هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

دکتر ناصر انقطاع، جامعه شناس و تاریخ پژوه

دکتر ناصر انقطاع

جامعه شناس و تاریخ پژوه

احمد شمّاع زاده



موسسه بنجامین فرانکلین آمریکا که قدیمی ترین برنامه برای اعطای جوایز مربوط به علم و فناوری در ایالات متحده است، شب گذشته هشتم اردیبهشت ماه، یکی از ۸ مدال علمی خود را که هر سال به برترین پژوهشگران رشته‌های مختلف علمی اعطا می‌کند، به دکتر نادر انقطاع، فیزیکدان ایرانی-آمریکایی و از پیشگامان فناوری نانو اعطا کرد.

عکس و توضیح بالا را که در تویتر دیدم، پس از لایک، در بخش Reply نوشتم: ولی سالهاست که از آقای ناصر انقطاع بیخبرم. سپس به خود گفتم چرا نام او را سرچ نمی‌کنی تا بدانی کجا است و چرا از او خبری نیست. سرچ کردم و متن ویکیپدیا را برای معرفی به دوستان برگزیدم.


ناصر انقطاع نویسنده، فعال سیاسی، پژوهشگر و مورخ ایرانی و مجری برنامه‌های تلویزیونی، در روز پنجشنبه، یکم ژوئیه ۲۰۲۱ (۱۰ تیر ۱۴۰۰ هجری خورشیدی) در لس‌آنجلس درگذشت.

فعّالّیّتهای مطبوعاتی پیش از انقلاب

وی در تهران زاده شد. کمتر از چهارده سال سن داشت که نخستین نوشته اش در روزنامهٔ «یو یو» به مدیریت عماد عصّار به چاپ رسید. پس از شهریور ۱۳۲۰، در روزنامه‌ها و هفته نامه‌های آرزو، عدل، فانوس، و صبا مطالبی طنز آمیز و سیاسی نوشت. همچنین کاریکاتورها و جدولهایی می‌کشید و طرح می‌کرد.

در سالهای ۲۸ تا ۳۲ به هنگام جنبش ملی شدن نفت، در صف ملّی گرایان، در دانشگاه (دانشکدهٔ حقوق)، با همکاری دوستانش روزنامه‌ای را بنام «پرچمدار» منتشر کرد که این روزنامه تا مرداد ۱۳۳۲ چاپ و پخش می‌شد. آنگاه به کارهای پژوهشی در زمینه زبان پارسی و ریشه یابی واژه‌ها، و بررسی تاریخ ایران بگونه ای ژرف پرداخت و ضمن کارهای اداری، نوشته‌های خود را در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، رستاخیز و تربیت بدنی به چاپ می‌رساند. همین نوشته‌ها انگیزه آن شد که از سوی فرهنگستان زبان و ادب ایران برای همکاری با این مرکز بزرگ پژوهشی فراخوانده، و به گروه واژه گزینی برای کتاب‌های درسی پذیرفته شد.

فعّالّیّتهای مطبوعاتی و سیاسی پس از انقلاب

ناصر انقطاع در اول انقلاب همراه با انقلابیون فعالیت کرده و در انتخابات خبرگان قانون اساسی نیز به عنوان نامزد انتخاباتی شرکت کرد که نتوانست آرای کافی برای ورود به مجلس را به دست آورد.

وی سپس به نوشتن مقاله‌های سیاسی و میهنی پرداخت و سر دبیر هفته نامه سپید و سیاه شد. پس از چهار شماره این هفته نامه توقیف شد. سپس سردبیر بامشاد شد؛ که آن هم پس از انتشار تنها یک شماره، به این علت که بر پشت جلد نقاشی شیری را کشیده بود که مرده‌است و شمشیرش شکسته و خورشید در حال فرورفتن است، و زیر آن نوشته بود «مرگ شیر، شکست شمشیر، غروب خورشید. براستی به کجا می‌رویم» این نشریه نیز توقیف شد.

پس از آن، سر مقاله‌ای در هفته نامهٔ جوانان نوشت، که سبب توقیف آن هفته نامه نیز شد.

پس از این رخداد چاره‌ای اندیشید و با تنی چند از دوستانش، دست به انتشار شب‌نامه‌ای به نام «پیروزی» زد که آن نیز پس از انتشار دو شماره «لو» رفت.

پس از گریز از ایران و شش ماه سرگردانی در پاکستان و ترکیه و ایتالیا، سرانجام از کشور آمریکا روادید پناهندگی سیاسی گرفت و در فوریه ۱۹۸۶ به آمریکا رفت. در لوس آنجلس، نخست با منصور انوری و نشریه «پیام ایران» همکاری کرد و سپس در فوریه ۱۹۸۷ یکی از بنیادگذاران روزنامه «صبح ایران» شد؛ که نخستین روزنامه پارسی‌زبان در بیرون از مرزها بود و بمدت ده سال، سردبیری این رسانه را به بر عهده داشت.

در همان سالها انجمنی به نام «انجمن پاسداری از زبان و فر هنگ پارسی» را بنیان نهاد، و مدت چهار سال دبیر این انجمن، و سردبیر فصلنامه «پارسی نامه» بود. مدت دو سال نیز سردبیر هفته نامه ایرانشهر در لوس آنجلس بود.

فعّالّیّت‌های رادیو تلویزیونی در ایران و آمریکا

وی با رادیوهای تهران، لوس آنجلس، فرهنگی ایرانیان، صدای ملی ایران، و تلویزیونهای سیمای ایران و ایران سیما همکاری داشته‌است. همچنین برنامه‌های فرهنگی، تاریخی و سیاسی را در تلویزیون ملی ایران (NITV) اجرا کرده‌است. همچنین برنامه‌های «درگذرگاه تاریخ»، «در پهنه بیکران زبان فارسی»، و «ببینیم، بیندیشیم، بدانیم» او از تلویزیون پارس پخش می‌شد.

مصاحبه‌هایی که با وی در اواخر عمرش پیرامون تاریخ و فرهنگ ایران انجام شده، در یوتیوب وجود دارد، و با جست‌و‌جوی عنوان دکتر ناصر انقطاع قابل دیدن است.

ناصر انقطاع

زادهٔ

(۱۳۱۰)
تهران، ایران

درگذشت

۱۰تیر ۱۴۰۰
لس آنجلس

محل زندگی

ایالات متحده آمریکا

ملّیّت

ایرانی

خویشاوندان

نادر انقطاع (برادر)


اردی‌بهشت 1402

تهیّه، تدوین و ویرایش فنّی: احمد شمّاع زاده

تسبیح‌گویان در هستی (همراه با نگاهی به نظریه تار و اصل پاولی)

تسبیح‌گویان در هستی

(همراه با نگاهی به نظریه تار و اصل پاولی)

احمد شمّاع زاده


تسبّح له‌السّموات‌السّبع والارض و من فیهنّ و ان من شیءالّا یسبّح بحمده ولکن لا یفقهون تسبیحهم. (اسراء: 44)

ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست، تسبیح‌گوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیح‌گو به سپاس اوست. لیکن درنمی‌یابند تسبیح آنها را.

شرح: یعنی این کیهان پهناور، و جهان‌های پیدا و ناپیدای آن، و آنچه در هفت آسمان و در همه ستاره‌ها و سیاره‌های آنها، در زیر دریاها و اقیانوس‌ها، در جانوران و گیاهان، در دل ذره‌ها و اتمها وجودداشته‌باشد،‌ هرچیزی که به چشم شما بیاید یا نیاید یا در مغز شما بگنجد یا نگنجد،‌ ولی وجودداشته ‌باشد، همه‌ و همه به نوعی تسبیح‌گوی خداوندند. ولی کسی از گویش آنان آگاه نیست و آن را درک‌ نمی‌کند.

تسبیح گویی به چه معناست؟

معنای واژگانی آن این است که اظهار می‌دارند: تو شایسته ترینی! تو برترینی! تو بهترینی!

از هر گونه ناشایستگی و ناتوانی پاک و به دوری!


آفریدگان چگونه این فهم را بیان می‌کنند؟

همه آفریدگان با نوای لطیف و هماهنگی که خداوند در نهاد آن‌ها نهادینه کرده، خداوند را می‌خوانند.

برای مثال، گاهی که کیهانشناسان صدا و نوای کهکشانها را که ماهواره هایی همچون هابل به زمین مخابره کرده‌اند، به گوش جهانیان می‌رسانند، می‌توانیم زیبایی و همنوایی شگفت انگیزی در آن‌ها بیابیم!! چه موزیک آرامبخشی، و چه موسیقی دلنوازی را به ما ارمغان می‌دهند؛ ولی این انسان دو پا تصورش این است که او گل سرسبد آفرینش است. آن خوبانشان هم تصور می‌کنند که با بندگی خداوند گلی به گوشه جمال خداوند زده اند! خیر عزیزان اینچنین نیست؛ و به همین دلیل هم فرموده است: لَخَلْقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (غافر: 57)

ترجمه: آفرینش کیهان بسی بزرگتر و مهمتر از آفرینش مردمان است؛ ولی بیشتر مردمان (جن و انس) به آن آگاهی ندارند.

