بررسی واژه «عظیم» در قرآن کریم
1. صفتی برای اسم ذات: واژه "عظیم" در همه آیات تنها برای خداوند به کاررفته مانند: ربّک العظیم، الله العظیم، علیالعظیم، عرشالعظیم، قرآنالعظیم
تنها در یک آیه که آن هم برای مثال است واژه عظیم برای اسم ذات غیر خدابهکاررفتهاست: کالطودالعظیم (تپه یا کوه بسیاربزرگ)
دردو آیه نیز به کنایه واژه عظیم برای اسم ذات به کار رفته مانند: ولها عرش عظیم، (تخت بلقیس ملکه سبا) و ذبحٌ عظیم (قربانی برای اسماعیل نبی) است.
2. صفتی برای اسم معنی: فوزالعظیم و فضلالعظیم (برای خدا) خزیالعظیم(آتش جهنم) کربالعظیم(بلای بزرگ) حنثالعظیم(گناه بزرگ) نبأالعظیم (روز قیامت)
حتا در دعاها چنین آمده است مانند: بسمکالعظیم، یا علی یا عظیم، انتالرّبالعظیم.
بنابراین قرآن کریم هیچگاه این واژه را برای کسی به کار نبرده و به تبعیت از قرآن کریم، جایز نیست آن را برای انسان به کار ببریم؛ هرچند آن انسان پیامبر او باشد. حتّا اگر در ذکر رکوع و سجود دقت کرده باشید، متوجه میشوید که خداوند نفرموده مرا اعظم (عظیمترین) بخوانید ولی فرموده مرا اعلی (برترین!) بخوانید؛ زیرا علی (برتر) در میان آفریدگانش بسیارند ولی در میان آنها عظیمی وجود ندارد که خداوند اعظم آنها باشد!!
بدین ترتیب عبارت پیامبر اعظم نادرست است؛ زیرا لازمه آن وجود پیامبرانی عظیم است که پیامبر اکرم اسلام، اعظم آنها باشد؛ که چنین چیزی غیرممکن است؛ بدان دلیل که تنها خداوند، نام او، عرش او، و کلام او (قرآن) عظیم اند و بس! بویژه آنکه از عظمت خود به کسی چیزی نبخشیدهاست که در این صورت دیگر عظمت خاص او نمیشد و برای او نیز معنی نداشت.
از سوی دیگر پیامبر ما همواره و بویژه در متون اسلامی با صفت "اکرم" شهرت یافتهاست؛ زیرا دیگر پیامبران کریماند و ایشان "اکرم" آنهاست. اصولاً عظمت برای ماسویالله بی معناست ولی کرامت شایسته انسانها نیز هست. حتا دانشمندان مسلمان برای رسول اکرم "پیامبرعطیمالشأن" را به کاربردهاند. یعنی منزلت و شان ایشان عظیم است و نه خود ایشان.
در تاریخ جهان نیز به شخصیتی تاریخی که تأثیرهای زیادی از خود بر جامعه ملی و انسانی برجای گذارده، نمیگویند عظیم بلکه میگویند کبیر. همچون کورش کبیر؛ زیرا همان گونه که آمد واژه عظیم، ویژه خداوند است و این موضوع را همه تاریخ نگاران نیزمیدانستهاند که برای بزرگان تاریخ واژه کبیر را به کار برده اند و نه عظیم را.
اکنون در و دیوار شهرها پرشدهاست از این عبارت؛ مثلا: بر دیوارهای واگونهای مترو هرجا نقل قولی از پیامبر عظیمالشان است، پیامبر اعظم آمدهاست. کتابهایی که در باره پیامبر اکرم(ص) بوده، اکنون با نام پیامبر اعظم منتشر شدهاند. نگارنده که از دهه چهل با کتابهای دینی سروکار داشته، تاکنون این واژه را در آنها نیافته؛ و کاربرد این عبارت، تحریف فرهنگ قرآن و اسلام تلقی میشود.
نگارش و ویرایش: سال 1385
ویرایش دوم: آبان 1400
احمد شمّاع زاده
بررسی کلیدواژه بشر در قرآن
احمد شمّاع زاده
هدف از بررسی واژه بشر در قرآن کریم، و کوشش برای فهم معانی مختلف آن، نه تنها پی بردن به معنای مشترک این واژه در آیات مختلف است، بلکه به چرایی و چگونگی کاربردهای متفاوت این واژه در قرآن کریم نیز آگاه میشویم.
از سوی دیگر، تصور بیشتر مردمان آن است که به کارگیری واژه بشر در قرآن، همانند به کارگیری آن در محاوره ها و یا عنوانهایی همچون حقوق بشر، به معنای انسان بما هو انسان است؛ که این تصوّر، تصوّری نادرست است.
گونه
های کاربرد واژه بشر در قرآن:
از قول خداوند در آیه هایی همچون انی خالقٌ بشرٌ من طین... که بیشتر معنای کالبد و جسم را به ذهن آدمی متبادر میسازد.
