گفت: تا بدانجا رسیده ام که بگویم همی که نادانم.(نقل به مضمون)
پس از درخواست راهنمایی بر وجود خدا و حقانیت قرآن مرا با برخی از همکیشانم مقایسه کرده اید و شک داشته اید که من هم مانند آنان نباشم. این نیز تقصیر نوشته های من است و نه ذهن شما. برای خود متأسفم که نتوانسته ام به گونه ای بنویسم که تخم ایمان در دلها بیفشانم.
نه تنها از کنار پیامت نمیگذرم، بلکه من هم زخم خورده بی اعتنایی همکیشانم هستم. بویژه آنانکه متصدی وبسایتهای قرآنی هستند و از پول مردم آنها را اداره میکنند ولی مقاله های مجانی مرا درج نمیکنند؛ و حتا پاسخ نامه هایم را نمیدهند. توضیح آنکه حدود چهل نوشته من در وبلاگ قرآنی ایسکا دات آی آر وجود دارد که از دو سال پیش تا کنون دیگر نوشته های مرا درج نمیکنند و دلیلش را هم نمیگویند. دو وبسایت قرآنی دیگر هم یکی 15 و دیگری 9 مقاله از همان 40 مقاله را سالها پیش درج کرده اند ولی دیگر نمیپذیرند. اگر شما جای من بودید چه میگفتید و چه فکر میکردید و چه واکنشی نشان میدادید؟
عزیزم باید صبر کرد و کوشش. قرآن میگوید: همانا که انسان همواره در زیانکاری است مگر آنانکه ایمان آوردند و کارهای نیکو انجام دادند و به "حق و صبر" یکدیگر را سفارش کردند. من هم شما را به "حق و صبر" سفارش میکنم. صبر یعنی پایداری (در برابر همه چیز و همه کس و...) و نیز میفرماید: نیست برای انسان جز آنچه که برایش کوشیده است.
شماع زاده- دوستی که واقعا دوستت دارد زیرا که تو دوستدار زیباییهای دانش و بینشی (تاریخ این نامه نگاری به احتمال، سال 1396 است.)
نامه دوم ایشان:
درود بر شما از دیدن ایمیل شما واقعا خوشحال شدم شاید انقدری که نتوانید تصور کنید....
از شما متشکرم که واقعا وقت گرانبهایتان را صرف خواندن و پاسخ به اینجانب کردید.
آقای شماع زاده نوشته های شما تنها مرجعی هستند که بوی عقل و استدلال می دهند و من شما را شخصی اهل تفکر و معتدل دیدم
طی شاید پنج سال گذشته تنها خواسته من از مردم خداپرست! کتاب بود.. فقط یه کتاب که بتواند مرا کمک کند.. یه کتاب به دور از خرافات و جهل و منطقی و به دور از تعصب ... کتابی که به دانش من در دین بیفزاید ... منتهی به یاد می آورم آخرین بار دو سال پیش بود که استاد معارف دانشگاهم گفتند این پنجشنبه امام زمان جواب سوال های مرا خواهد داد !!!!!! و تصمیم گرفتم دیگر هرگز با کسی در این مورد صحبت نکنم.
از تاریخ شروع کردم و سعی کردم خودم به پاسخ برسم منتهی آغاز همه شک و تردیدها همان تاریخ است.
با این شرایط و در بین این همه جماعت مسلمان تحصیل کرده ! و مقید که حتی حاضر به فکر کردن به سوال بنده نبودند وساعتها قرآنی میخوانند که از یک خط از معانی آن آگاه نیستند ، واقعا خدا به نظر من جز یک بازی سیاسی چیز دیگری به نظر نمیآمد تا اینکه با علم فیزیک کوانتوم آشنا شدم و دنیای جدیدی مشاهده کردم که دوباره این فکر را در من متولد کرد که شاید براستی این من هستم که در اشتباهم!! آشنایی با مقاله شما در همین راستا بود...
و همانگونه که گفتم فهمیدم ندانسته های من بی نهایت است و قضاوتم بر این دانسته ها احمقانه .... این علم بسیاری از گفته های قرآن را تایید می کرد و دوباره دست به گریبان شک و تردید شدم که براستی جقیقت چیست؟
آقای شماع زاده من میخواهم بیشتر بدانم و متاسفانه نمی دانم از کجا باید شروع کنم تنها میخواهم به من اثبات شود که براستی قرآن کلام یک آفریننده است؛ واقعا نمیدانم در وهله اول با تناقضاتی که در این کتاب هست چه کنم. ممکنه بپرسید کدام؟ یک مثال می زنم:
کار دین به اجبار نیست!!!!!!! و در آغاز سوره توبه می خوانیم
و به قولی این سوره با بسم الله شروع نمیشود که جدیت پیام آنرا نشان دهد!!
اینگونه کار دین به اجبار نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای شماع زاده ذهن من در گیر هزاران تناقض این چنینی است که هر روز با خواندن قران به آن افزوده می شود و نمی دانم به کدام مرجع رجوع کنم و نمیتوانم به پاسخ احمقانه (قرآن وحی منزل است و نیازی به توجیه ندارد) بسنده کنم. یا نمی توانم بپذیرم این جملات از یک دنیای ماورائی و از جانب یک خالق!! به عنوان پیام روشنگری!!! آمده باشد.
متاسفانه نمی دانم چقدر مطلع هستید ولی من صدها شخص همعقیده خود میشناسم.
حتی برادر 61 ساله بنده نیز وقتی متن قرآن را میخواند مدام می گوید غیر منتطقی است ...
گاهی فکر می کنم مردم دو دسته اند ...نا آگاهانی که بدون تدبر معتقد به همه چهارچوب و حتی اصول حاشیه ای این دین هستند و دسته دیگری که به هیچ اصولی حتی خود خدا اعتقادی ندارند ...
نوشته هایی که برایم فرستادید را به دقت خواهم خواند و برایم بسیار با ارزش هستند و نمی دانم چطور از شما تشکر کنم .... و من این نوشته ها را به همه کسانی که هم عقیده خودم هستند خواهم داد تا شاید برای آنها نیز کلیدی باشد …باز هم از شما هزاران بار تشکر میکنم.