خداوند آنقدر از تسبیح فرشتگان، کهکشانها، و دیگر آفریدگان ظاهراً بیجانش شادمان و خرسند است که بندگی ما بندگان جاندارش برای او آن‌گونه نیست که تصور می‌کنیم؛ هرچند برای او اظهار بندگی ما نیز ارزشمند است.

او هر لحظه به تسبیح و تقدیس فرشتگان (که فهم ما به آن قد نمی‌دهد)، به غوغای کهکشانها و ابر نو اخترها، پولسارها، و سحابی هایشان، به نوای گردش سیاره ها به دور خورشیدها و همه افلاک به دور یکدیگر، به صدای خروش اقیانوسها و زمزمه ماهیها و دیگر جانداران دریایی، به نوای گیاهان، به صدای همه حیوانات، به نوای رویش و برخورد برگها، و ریزش باران و برفها، از یک سو، و از سوی دیگر به نوای حرکت الکترونها به دور هسته ها، به ذرات زیر اتمی مانند کوارکها و اسپین هایشان، و… و… و… در همه کیهان، به همه این‌ها گوش فرامی‌دهد و از همه آن‌ها بسیار خرسند است و همه آن‌ها را دوست می‌دارد و به آن‌ها عشق می ورزد، به گونه‌ای که قابل قیاس با اظهار بندگی ما زمینیان نیست که زمین ما همچون پرکاهی در گوشه‌ای از سیستم خورشیدی قرار دارد و خود منظومه خورشیدی، یکی از میلیاردها کهکشانهای خداوند است.

برگردیم به موضوع این نوشته و آیه مربوط به آن:

خداوند در آیه بالا نگفته لن‌یفقهون (هرگز نمیدانند) فرموده لایفقهون (نمیدانند) یعنی ممکن است روزی فرارسد که آفریدگان جاندارش، دست کم بخشی از تسبیح آنان را درک‌کنند.

پس آیا ممکن است تا اندازه‌ای معلوم‌ شود چگونه اجزای هستی تسبیح‌گوی خداوندند؟

پاسخ: آری ممکن است و همان گونه است که ‹نظریه تار› می‌گوید.


نظریه تار چه می‌گوید؟

«این نظریه می‌گوید درون یک الکترون، یک کوارک، یا هر ذره‌ای که شما نام آن را شنیده‌اید، چیزی وجوددارد؛ یک رشته‌ای کوچک، رشته کوچک انرژی درحال ارتعاش؛ چیزی که شبیه به یک تار بسیاربسیار کوچک (صدمیلیون‌میلیارد برابر کوچکتر از ریزترین ذرات زیراتمی) درحال ارتعاش به‌ نظر می‌رسد.

ایده شگفت‌آور در این نظریه آن است که همچنان که سیم یک ویولون می‌تواند با الگوهای متفاوت مرتعش شود،‌ همچنانکه گوش‌های ما نت‌های موسیقایی متفاوت را می‌شنوند،‌ این تار‌های کوچک نظریه تار نیز می‌توانند با الگوهای متفاوتی مرتعش شوند.

آنها نت‌های متفاوتی تولید نمی‌کنند؛ اما ذرات متفاوت را به‌ وجود می‌آورند. بنابراین، درون یک الکترون، تاری است که به نحوی مرتعش‌می‌شود؛ و درون یک کوارک تاری ‌است که به گونه دیگری مرتعش می‌شود. این وضع مانند آن است که موسیقی کرات را به درون بافت میکروسکوپی جهان تزریق‌کنیم». (روزنامة شرق: 14/9/83 ـ صفحه علم ـ بر اساس یک اظهارنظر درست،‌ واژه‌های ‹ریسمان› به ‹تار› تغییریافت)


اصل ارزشمند ﻭﻟﻔﮕﺎﻧﮓ ﭘﺎﻭﻟﯽ

ﻭﻟﻔﮕﺎﻧﮓ ﭘﺎﻭﻟﯽ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺳﺎﻝ۱۹۴۵ ﺑﻪ دلیل ﮐﺸﻒ ﺍﺻﻞ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﭘﺎﻭﻟﯽ است که در آن زمان ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺁﻟﺒﺮﺕ آینشتاین نیز ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓت.

ﻫﻤﻪ الکترون‌ها ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺳﻪ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ: ﺳﻄﺢ ﺍﻧﺮﮊﯼ، ﭼﺮﺧﺶ، و ﻣﺪﺍﺭ

فیزیک‌دان‌ها ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﯾﮋﮔﯽ، ﻋﺪﺩ کوانتومی ﻫﺮ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ می‌آورند.

اصل ﭘﺎﻭﻟﯽ می‌گوید: ﻫﯿﭻ ﺩﻭ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯽ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻋﺪﺩ کوانتومی ﯾﮑﺴﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ. مثلاً ﺳﯿﺒﯽ ﺭﺍ برمی‌داریم ﻭ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ میلیاردها ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ، تنها ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنیم.

ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﺭﯾﮏ.

ﻋﺪﺩ کوانتومی ﺍﺭﯾﮏ ﻋﺪﺩﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺁﻥ ﻋﺪﺩ ﺑﺰﺭﮒ 23 ﺑﺎﺷﺪ.

ﭘﺎﻭﻟﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻫﯿﭻ ﺠﺎیی از ﻫﺴﺘﯽ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﺳﯿﺐ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺑﻠﮑﻪ ﻫﯿﭻ چیزی ﭘﯿﺪﺍ نمی‌کنید ﮐﻪ ﻋﺪﺩ کوانتومی الکترونش 23 ﺑﺎﺷﺪ.

ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯیم، ﺍﺯ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ایجادشده، ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺣﺎﺻﻞ می‌شود و این ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻋﺪﺩ کوانتومی ﺍﺭﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﺭﺗﻘﺎء ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ مثلاً 26 می‌رساند. ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ، ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﻋﺪﺩ کوانتومی 26 ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺳﺘﺨﻮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ می‌شود!

جهان ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺗﻮﺍﺯﻥ ﺧﻮﺩ، لحظه‌ به‌ لحظه ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮمی‌دهد. ﭘﺎﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ منحصر به‌ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺲ ﻫﺮ چیزی ﺩﺭ هستی، دارای ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﻣنحصر ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ.

نتیجه‌گیری:

وقتی یک سیب ﺑﺎ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ دگرگون میشود، پس هنگامی که ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ می‌گیرم ﻭ می‌بوسم، ﻭ ﯾﺎ هنگامی که کسی ﺭﺍ می‌بخشم، ﻭ ﯾﺎ وقتی‌که ﺑﻪ همسایه‌ام ﻧﺎﺳﺰﺍ می‌گویم ﻭ ﯾﺎ آن هنگام که ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ بر سر کودکی یتیم میکشم، به واقع ﺩر حال ایجاد زنجیره‌ای ﺍﺯ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ در ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ هستم.

حتّا ﻫﺮ اندیشه‌ای ﮐﻪ ﺍﺯ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ می‌گذرد، الکترون‌هاﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ درمی‌آورد ﻭ ﺩﺳﺘﺨﻮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ می‌کند.

ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﺮﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ می‌سازد ﻭ ﺍﯾﻦ زیانی ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ وجود ﻣﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ می‌افتد. ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻫﺸﯿﺎﺭﺗﺮ ﮐﻨﺪ؛ ﭼﻮﻥ هنگامی که ﺯﺧﻤﯽ می‌شویم، آگاه‌تر می‌شویم. بنابراین ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻧﺒﺎﯾﺪ زندگی را بر ما سخت ﮐﻨﺪ بلکه باید خود را از آن برهانیم تا زندگی برای ما خوش بگذرد. ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﮑﻨﯿﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺑﯿﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﺭﻧﺞ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮ ﺷﺪﻥ. (ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﻮﺩﺍ).

اگر به جای مجبّتی که به ﮐﺴﯽ کرده‌اید، ﺍﺯ ﺍﻭ بی‌مهری ﺩﯾﺪﯾﺪ، ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺸﻮﯾﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﯾﮕﺮی ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ یافت .

به قول سعدی:

تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دلیل می‌گویند: ﻋﻠﻢ ﺑﺮ آموزه‌های ﻓﻼﺳﻔﻪ ﻣﻬﺮ ﺗﺄﯾﯿﺪ مینهد. ﭼﻮﻥ ﻓﻼﺳﻔﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ همه‌چیز ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﻪ یکدیگر مرتبط، و با یکدیگر در ارتباط هستند.