از زبان قرآن، آنگاه که تن و ظاهر کس یا کسانی مورد بحث و نظر است و نه ماهیتشان؛ مانند:
و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشرٌ تنتشرون (روم: 20)
پیرامون حضرت یوسف هنگامی که زنان مصر درباره او گفتند: ما هذا بشراً (یوسف: 31)
پاسخ به برخی از اهل کتاب که میگفتند ما فرزندان خداییم: بل انتم بشرٌ ممن خلق (مائده: 18)
از قول دیگر رسولان: ما انّا الّا بشرٌ مثلکم، آنگاه که میخواهند به کافران بگویند ما از نظر جسمانی و خوروخواب مانند شماییم و بر شما برتری نداریم و مانند فرشتگان نیستیم؛ میگویند: ما نیستیم مگر کسی مانند شما.
از قول رسول اکرم(ص): انا بشرٌ مثلکم، آنگاه که سخن از جسم و ظاهر او، و نه از انسانیت و رسالت اوست.
از قول کافران، که تنها ظاهر رسول اکرم را میدیدند که مانند آنهاست و از باطن و انسانیت او بیخبرند. (ما انت الّا بشرٌ مثلنا)
گفتنی است که بیشتر آیاتی که واژه بشر در آنها به کار رفته، شامل دو مورد اخیر است.
معادلی برای واژه بشر در قرآن
با بررسی و بازبینی تمام آیاتی که واژه بشر را دارا بودند، یک واژه را در فارسی یافتم که معادلی برای بشر قرآنی، و منطبق بر آن است؛ و آن چیزی جز واژه "کس" نیست.
در کل قرآن کریم، 36 بار واژه بشر به کار رفته است. در آیات 25، 31 و 36 سوره المدّثّر، این واژه به صورت معرفه (البشر)، و در 33 آیه دیگر، به صورت نکره (بشراً- بشرٌ) به کار رفته است.
نکته جالب توجه اینکه در سه موردی که واژه بشر به صورت معرفه آمده، در آیه 25 از قول کافران است (إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ)، و در آیات 31 و 36 در ضمن پاسخ دادن به کافران، میگوید: این قرآن جز ذکری و هشداری برای بشر نیست، یعنی:
تا زمانی که انسان آیات الهی را در خود درونی نکرده وباطن خود را با آنها نساخته، هنوز انسان نشده و تنها بشر است و لازم است به او هشدار داد و یاداوری کرد؛ و آنگاه که او از هشدارها و یاداوریها، راه و روش زندگی را آموخت، شایسته عنوان انسان میشود.
در همین راستا به نکته جالب توجهی بر میخوریم و آن اینکه در قرآن کریم هیچگاه نیامده که این قرآن ذکری یا هشداری برای انسان است. در سه سوره آمده که این قرآن ذکری برای جهانیان است. واژه جهانیان شامل همه مردمان از انس و جن میشود؛ و ربطی به انسانیت و دین و آیین و مسلک کسی ندارد (قلم:25، ص: 35، تکویر:5): ذکرٌ للعالمین
حال ببینیم اگر واژه کسی را به جای بشری (نکره بشر) بگذاریم جمله ها مفهوم است یا نه؟:
آنگاه که خداوند میگوید انی خالق بشر من طین یعنی من آفریننده کسی هستم از گل.
آنجا که کافران میگویند ما انت الّا بشرٌ مثلنا یعنی تو نیستی مگر کسی مانند ما.
آنجا که پیامبر و دیگر رسولان میگویند ما انّا الّا بشرٌ مثلکم یعنی ما نیستیم مگر کسی مانند شما.
نتیجه گیری:
واژه بشر در قرآن کریم هیچگاه به معنای انسان بما هو انسان به کار نرفته؛ بلکه هدف از به کارگیری این واژه، بعد مادی انسان بوده و نه ابعاد مختلف و متفاوت انسان.
نگارش و ویرایش: آخر شهریور نودوپنج
ویرایش دوم: ششم تیرماه نودونه
ویرایش سوم: آبان 1400
احمد شمّاع زاده
فعل الهی
(Divine Act)
احمد شمّاع زاده
جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟
انسان اندیشه گر و خدامحور، همواره از خود پرسیدهاست:
- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟
- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟
- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار میآید؟
- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی ادارهمیشود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟
- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟
- آیا ما در چمبره ویژه ای راه میپوییم، یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوته آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟
همه این پرسشها یک موضوع را به شکلهای گوناگون مینمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام تفکر اسلامی ریشهای کهن دارد.
انسان امروزی مپندارد این پرسشها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمیگردد؛ بلکه نزدیک به صد سال است که به حوزه کاری دانشمندانی که در دانشهای نوین راه پیمودهاند و دستکم فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشتهاند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگه فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوستهاند؛ ولی تاکنون به پاسخی دستنیافتهاند.(که راز این امر همین است!)
برای روشنشدن اندیشهها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوستهاند، آغازمیکنیم؛ تا شاید از راه و روش علمی آنان به اصلی اعتقادی ـ اجتماعی نیز نزدیک شویم:
آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، بر جهان دانش، نظام نیوتنی حاکم بود. در نیمه دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشههای خود، قوانین علمی نیوتن را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار علمی ساقط کردند.
یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوانگرفت. اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبول دارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.
آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفتهاست: خداوند هیچگاه تاس نمیاندازد. آری خداوند تاس نمیاندازد زیرا خود میداند چه میکند؛ ولی باید بدانیم که اصل عدم قطعیت برای ما و قوانین طبیعی است نه برای خداوند. از سوی دیگر چون خداوند میگوید من هرانچه را که بخواهم انجام میدهم (فعّال لما یرید) و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت میکنم و یا به گمراهی میافکنم (یهدی من یشاء و یضلّ من یشاء)، پس نتیجه کار او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه، بسیار رخ دادهاست که از کار خود اطمینان نداریم (مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند امیدواریم. گاهی موضوع عکس میشود؛ یعنی به کار خود اطمینان داریم (مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند:
لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه حالتی میانه آن دو است.)
اما چگونه؟ بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم.
یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به انجام میرسانیم، در دایره اختیار عمل کردهایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است. این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:
وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو، به کسی که گمان برده بود زنده میماند (آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد.) میگوید هنگامی که به نزد اربابت (عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن؛ تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به اربابش برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.
این آیه نکته های بسیاری را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:
- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است. ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از آن برای ما کاری نخواهد کرد، مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد. همه آزادند و جبری در کار نیست!
- ولی یوسف، باید بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند، بلکه میکوشد تا آزاد شود.
- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است، کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند!
- خداوند با اینکه به راحتی میتوانسته کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نکرده و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!
- کسانی که از این مکانیزمهای الهی- انسانی آگاهی ندارند، میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟ و خدوند از پیش پاسخ داده است که:
ان الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم
- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند، دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.
آیهای دیگر در زمینه آزادی عمل انسان این آیه است که میفرماید:
اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لیّناً لعلّه یتذکّر او یخشی. طه: 43 و 44
برخی کسان ممکن است به این آیه خرده بگیرند که: آیا خداوند نمیدانسته که فرعون به موسی ایمان نمیآورد یا میدانسته؟ اگر میدانسته پس چرا به موسی و برادرش میگوید بروید نزد او و با ملایمت و نرمی با او سخن بگویید شاید که پندگیرد و یا بترسد و در نتیجه به شما ایمان بیاورد.
پاسخ این است که چیزی که وجود ندارد سخن از دانستن یا ندانستن آن بیجاست؛ بویژه آنگاه که مربوط به موجودات هوشمند و دارای اختیار باشد که تصمیمگیری با آنهاست و طبق سنتهای الهی آنان آزاد و مختارند تا خود، راه خود را انتخاب کنند و اجباری در کار نیست.
نکتهای دیگر در زمینه فعل الهی این است که برخی کسان، بازهم فعل الهی را با علم الهی پیوند میزنند و به گمان خود میخواهند نتیجه مطلوب را بگیرند و بر فعل الهی ضربهای وارد کنند:
میگویند خداوند یا میداند که فرزند فلان پدرومادر کور به دنیا میآید یا نمیداند. اگر میداند چرا میگذارد آن بچه کور به دنیا بیاید و این ستمی است که خداوند بر آن کودک روا داشته و خداوند ستمگر نباید مورد باور ما قرارگیرد؛ و اگر نمیداند، این چه خدایی است که نمیداند ولی خود را علیم (بسیار دانا) میخواند؟!
پاسخ این است که خداوند میداند ولی او در هرکاری و بویژه کارهایی که طبق سنن الهی (قوانین طبیعی) صورت میگیرد، جز در موارد بسیار بسیار نادر، دخالت نمیکند. سنت او این است که مثلاً اگر یکی از پدر یا مادر مشکلی ژنتیک داشته باشند، در فرزندشان بروز کند.
دو نکته مهم دیگر:
یک- در بسیاری گاهها، خداوند بر اساس اصل فعّال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده انجام داده و ما از این موضوع بیخبریم، زیرا که نسبت به ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم و در اندیشه خود، کار را ما انجام دادهایم!
به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته (یا همان دایره بسته) برخورد کنیم، متوجه میشویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمکهای خداوند در انجام کاری میشویم و همه کارهای انجام گرفته را نتیجه کوشش و توان خود میدانیم؛ و تنها برخی گاهها گونه دوم را نیز متوجه میشویم.
یکی از دلایلی که بر این موضوع صحه میگذارد، همان آیه معروف ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی است. از این آیه متوجه میشویم که حتّا اگر پیامبر عظیم الشأن خدا هم باشی نمیتوانی به دخالتهای مستقیم الهی در امور خود آگاه شوی؛ زیرا انسان به علم غیب و رمزورازهای ویژه الهی آگاهی ندارد؛ هرچند کسی همچون رسول اکرم اسلام باشد؛ و بدین ترتیب حساب دیگران روشنتر میشود. این گونه کمکهای خداوند، در باب خداشناسی، الطاف خفیه الهی عنوان دارد؛ ولی ما چون از ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم، میپنداریم که اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختیاری درکار نیست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت هیچکسی دخالت نمیکند؛ که این هر دو، تنها گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط میان طبیعت، انسان، و خداوند است.