دختر خانمی چنین نوشته است:
نویسنده: نرگس - سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵
دیشب یکی از بدترین شبهای عمرم بود .. تا به حال ندیده بودم کسی رو که وجود خدای به این مهربانی رو منکر بشه .. من تنها میخواستم به دوست خودم بگم این جهان بزرگ با اینهمه نظم و قانونش تنها با یه انفجار ( بینگ بنگ ) بوجود نیومده .. اما کسی رو آورد که با وجود اینکه مسلمان بوده و قرآن و تمام ادیان رو خونده وجود خدارو منکر میکنه .. آیه هایی که ما با اونا خدارو پیدامیکنیم .. معجزه هایی که خدارو به ما نشون میده رو آورد و بجای پندگرفتن گفت من با اینا ثابت میکنم خدایی وجود نداره .. هرگز فکرنمیکردم با همچین سوالاتی برخورد کنم ..برخی از سوالاتش اینا بود : اگه میشه خدا از ازل باشه پس خدایی وجود نداره و من میگم جهان از ازله .. از قرآن آیه میاورد از حضرت لوت از حضرت نوح ازینکه همه ی موجودات از گل هستن و درمورد نوعی خرس صحبت میکرد که هزارگونه ی مختلف داره .. از فرگشت میگفت .. از همه چیز .. هیچکدوم ازحرفایی که هدف از زندگی کردن چیه ، چرا بدنیا اومدیم ، اخرش به کجا میرسید و ... رو قبول نمیکرد میگفت دلیل علمی بیارید .. از جهان هستی کلیپ آورد ازینکه منظومه های زیادی و جهان بزرگتری وجود داره ، من میگفتم با دیدن اینا چجوری میشه هنوزم به خدا ایمان نداشته باشی اما میگفت من با دیدن اینا فهمیدم انسان طبق قرآن شما اشرف مخلوقات نیست بلکه جهان بزرگتراز اونیه که ما تصورمیکنیم .. میگفت چجوری میشه با یک جفت از هرحیوانی درزمان حضرت نوح تا به امروز فقط ازنوعی خرس هزارگونه یافت شده .. میگفت هیچ دانشمندی نتونسته وجود خدارو اثبات کنه .. اگه شما میگید خدا از ازل بوده من میگم جهان از ازل بوده و هیچ خدایی وجود نداره .. همه ی آیه های قرآن رو میاورد و با علم مقایسه میکرد ( مثلا اگه قرآن گفته از زمان حضرت نوح به بعد جهان دوباره ساخته شده با آدمای جدید اما اون با علم ثابت میکرد که جهان نمیتونه دوباره ساخته شده باشه ) اصلا نمیتونید تصورکنید تا چه اندازه منحرف شده بودن .. خدارو منکر میشد ..
پاسخ:
دخترم چرا خودت را درگیر کسانی میکنی که اعصابت را خرد کنند. من تا ده سال پیش نمیدانستم که چقدر ضد خدا تنها در تهران وجود داره. یک روز داشتم میرفتم نمایشگاه کتاب که در نمایشگاه بین المللی برپا میشد. توی سربالایی نزدیک نمایشگاه نمیدانم چه گفتم که یکی گفت خدا کدومه... و... کس دیگری هم پیدا شد که از او پشتیبانی کرد. دانستم که آته ایست (نا خداباور ضد خداباور یا ته ایست) فراوان است. البته آته ایست ها همیشه بوده و هستند و خواهند بود. همین یک هفته پیش نمیدانستم که همسایه ام هم اعتقادی به خدا ندارد هم خودش و هم زنش. چون احوالش را که پرسیدم گفت بد نیستم... گفتم خدا را شکر که بد نیستی گفت کدام خدا؟ گفتم همون که به شما سلامتی داده…
دخترم
خواهش میکنم خودت را درگیر آنها مکن.
بویژه
آنکه شما هنوز خیلی چیزها نمیدانی من هم
خیلی چیزهای نمیدانم ولی کمی بیشتر از
شما میدانم.
با
این وجود من هم کمتر خود را درگیر آنان
میکنم.
حیف
است که انسان اعصابش را خرد کند به خاطر
آنان.
حتا
خداوند به پیامبرش در چند جای قرآن میگوید
"من
اگر بخواهم میتوانم همه را به خود مایل
کنم تا خداپرست شوند؛
ولی
من میخواهم همه در زندگی دنیا آزمایش پس
دهند و تو وظیفه ای جز ابلاغ رسالت نداری.
و
خود را به دلیل بی ایمانی آنان ناراحت مکن
و غصّه آنان را مخور”.
نکته
دوم
در چند جا نوشته ای که با دلایل علمی ثابت
میکرد که...
سخنان
او چیزی را ثابت نمیکنند بلکه او زرنگتر
از شما بوده و مطالعات بیشتری داشته شما
را محکوم میکرده.
شما
حتا از او نخواسته ای که مدرک نشان بده که
سی هزار نوع خرس وجود دارد.
تازه
اگر هم نشان میداد باز رفع این موضوع نمیشد
که چگونه از هر نوع دو گونه در کشتی نوح
جا گرفته اند.
این
خود یک مبحث جداگانه است که توجیه های
خودش را دارد.
نکته
سوم
اینکه هیچیک از آته ایستها نمیگویند که
آفریننده ای وجود نداره همه آنها به وجود
یک وجود قدیمی اعتقاد دارند.
برخی
همچون هاوکینگ دانش را جای خدا میگذارد.
برخی
ملکولهای اولیه را.
کسانی
طبیعت را.
کسی
مثل او جهان را و...
پس
همه به خدای آفریننده ایمان دارند؛
ولی چیزی جای خداوند
میگذارند تا درک نکردن خود را آرامش
ببخشند.
نوشته
ای که او میگفت هیچ دانشمندی ثابت نکرده
است که خدا وجود دارد و ظاهرا شما هم
پذیرفته ای.
ولی
اگر بخش خداشناسی آکادمیای مرا خوانده
بودی (که
اصرار بر خواندن آکادمیا دارم؛
ولی شما مقاله های آن را
نمیخوانی.)
میدیدی
که چند نفر ژنتیکدانان آمریکایی مانند
آدامسون که پیشتر خداناباور بودند با
استدلالهای ژنتیکی هم خداباور شده اند و
هم دیگران را تشویق به خداپرستی کرده اند.
نامه دوم:
سلام
بر استاد مهربان..
نمیدونید
و باورنمیکنید تا چه اندازه از صحبتهاتون
دلگرم شدم ..
اون
حرفهارو وقتی زدم که برای بی خدایی دوستانم
اشک میریختم ..
من
هیچوقت به خدای خودم شک نکردم حتی اگه
تمام دنیام برعلیهش باشن و همه بخوان وجود
قشنگشو منکربشن ..
من
عاشق خدای خودم شدم ازهمون وقتیکه درقلبم
حسش کردم ..
و
اگه غصه ی اونهارو میخورم بخاطراینه که
من میتونم با بهترین و تنهاترین خالق دنیا
باشم اما اونا این نعمت رو ازخودشون دریغ
کردن ..
اطلاعاتشو
با دلیل و مدرک علمی بیان میکرد ..
دلایل
مارو قبول نمیکرد و سوالات خودشو عنوان
میکرد ..
دلم
گرفت از اینهمه بدبودنشون ..
من
یک دوست مسیحی دارم اما خیلی بهتراز اوناست
..
قرآن
میخونه و میگه با قرآن آرامش پیدامیکنه
..
خدارو
خییییلی دوست داره و به خیلی از تفکرات
غلط اعتنایی نمیکنه ..
درمورد
دانشنامه
واقعا شرمنده ام ..
من
بدلیل اینکه جایی میرم و ازطرفیم با این
افراد بحث میکردم کمتر میتونستم مطالعه
کنم ..
امروز
صفحه ی دوازدهمشم ..