و باز به قول سعدی:

بنی آدم از اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار


ﺗﻤﺎﻡ انرژی‌هایی ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﺎﻃﻊ می‌شود ﺑﻪ ﺷﻤﺎ بازمی‌گردد. بنابراین، ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺯ ﭘﺲ ﮔﯿﺮﯾﺪ. ﺍﯾﻦ ﻣوضوع ﺭﺍ ﺟﺪﯼ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ به‌راحتی ﻧﮕﺬﺭﯾﻢ.

دﺭ گستره‌ ﮐﯿﻬﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ بی‌دلیل ﻭ بی‌حکمت ﻧﯿﺴﺖ؛ در نتیجه هرگاه ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ طبیعی یا سنن الهی را ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ آنها ﻋﻤﻞ ﮐﻨﯿﻢ، آنگاه ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭﻭﻥ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻧﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﯽ وصف‌ناشدنی ﺑﺪﻝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. (ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﻮﻟﻮﮔﺮﺍﻓﯿﮏ همراه با ویرایش کامل)


این بود گفتارهایی علمی؛ ولی در این زمینه گفتارهایی عرفانی نیز وجوددارد که آگاهی از آنها خالی از بهره نیست؛ مانند:

«پروردگار متعال ذره‌ای از روح خویش را درون هر موجود به‌ودیعت‌قرارداده تا هدایتگر او در مسیر تکاملی باشد؛ اما اغلب موجودات به آن آگاهی نداشته و اسیر نفسانیات و غرائز حیوانی می‌باشند. سر ریسمان الهی(همان ذرّة اولیة روح‌الهی) در درون روح ما قرارداشته و سر دیگر آن به تمامی موجودات هستی وصل است.

برای اتصال و چنگ‌انداختن به این ریسمان، لازم است ما با ضمیر ناخودآگاه خویش(روح) ارتباط برقرارکنیم. این ارتباط هنگامی برقرارمی‌شود که صفات الهی را در خود تقویت‌نموده و از نفسانیات دوری‌کرده و به نیروها و انرژی‌های درونی دست‌یابیم».

(حقیقت زمین نوشتة جمشید مبین ـ ص 10و11)

و اینجاست که این آیات نیز معنا و مفهوم خود را بهتر می‌رسانند:

فسبحان‌ الذی بیده ملکوت کل شیء والیه ترجعون (یس: 83)

ترجمه‌: پس پاک‌ومنزه است کسی که به‌دست اوست سررشتة هرچیزی و به سوی او برمی‌گردید.

قل من بیده ملکوت کل‌شیء و هو یجیر و لایجار علیه (مؤمنون: 88)

ترجمه‌:‌ بگو به‌ دست کیست سررشته هرچیزی و او پناه‌ می‌دهد و نیازی به پناه ندارد؟


برای درک بهتر این آیات و اینکه از کنار آنها نگذریم، دوران برده‌داری را به‌ یاد‌ آورید، و تصورکنید بنده‌ا را که سررشته هستی و نیستی‌اش به دست مالک اوست؛ و او نه‌ تنها هیچ اختیاری از خود ندارد و هرکاری را که مالکش بگوید باید انجام‌دهد، بلکه سپاس‌ رب خویش را نیز باید که بجا آورد. وگرنه تنبیه و یا تأدیب خواهدشد.


خداوند در این دو آیه می‌خواهد بگوید که تمام اجزای هستی مالکیتش از آن اوست و آنها همان رفتاری را با خداوند دارند که آن بنده با پروردگار خویش دارد. یعنی فرمانبردار و تسبیح‌گوی اویند. بنابراین اگر به شما جن و انس اختیاری داده‌ام، نباید که از آن بد بهره‌برداری کنید؛ بلکه شایسته آن است که مانند تمام اجزای هستی، شما نیز فرمانبردار و تسبیح‌گوی من باشید؛ تا دست کم، ارزش یک جزء و ذرّه بی‌اختیار و ظاهراً بی‌شعور را داشته‌ باشید. باز هم از زبان سعدی:


بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداوندی‌اش کس نتواند که بجای آورد


لینکهای مرتبط با موضوع:

ترنم هستی و هستی مترنم: https://www.academia.edu/13344792

    A wonderful discovery about plants and the universe:

    https://www.academia.edu/99502467


تاریخ نگارش: 1385

نگارش و ویرایش دوم: آبان 1395

ویرایش سوم: آذر 1400

نگارش و ویرایش چهارم: اردی‌بهشت 1402


سیاهچالگان در قرآن ابواب السماء (BLACK HOLES)

سیاهچالگان در قرآن

ابواب السماء (BLACK HOLES)



فهرست مطالب:

سیاهچاله چیست؟

روند شکل‌گیری سیاهچالگان

دیدگاه قرآن کریم

افق رویداد› چیست؟

رابطه سیاهچاله و عرش

شمار سـیـاهچـالـگان

روش یافتن سیاهچاله

اندازه‌های سیاهچاله‌ها

فروپـاشی یک نظـریه

قرآن چـه‌مـی‌گـوید؟

مرده، زنده‌ نمی‌شود

سری در گریبان

دری در میان

عروج انسان به ژرفای کیهان


آینشتاین:

تنها هنگامی موضوع علم خود را فهمیده‌ای که بتوانی به اولین انسان سر راهت آن را بفهمانی.


سیاهچاله چیست؟

سیاهچاله فرایندی ‌است که از مرگ ستاره ناشی‌می‌شود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بی‌نهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.

پس در آغاز باید دید ستاره چیست، و نور و گرمای خود را از کجا به‌دست‌می‌آورد:

  1. ستاره‌ها درست مانند خورشید ما توده‌ای از گاز و پلاسما هستند. فشردگی در یک پیش‌ستاره، گرمای آن را تا ده‌میلیون درجه بالامی‌برد و در این نقطه، واکنش‌های هسته‌ای تبدیل هیدروژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر، آغازمی‌شود.

  2. پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه می‌شناسیم. در مثال ‹آب›، حالت‌های یخ، آب،‌ و بخار؛‌ ولی حالت چهارم آن، تجزیة ملکولهای آب و آزادشدن شماری از اتمهای آن است. پس از تجزیه‌شدن ملکول‌ها، نوبت به تجزیه‌شدن اتم‌ها می‌رسد و شماری از الکترون‌ها آزادمی‌شوند که در این حالت ‹پلاسما› تولیدشده‌است. (به تعبیر قرآن: ‹و هی دخان›)

 

  1. نود درصد ستاره‌ها از پلاسمای هیدرژن تشکیل‌شده‌اند. در ستاره یک اتفاق مهم رخ‌می‌دهد؛ هیدروژن می‌سوزد و گرما و نور می‌پراکند. البته سوختن نیاز به اکسیژن دارد، ولی در این فرایند هسته‌ای، تنها هیدرژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر تبدیل‌می‌شود.

  2. پلاسمای تشکیل‌دهندة ستاره زیر تأثیر دو نیرو قراردارد:

اول، نیروی جاذبه که به سمت داخل ستاره عمل‌می‌کند؛ ولی مانند پایة نگهدارنده، از ریزش مواد به داخل ستاره جلوگیری می‌کند.

دوم، نیروی تخلیة‌ انرژی داخلی که به سوی خارج عمل‌می‌کند. بدین ترتیب ستاره از انقباض می‌ایستد و پایدار می‌ماند.

5. توازن بین تولید انرژی و گرانش چنان پایدار است که ستاره برای میلیون‌ها سال یا بیشتر یکسان می‌ماند. چون ستارگان در این مرحله ویژگی‌های تقریباً یکسانی دارند و از الگوی مشخصی پیروی‌می‌کنند و دارای حیات پایداری هستند، ‹ستارة توالی اصلی› نامیده‌می‌شوند.


روند شکل‌گیری سیاهچالگان

1. هنگامی که عمر ستارة توالی اصلی رو‌به‌فزونی‌گذارد و پیرشود، و تاب‌وتوان، یعنی انرژی خود را از دست بدهد، دو حالت پیش می‌آید:

ـ اگر از اول کوچک باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوی داخل جمع‌شده، رنگ‌پریده، بی‌رمق، کوچک و سفید می‌شود. در این حالت به آن ‹کوتولة سفید› می‌گویند. کوتولة سفید با گذشت زمان گرمای خود را به فضا می‌تاباند و سرانجام زندگی را سرد و تاریک و فراموش‌شده به صورت یک ‹کوتولة سیاه›(به تعبیر قرآن ‹غثاءً احوی›) به‌پایان‌ می‌برد. یعنی مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› می‌سوزد و محفل‌ها را روشنایی می‌بخشد و در گمنامی می‌میرد. بری آگاهی از چندوچون یک کوتوله سفید به شکل زیر و توضیح آن توجه کنید.

ـ ولی اگر بزرگتر باشد، هنگام جمع‌شدن، مقداری از انرژی داخلی در آن زندانی ‌شده، ورم‌می‌کند،‌ بزرگ و قرمز می‌شود؛ که به آن ‹غول قرمز› می‌گویند.


2. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرایی به سمت درون، مقدار بیشتری انرژی را زندانی می‌کند، تا آنجا که موجب انفجار باقی‌ماندة ستاره می‌شود. بدین ترتیب ستاره در فضا پخش می‌شود؛ و از آن چیز زیادی جز گازهای پراکنده باقی نمی‌ماند. که به آن ‹نوا› یا نواختر می‌گویند. تصویر زیر و توضیحهای آن که البته مربوط به یک ابرنواختر است این موضوع را نشان میدهد:


3. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، با انفجار مهیب‌تری به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار می‌شود، که از فاصله‌های بسیاردور هم دیدنی است. در این حالت درخشندگی ستاره، به بالاترین اندازة خود رسیده، نیمی از موادّ جرم خود را با سرعت ده‌هزارکیلومتر در ثانیه به بیرون پرتاب‌می‌کند!! در این حالت از مواد باقی‌مانده در درون ابرنواختر، یک ستارة بسیارکوچک، ولی بسیارفشرده و بسیارسنگین باقی‌می‌ماند. مانند این ابرنواختر:



4. نیروی جاذبة بسیار قوی این ستارة بسیارکوچک ، همراه با فشار طبقه‌های خارجی سبب می‌گردد که الکترون‌ها و پروتون‌های اتم‌ها بار اتمی خود را ازدست‌داده و تبدیل به ذرة نوترون شوند، که همراه با نوترونهای ازپیش‌موجود، ستارة نوترونی را تشکیل‌می‌دهند.


جرم یک ستاره نوترونی کمتر از سه برابر جرم خورشید است؛ و این در حالی است که تمامی این جرم عظیم، تنها در یک کره به قطر بیست کیلومتر متمرکز‌ شده‌ است. یک سانتی‌متر مکعب از چنین کره‌ای حدود یک میلیارد تن وزن دارد!!


در این نوع ستاره فضای بین اتمی که مربوط به فاصله بین الکترون و هسته‌است از بین رفته، وستاره کوچک ولی بسیارسنگین ‌شده‌است. این ستاره هنوز کمی انرژی درونی در خود ذخیره‌کرده که زیر تأثیر فشردگی بی‌نهایت مادّه، مانند فنر عمل‌می‌کند. از یک سو زیر بار جاذبه به سوی درون کشیده می‌شود و از سوی دیگر انرژی داخلی، فشرده‌شده، جلو انقباض و تراکم بیش از اندازة آن را می‌گیرد. و بدین ترتیب ستاره منقبض و منبسط ‌می‌شود. این حالت موجب‌می‌شود که آن را ‹پالسار› یا ‹ستارة تپنده› و یا به‌گونة کوتاه، ‹تپ‌اختر› نامند.


اگر اتمهای مواد تشکیل‌دهنده کره زمین را نیز از فضای درونشان تهی‌کنیم، کرة زمین با همین وزن کنونی به‌اندازة یک پرتقال خواهدشد.‌ یعنی همان تراکمی که برای ستارة نوترونی در بالا آمد و یک سانتی‌مترمکعب آن بیش از یک میلیارد تن وزن داشت. ممکن است آن شاعر نیز به این حقیقت رسیده بوده که سروده‌است:

الهی تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی

نکاهیده جوی از جهان و نه وسعت ببخشی ته استکان را


ستارگان تپنده یا ستارگان نوترونی با سرعتی باورنکردنی به‌گردخودمی‌چرخند. یکی از این ستارگان که در سال 1982 کشف‌شد،‌ با سرعت 642 بار در ثانیه به‌دورخودمی‌گردد!! بر اثر این چرخش‌ها ، تابشی می‌پراکنند که به نظر می‌رسد برق‌می‌زنند. آنها غالباً پرتوهایی از نوع ایکس و گاما می‌تابانند.

5. اگر ستاره‌ای که در درون ابرنواختر باقی می‌ماند، جرمش بیش از سه‌برابر خورشید باشد، انقباض و تراکم آن از اندازة یک ستارة نوترونی بسیار فراتررفته و با مهیب‌ترین صدا و تخلیة انرژی همراه است؛ و از مرز نیروهای نگهدارندة ماده درمی‌گذرد و ماده را تا بی‌نهایت می‌فشارد. در واقع ستاره به جایی می‌رسد که به آن نقطة ‹سینگولار› یا ‹تکینه› می‌گویند؛ در این حالت، انتشار هرگونه انرژی از آن قطع‌شده و مرگ ستاره فرامی‌رسد.

6. چنین ستارة‌ مرده‌ای بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکم‌تر و کوچک‌شده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش می‌یابد. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر می‌شود. یعنی فرار از آن مشکل‌تر می‌شود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمی‌تواند از آن بگریزد.


عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاه‌می‌کنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› به‌وجودآمده‌است. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.

دیدگاه قرآن‌کریم

حال ببینیم خداوند کریم چگونه با گزینش و به‌کارگیری تنها یک واژه سه‌حرفی همه این نکته‌های ظریفی را که در روند شکل‌گیری سیاهچاله رخ‌می‌دهد، به ما گوشزد و تفهیم‌کرده، و به دلیل اهمیت موضوع، با یک آیه سه‌واژه‌ای، به آن سوگند خورده‌ است تا بیشتر به آن توجه‌ کنیم.


آن واژه سه‌حرفی،‌ ‹هوی›، و آن آیه سه‌واژه‌ای، «والنجم اذا هوی» است. (نجم: 1)


یکی از ویژگی‌های قرآن کریم ایجاز است که گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتا به‌ چشم‌ نمی‌آید، می‌ریزد؛ مانند تشکیل سیاهچالگان، که وصف گنجانیدن دنیایی در یک پیاله است؛ سیاهچاله ای که یک قاشق آن ده میلیارد تن است؛ بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›،‌ یعنی ‹ستاره› قرارداده‌است؛ ولی متأسفانه مترجمین قرآن کریم، معمولاً تنها یک معنای ساده و پیش پا افتاده از واژه را گرفته و ترجمه‌می‌کنند؛ و با این کار خود، جلو اندیشیدن دیگران را می‌گیرند!

مثلاً می‌گویند ‹هوی› یعنی غروب‌ کرد، چگونه ستارگان غروب‌ می‌کنند!!؟ ستارگانی همچون خورشید هنگامی که ظاهراً غروب می‌کنند،‌ در جای دیگر از زمین یا هر سیاره دیگری که ساکنانی داشته باشد، طلوع‌ می‌کنند و به کار گیری واژه غروب برای ستارگان بیمعناست.

از سوی دیگر هرگاه ستاره ای از دیده ما ناپدید شود، خداوند واژه ‹هوی› پرمعنا را به‌ کار نمی‌برد؛ بلکه واژه ‹افل› را برمی‌گزیند (همان‌گونه که در قصة خداشناسی حضرت ابراهیم از آن یادمی‌کند.)؛ و از ستاره واقعی یا ‹نجم› نام‌ نمی‌برد؛ بلکه از عنوان مجازی آن یعنی ‹کوکب› یاد می‌کند؛ که تنها برق‌ و سوسو می‌زند؛ و یا هنگامی که از ناپدیدشدن ستاره واقعی یاد می‌کند، واژه ‹ادبار› یعنی پشت‌کردن را به‌ کار می‌گیرد،‌ همچنانکه این واژه را برای ‹شب› به‌ کار می‌برد: ادباراللیل و ادبارالنجوم. یعنی هست ولی به ما پشت کرده و ما نمیبینیمش!! جل الخالق از به کارگیری واژگانی دقیق برای تفهیم به ما که کمتر به این واژگان دقیق و محاسبه های دقیقتر آن توجه میکنیم.

و نیز برخی دیگر از ترجمه‌ها که هوی را ‹فرود› ترجمه می‌کنند منظورشان چیست؟

ستاره در کجا فرود می‌آید!!؟ خداوند چه منظوری از فرود یا غروب کردن ستاره را می‌خواهد به ما تفهیم‌ کند؟ فرود یا غروب یک ستاره چه ارزشی برای خداوند و برای ما دارد که خداوند به آن سوگند یاد کند!!؟ بگذریم از مترجمینی که به پیروی از برخی مفسران، حتّا برای نجم مصداق می‌آورند و آن را محدود به ستاره ثریّا می‌کنند.

شاید پاسخ‌ دهند منظور از فرود ستاره، شهاب‌ است؛ ولی در مورد شهاب، آیه‌های بسیاری با منظورهای متفاوت آمده و تا آن اندازه اهمیت نداشته که خداوند برای آن سوگند یاد کند.

اندازه شهاب نسبت به ستاره، مانند سر سوزنی است نسبت به کره زمین.

پس: چه لزومی داشته تا خداوند در اول سوره نجم به هوی شدن یک ستاره سوگندیادکند؟


قرآن کریم تنها در یک آیه دیگر واژه هوی را به کار برده و آن آیه 81 سوره طه است.