دو- از نظر عقل و منطق نیز کار خداوند (فعل الهی) درست و موجه است؛ زیرا اگر انسان و دیگر اندیشمندان کیهانی اختیار کامل داشتند، چون هیچکس جز خداوند از خطا و اشتباه (نه گناه) در امان نیست، طبیعی بود که با کردار ناشایست و یا دستکم اشتباههای پیدرپی آنان، تاکنون نظام هستی دگرگون شده بود!
نکتهای جالب و مهم برای فهم فعل الهی در دعای کمیل:
وهر گناهی که دستور دادی به ثبت وضبط آنها به کرام الکاتبین(نویسندگان گرانمایه اعمال نیک و بد). کسانی که وکالت دادی به آنها نگهداری آنچه که از من سرمیزند و قراردادی آنان را گواهانی بر من، همراه با اعضای بدنم؛ و تو از پشت آنها، مراقب اعمال من، و نظارهگر آنچه که از آنان مخفی میماند هستی. بدین ترتیب امام علی به خداوند میگوید، آنان که اختیار کامل هم دارند، چون به برخی نکتهها همچون تو آگاهی ندارند، باز هم دخالت میکنی و خطاهای آنان را پوشش میدهی.
از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثلها را بهکارمیگیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:
هرگاه کارخانهداری کارخانه خود و دستگاههای آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانهای انجامدادهاست؟ روش عاقلانه آن است که کارخانهدار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد مدیران داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشتساز که هستی کارخانه را تهدیدمیکند از مدیران و دیگر کارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را بهدست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیریکند.
به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمینامد بلکه مدیریت و اداره کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپردهاست؛ ولی برای تدبیر امور هستی کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیلالقدر نور میخوانیم: بسمالله الذی هو مدبّرالامور
یعنی بسیار روشن و قطعی میفرماید که تدبیر کارها به دست اوست؛ و با به کارگیری واژه هو، بر این نکته تأکید دارد که جز او کسی مدبّر هستی نیست. پس کسی که تدبیر کارها به دست اوست، باید که فعال لما یرید و یفعل ما یشاء باشد.
مثالی دیگر: چون خداوند مدبّر هستی است، برای مثال، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمیگزیند تا مرحلههای زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را بهدستآورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمیشود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از نتیجه اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا اینکه درست آن است که با گزینه فعّال لما یرید به بنده خود کمک کند؟
و گاهی هم به جای کمک عملاً تفهیم کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو سخت نمیگیرد، همان بس که تنبیه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!
تنها یک نمونه: چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت. وصف صحنه:
ساختمان بسیاربلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود شصت سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد، و پنجره ها قابل بازوبسته شدن هستند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان محیط نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبل پایین رود از دیوار ساختمان آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر مانده که سقوط کند؛ ولی پیش از رسیدن همان یک لحظه، رعد و برقی شدید صورت میگیرد. از غرّش رعد، کودک میترسد و خود را به بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر، کسی (احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!! لینک این ویدئو را در زیر میبینید:
https://www.facebook.com/88.7fmNews/videos/726837277371738/?t=2
از این رخداد، متوجه میشویم که خداوند مستقیماً در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند (فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است، در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند! و همه این افعال الهی بر مبنای حساب و کتابی دقیق، و مسائلی است که عقل انسان هنوز به آن درجه رشد نکرده تا به آنها پی ببرد و شاید هم تا ابد همین گونه بماند.
پس ثابت شد که: لا جبرٌ ولا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین
و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود؛ میخواست به کارگرش که در پایین مشغول کار بود، چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند، یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند، این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید. داستان او داستان زندگی ماست:
خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند، در نتیجه برای جلب توجه ما به خودش، عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد؛ اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به خداوند توجهی نداریم و ناسپاسی میکنیم. ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم، بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم... خوبیم...
اما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد، سلامتی خود را از دست بدهیم و یا مسأله ای برایمان پیش آید، آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی هم با او ارتباط برقرارمیکنیم.
به این دلیل گفته اند که:
او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.
تاریخ اولین نگارش: دیماه 1385
دومین ویرایش: خردادماه نودودو
سومین ویرایش: مرداد نودوچهار
چهارمین ویرایش: خرداد 1398
پنجمین ویرایش: آبان 1400
احمد شماعزاده
گم شدن یک میلیارد سال از صخره های عظیم زمین!
احمد شمّاع زاده
برخی زمین شناسان و دیگر اندیشمندان، در پی یافتن دلیلی برای گم شدن یک میلیارد سال از صخره های عظیمی هستند که بایستی بخشی از دیواره های بلند دو سوی رودخانه سبز (Green River) در Wyoming آمریکا را تشکیل میدادند؛ ولی وجود ندارند!! این نبود و کمبود! را اولین بار John Wesley Powell در سال 1869 کشف کرد؛ آن هنگام که برای یک سفر دریایی به همراه گروه زیر نظرش در حال گذر از Green River بود. رودخانه ای باریک، که در میان دو سوی دره ای عمیق، قرار گرفته است.