حقیقتا
باورم نمیشد اینهمه شگفتی و اینهمه معجزات
..
شما
واقعا تحسین برانگیزید ..
از
هرجای قرآن آیه ای آوردید و کنارهم چیدمان
کردید ..
تفسیرتون
فووووووق العادست ..
نظریه
ی کروموزوم ها که واقعا عالیه ..
انگار
قرآن دریچه ای به دنیای دیگه داره ..
پراز
حرفهای گفتنی ..
شگفت
آور بود ..
تازه
متوجه شدم من چقدرررر ظاهربین و کوته فکر
بودم درحالیکه میتونستم تا چه اندازه
عمیق فکرکنم ..
واقعا
ممنونم ازتون ..
هم
بخاطر اینکه راهنماییم کردید و چقدررر
حرفاتون آرامش بخش بود و درکنارش لفظ
دخترمتون ..
شخص دیگری پیرامون آیین زردشتی پرسشی را مطرح کرد که موجب دوستی مان شد و به ایشان پاسخی دادم بدین شرح:
- ممنونم از تشویقهای مشفقانه و دوستانه شما برای ادامه راه. بله آقا وحید منظور از مجوس در قرآن و در هرجا که این واژه به کار رفته، دین و آیین زردشتی یا زرتشتی است.
سخن را کوتاه میکنم و به منظور افزایش اگاهیهای شما در این زمینه، سه مقاله را به پیوست برای شما میفرستم:
- دینگزینی یا "آیا نامسلمانان اهل نجات نیستند"؟
- شرحی بر: ما مجوسها
- داستان سه شاهزاده اشکانی
در ضمن، همه 304 مقاله و پژوهش نگارنده، همراه با در حدود هفتاد پژوهش بسیار مفید از دیگران، در لینک زیر موجود است. اگر امکان دارد با آن بیشتر کار کنید؛ زیرا از سویی امکانات بلوگسکای کم است؛ و از سوی دیگر هر مطلبی را نمیتوان در وبسایتهایی که سرورشان در ایران است پست کرد، حتا اگر قرآنی باشد.
خداوند یارونگهدارتان. با انس با قرآن، سربلند باشید…
- من گفتم که اکثر مقاله های شما رو خوندم فقط چند مقاله مانده که نخونده باشم راستشو بخواین من علاقه ی شدیدی به کیهان شناسی و نجوم دارم و بسیار بیشتر به قرآن که همه موارد رو بسیار دقیق توضیح داده فقط هر بار که قرآن رو میخوندم در ذهنم نمیتونستم اون معنی و تفاسیری رو که علمای ما برای قرآن نوشتن قبول کنم چون هیچ دلیل علمی یا مدرکی برای نوشتن این معانی و تفاسیر نداشتن برای همین خیلی در اینترنت دنبال درک آیات با استفاده از علم و تکنولوژی (البته بسیار ناچیز در مورد علم قران) که به وبلاگ شما برخوردم و اولین مقاله که خوندم سازمان کیهان در قران بود که نزدیک به ده بار خوندمش و انگار جواب تمام سوالاتم رو در مورد کیهان ازاون مقاله شما گرفتم و خیلی علاقه مند شدم به نوشته ها و مقاله هاتون وتحقیقاتتون که هر روز دنبال کردم و خوندم و شاید بعضی هاشون که بیشتر به کیهان شناسی مربوط میشد بیشتر از یک بار خوندم.
دلیل
اینکه گفتم کتاب نویسی(البته
این برداشت منه)
چون
از طرفی در ایران امروزه بیشتر مردم ما
حداقل کسانی که من اون هارو دیده و از
عقایدشون مطلعم و هر روز میبینم بیشتر یا
در گیر اینستاگرام و کلیپ و دنبال کردن
اشخاص و لایک و...هستند
یا درگیر مسائل اقتصادی یا سیاسی که فلان
کس چی گفت یا قیمت فلان چیز چقدر رفته بالا
واز این مسائل و همه اینها باعث شده که
اکثر مردم ایران(مردم
ایران که گفتم چون با بیشتر مردم از شهر
و استانهای متفاوت در مورد دین ،قرآن و
خدا حرف زدم)
عقایدشون
به دین و قرآن رو از دست دادند از خیلیاشون
شنیدم که میگفتن بهشت و جهنم در این دنیاست
و اعتقادی به دنیای دیگه و قیامت
ندارن،خیلیاشون گفتن قرآن تحریف شده،
خیلیاشون میگن دین اسلام به ما تحمیل شده
دین ما زرتشتی است و امثال اینها که خیلی
منو آزار میدن ،بهمین دلیل کتاب رو بهتر
از اینترنت میدونم از طرفی اکثر مردم شاید
در جایی از ایران دسترسی به نت نداشته
باشن و یا هزینه بر باشه و کتاب از اون
لحاظ بنظرم مقرون بصرفه هست،
و
در آخر اینکه فکر کنم مردم کتاب رو مطمئن
تر و قابل اعتماد تر از نت بدونن چون در
ایران کتاب های من درآوردی که در اینترنت
پخش شده در مورد قرآن خیلی بیشتر و انگار
تریبون آزاده هرکس هر چی دوست داشته
نوشته،برای مثال یه روز در اینترنت چشمم
به کلمه ای در مورد کیهان افتاد که شخصی
نوشته بود کل عالم با گوشه چشم امام زمان
میچرخه واقعا برام خنده دار بود و از طرفی
تاسف بار ...
بهرحال
نظر من در مورد کتاب نویسی این بود(البته
هنوز پیوست هایی که فرستادین رو نخوندم
شاید با خوندنشون نظر منم عوض شد )
البته
خودم قصد نوشتن کتابی رو با عنوان علم
نوین و قران داشتم چون دغدغم اینه که مردم
بدونن خواندن قرآن برای ثوابش نیس ،برای
خواندن سر خاک مرده نیس و...
- من هم نظر شما را قبول دارم ولی آن گونه کتابها بسیار کم اند بویژه اکنون که با گذر زمان هر روزه که دانش پیشرفت میکنه، کتابها ارزش خودشون رو از دست میدهند مگر کتابهای اجتماعی و تاریخی که گویای بحثها و جدلهای یک برهه از زمان باشند که همواره ماندنی هستند. من خود عاشق کتاب بوده و هستم و هرگاه کسی میگه توی غربت دلت برای خانواده تنگ نشده میگم نه. چون اینجا میتونم به هدفم برسم و بنویسم ولی در آنجا نمیتونستم، پس برای من می ارزه که دوری خانواده را تحمل کنم. ولی هرچند به آنها نمیگم ولی در دلم به خودم میگم که تنها برای کتابهام دلتنگم. من حدود 4000 جلد کتاب داشتم ۱۸ سال پیش، بیش از نیمی از آنها را تسویه کردم و حدود 1500 جلد بود که همگی در قفسه های کتاب بودند ولی همسرم در غیبت کوتاهی که داشتم، بیشتر آنها را در کارتن قرار داد و در زیرزمین گذاشت. بعد هم سیل مانندی آمد و بسیاری از انها آبگرفته شدند. اکنون در غیاب من حتما همه آنها در کارتن قرار گرفته اند. بگذریم...