پس از جست‌و‌جو در سه ترجمه قرآن که در دسترس بود، متوجه شدم مترجمین سه ترجمه برای آن آورده‌اند که هیچیک به منظور خداوند نزدیک نیست: نابود، هلاک، و تباه. زیرا اگر خداوند میخواست این‌گونه معنی را تفهیم کند واژگان بهتری را به کار میبرد. تنها واژه‌ای که در این آیه مفهومتر و به معنای اصلی آن که در سوره نجم آمده نزدیکتر است، پوچ و تهی شده است. یعنی کسی که خداوند بر او خشم گیرد، پوچ و تهی میشود، نه اینکه نابود، یا هلاک و یا تباه شود. البته تباه شدن به پوچ و تهی شدن نزدیکتر است، و معنای نابودی و هلاکت را نمیدهد.


معناهای ‹هوی› از المنجد (نرم‌افزار):

1.غروب‌کرد، پنهان‌شد.(که بی‌نورشدن و ازدیده‌پنهان‌‌شدن ستاره را می‌رسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستاره پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود.)


2.سرفرود‌آورد.(که درهم‌فرونشینی ستاره از آن استنباط‌می‌شود.)

3.فرودآمد، هلاک‌شد، مرد.

4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی با‌شد.(که گویای تهی‌شدن ستاره از مواد درونی‌است که با انفجار به بیرون ریخته‌می‌شود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکل‌می‌گیرد.)


5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیل‌شدن به سیاهچاله را می‌رساند.)


6. نهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن (که آغاز شکل‌گیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت می‌گراید)


پس می‌توان آیه را چنین معنی‌ کرد: سوگند به ستاره؛‌ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گودالی ژرف و تهی شبیه شود.

آیا همه اینها مفهوم یک سیاهچاله فضائی را نمیرسانند؟


افق رویداد چیست؟

در انقباض ستاره، لحظه‌ای فرامی‌رسد که سرعت فرار از روی ستاره، درست به‌اندازة سرعت نور است؛ درنتیجه دایره‌ای ایجادمی‌شود که مرز سیاهچاله است. هرچیزی که وارد این مرز شود به درون نقطه‌‌ای بی‌نهایت‌کوچک، با چگالی بی‌نهایت‌زیاد که در دل سیاهچاله وجوددارد کشیده‌می‌شود و به درون این چاه گرانشی می‌افتد و برای همیشه از جهان فیزیکی جدامی‌ماند. این دایره را ‹افق رویداد› نامیده‌اند.

قطر افق سیاهچاله‌ای با جرم سه‌برابر خورشید، هجده کیلومتر است. اگر جرم سیاهچاله بیشتر باشد،‌ قطر افق آن نیز به تناسب افزایش می‌یابد.

اما همة داستان سیاهچاله پس از افق رویداد رخ‌می‌دهد. یعنی تا پیش از آن ما با یک ماجرای معمولی یا متداول نجومی ـ ریاضی سروکار داریم، ولی پس از افق رویداد، همه‌چیز به‌هم‌می‌ریزد. مکان چندبعدی همة بعدهای خود را از دست می‌دهد، یا یک‌بعدی می‌شود. زمان چندبعدی می‌شود و شما می‌توانید به اطراف زمان سفرکنید. و حتی به گذشته بروید. در درون افق رویداد، حتی ریاضیات و منطق به‌هم‌می‌ریزد. لبة افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست.


رابطه سیاهچاله و عرش

الف ـ در مرکز کهکشان راه‌شیری یک سیاهچالة بزرگ وجوددارد.

ب ـ کهکشان راه‌شیری یک کهکشان حلزونی(1) است.

ج ـ عرش در مرکز حلزون کیهانی قرارگرفته و گرانش کیهان در آن است.

د ـ پس:

ـ سیاهچاله نمونه کوچکی از عرش است.

- عرش و سیاهچاله شباهت‌های بسیاری با یکدیگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگینی، و مرکزیت یا کانون چیزی‌بودن

ـ چیستی هردو ناشناخته‌است و احتمالاً با پیشرفت در مکانیک کوانتمی شناخته‌شوند.


آیا این برابرگذاری شناخت ما را از هریک از این دو بیشتر ‌نمی‌کند؟


شمار سیاهچالگان

تنها در کهکشان ما(راه شیری) دستکم ده میلیون سیاهچاله وجوددارد که از باقی‌ماندة انفجارهای ابرنواختری پرجرم به‌وجود‌آمده‌اند. ولی از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سیاهچالگان تغییرکرده، می‌گویند ممکن است شمار آنها بیشتر از ستارگان مرئی باشد، زیرا محاسبات نشان می‌دهد که جرم ستارگان مرئی که شمارشان به صد میلیارد در کهکشان ما می‌رسد،‌ به‌تنهایی برای چرخش کهکشان با سرعت کنونی به دور خود کافی نیست؛ و نیروی گرانشی سیاهچالگان می‌تواند مکمل نیروی گرانشی لازم برای چنین چرخشی باشد. بدین ترتیب، سیاهچاله برای تشکیل‌شدنش از مکانیک کوانتمی سودمی‌برد و برای نمود و تظاهرش از نسبیت عام.(2)


روش یافتن سیاهچاله

برای دانستن روشی که کیهان‌شناسان برای یافتن سیاهچاله‌ها به‌کارمی‌برند، شایسته است بخشی از مقالة ‹وبالنجم هم یهتدون› در اینجا ‌آورده‌شود:

گویندة تلویزیون: «از آنجا که سیاهچالها از مرگ ستارگان به‌وجود‌می‌آیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیون‌ها سیاه‌چاله به‌وجود‌آمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشت‌شماری از آنها را نمی‌یابیم. چرا؟ زیرا نوری از خود بروز نمی‌دهند تا دیده‌شوند… سپس یک کیهان‌شناس با چراغ‌قوه‌ای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، ونیز یک حفرة سیاه نمایان شد. وی ادامه‌داد: روش یافتن سیاه‌چاله نیز همین است. اگر ستاره‌ای مانند این چراغ‌قوه‌ در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاه‌چاله‌ای تابانده‌شود، آن سیاهچاله نمایان می‌شود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچاله‌ای را بیابیم... پس، ستاره است که سیاهچاله را می‌نمایاند


اندازه‌های سیاهچاله‌ها

چون ‹جرم خورشید› مقیاس اندازه‌گیری سیاهچاله است،‌ از نظر اندازه پنج دسته سیاهچاله داریم:

1.کوچک که چندبرابر خورشیدند.

2.متوسط که چندصدبرابر خورشیدند.

3.بزرگ که چندمیلیون‌برابر خورشیدند.

4.بسیاربزرگ که چندصد میلیون برابر خورشیدند.

5.بسیاربسیاربزرگ که بیش از یک میلیارد برابر خورشیدند.

مورد چهارم را اخیراً یافته‌اند؛ و مشاهده‌کرده‌اند که از آن گاز متصاعدمی‌شده‌است.(3)

مورد پنجم را محققان دانشگاه مریلند گزارش کرده‌اند: در مرکز کهکشانN.G.C و در فاصلة یکصدمیلیون سال نوری از زمین، یک سیاهچاله بسیاربسیاربزرگ وجوددارد که 2/1 میلیارد برابر خورشید است. آنان برای اولین بار گریز انرژی از میدان قوی گرانش سیاهچاله‌های بسیاربزرگ را رصدکردند. به گفتة رینولدز انرژی تولیدشده در طول این فرایند، گازهای اطراف را که دمای آنها حدود یک میلیارد درجه است،‌ داغترمی‌کند.(4)

نکتة عجیب اینجاست که از این سیاهچاله‌ها گاز و انرژی بیرون می‌آمده که این موضوع با ویژگی‌هایی که پیش از این برای سیاهچاله‌ها می‌گفتند همخوانی ندارد.


فروپاشی یک نظریه

پدیدة بالا نشان می‌دهد که فرضیة ‹مانع‌شدن سیاهچاله از خروج چیزی از آن› که در تابستان گذشته آشکارا توسط پدید‌آورنده آن پروفسور هاوکینگ اصلاح شد،‌ کاملاً از اعتبار ‌افتاده‌است.

روز اول مرداد 1383، شبکه اول صدا و سیما از منابع خبری انگلیس گزارش‌کرد که «پروفسور استفان هاوکینگ در یک کنفرانس کیهان‌شناسی که در دوبلین برگزارشده‌بود، طی مقاله‌ای اعلام‌کرده‌است فرضیة خود را مبنی بر اینکه قدرت جاذبة سیاهچاله‌ها به آن اندازه‌ای است که حتی نور نمی‌تواند از آن فرار‌کند، پس از سی سال اصلاح‌کرده و به این نتیجه رسیده‌است که سیاهچاله‌ها به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که گاهی ممکن است برخی اطلاعات، قدرت گریز از آنها را داشته‌باشند و برخی مواد می‌توانند از آن خارج شوند».