کشف پاول، این زمین شناس کوشا و خودآموخته، در صفحه اول نشریه Chicago Tribune مورخ سوم ژولای 1869، زیر عنوان FEARFUL DISASTER به چاپ رسید.
به نظر من جان وسلی پاول را خداوند همچون رسولی برگزید تا پیام آور او در این زمینه باشد!
برای داشتن درک بهتری از این اظهارنظر، میتوانید به لینک زیر بازگشت کنید:
رسولان عام خداوند (برگزیدگان الهی): https://www.academia.edu/10698949
این موضوع پس از 152 سال، دوباره به موضوعی داغ، برای زمین شناسان امروزین تبدیل، و در مقالهای زیر عنوان A billion years have vanished from the geological record در BBC Future درج شده است. متن کامل این مقاله را همراه با تصویرهایش در صفحه آکادمیایم به نشانی زیر درج کرده ام:
https://www.academia.edu/52616264/A_billion_years_have_vanished_from_the_geological_record
من نظر خود را که مبتنی بر پژوهشهایم در قرآن کریم است و به مانند موارد بسیار دیگری که راهگشای سردرگمی دانشمندان بوده است، پس از نقل بخشهایی از مقاله یادشده، با خوانندگان این مقاله در میان میگذارم. بخشهایی از مقاله BBC:
Some parts of an article under the title of “A billion years have vanished from the geological record”:
1. All around, there were grand spires, ornately carved buttresses, and strange, angular pinnacles – imposing scenery on the scale of giants. Of all this, Powell was particularly struck by the cliffs, which he (John Wesley Powell) later described as a "library of the gods" – a place where colorful layers of rock formed the "stony leaves of one great book", in which they could read, line by line, how the universe was made… At least, this is how it seemed at first. But then Powell discovered something odd in the bewildering height of the canyon walls… There were thousands of feet of missing rock – it had just vanished. He named this feature The Great Unconformity, and asked himself, "how can this be?".
2. Today geologists know that the youngest of the hard, crystalline rocks are 1.7 billion years old, whereas the oldest in the sandstone layer were formed 550 million years ago. This means there's more than a billion-year-gap in the geological record. To this day, no one knows what happened to the rocks in between.
3. The epic interruption in the geological record was not a single, discrete phenomenon – but instead is actually at least two mini-gaps, which look like one big one because they occurred at around the same time.
Then earlier this year, there was another surprise. Just over 150 years after Powell's fateful expedition, Flowers and colleagues went back to the Grand Canyon to do their own investigations. What they found was striking: even the lost billion years at the Grand Canyon may not have disappeared at the same time, and may instead have vanished in several separate events over the course of several hundred million years.
قرآن کریم، به مانند دیگر کتابهای آسمانی نیست؛ بلکه کتاب راهنمایی انسانهاست از هر قشری که باشند. اگر کیهانشناس یا انسانشناس باشد به گونهای، و اگر جامعه شناس و دینشناس باشد، به گونه ای دیگر میتواند از این «کتاب راهنما» بهره ای ببرد. به عبارتی دیگر، هرچه که نیاز انسان بوده، به گونهای ساده در این کتاب راهنما گنجانده شده است! جلّ الخالق!!
نگارنده از همین نکتههای ساده قرآنی، بسیاری از مشکلات گریبانگیر کیهانشناسان و انسانشناسان را رفع کردهام. نظرهایم را برای برخی از آنان مستقیماً فرستاده ام؛ و مطمئنّم دست کم برخی دیگر نیز مقاله هایم را در آکادمیا خوانده اند؛ از جمله شکل کیهان (در زمینه کیهانشناسی) و دلیل انقراض نئاندرتالها (در زمینه انسانشناسی)؛ ولی به روی خود نمیآورند که مسأله حل شده است! زیرا از آن پس دکانش بسته خواهد شد؛ به مانند مدّاحان ما که اگر عقل جای مدح را بگیرد، دکانش بی مشتری خواهد شد.
در مقاله ظرافتها و دقایق آفرینش کیهان در قرآن، موضوعی نهفته است که میتواند دلیلی باشد بر معمّای ناپدیدشدن یک میلیارد سال از تاریخ زمین! پس اگر میگویم جان وسلی پاول به خواست خداوند پیامآور او شده، سخن گزافی نیست. نتیجه کار او این شده است که انسان قرن بیست و یکم به شگفتیها و ظرافتهای ساختاری کیهان بیش از پیش پی ببرد. لینک این مقاله در آکادمیا:
ظرافتها و دقایق آفرینش کیهان در قرآن: https://www.academia.edu/46793933
در این مقاله آیات 9 تا 12 سوره فصّلت مورد بررسی دقیق قرارگرفته اند؛ بدین صورت:
1. زمین را در دو مرحله آفریدیم. (آنگاه که هنوز هفت لایه کیهان شکل نگرفته بود.)