دوم چون شما زندگی فرهنگی مرا دنبال میکنی دوست دارم با خواندن دقیق "انگیزه و پیشینه نویسندگی" بدانی که من در کجا ها کار میکرده ام. چون هرجا که بوده ام مقاله مینوشته ام و کتاب تهیه میکرده و پژوهش میکرده ام. همه را در آنجا میتوانی بیابی. ولی اینکه در کجا زندگی میکنم را و چرایی آن را در "استهلاک انسان در ایران" میتوانی بخوانی. مقاله "من مینویسم پس هستم" نیز برای شما شاید خیلی جالب باشه.
سوم، چون دیشب وقت کم بود نتونستم در مورد تفاوت درج در نت و چاپ کتاب بیشتر توضیح بدم. کتابها معمولا بیش از دو یا سه هزار تیراژ ندارند (جدا از برخی کتابها که استثنائی اند.) تازه اگر کسی انها را بخواند. معمولا در کتابخانه های شخصی یا عمومی میمانند تا کسی دنبالشان باشد. ولی در مورد نت باید بگم ممکن است کسی کتابی را هم داشته باشد که موضوعی را که به دنبالش هست در آن کتاب بیابد ولی خود یا خبر ندارد و یا میگوید در نت نه یک منبع که صدها منبع وجود دارد چرا به کتاب رجوع کنم. همان گونه که در "من مینویسم پس هستم" نوشته ام، من در آغاز هیچ جایی برای انتشار نداشتم و تنها مقاله های قرآنی ام را به وبسایتهای قرآنی میدادم که برخی از آنها تا چند سال پیش ده هزار بازدیدکننده داشت. ده هزار بازدید کجا و دو یا سه یا چهار هزار تیراژ کجا؟!
از سوی دیگر، مقاله های مرا بسیاری از وبلاگها و وبسایتها درج کرده اند. آیا کتاب را هم کسی میتواند چاپ کند و بفروشد؟
دخترخانمی دیگر چنین نوشته است:
آقای شماع زاده عزیز ممنونم از پاسختون
اینکه فرمودید نوشته هاتون را با دقت نخواندم خیر بلاعکس فکر می کنم شما متوجه منظور بنده نشدید. بنده نوشته ام چرا خداوند جنس مونث را دستآویز آزمایش های الهی خویش قرار میدهد منظور بنده این است که زنان را وسیله ای برای آزمایش مردان قرار می دهد آن هم بدین گونه!!! شاید در مورد انتخاب کلمه دستآویز برای منظور خود اشتباه کرده باشم ...
و دوم اینکه بله بنده نوشته شما را در مورد قرآن به مثابه گفتار خواندم و در ضمن چندین بار هم خواندم و منظور بنده از اینکه احترام و برابری زنان تنها به زیبایی کلمات قرآن بسنده شده اشاره به همان گفته ابوزید است که هرجا سخن از عبادت یا آفرینش است خدا میان زن و مرد فرقی ننهاده است. بله هنگامی که این مقاله را خواندم قضاوت ایشان منطقی و زیبا بود که نوشته انددر نتیجه باید اصل را آیات ناظر به آفرینش زن و مرد قرار داد که آنها را برابر میدانند. آیات ناظر به موقعیت اجتماعی فرعاند...
ولیکن شما توجه ندارید که این سخنان ابوزید است و شما حرفتان در مقاله مربوط به آیه 34 سوره نسا چیز دیگری است.... و بنده انتقادم در توجیه غیر منطقی شما بود...
و سوم اینکه چطور میشود به قول شما یک مشت از جامعه امروز را نمونه یک خروار 1400 ساله قرار داد و چطور این همه ظلم و ستم به زنان و حکومت مرد سالار را در سده های پیشین همین کشور خودمان نادیده می انگارید و قضاوت در مورد زندگی زناشویی را به مشاهده دهه اخیر بسنده می کنید ؟؟ آیا براستی جامعه امروز همان جامعه این 1400 سال گذشته است؟؟ آیا این قضاوت منطقی است؟؟؟؟
اینکه می گویید بنده زود قضاوت می کنم خیر در مواجه با سخن منطقی اتفاقا منطقی هستم چنانکه به سخن شما در مورد ارث و ... اندیشیدم و برایم منطقی جلوه کرد...
ولیکن چطور در مورد این آیه و روش حل اختلاف زناشویی و دستور کتک زدن زنان حرفی که از نظر من غیر منطقی است بپذیرم؟؟؟ من به چندین نفر دیگر این مقاله شما را دادم تا بدانم آیا عوام استدلال شما را می پذیرند یا خیرولیکن واقعا برای همه توجیهی غیر منطقی بود! شاید شما توقع دارید این کلام شما برای همه قابل پذیرش باشد در صورتی که نیست همان گونه که گفتم قضاوت ابوزید از شما قابل پذیرش تر بود.
نمیدانم منظور شما از پیش داوری چیست؟؟؟ من مقاله شما را ابتدا خواندم و سپس نظر خود را گفتم و واقعا چگونه پیش داوری کرده ام را متوجه نمیشوم؟؟ معنای پیش داوری این است که حرف های شمارا نشنیده قضاوت کنم !! آیا بنده چنین کردم؟؟ که تازه این عمل بنده را علت سردرگمی بنده خوانده اید؟؟؟
بنده جسارت می کنم و به عنوان خواهر کوچکتر به شما می گویم شاید لازم است این آیه را طور دیگری تفسیر بفرمایید شاید حق با شماست وقرآن کلام خداوندی است که در این صورت با عرض معذرت فکر می کنم شما نیز در تفسیر این آیه دچار اشتباه هستید.
و میخواهم از لحن نوشتارم در ایمیل قبل عذرخواهی کنم چرا که شاید به اعتقاد شما توهین کردم و این کار نادرستی است و دوم اینکه من مدیون شما هستم که وقت خود را برای راهنمایی من گذاشته اید و حق استادی بر گردن من دارید پس اگر با لحن نادرستم موجب رنجش شما شدم عذر خواهی می کنم مرا ببخشید
پاسخ: اولا قلب من از این سخنان هیچگاه گرفته نمیشود. هرچه میخواهد دل تنگت بگو. مگر نمیگویی از خودداری خسته شده ای؟ من سنگ صبورم و از کسی که همچون دختر خودم میدانمش دلخور نمیشوم. شما همسن آخرین فرزندم که او هم دختر است هستی. (البته او هم مانند شماست و مانند من فکر نمیکند.) ولی آزاد است چون "لااکراه فی الدین" و "لکم دینکم ولی دین”.
در مورد پیشداوری باید بگویم معنایش این نیست که برای سخنی که کسی میخواهد بگوید زود نظر خود را بدهید. این موضوع که امکان ندارد. پیشداوری یعنی اینکه کسی ذهنش از چیزی یا چیزهایی پر است به گونه ای که آن افکار و اندیشه ها مانع از آن میشوند که بتواند موضوع یا مطلب نوی را به درستی درک یا قضاوت کند.