پس از نقل شنیداری این اصلاح‌نظر، اکنون به نقل نوشتاری آن می‌پردازیم:

«یکی از مشهورترین نظریه‌های فضائی عصر حاضر دایر بر اینکه هیچ چیزی قادر به فرار از سیاهچاله‌ها نیست، توسط خالق این نظریه نقض‌شده‌است. استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور و استاد دانشگاه کمبریج می‌گوید نظریة مشهور او دربارة سیاهچاله‌ها تاکنون اشتباه بوده‌است. وی در کنفرانسی با موضوع جاذبه در دوبلین گفت که او در نظریه‌اش دایر بر اینکه هرچه که به درون سیاهچاله‌ها سقوط‌کند نابود می‌شود، تجدیدنظرکرده‌است… اکنون هاوکینگ به این باور رسیده‌است که سفر به سیاهچاله ممکن است؛ و چنانکه تاکنون تصورمی‌شد، سفری یک‌طرفه نیست. ‹گری گیبونز› فیزیکدان و استاد دانشگاه کمبریج گفت براساس تعریف تازة هاوکینگ، «افق رویداد» سیاهچاله‌ها از مرز مشخصی که کلیه محتویات درونی سیاهچاله را از جهان بیرون مجزاکند، برخوردار نیست. تصورمی‌شد زمانی که چیزی به داخل سیاهچاله بیفتد برای همیشه گم و ناپدیدشده‌است و تنها اطلاعاتی که دربارة سیاهچاله باقی می‌ماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما این فرض با قوانین ‹فیزیک کوانتم› که رفتار جهان را در کوچک‌ترین ابعاد توضیح‌می‌دهد، مغایراست. این قوانین حکم می‌کنند که اطلاعات نمی‌تواند برای همیشه از دست‌برود و نابودشود. اینکه اطلاعات ازدست‌برود یا نه، دارای پیامدهای مهم علمی و فلسفی‌ است».(5)

قرآن چه می‌گوید؟

انّها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فی‌السموات او فی‌الارض یأت بهاالله

ترجمه: همانا اگر ذرة ناچیزی، پس باشد در صخره ای یا در آسمان‌ها یا در زمین، خداوند آن را می‌آورد. (لقمان:16)

عالم‌الغیب‌لایعزب عنه‌‌مثقال‌ذرّه فی‌السموات‌ولافی‌الارض‌ولااصغرمن‌‌ذلک‌ولااکبرالاّ فی‌‌کتاب مبین

ترجمه: دانای ناپیدا، از او ذرّة ناچیزی وانمی‌ماند چه در آسمان‌ها، وچه در زمین باشد، چه کوچکتر از آن، و چه بزرگتر باشد؛ مگر در کتابی آشکارساز ثبت است. (سبأ: 3)


یعنی هیچ چیز از چرخة طبیعت بیرون نمی‌رود. اگر هم چیزی ناپدید شود برای ما ناپیداست؛ ولی نزد خداوند پیدا و حاضر است. از آیات ‹یفعل ما یشاء› و ‹فعّال لما یرید› نیز بر می‌آید که اصل عدم قطعیت که مبنای فیزیک کوانتمی است، در امور کیهان از تأثیر زیادی برخوردار است. و بسیاری از امور را نیز نمی‌توان طبق ‹قوانین بنیادی طبیعت› یعنی ‹سنن الهی› پیش‌بینی کرد. بنابراین متافیزیک با فیزیک کوانتمی همخوانی بیشتری دارد تا با فیزیک نسبیتی.

از سوی دیگر وجود سیاهچاله با آموزه‌های قرآنی همخوانی دارد؛ زیرا با توجه به ویژگی‌هایی که دانشمندان برای سیاهچاله برشمردند، چیزی که مفهوم سیاهچاله را در قرآن برساند، ‹در›های آسمان است؛ و ویژگی ‹در› آن است که دوسویه باشد و نه تک‌سویه.

قرآن کریم در دو آیه بده‌بستان یا دوسویگی میان ‹آسمان› و ‹زمین› یا جهان پیدا و پنهان را نیز تأییدکرده‌است:

یعلم ما یلج فی‌الارض و مایخرج منها و ماینزل من‌السماء و مایعرج فیها(سبأ:2 و حدید:4)

در حالت کنونی که بده‌بستان بین آسمان و زمین کم است، درهای آسمان یا سیاهچاله‌ها بسته‌اند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود می‌کشند، چنانکه در روز قیامت چنین خواهدشد:

یوم ینفخ فی‌الصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرت‌الجبال فکانت سراباً

ترجمه: روزی که در صور دمیده‌شود، پس گروه،‌ گروه می‌آیند. و آسمان گشوده‌شود، پس آن را درهایی است. و کوه‌ها سرنگون‌شوند پس سرابی خواهندبود. (نبأ: 18 تا 20 )


و در مورد وقایع پیش از قیامت می‌فرماید:

و لو فتحنا علیهم باباً من‌السّماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قومٌ مسحورون (حجر: 14 و15)

ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان می‌گشودیم، پس همواره در آن بالامی‌رفتند. هراینه می‌گفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشده‌ایم،‌ بلکه ما گروهی جادوشدگانیم!!


این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعی‌می‌کند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبه افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبه افق رویداد است.»(6) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل ‹دروازه عالم بالاستی›.

از این آیه و دیگر آیات مشابه درمی‌یابیم که از نظر قرآن، رسیدن انسان به ‹افق رویداد› ممکن است؛ هرچند قرآن کریم جمله را شرطی بیان کرده است.


برمبنای نظریه پیشین هاوکینگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چیزی است که در سیاهچاله روی می‌دهد. به محض آنکه شخص به افق رویداد سیاهچاله برخورد می‌کند، به نقطه‌ای می‌رسد که راه برگشتی برای آن وجودندارد. این مفهوم، معیاری فیزیکی از سیاهچاله‌ها، به همان شیوه‌ای است که تئوری گرانش اینشتین یا تئوری نسبیت عام ارائه‌می‌کند… در مرکز سیاهچاله تکینگی وجوددارد… چنین تکینگی‌هایی هیچگاه در دسترس یا عریان نیستند. سیاهچاله‌ها همیشه در پوشش افق رویداد سیاهچاله پنهان‌شده‌اند.(7)


این سخنان هاوکینگ بسیار دقیق و درست بیان شده. وی سخن خود را با مثال‌ها و تعبیرهایی بیان‌کرده تا دیگران بفهمند، ولی بازهم ساده نشده، و کسی که با سخن قرآن آشناباشد، ساده‌تر موضوع را درک می‌کند، هرچند که تعبیرهای او با تعبیرهای قرآنی تفاوت بسیاردارد.

او برای تفهیم وضعیت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسیدن فرضی انسان به افق رویداد یک سیاهچاله را بیان‌می‌کند، که خداوند در این زمینه مثالی برای عروج فرضی و نزدیک‌شدن یک انسان به درهای آسمان آورده‌است. کوششی را که وی در این راه

به‌خرج‌می‌دهد، از این جهت که به الهام قلبی شباهت بیشتری دارد تا به دانش عقلی،‌ قابل تحسین است.

مرده زنده نمی‌شود

از این مثال‌های علمی و قرآنی می‌توان نتیجه‌گرفت که چرا می‌گویند ‹هیچکس به آن دنیا نرفته که بازگشته‌باشد›. هنگامی که روح از بدن جدامی‌شود، تا زمانی که در همین جهان پیدا(آسمان دنیا) هست، ممکن است بازگشت‌پذیر باشد؛ ولی هنگامی که به درهای آسمان(سیاهچاله و افق آن) رسید، یعنی جایی از سیاهچاله که به‌دلیل گرانش قوی خود، نور و حتا روح را که از جنس نور است، در خود فرومی‌برد،‌ تکینگی( رویدادی که تنها یک بار روی‌می‌دهد و قابل آزمایش نیست) رخ‌داده‌است و دیگر جای بازگشتی نمی‌ماند. هنگامی که ‹روح›، آن جهانی شد، دیگر امکان ندارد این جهانی شود،؛ زیرا در جهان ناپیدا، یا خود روح ماهیتاً دگرگون می‌شود که راه بازگشتی ندارد؛ و یا فضا ـ زمان آنجا به گونه‌ای است که راه بازگشتی باقی‌نمی‌گذارد.(رجوع‌شود به مبحث ‹افق رویداد چیست؟›) زیرا ویژگی آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ویژگی اینجا(جهان پیدا)، ‹شدن› و دگرگونی است.


سری در گریبان

همان گونه که در بالا آمد هم دوسویه‌بودن کارکرد سیاهچاله با مثال‌های علمی و قرآنی مورد تأییدقرارگرفت، و هم تک‌سویه بودن آن. این چگونه‌می‌شود؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟


پاسخ: در یک صورت ممکن است؛ و آن این است که سیاهچاله‌ها را به دو گونه تقسیم‌بندی کنیم:

  1. سیاهچاله‌هایی که مستتقیماً به بخش 75 درصدی کیهان راه دارند.

