ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هستی یا نیستی؟ اصل کدام است؟
احمد شمّاعزاده
از دوران نوجوانی به هنگام خواندن کتاب از واژة ‹عدم› دل خوشی نداشتم و نمیدانستم چرا؟
در جوانی و به هنگام خواندن کتابهایی پیرامون فلسفه و عرفان، بیشتر با واژة ‹عدم› آشناشدم: ‹آنچه معدوم است … ›، ‹خداوند عدم را زینت وجود بخشید.›، ‹آنهنگام که همة آفریدگان در کتم عدم بودند،...›...
در متنهایی نیز میخواندم و هنوز میخوانم که ‹عدم وجود…› که این یکی دیگر خیلی بیمعنی است، زیرا معنای ‹نبودن بودن› میدهد و میتوان بهجای آن به فارسی نوشت: ‹نبودن›
اینها همه جملهها و عبارتهایی بودند وهستند که معنایی ندارند. میدانستم که خداوند همیشه بوده. پس هیچگاه نیستی یا عدم معنایی نداشتهاست. خداوند همة هستی است. خداوند منشأ هستی است. همة هستها از اوست. همة صفرها با او معنیدار میشوند. پوچی و صفر و هیچ و نیستی هیچگاه نبودهاند که از آنها سخنی به میان آید.
اصولاً جای و گاه، (مکان و زمان یا spacetime) را او آفریده. پیش از ‹جایگاه› او بوده، پس از ‹جایگاه› نیز او بوده و نیز همه آنچه که به دید ما میآید یا نمیآید.
او بوده، حی و حاضر. ذره بسیاربسیار ریزی(به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور وجود خودش ‹زینت ظهور›(نه زینت وجود) بخشیده تا هم خود از تنهایی بهدراید، و هم ما به شناختش دستیابیم.(حدیث قدسی: انی کنت کنزاً مخفیاً …)
پس میبینیم که همه آنچه را که تا کنون فیلسوفان و دیگران گفتهاند، و واژة عدم را در نوشتههای خود بهکاربردهاند، اشتباه بودهاست. شاید هم به این دلیل از این واژه از آغاز زندگی دل خوشی نداشتهام که نکتهای فطری بوده. زیرا خداوند همه جا از هستی دیدنی و نادیدنی و نیز هستی خود یادمیکند و یاداورمان میشود.
حال که میبینیم همه هستی است، پس چرا ما از نیستی سخن میگوییم.
به همین دلیل به ذهنم رسید که این واژه را در قرآن کریم نیز پیگیرشوم. در آغاز از ذهن خود یاری جستم. متوجهشدم در این دوران بلند سروکارداشتن با قرآن کریم، با چنین واژهای برخوردی نداشتهام. سپس برای یقین خود، معجمالمفهرس را بازکردم. به واژة ‹عدل› رسیدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهیکباره پس از پایان یافتن واژههایی که از ریشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را دیدم.
مشخصشد که خداوند کریم هیچگونه واژهای که از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نیز خود ‹عدم› را در قرآنش بهکارنبردهاست. دلیلش هم روشن است. زیرا که قرآن منظومة تمام هستی است. جلالخالق!! پس چرا ما از نیستی نیز سخن میگوییم درحالی که خداوند همهاش از هستی سخن میگوید؟!!
از قرآن کریم درس گیریم و این واژه را از فرهنگمان بزداییم.
دیماه 1385 ـ احمد شمّاعزاده
جناب شماع زاده سلام
واژه عدم به معنای نیستی نیست و در عرفان تا انجا که بنده اطلاع دارم به معنی جایی است که ذهن و کالبد های انسانی مابه آن دسترسی ندارد . هر طور بخواهیم او راتوصیف کنیم باید بیاییم در دنیای فیزیکال خودمان او را توصیف کنیم / سبحان الله عما یصفون / خارج از چهار چوب فیزیکال ذهن ما دسترسی ندارد و برایمان قابل درک نخواهد بود . عرفا با شهودی ادراک حاصل میشود از جایی میگویند که جایی نیست و از زمانی که زمانی نیست و آنرا عدم یا گاها هیچ میگویند . مسیله درکی است و با زبان بیان نمیشود . چرا که اگر بیان شود باز هم فیزیکال می شود . در اینجا باید بگوییم خدای علیم . قدیر . سمیع و ..
به طور اختصار انجایی که او هست ( خود این جمله غلط است چرا که هم بی جا و بی مکان است و هم بی زمان و هم در این هم جهان ظهور دارد در مکان و زمان و .. و هم در جاهای دیگر که ما در قالب 4 بعد مکان و زمان درکی از آن نداریم) و ما نمیتوانیم توصیفش کنیم و انجا برای آنها نیست مینماید را عدم میگویند .
مشتاق بودم بدانم از سال 85 تا کنون چه تغییراتی در سیر فکری در این زمینه داشته اید . اگرعرایضم جایی خلاف مینماید مشتاق شنیدن فرمایش های شما هستم
علیکم السلام و رحمه الله. آنچه که شما در مورد عدم نوشته اید در مورد عالم غیب صادق است و نه عدم. عرفا هم که نوشته اند مثلا: "از کتم عدم به ظهور حقیقت یا..." منظورشان آن بوده که چیزی نبوده و بود شده، نه اینکه چیزی بوده و نابود و دوباره به طهور رسیده. تفاوت این دو بسیار زیاد است و البته نباید از قول خودمان به عرفا مطلبی را نسبت دهیم که خلاف اخلاق است.