هنگامی که مسیحیان و سپس مارکسیستها دیدند که نمیتوان با مسائل انسانشناسی و کیهانشناسی (که از کپلر و کپرنیک هم پیشترفته تر بود) و به طور کلی با مسائل علمی به مبارزه با قرآن بپردازند آمدند و دست روی نکاتی از قرآن گذاشتند که ظاهرا نقطه ضعف قرآن بود. مانند تعدد زوجات و آیه هایی از این دست بویژه که پس از جنگ جهانی دوم دنیا تغییرکرد و زنان اروپا که مانند دیگر نقاط دنیا و بویژه شرقیها (تمام آسیا) حجاب و حیایی داشتند بدان گونه وارد جامعه شدند بویژه که بسیاری از آنها به واسطه جنگ بی شوهر شده بودند.
از آن زمان میبینیم که قرآن مورد حمله مسیحیان و پس از آنان کمونیستها قرار میگرد. اگر این آیه ها واقعا نقطه ضعف بود چرا پیش از آن سخنی از آن نبود؟
اگر روزگاری بر زنان ستم میرفت(و هنوز هم در همان غرب هم ستم میرود). این ربطی به قرآن و اسلام و ایران ندارد. در اروپا و دیگر کشورها هم چنین بود. قرون وسطی که آبروریزی اش برای کلیسا بیشتر بود تا قرآن. دستکم قرآن به دانش اهمیت میداد و زمین را مرکز جهان نمیدانست ولی کلیسا معتقد به آن بود و دانشمندان را تفتیش عقیده و به مرگ محکوم میکرد.
پیشداوری شما این است که ناخواسته پیرو قرآن ستیزان و همراه آنان شده اید. و این نکته ها را نقص قرآن میدانید. هرچند معتقدم که مسلمانان به آنجا نرسیده اند که به این آیه عمل کنند؛ ولی این آیه را اضافی نمیدانم و از آن دفاع میکنم چون اگر بخواهم قبولش نداشته باشم باید معتقد به تحریف قرآن شوم که این کار از من غیرممکن است؛ زیرا اساس زندگی ام بر روی قرآن بنانهاده شده و معتقدم اگر مشکلی هست از ما انسانها و بویژه مسلمانان است و نه از قرآن.
نکته ای را که در نامه پیشین شما بود و در این نامه نیز بدان اشاره کرده ای آن است که من ننوشته بودم زنان را وسیله آزمایش قرارداده بلکه گفته ام این آیه را وسیله آزمایش قرارداده؛ ولی خوب است بدانید که خداوند همه را هر لحظه ممکن است مورد آزمایش قراردهد. خودش گفته که ما شما را آفریدیم تا مشخص شود چه کسی نیکوکارتر است. یعنی هر آن با عملکردمان سنجیده میشویم.
پس وسیله زن نیست همه چیز ممکن است وسیله شود حتا آیه قرآن، حتا خود قران. به نظر من خود قرآن بهترین وسیله آزمایش الهی است.
ضمنا در نامه پیشین شما نکته ای بود که لازم است درباره آن بگویم خداوند به ایمان ما نیازی ندارد بلکه او با ایمان ما به خودش، تنها خرسند میشود. در آیه های بسیاری به پیامبر میگوید خودت را ناراحت نکن که ایمان نمیآورند؛ من اگر بخواهم همه را به دین تو درمیآورم؛ ولی من میخواهم خودشان راه را دریابند و درست را از نادرست و راه را از چاه تشخیص دهند.
در جای دیگر میگوید من اگر بخواهم همه شان را نابود میکنم و یک گروه دیگری را خلق میکنم و برای من این گونه کارها سخت نیست.
نامه بعدی:
سلام بر(به قول دختران) دختر خوب نازنین فرشته روی زمین!
نوشته بودی امتحانهایت تمام شده و نفس راحتی کشیده ای. خوب خدا را شکر. چند روز پیش دخترم نیز پس از مدتی تماس مختصری گرفت و گفت تنها خواستم بگویم که هنوز امتحانهایم شروع نشده ولی سخت مشغول درسهایم هستم. چون در یک هفته نه امتحان داریم؛ یعنی خیلی درسها را با هم باید امتحان بدهیم در نتیجه به هیچ کار دیگری از جمله تماس با شما نمیرسم.
یادت هست که نوشتم وبلاگ داشتن و روشنگری در مورد بسیاری از اعتقادات پوچ موجب میشود که بعضی وقتها فحش هم نثارم شود و ... و شما دلداری ام دادی...
به قول معروف: بدی اش را گفتی خوبی اش را هم بگو:
گذشته از شخص شما که نمونه یافتن یک دوست خوب از راه داشتن وبلاگ است و همان گونه که پیشتر هم گفته ام به شما افتخارمیکنم؛ ولی باید حق مطلب را ادا کنم و بگویم جز شما کسان دیگری نیز هستند که خستگی فحشها را از تنم در میآوردند. نمونه اش نوشته های زیر از یکی از هموطنان است:
یکشنبه 18 خرداد1393 ساعت: 2:2 |
توسط:رسول هادی |
||||
سلام علیکم ! الان ساعت 2 و 40 دقیقه بعد از نیمه شبه و از شادی این مطالب نشستم همه رو مینویسم چون چاپگر ندارم ! تازه شافعی مذهب شده ام و ازین سایت تشکر میکنم ! آقا علی ابن ابی طالب رضی الله تعالی عنه فرمود : هر کس چیزی بمن بیاموزد مرا بنده خود کرده است ! فدای مرام چنین رهبری ! واقعا اللهم صل علی محمد و علی ال محمد ! فدای اسمش هم فدای زنش فدای بجه هاش فدای پدر زنش ولی دامادش جناب عمر رضی الله عنه هم روی چشم من جا دارد !من به استادانم و جناب استاد حاضر ارادت دارم که زحمت کشیدند . متعک الله بعمرک یا استاذ ی ! |
|||||
وب سایت ایمیل |
|
|
|
|
|
یکشنبه 18 خرداد1393 ساعت: 4:32 |
توسط:رسول هادی |
||||
سلام علیکم ! نزدیک اذان صبح شده و هنوز بیدارم و داشتم نوشته های این سایت رو مطالعه میکردم و خیلی حرف دارم که باشه برای بعد و فقط میگم : جیگرشو بخورم هر کی زحمت این نوشته های با ارزش رو کشیده و متعه الله بشبابک و بعمرک ! امین |
|||||
وب سایت ایمیل |
|
|
|
|
|
میرسیم به مطلبی که در بالا نوشته ای(نقل به مضمون): همه خداباوران برمبنای اعتقاد خود مینویسند و از دریچه یک خداناباور نگاه نمیکنند. باید عرض کنم که میتوان گفت شخص بی خدا و خداناباور تقریبا وجود خارجی ندارد. خداخواهی و خداجویی را خود خداوند در نهاد(فطرت) همه ما نهاده است که اگر چنین نبود به ما ستم کرده بود. زیرا نمیتوان از انسانی که ذاتا یعنی بالقوه خداجو نیست ایمان بالفعلی توقع داشت. بنابراین همه بالقوه خداخواه و خداجویند و تتها تفاوت در این است که از قوه به فعل درآمدن ایمان در اشخاص و دسته های مختلف به گونه های متفاوتی است و هر یک عنوانی به خود گرفته اند.