  2. سیاهچاله‌هایی که به بخش 21 درصدی کیهان پیوسته‌اند.


در مقالة ‹سازمان کیهان› آوردیم که کیهان‌شناسان جهان ناپیدا را که پیش از این ماده تاریک نامیده‌بودند، با کشفی تازه به دو بخش تقسیم‌کرده و گفته‌اند 75 درصد کیهان، از انرژی تاریک تشکیل‌شده و تنها بخشی 21 درصدی دارای مادة تاریک است.

در آن گفتار با توجه به آموزه‌های قرآنی، بخش 73 درصدی کیهان را با عرش و بخش 23 درصدی آن را با ‹ملکوت› برابر دانستیم. بنابراین اگر سیاهچاله‌ها را به دو دسته تقسیم‌کرده و نوعی از آن را که منطبق بر نظریة سی‌سالة هاوکینگ است، سیاهچاله‌های متصل به بخش 73 درصدی و دستة دیگر را که منطبق بر نظر تازة اوست، پیوسته به بخش 23 درصدی بدانیم، پاسخ خود را یافته و درسی به کیهان‌شناسان داده‌ایم. بویژه آنکه در آن گفتار، کارکرد جهان ملکوت(نورونیرو) و یکی از وظایف فرشتگان را ستاره‌سازی عنوان‌کردیم که با نظریة جدید پیرامون سیاهچاله‌ها همخوانی دارد، نه با نظریة قدیم. اگر چنین فرضی درست باشد می‌توان بزرگی و کوچکی سیاهچاله‌ها را نیز در این ارتباط دانست؛ و بدین ترتیب اگر کیهان‌شناسان در آینده به یافته‌های دیگری دست‌یافتند،‌ مشکل از پیش رفع‌شده‌است.


دری در میان

ممکن است این پرسش پیش آید که چگونه ستاره‌ای در میانة این جهان پیدای 4 درصدی می‌میرد و ما بپذیریم که این ستارة مرده، به دری از درهای آسمان تبدیل‌می‌شود؟ اگر دری باشد باید در حد فاصل دو جهان پیدا و ناپیدا باشد.

پاسخ: تمام کیهان و به تعبیری حلزون کیهانی یک کل منسجم و به‌هم‌پیوسته را تشکیل می‌دهند که هیچ منفذ و جای خالی در آن نیست. قرآن کریم ضمن آوردن یک آیه این موضوع را بیان‌کرده‌ و مردم را به اندیشیدن و پژوهش در سازمان کیهان و ستارگان آن، تشویق‌کرده‌است:


افلم ینظروا الی‌السّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)

ترجمه: آیا نمی‌نگرند به آسمان بالای سرشان که چگونه سازمان‌دادیم و آراستیم آن را و هیچ شکاف و جای‌تهی ندارد؟

همان‌گونه که یک اتم غیر از اجزای‌ سه‌گانة آن، دارای فضای خالی بسیاری است ولی این خالی‌بودن آشکار نیست، جهان پیدای ما نیز اگر در ظاهر جای‌خالی دارد،‌ ولی به گفتة قرآن همه به‌هم‌پیوسته و یکپارچه، همچون ظاهر یک اتم است. خورشیدها همچون هستة اتم و سیاره‌ها همچون الکترون‌ها گرد خورشیدها می‌گردند.


در این زمینه توجه به یک نکتة علمی مفید به نظرمی‌رسد:

کلیة اجسام و اجرام، نیرویی بر یکدیگر واردمی‌کنند که این نیرو با جرم اجسام نسبت مستقیم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معکوس دارد… نیوتن این قاعده را دربارة کرات آسمانی تعمیم داد و ثابت کرد که هریک از کرات در مسیر خود زیر اثر نیروی جاذبه و دافعة کرات دیگر هستند… دانشمندان بعدی مانند ‹کلمب› این قاعده را دربارة الکترون‌ها و جرم‌های مغناطیسی ثابت‌کردند و قانون کلمب که به‌طور کامل شبیه قانون جاذبه نیوتن است،‌ این موضوع را آشکار می‌سازد.(8)


بنابراین هنگامی که ستاره‌ای می‌میرد و سیاهچاله‌ای به وجودمی‌آید که جرم آن بسیاربسیار بیشتر از جرم ستارة نوترونی می‌شود، دیگر نمی‌توان آن را با معیارهای این‌جهانی مطابقت داد؛ و بیشتر آن‌جهانی می‌شود. بویژه آنکه چون ما از انتهای سیاهچاله و اینکه به کجا پیوسته‌است آگاهی نداریم، شایسته‌تر آن است که آن را به بخش‌های ناپیدای کیهان که ویژگی‌های سیاهچاله را دارند، نسبت دهیم؛ و بدین ترتیب می‌توان آن را ‹دری به سوی آن جهان› نامید. بدین ترتیب این گفتة دانشمندان که در بالا آمد، تأییدمی‌گردد: و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.


عروج انسان به ژرفای کیهان

«در سال 1930 اینشتین و همکارش ‹روسن› نشان‌دادند که یک سیاهچاله می‌تواند جهان ما را به جهان دیگری که کاملاً با جهان ما متفاوت است، متصل‌کند. در واقع، هنگامی که وارد سیاهچاله می‌شویم، به تونلی قیف‌مانند با فضا- زمانی بسیار پیچیده واردمی‌شویم، که در انتهای آن، تونل دیگری قراردارد که مثل تصویر آینه‌ای آن است، و سر دیگر تونل دوم ما را به همان جهان دیگری متصل‌می‌کند. این تونل که در ابتدا نام پل اینشتین ـ روسن بر آن نهاده‌شده‌بود، بعدها ‹کرمچاله› نام‌گرفت».


«سیاهچاله همچنین می‌تواند دهانه‌های راهرویی باشند که یک نقطه از فضا ـ زمان در جهان خودمان را به نقطه‌ای با فضا ـ زمان متفاوت در همین جهان متصل‌کنند… ساده‌ترین سیاهچاله‌ها، سیاهچاله‌هایی هستند که چرخش و بار الکتریکی ندارند؛ و به افتخار اخترشناسی آلمانی که به توصیف هندسة این‌ گونه سیاهچاله‌ها پرداخته‌است، شوارتز شیلد نامیده‌شده‌اند».(9)


مقاله زیر نیز گویای مسائلی است در زمینه ‹ابواب‌السّماء› بودن ‹سیاهچالگان› که جهان ما را به جهان یا جهان‌های دیگری پیوند می‌دهد:

«سیاهچاله‌ها ممکن است از راه تونل‌هایی در ‹فضا- زمان› راهی به کائنات(جهان‌های دیگر) به روی ما بگشایند. به اعتقاد ‹اوموس‌ اوری› از مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا پیشرفت در فیزیک کوانتم، زمینة تونل‌زدن و عبور از سطح پیرامون یک سیاهچاله و پاگذاشتن در قلمرو دیگری از فضا و زمان را میسرساخته‌است. فیزیکدانان پنجاه‌سال است که می‌دانند شرح و تعریف‌ ریاضی از یک سیاهچاله در فضای معمولی(فضای مسطح) در واقع سیاهچاله را به صورت نوعی تونل یا پل تصویرمی‌کند که دو قلمرو جداازهم فضای مسطح را به یکدیگر متصل‌می‌سازد. اینشتین بعضی از محاسبات پیشگامانه را در این چارچوب انجام‌داد… اخیراً بعضی نظریه‌پردازان به بررسی احتمال وجود چنین تونل‌هایی در ساختار و کالبد ‹فضا ـ زمان› پرداخته‌اند».


«نظریه‌های اخیر، احتمال عبور از سد سیاهچاله‌ها را از راه نوع دیگری از تونل‌زدن یعنی ‹تونل کوانتمی› مطرح‌می‌سازند. براساس تئوری کوانتم، ذره‌ای مانند یک الکترون می‌تواند از یک سد انرژی عبورکند».

«اوری می‌گوید هنگامی‌که ما به یک نظریه قانع‌کنندة کوانتمی درباره جاذبه زمین دست پیداکنیم، آن نظریه به ما خواهدگفت چگونه یک جسم مادی می‌تواند از سد یک سیاهچاله بگذرد و وارد قلمرو دیگر ‹فضا ـ زمان› در ورای سیاهچاله شود».