2. کوهها را در آن مستقر ساختیم و در آن برکت دادیم و اندازه گذاری کردیم در آن آنچه نیاز داشت به آن، در چهار دوران (چهار دوران زمین شناسی).
3. سپس به کیهان پرداختیم و آن را سامان بخشیدیم در حالی که حالت دود و گاز داشت.
طبق آیات نهم و دهم، در آغاز مایههای اولیه همه کهکشانها آفریده شده؛ ولی به زمین با نظر ویژه ای نگریسته شده و در میلیاردها سال آغازین آفرینش، زمین به تکامل خود رسیده و چهار دوران زمین شناسی را طی کرده است. یعنی پس از گذشت 5 میلیارد سال، ساماندهی و سازماندهی کل کیهان مد نظر خداوند قرارگرفته است؛ که در دو آیه یازدهم و دوازدهم به سازماندهی کل کیهان در دو مرحله دیگر اشاره دارد. در آیه یازدهم میفرماید سپس به آسمان پرداخت درحالتی که گازی شکل بود. یعنی مایههای اولیه کیهان از پیش آفریده شده، و به صورت دود، یعنی بی شکل و ناپایدار وجود داشتند.
اینکه به ادّعای قرآن، ابتداء زمین مراحل تکامل خود را گذرانده و چهار دوران زمین شناسی را از سر گذرانده، و سپس به سازماندهی کل کیهان پرداخته شده، از نظر کیهانشناسی، موضوع بسیار پراهمیّتی است و نباید آن را دست کم گرفت و از آن سرسری گذشت!
چنین به نظر میرسد که ناپدیدشدن یک میلیارد سال از مصالح ساختمانی کره زمین، صرف ساخت و شکلگیری کره ماه شده باشد؛ زیرا زمین بدون ماه نمیتوانسته برای زیستن آفریدگان هوشمند آینده، جای مناسبی میبود.
برای راستی آزمایی این نظر، باید این موارد به صورت دقیق توسط زمین شناسان و کیهانشناسان مورد بررسی قرارگیرند:
مقایسه حجم کره ماه با مواد مفقود شده زمین.
مقایسه تاریخ ناپدید شدن یک میلیارد سال صخره، و تاریخ تشکل کره ماه.
مقایسه ویژگیهای سنگهایی که توسط آپولو یازده به زمین آورده شده، با ویژگیهای سنگهای زمین.
حال ببینیم دانش ما در این زمینه چه دستاوردهایی تاکنون داشته است:
ماه ۴٫۵۱ میلیارد سال پیش، نزدیک به ۶۰ میلیون سال پس از تشکیل منظومهٔ خورشیدی ایجاد شد. چندین سازوکار برای چگونگی پدید آمدن ماه پیشنهاد شده. فرضیهٔ پذیرفتهتر برای پدیداری ماه این است که سامانهٔ ماه-زمین پس از برخورد جِرمی به بزرگی مریخ (به نام تیا) با زمین نخستین بهوجود آمدهاست. این برخورد باعث شد جرمهایی از زمین کَنده و وارد مدار زمین شود. سپس با گذشت سالها این جرمها یکپارچه شدند و ماه شکل میگیرد.
برخوردهای بزرگ در دوران آغازین منظومهٔ خورشیدی بسیار معمول بودهاست، شبیهسازی کامپیوتری برخوردهای پرقدرت نشان داده که جرم هسته ماه با گشتاور (حرکت زاویه دار) سامانه زمین-ماه همخوانی دارد، همچنین شیبه سازیهای قدیمی نشان دادند که بیشتر جرم ماه از جرم برخوردکننده گرفته شدهاست و نه از زمین نخستین؛ اما شبیهسازیهای تازهتر بیان میدارد که بخش زیادی از جرم ماه از زمین نخستین گرفته شدهاست. دیگر جرمهای داخل منظومه خورشیدی مانند وستا و مریخ بر اساس شهاب سنگهایی که از آنها به دست آمده ترکیبهای ایزوتوپی بسیار متفاوتی از اکسیژن و تنگستن نسبت به آنچه در زمین است، دارند اما ماه و زمین ترکیبهای ایزوتوپی تقریباً یکسانی دارند. نزدیکی ایزوتوپهای ماه و زمین میتواند ناشی از آمیخته شدن بخارهایی باشد که پس از برخورد ایجاد شدهاست. (نکته هایی مهم!) برخورد بزرگ، انرژی زیادی آزاد کرد و مواد آزاد شده دوباره در اثر نیروی گرانش به سامانهٔ ماه-زمین تبدیل شد.