بت پرستان هم خداجویند. ولی چون دوست داشته اند با خدایشان رابطه ای عینی داشته باشند چیزی را سمبل او قرارداده اند که بت نامیده شده است. انسان ذاتا با عشق زنده است و عاشق و پرستنده زیبایی است و از آنجا که خداوند زیباترین است هرکس به اندازه ای که زیبایی خداوند را در خود حس کند به همان اندازه خداپرست میشود.
کلام زیبایی وجود دارد از یکی از امامان: مردم سه دسته اند یک دسته آنانکه برای بهشت خدا را میپرستند که صفت بازرگانان است. دسته دوم به دلیل ترس از جهنم خدا را میپرستند که صفت غلامان است. دسته سوم خدا را برای خود خدا میپرستند که صفت آزادگان است؛ و در اصل عاشقان.
در این راستا میتوان افزود: انسانها یا تمدنهایی که نمودهای مفید زنگی مانند خورشید را میپرستیدند در دسته اول و کسانی همچون انسانهای اولیه که از ترس رعد و برق به خدا معتقد بودند در دسته دوم و تنها کسانی که به هنگام اوج شکوفایی دانش و بینش خدا را میپرستند در دسته سوم قرار میگیرند.
ولی در هر حال خداوند اعتقادی و باور کسی را میپذیرد و دوست دارد که باورش هم ریشه و هم ظاهر درستی داشته باشند. به گونه ای که هرگاه کسی آن شخص را ببیند بر ایمانش به خدا افزوده شود نه اینکه از خدا دور شود.
در دنیای متمدن ما هم، کسانی یافت میشوند که چیزی را جای خداوند میگذارند. آنهم بی انصافی نسبت به خدا و آفریدگان اوست. در مطلبی که پیوست است نمونه هایی از آن را آورده ام.
پنجم خرداد نودونه- احمد شمّاع زاده
حـرف های یـواشکی با خـدا ...
متن
زیر را که از نظر خواهید گذراند از سوی
آقای محسن
بیات تنظیم
شده و در نوع خود بسیار زیباست.
جدا
از اینکه ممکن است درد دل هر یک از ما با
معبودمان باشد، دستکم مرور چند آیه زیبا
از قرآن کریم است:
گفتم:
خستهام.
گفتی:
لاتقنطوا
من رحمة الله
.::
از
رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53)
::.
گفتم:
هیشکی
نمیدونه تو دلم چی میگذره.
گفتی:
ان
الله یحول بین المرء و قلبه
.::
خدا
حائل هست بین انسان و قلبش!
(انفال/24)
::.
گفتم:
غیر
از تو کسی رو ندارم.
گفتی:
نحن
اقرب الیه من حبل الورید
.::
ما
از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16)
::.
گفتم:
ولی
انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی:
فاذکرونی
اذکرکم
.::
منو
یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)
::.
گفتم:
تا
کی باید صبر کرد؟
گفتی:
و
ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.::
تو
چه میدونی!
شاید
موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)
::.
گفتم:
تو
بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره!
تا
اون موقع چیکار کنم؟
گفتی:
واتبع
ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل
.::
کارایی
که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا
خودش حکم کنه (یونس/109)
::.
گفتم:
خیلی
خونسردی!
تو
خدایی و صبور!
من
بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک...
یه
اشاره کنی تمومه!
گفتی:
عسی
ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.::
شاید
چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه
(بقره/216)
::.
گفتم:
انا
عبدک الضعیف الذلیل...
اصلا
چطور دلت میاد؟
گفتی:
ان
الله بالناس لرئوف رحیم
.::
خدا
نسبت به همهی مردم -
نسبت
به همه -
مهربونه
(بقره/143)
::.
گفتم:
دلم
گرفته.
گفتی:
بفضل
الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.::
(مردم
به چی دلخوش کردن؟!)
باید
به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)
::.
گفتم:
اصلا
بیخیال!
توکلت
علی الله.
گفتی:
ان
الله یحب المتوکلین
.::
خدا
اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل
عمران/159)
::.
گفتم:
خیلی
چاکریم!
ولی
این بار، انگار گفتی:
حواست
رو خوب جمع کن!
یادت
باشه که:
و
من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه
خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی
وجهه خسر الدنیا و الآخره
.::
بعضی
از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن.
اگه
خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن
و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو
گردون میشن.
خودشون
تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11)
::.
گفتم:
چقدر
احساس تنهایی میکنم.
گفتی:
فانی
قریب
.::
من
که نزدیکم (بقره/186)
::.
گفتم:
تو
همیشه نزدیکی؛ من دورم...
کاش
میشد بهت نزدیک شم.
گفتی:
و
اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر
من القول بالغدو و الأصال
.::
هر
صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف
و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)
::.
گفتم:
این
هم توفیق میخواهد!
گفتی:
ألا
تحبون ان یغفرالله لکم
.::
دوست
ندارید خدا ببخشدتون؟!
(نور/22)
::.
گفتم:
معلومه
که دوست دارم منو ببخشی.
گفتی:
و
استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.::
پس
از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید
(هود/90)
::.
گفتم:
با
این همه گناه...
آخه
چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
الم
یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.::
مگه
نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش
قبول میکنه؟!
(توبه/104)
::.
گفتم:
دیگه
روی توبه ندارم.
گفتی:
الله
العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.::
(ولی)
خدا
عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و
پذیرندهی توبه (غافر/2-3)
::.
گفتم:
با
این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه
کنم؟
گفتی:
ان
الله یغفر الذنوب جمیعا
.::
خدا
همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53)
::.
گفتم:
یعنی
بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی:
و
من یغفر الذنوب الا الله
.::
به
جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل
عمران/135)
::.
گفتم:
نمیدونم
چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم!
آتیشم
میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم!
... توبه
میکنم:
یا
غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا
گفتی:
ان
الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.::
خدا
هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک
هستند رو دوست داره (بقره/222)
::.
ناخواسته
گفتم:
الهی
و ربی من لی غیرک
گفتی:
الیس
الله بکاف عبده
.::
خدا
برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36)
::.
گفتم:
در
برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم
بکنم؟
گفتی:
یا
ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا
و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم
و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور
و کان بالمؤمنین رحیما
.::
ای
مؤمنین!
خدا
رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.
او
کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود
و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها
به سوی روشنایی بیرون بیارن.
خدا
نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43)
::.