«او می‌گوید: به‌نظرمی‌رسد سیاهچاله تونلی به جهان ‌های دیگر باشد. در سال 1985 ‹کیپ ثورن›، ‹مایکل موریس› و ‹اولری یورتسور› در مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا در ‹پاسادنا› درمورد احتمال انجام یک سفر بین‌ستاره‌ای از راه ‹مارپیچ‌ها›ی فضائی به‌تحقیق‌پرداختند. این گروه پس از حل معادلات مربوط به میدان جاذبه، به این نتیجه رسیدند که هرمارپیچی که بتوان از درون آن به چنین سفری دست‌زد، باید از مادة ناشناخته‌ای تشکیل‌شده‌باشد که خواص ویژه‌ای مانند ‹فشار منفی› داشته‌باشد. اما فیزیکدانان تاکنون نتوانسته‌اند به وجود چنین ماده‌ای پی‌ببرند».(10)


مطلب زیر نیز در این زمینه حرف‌هایی برای گفتن دارد:

«زمانی که ‹کارل ساگان› می‌خواست روشی برای سفر فضا ـ زمانی در رمان ‹تماس› بیابد، با ‹کیپ ثورن› کیهان‌شناس، درباره این ایده تبادل‌نظرکرد، که برای ممکن‌کردن این سفر، از سیاهچاله‌ها استفاده‌کند. ثورن با این روش مخالف‌بود و استدلال‌کرد که نظریه نسبیت عمومی اینشتین امکان به‌وجود‌آمدن تنها یک ‹سوراخ کرم› را می‌دهد؛ آنهم‌ اگر تمدنی کاملاً پیشرفته موجود باشد که بتواند انرژی منفی کافی برای بازنگه‌داشتن این سوراخ را فراهم‌کند».(11)


لینک ویدئوی بسیار جالبی پیرامون سیاهچالگان:

https://www.youtube.com/watch?v=OrDeDsrZWU0



بازگشت‌ها

1 ـ از آنجا که در زبان انگلیسی واژه‌های ‹مارپیچی› و ‹حلزونی› از یکدیگر جدا نشده، و هردو واژه را به‌جای یکدیگر به‌کارمی‌برند، این اشتباه در ترجمه‌های فارسی نیر رعایت‌نشده، و متأسفانه به نوشته‌هایی به زبان فارسی‌ نیز سرایت‌کرده‌ است. مارپیچی شکلی است که شبیه پیچش مار به‌ گرد خود (چمبره‌ای)، و حلقه فیلم است؛ درصورتی‌که حلزونی، شکلی است که لاک یک حلزون طبیعی داراست؛ و این دو تفاوت بسیارزیادی با یکدیگر دارند. تمام کهکشان‌هایی که به‌نام ‹مارپیچی› مشهورشده‌اند، هیچیک شکل مارپیچی ندارند بلکه همه حلزونی‌شکل هستند. بنابراین هرجا که مترجمان در متنهای کیهانشناسی، واژه‌ای را مارپیچی ترجمه کرده‌اند، خوانندة محترم، حلزونی تصورکند.‌


2 ـ برخی منابع این مقاله:

ـ تاریخچه زمان ـ استفان هاوکینگ

ـ مادّه،‌ انرژی و جهان هستی ـ‌ دکتر منوچهر بهرون، صص 254 تا 257

ـ پـیـام یـونسـکـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگی و مرگ ستارگان

ـ ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370 ـ گفت‌وگو با کیهان‌شناس مسعود خیام

ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردین1374 ـ مقالة سیاهچاله‌ها آیا هستند؟

ـ برخی شماره‌های ماهنامة نجوم بویژه:‌ خرداد 77


3 ـ برنامة تلویزیونی مستند 5 ـ 17/10/83

4 ـ روزنامة کیهان 5/8/80

5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83

6 ـ ماهنامة فضا ـ پیشین

7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو

8 ـ ماهنامة فضا ـ ‌آذر 1371 – مقالة سیبی که دنیا را تکان داد

9ـ مجلة نجوم ـ شهریور 84

10 – ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370ـ مقالة تونلی به جهان دیگر

11 ـ روزنامة شرق، 16/10/83


دو داستان کوتاه از تولستوی

درسی از زندگی برای زندگی- 19


پیشگفتار:

تولستوی در دو داستان کوتاهی که در پی خواهد آمد، خواسته است بگوید خوشبختی هرکس بستگی به جهانبینی او، و نیز خودبینی یا دیدن جایگاه خود در جهان دارد.

هرکس که حریص بود، هیچگاه احساس خوشبختی نمیکند؛ زیرا همواره در پی ازدیاد مال است و هیچگاه هم سیر نمیشود؛ زیرا وقتی برای خوشبخت زیستن ندارد. این موضوع در طول تاریخ ثابت شده که هرکس بیشتر مال داشته است، تمام یا بیشتر وقتش صرف حساب و کتاب و نگهداری مالش شده و وقتی برای او باقی نمانده تا به خانواده، به جامعه، به مردم مستمند و ... فکر کند، در نتیجه در طول زمان نه تنها دل‌رحم نشده، بلکه دلسنگ هم شده است.

هیچ عقل سلیمی نمیتواند چنین شخصی را خوشبخت بنامد. زیرا این از دنیای اوست و آخرت او بدتر از دنیای اوست، زیرا از هدف آفرینش که بندگی در چشمه زندگی بوده، دور مانده است. چنین شخصی دنیای خویش را فدای چیزی کرده که نه به درد دنیایش میخورد و نه به درد آخرتش. خسرالدّنیا والآخره

از سوی دیگر شخص دیگری را در نظر بگیریم که هم کوشش کرده و خانواده ای تشکیل داده و از راه درست و خداپسندانه، روزی خانواده را کمابیش فراهم میآورد؛ و بخشی از وقت خود را با خانواده، و بخش دیگر آن را در راه کارهای خداپسندانه(در این زمینه هرکس هرچه که علاقه و در توان دارد) صرف میکند. مهم این نیست که این شخص از مال دنیا یا با کوشش خود و یا از راه توارث زیاد یا کم داشته باشد؛ مهم این است که وی راه درست زندگی کردن را یافته و آموخته است.



داستان اول: رضایت از زندگی

پادشاهی که بر کشوری بزرگ حکومت میکرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ خود نیز علت را نمیدانست.

روزی پادشاه در کاخ قدم میزد. هنگامی که از آشپزخانه میگذشت، صدای آوازی را شنید. به دنبال صدا رفت و متوجه آشپزی شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده میشد.

پادشاه شگفتزده شد و از آشپز پرسید: چرا اینقدر شاد هستی؟

آشپز پاسخ داد: قربان، درست است که من تنها یک آشپز هستم، اما تلاش میکنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد مشورت کرد.

نخست وزیر به شاه گفت: قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نشده است. اگر او به این گروه نپیوندد، نشانه آن است که او واقعاً مرد خوشبینی است.

پادشاه با شگفتی پرسید: گروه 99 دیگر چیست؟
نخست وزیر پاسخ داد: اگر میخواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید؛ آنگاه به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!
پادشاه بر اساس توصیه نخست وزیر، فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا، کنار در خانه آشپزقرار دهند.
آشپز پس از فراغت از کار، به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا شگفتزده شد و سپس از شادی در پوست خود نمیگنجید... آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه!!
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها سکّه ها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او با شگفتی از خود میپرسید که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!


فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاقها و حتا حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار پایان داد!


آشپز بسیار دلشکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.

تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمیخواند؛ او تا آنجا که رمق داشت، کار میکرد!!!


پادشاه نمیدانست چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علّت را از نخست وزیر پرسید.نخست وزیر پاسخ داد:

قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمده است!

اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما هیچگاه راضی نمیشوند.



داستان دوم: زندگی کن! (1872)

هنوز هم بعد از این همه سال، چهره‌ ویلان را از یاد نمی‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می‌کنم، به یاد ویلان می‌افتم ...
ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن. روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش.

من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟

هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادم:

همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، .... نه، .... نمی دونم !!!

ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین ....

حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام را به کلی عوض کرد.

ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟

جواب دادم: نه ! ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی!

اردی‌بهشت 1402

احمد شمّاع زاده

داستان مردم خوشبخت

درسی از زندگی برای زندگی 18


داستان مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد، گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور میشود شاه را معالجه کرد، اما هیچیک ندانستند. تنها یکی از مردان دانا گفت:

«فکر می‌کند می‌تواند شاه را معالجه کند. اگر آدم خوشبختی را یافتید، پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود».

شاه پیکهایش را برای یافتن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنان در سرتاسر کشور سفر کردند؛ ولی نتوانستند آدم خوشبختی بیابند. حتّا یک نفر هم پیدا نشد که کاملاً راضی باشد. آنکه ثروت داشت، بیمار بود. آنکه سالم بود، در فقر دست و پا می‌زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید:

«شکر خدا که کارم را تمام کرده ام، سیر و پر غذا خورده‌ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد پیراهن مرد را بگیرند و به نزد شاه ببرند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!


همکاری و نوعدوستی

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت:

'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در
را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی‌فهمم؟!

خداوند پاسخ داد: 'ساده است، تنها نیاز به یک مهارت دارد، می‌بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های حریص و آزمند اتاق پیشین تنها به خودشان فکر می‌کنند!'

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب میشد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا نخواهد شد.

اردی‌بهشت 1402

احمد شمّاع زاده