در سال ۲۰۰۱ گروهی از دانشگاه کارنگی واشنگتن گزارشی بسیار دقیق از ایزوتوپهای سنگهای ماه ارایه کردند. با کمال تعجب آنها دریافتند که سنگهای به دست آمده از برنامه فضایی آپولو همان نشانههای ایزوتوپی را داشتند که سنگهای زمین داشت؛ اما با تقریباً با تمام جرمهای دیگر سامانهٔ خورشیدی متفاوت است. این مشاهده به این دلیل غیرقابل انتظار بود که تصور میشود بیشتر مادهٔ سازندهٔ ماه از تیا گرفته شدهاست. در سال ۲۰۰۷ نیز اعلام شد که کمتر از ۱ درصد احتمال این وجود دارد که تیا و زمین نشانههای ایزوتوپی یکسان داشته باشند. در سال ۲۰۱۲ اعلام شد که دیگر نمونههای گرفته شده از ماه توسط آپولو ایزوتوپهای تیتانیم یکسان با زمین دارند. (بدین ترتیب دستاوردهای دانش، تا کنون دلایل خوبی را در تأیید نظر نگارنده به ارمغان آورده است!)
هشتم آبان 1400- احمد شمّاع زاده
رسولان عامّ خداوند
احمد شمّاع زاده
ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده (نحل: 2)
فرومیفرستد فرشتگان را با کارمایه ای از خود بر هرکه بخواهد.
میدانیم که:
انبیاء(پیامبران) و مرسلین(رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.
وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی، یعنی فراگیر و جهانشمول بوده است.
وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.
پیامبران رسول نیز بوده اند زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند ولی رسولان پیامبر نبوده اند زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.
شمار پیامران کم، و شمار رسولان بسیار زیاد بوده است.
پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند، (بویژه پیامبران اولوالعزم) ولی رسولان انس برای انسانها و رسولان جن برای جنها برگزیده میشده اند.
گاهی فرشتگان به عنوان رسول، برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.
باید بدانیم که:
باب نبوت(پیام آوری) با بعثت حضرت ختمی مرتبت، پیامبر اکرم اسلام (ص) بسته شده، ولی در رسالت هیچگاه بسته نشده و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده؛ بلکه بلافاصله پس از ختم نبوت، رسالت را با امامت امام علی تداوم بخشید. به اعتقاد شیعیان یازده فرزند امام علی با داشتن عنوان امام، رسالت پیامبران را ادامه داده اند.
ولی خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا، و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند.
تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که رسولان خاص میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده، ولی رسولان عام از یک چنین ویژگی برخوردار نیستند. به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم.
نکته ای مهم: گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نمیشود؛ بلکه فراملیتی و جهانی، یعنی پیامبرگونه است!
نمونه هایی از رسولان عامّ خداوند:
افلاطون و کورش کبیر از دوران تاریخ کهن، پور سینا و لئوناردوداوینچی (کاشف نسبت الهی) از سده های میانه و ادگار کیس آمریکایی (1877 تا 1945) اینشتاین و ادیسون از دوران معاصر.
از سوی دیگر استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن در نبوت، باب رسالت بسته نشده و نباید بشود؛ بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.
بهتر آن بود که سهروردی به جای به کارگیری واژه پیامبر واژه رسول را به کار میگرفت و مثالی هم میآورد تا قشریون و اهل ظاهر او را متهم به تکفیر نکنند و جانش را بر سر این حقیقت مگذارد.
پور سینا نیز ممکن است عقایدی همانند سهروردی و مولانا داشته است که برخی او را تکفیر کردند. وی در پاسخ به تکفیرکنندگان قشری مسلکش میگوید:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آنهم کافر!؟ پس در همه دهر یک مسلمان نبود
در همین راستا در بهشت! آنچنانی یا اینچنینی آورده ام:
خداوند در سالهای آغازین قرن بیستم آن پروفسور مسلمان (عبدالله یوسف علی پاکستانی) را برای بیان چنین تصور بکری از آخرت رهنمون شده و این پروفسور مسیحی (ابن الکساندر جراح مغز آمریکایی) را برای تایید نظر وی در سالهای آغازین این قرن.
درست است که باب نبوت با بعثت محمد(ص) بسته شده؛ ولی رحمتها و حکمتهای الهی همواره ساری و جاری بوده است. بدین دلیل خداوند منان هر از چندگاهی به مصداق آیه الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا گوشه چشمی خاص بر ما خاکیان میاندازد و نور هدایتش را بر کسانی که در راه او (دستیابی به آیات- نشانه ها و رموز طبیعت) همّت میگمارند، میافکند. آنان رسولان عام خداوندند. نستوهانی که تلاشهایشان برای بندگان خدا، با هدایت الهی به نتیجه رسیده، و خود چراغ هدایت آدمیان شده اند.
قرآن کریم و رسولان عامّ:
بایستگی رسولان عام در قرآن:
در قرآن کریم، آیهای که در آغاز این مقاله آمد، و نیز آیه 179 سوره آل عمران، بایستگی رسولان عام خداوند را تأیید میکنند:
ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ
خداوند بر آن نیست که مؤمنان را بر آن حالى که اکنون هستید رها کند، مگر اینکه ناپاک را از پاک جدا کند. و خداوند بر آن نیست که شما را بر غیب آگاه سازد؛ ولى از رسولانش هر که را که بخواهد برمىگزیند. پس به خدا و رسولانش ایمان آورید؛ و اگر ایمان آورده و تقوا پیشه کنید، پس براى شما پاداش بسیار بزرگى خواهد بود.