معجزه نجات بدن فرعون در قرآن
ویرایش، نقد و آماده سازی:
احمد شمّاع زاده
فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُون
ترجمه: از این پس، بدنت را نجات میدهیم تا معجزه ای برای آیندگان باشد، همانا که بسیاری از مردم از معجزات ما بسی غافل اند.» (یونس: 92)
یاداوریها:
یک- آنچه که در پی میآید، برگرفته ای از کتاب قرآن، علم، اعجاز تالیف آقای رضا افضلی، و نقد نگارنده بر آن است.
دو- برای فهم بهتر این مبحث که یکی از معجزات قرآنی است، و تکمیل آگاهیهای خود در این زمینه، سفارش میشود پژوهش فرعون دموکرات و آزاده یا آزادی و دموکراسی در قرآن و نیز موریس بوکای و قرآن را با نشانیهای زیر مورد بررسی و مطالعه قراردهید:
• فرعون دموکرات و آزاده!: https://www.academia.edu/9260575
• موریس بوکای و قرآن: https://www.academia.edu/34252884
(برای یافتن این مقاله ها در نت، لازم است لینک را بدون عنوان کپی پیست کنید.)
سه- نقد نگارنده بر این نوشته، در پرانتزها و با رنگ زرشکی آمده است.
***
بر اساس شواهد تاریخی (و قرآنی)، فرعون مصر ادعای خدایی داشت و حضرت موسی ع را تهدید میکرد. (فرعون موسی را تهدید نمیکرد؛ بلکه موسی او را به خداپرستی دعوت، و رهایی قوم خود را از او درخواست میکرد.) این وضعیت همچنان ادامه داشت تا زمانی که موسی ع و قوم بنی اسرائیل به امر خداوند تصمیم به مهاجرت و خروج از مصر گرفتند. اما این پایان کار نبود؛ فرعون به همراه سپاهیانش به تعقیب آن حضرت و یارانش پرداختند و در نزدیکی دریا (دریا نه، بلکه رود پرآب نیل) به موسی ع و قوم بنی اسرائیل رسیده، به گمان خود، موسی ع و یارانش را در چنگ خود میبینند غافل از اینکه خداوند حافظ قوم بنی اسرائیل است. (روایت نادرستی است؛ زیرا روایت قرآن چنین است: هنگامی که فرعون حکومت خود را در سراشیبی سقوط یافت، قصدکرد موسی و یارانش را از میان بردارد؛ ولی خداوند موضوع را به موسی وحی کرد و گفت که باید شبانگاهان بگریزد، و وی چنین کرد؛ ولی مورد تعقیب فرعون و سپاهیانش قرارگرفت و مهاجرتی در کار نبود.)
به امر خداوند موسی ع عصایش را به دریا میزند و در مقابل حیرت همگان آب دریا از دو طرف به کنار رفته، مسیری در وسط دریا ایجاد میشود. حضرت موسی ع به همراه قوم خود از دریا میگذرند. فرعون و یارانش هم در طمع به چنگ انداختن قوم بنیاسرائیل وارد این مسیر میشوند اما به امر خداوند موجهای دریا به جای اول خود برمیگردند و فرعون و تمام سپاهیانش در تلاطم دریا غرق شده و به هلاکت میرسند. به گفته قرآن فرعون به هنگام غرق شدن، وقتی مرگ را جلوی چشمان خود میبیند اظهار توبه میکند اما این توبه قابل قبول خداوند نیست.
خداوند در قرآن میفرماید: «ما بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم (آنگاه) فرعون و سپاهش به قصد ظلم و تعدی آنها را تعقیب کردند. چون هنگام غرق او فرا رسید (آن زمان از کردار زشت خود پشیمان شد و) گفت: اینک ایمان آوردم (و شهادت میدهم) که حقا هیچ خدایی جز آن کسی که بنیاسرائیل به او ایمان آوردند، نیست و من هم تسلیم (فرمان او) هستم»[1]
قرآن میفرماید: «(به او در آن حال خطاب شد:) آیا اکنون (باید ایمان بیاوری) در صورتی که پیش از این (عمری در کفر زیستی و) نافرمانی میکردی و از مردم بدکار بودی؟!»[2].
نکته قابل تأمل در آیه بعدی سوره یونس است. آیهای که در آن خدا برای عبرت دیگران خبر از سالم ماندن جسد فرعون میدهد:
«(پس ما) امروز بدنت را به ساحل نجات میرسانیم تا برای کسانی که از پی تو میآیند، عبرتی باشد، (باآنکه) بسیاری از مردم از آیات (قدرت) ما غافل هستند»[3].
نص قرآن به طریق خیلی روشن اعلام میکند که جسد فرعون نجات داده خواهد شد و این مطلب اصلی بحث ماست.
در مورد فرعون معاصر با حضرت موسی ع نظرات متفاوتی وجود دارد؛ اما اکثر قریب به اتفاق بررسیها حاکی از آن است که حضرت موسی ع در زمان رامسِس دوم [4]به دنیا آمده است. برخی بر این باورند که رامسس دوم، همان فرعونی که موسی ع را بزرگ کرد، فرعون زمان قیام حضرت موسی ع نیز هست.(بگویید قرآن نه برخی. برخی مهم نیست؛ ولی قرآن اگر به نکتهای اشارهای هم بکند، مهم است. اگر کسانی غیر از این را بگویند، یا از روایت قرآن آگاهی ندارند و یا مغرض اند؛ زیرا در مناظرهای که فرعون با موسی دارد، از او میپرسد: آیا ما تو را در دامان خود نپروراندیم؟ این پرسش این معنی را میرساند که فرعون همان فرعون است.) اما شواهد و قرائن و اسناد موثق نشاندهنده آن است که حضرت موسی ع در زمان دو فرعون بوده است. (در زمان دو فرعون بودن، چه ربطی یه این دارد که فرعونی که او را بزرگ کرده همان فرعونی نیست که با او به مجادله مینشیند؟!! مسلم است که پس از غرق شدن فرعون، پادشاهی فراعنه به پایان نمیرسد و فرعونی دیگر بر سر کار میآید، و اصولاً حضرت موسی برای براندازی فراعنه مبعوث نشده بوده؛ بلکه برای جلوگیری از ادعای خدایی آن فرعون مبعوث شده و پادشاهی فراعنه در زمان پیامبری موسی و پس از موسی نیز ادامه داشته است.) او در زمان رامسس دوم به دنیا میآید. رامسس دوم هنگام اقامت موسی ع در شهر مدین بعد از شصت و هفت سال سلطنت میمیرد و جای او پسرش مرنپتاح[5] پادشاه مصر میشود. (طبق آیات قرآن، موسی در جوانی- مثلاً 20 سالگی- به دلیل کشتن قبطی فرار میکند و به مدین میرسد و طبق قراری که با شعیب پیامبر میگذارد، پس از هشت تا ده سال کارکردن برای او، دخترش را به همسری میگیرد. پس از اتمام این دوران، او با همسرش و احتمالاً برادرش هارون روانه مصر میشود. این داستان قرآن است. چگونه و چه موقع 67 سال تمام میشود و به فرعون دوم میرسد؟!!! دست بالا را بگیریم زمان فرار موسی از مصر و زمان بازگشتش به مصر، 20 سال هم نمیشود.) مرنپتاح همان فرعونی است که در زمان قیام حضرت موسی ع در دریا غرق میشود و خداوند متعال خبر از سالم ماندن جسم او میدهد.
مهم این نیست که نام و نشان فرعون چه بوده، مهم این است که بدانیم از زمان فرار تا زمان بازگشت و پس از آن، حضرت موسی با یک فرعون طرف بحث و مجادله و تعقیب و گریز بوده و نه دو فرعون. با توجه به چهل و پنج آیه از سوره قصص متوجه میشویم که فرعونی که خواب دید و موجب شد فرمان دهد کودکانی که در فلان روز به دنیا میآیند را بکشند، و فرعونی که موسی را بزرگ کرد، و فرعونی که با موسی مجادله و مشاجره کرد و ساحران را فراخواند و فرعونی که در رود نیل غرق شد و فرعونی که خداوند گفت جسدت را نجات میدهیم، یک فرعون بوده است.
کوتاه سخن آنکه پس از غرق شدن فرعون و سپاهیانش، آنگونه نبوده که قوم او هم از میان رفته باشند و یا به دین موسی درآمده باشند، بلکه پس از مرگ وی، فرعون دیگری جانشین وی شده است؛ یا فرزند وی و یا کس دیگری. از سوی دیگر حضرت موسی هنگامی که فرعون غرق شد، کمتر از چهل سال داشته و همه میدانند که وی عمری نسبتاً طولانی داشته است؛ مثلاً هشتاد نود ساله بوده که فوت کرده؛ پس بعید به نظر نمیرسد که حضرت موسی در دور بعدی زندگی خود، با فرعون دیگری نیز زیسته باشد.
به هر حال در اواخر قرن نوزدهم تمام فراعنهای که انسان در عصر جدید درست یا نادرست گمان کردهاند که ارتباطی با قیام داشتهاند، در گورهای «دره پادشاهان» در «طیوه (تب)» کشف میشوند. لیکن، در آن عصر، نسبت به این امر کاملاً جاهل بودند و فقط در پایان قرن نوزدهم بود که آنها را کشف کردند.
همانطور که قرآن خبر داده بود به امر الهی جسد غرق شده فرعون به ساحل نجات میرسد و توسط افرادی مومیایی میشود. امروزه او در تالار «اجساد مومیایی شده پادشاهان» موزه مصر قاهره در معرض دید تماشاگران قرار دارد.
جسد مومیایی شده مرنپتاح، پسر رامسس دوم، در سال 1898 توسط لوره[7] در دره پادشاهان [8]در طیوه (تب) کشف شد و از آنجا به قاهره منتقل گردید. الیوت اسمیت[9] در 8 ژولای 1907 نوارکها را از روی او باز میکند و در کتابش «اجساد مومیایی شده پادشاهان» تشریفات این عمل و بررسی جسد را شرح میدهد. حالت محفوظماندگی جسد مومیایی شده با وجود ضایعاتی در چند نقطه در آن موقع رضایتبخش بود.
دکتر موریس بوکای[10] در کتاب خود میآورد: در ژوئن 1975 مقامات عالیه مصر لطف کرده به من اجازه دادند قسمتهایی از جسد فرعون را که تا آن موقع پوشیده بود معاینه نمایم و عکسهایی از آن بگیرم. هنگامی که حالت کنونی با وضع بیش از شصت سال پیشتر جسد مومیایی شده مقایسه گردید؛ آشکارا نمایان شد که ضایعاتی رخ داده و تکههایی از بین رفتهاند.
بافتهای مومیایی شده به مقدار زیادی در بعضی قسمتها به دست انسانها و در برخی دیگر به دلیل فرسودگی در اثر گذشت زمان آسیب دیدهاند. این ضایعه طبیعی کاملاً از طریق تغییر شرایط نگهداری (اجساد مومیایی شده) توجیه شده است، از زمانی که انسانها در پایان قرن نوزدهم جسد مومیایی شده را در گور مقبرهی طیوه (تب) که از بیش از سه هزار سال پیش در آنجا آرمیده بود کشف کردند. آنچه میتوند از هماکنون از این بررسی بیرون کشیده شود مشاهدهی ضایعات استخوانی متعدد است، یا از بینرفتگیهای مهم ماده که پارهای میتوانسته کُشنده باشد، بیآنکه تأیید وقوع برخی از بینرفتگیها پیش یا پس از مرگ فرعون ممکن باشد. طبق قصص کتب مقدس آنچه بیشتر نزدیک به حقیقت به نظر میرسد این است که فرعون یا در اثر غرق شدن یا در اثر اختلالات شدید ناشی از زخمها و جراحات وارده پیش از فرو رفتن در دریا، یا در اثر هر دو در یک زمان مرده است. |
یکی از آرزوهای انسان این است که سعی میکند شاهدان تاریخش را حفظ نماید، اما در اینجا صحبت از چیز برتری میباشد که عبارت است از تجسم آن کسی که موسی را شناخت، برابر درخواستهایش مقاومت کرد، او را در فرارش تعقیب کرد و در آنجا جان باخت، جسدش به اراده خداوند از نابودی نجات یافت و برای مردمان همانطور که در قرآن مکتوب است علامتی شد در بدن مومیایی شده.
دکتر موریس بوکای در ادامه در کتاب خود میآورد:
«چه تصویر و تفسیر مستدل و عالی از آیات قرآنی مربوط به بدن فرعون، در تالار اجساد مومیایی شده پادشاهان موزه مصر قاهره قرار داده شده است! در مقابل کسی که در دادههای اکتشافات جدید، دلایل صدق و حقانیت کتب مقدس را جستجو میکند».[11]
مطمئناً 1400 سال پیش حضرت محمد ص نمیتوانسته بدون وحی الهی خبر از جسد سالم فرعون داده باشد. فرعونی که در دریا غرق شده ولی جسد سالم او در اواخر قرن 19 یعنی قرنها بعد از خبر قرآن، کشف میشود.
پی نوشتها:
[1]. یونس/ 90.
[2]. یونس/ 91.
[3]. یونس/ 92.
[4]. RamessesII.
[5]. (Merneptah or Merenptah).
[6]. در کتاب مقایسهای میان تورات، انجیل، قرآن و علم در بخش خروج موسی ع دکتر موریس بوکای مؤلف کتاب، به صورت مفصل و تشریحی به نظرات مختلف در مورد فرعون زمان حضرت موسی پرداخته است. با اینکه تمام اجساد که گمان برده شده فرعون دوران حضرت موسی ع است به صورت دستهجمعی یافت میشود اما دکتر بوکای با اسناد موثق نتیجه بر این میگذارد که فرعون زمان خروج حضرت موسی، مرنپتاح است.
[7]. Victor Loret
[8]. Valley of the Kings
[9]. Dr. G. Elliott Smith
[10]. Dr. Maurice Bucaille
[11]. مقایسهای میان تورات، انجیل، قرآن و علم/ ص294، با تلخیص.