این آیه در قرآن آمده، و دستورات قرآن هم در مرحله اول به مسلمانان مربوط میشود. پس منظور از رسل نمیتواند رسولان خاص باشد؛ بلکه رسولان عام یا برگزیدگان خداوند پس از رسول اکرم اسلام است؛ و به مسلمانان میگوید که به خدا و اینگونه رسولانش نیز ایمان آورید.
از آیات قرآن نکته دیگری در مورد رسولان عام خداوند دستگیرمان میشود و آن اینکه:
رسولان عام خداوند در طول تاریخ بعثت انبیاء همواره وجود داشته اند؛ و نتیجه میگیریم:
پس از ختم نبوت به طریق اولی و الزاماً باید وجود داشته باشند!!
خداوند در آیه شصت سوره زخرف بر این الزام تأکید میفرماید:
ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکه فی الارض یخلفون(و اگر بخواهیم الزاماً قرارمیدهیم از خودتان فرشتگانی در زمین به جانشینی) یعنی برخی از شما را فرشته گونه میکنیم و رسالت فرشتگان در زمین را به شما میسپاریم!
با توجه به اینکه طبق آیات قرآن، گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند، پس منظور خداوند در آیه ولو نشاء ... این است که شما(آدمیان و جنیان) را به عنوان رسول عام جانشین خود در زمین قرار میدهیم!
مصادیق رسولان عامّ در قرآن:
قرآن کریم بی ذکر عنوان رسولان عام، نمونه هایی از آنان را یاداورمان شده است؛ که مشهورترینشان لقمان حکیم است. (از آن رو که خداوند میفرماید حکمت به او عطاکردیم وی را حکیم خوانده اند.) و نیز آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان(ع) که طبق نظر قرآن علم کتاب (آگاهی به رموز طبیعت) داشته است. قرآن کریم بدون ذکر نام از وی یادکرده است. سومین شخصی که قرآن کریم با عنوان ذوالقرنین از وی یادکرده نیز، رسول عام و محبوب درگاه الهی بوده است. او کسی جز کورش کبیر نیست؛ بویژه اگر آیات قرآن کریم پیرامون ذوالقرنین را با آیات تورات (اشعیاء- 45) درباره کورش کبیر مقایسه کنیم، چیزی برای تشکیک باقی نمیماند.
مسیحیان نیز کوروش را فراوان احترام میگذارند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند، و به همین دلیل نام سایروس که همان سیروس یا کورش است را بر فرزندان خود میگذارند.
دیگرانی نیز جزء رسولان عام هستند همچون مؤمن آل فرعون در سوره مؤمن(آیات 28 تا 45):
در این آیات مؤمن آل فرعون که ایمان خود را به خداوند مخفی نگاه داشته بود، نکته هایی را به فرعون و قومش یاداوری و گوشزد میکند که پیامبران یاداور میشده اند! و جالبتر آنکه در همین آیات وی میگوید: پس از مرگ یوسف گفتید خداوند پس از وی رسولی را برنمیانگیزد! (یعنی باب رسالت بسته میشود!) و خداوند کسی را که مسرف شکاک است گمراه میکند.(یعنی عقیده بر بسته شدن باب رسالت گمراهی محض است.)
پس از این سخنان باز هم وی نکته هایی را به قوم فرعون یاداوری میکند که همه پیامبران به کافران گوشزد و مردم را به یگانگی دعوت میکرده اند!! یعنی درست همان وظیفه رسولان خاص را انجام میدهد، در حالی که او(مؤمن آل فرعون) تنها رسول عام بوده و قرآن کریم اشاره ای نکرده که وی رسول و پیام آوری خاص بوده است.
همین نکته های باریکتر از مو در مورد لقمان حکیم نیز صادق است. وی نیز در ظاهر به فرزندش ولی در اصل به تمام انسانها درس اخلاق میدهد و نکته های اخلاقی را یاداور میشود که در رأس همه، دوری از شرک ورزی به خداوند است؛ یعنی اساس دعوت انبیاء!
در هشت آیه نسبتاً بلندی که خداوند ویژه او کرده، سخنان مستقیم خداوند با آدمیان و پندهای وی به فرزندش چنان با یکدیگر درامیخته که جداکردن آنها کار ساده ای نیست؛ که این خود نکته ای است و خداوند میخواهد بگوید: درسهای رسولان عام خود را ما بر زبانشان جاری میسازیم و پشت افکارشان ما قرار داریم!!
نکته ای مهم که اهمیت رسولان عام بودن را نزد خداوند میرساند، این است که خداوند سوره هایی را که در آنها لقمان حکیم و مؤمن آل فرعون معرفی شده اند و دعوت به حق میکنند، با نام آنان نامگذاری کرده است!: لقمان و مؤمن
این بود تأکیدی در راستای بازشناسی جایگاهمان بر امکان رسول عام شدنمان!
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنّا لنهتدی لولا ان هداناالله
نگارش و ویراش: دیماه نودوسه
ویرایش دوم: خرداد نودوپنچ
ویرایش سوم: آبان 1400
احمد شمّاع زاده