بهشت! آنچنانی یا اینچنینی؟
احمد شمّاع زاده
در فاصله سالهای 1920 تا 1935 مسلمانی هندی که استاد و رئیس دانشکده اسلامی لاهور و درس خوانده انگلستان بوده قرآن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده که پرتیراژترین ترجمه از قرآن کریم به زبان انگلیسی است. او در ضمن ترجمه به تدبر آیات قرآن پرداخته و از جمله عقیده او پیرامون بهشت آن است که بهشت آنچنان نیست که در تصور ماست بلکه جور دیگری باید دید بهشت خداوندی را. نام او عبدالله یوسف علی است.
به تازگی مقاله ای از یک پروفسور و جراج مغز و اعصاب آمریکایی منتشر شده که تجربه و مشاهدات خود را از هفت روز زندگی در آخرت(به دلیل ازکارافتادن کورتکس مغزش) به گونه ای شگفت انگیز بیان میکند. این واقعه بیهمتا که میتواند نظر خاص خداوند برای راهنمایی مردم باشد نظر عبدالله یوسف علی را مورد تایید قرارمیدهد.
در آغاز بهشت را از دیدگاه عبدالله یوسف علی به تصویر میکشیم. پس از آن بخشی از مقاله آن پروفسور آمریکایی و تصویری را که او از بهشت برای ما ترسیم میکند میآوریم. درضمن به مقابله این دو دیدگاه که یکی نتیجه تدبر در آیات قرآن و دیگری مبتنی بر تجربه ای علمی و عملی است میپردازیم تا دریابیم عقاید آنان تا چه اندازه به یکدیگر نزدیک بوده به گونه ای که ممکن است خداوند در سالهای آغازین قرن بیستم آن پروفسور مسلمان را برای بیان چنین تصور بکری از آخرت رهنمون شده و این پروفسور مسیحی را برای تایید نظر او در سالهای آغازین این قرن.
درست است که باب نبوت با بعثت محمد(ص) بسته شده، ولی رحمتها و حکمتهای الهی همواره ساری و جاری بوده است. بدین دلیل خداوند منان هر از چندگاهی به مصداق آیه الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا گوشه چشمی خاص بر ما خاکیان میاندازد و نور هدایتش را بر کسانی که در راه او(برای دستیابی به آیات، نشانه ها و رموز طبیعت) همت میگمارند میافکند. آنان رسولان عام خداوندند. نستوهانی که تلاشهایشان برای بندگان خدا با هدایت الهی به نتیجه رسیده و خود چراغ هدایت آدمیان شده اند. همچون ابن سینا، اینشتاین و ادیسون
نظر به اینکه ترجمه یوسف علی در نوع خود بیهمتاست و نظرهای بدیعی را پیرامون درک مفاهیم قرآن کریم بیان کرده، موجب بررسیها و نقدهای بسیاری شده است. یکی از آن نقد و بررسیها نوشته ای از یک پژوهشگر عرب زبان است که در فصلنامه ترجمان وحی (شماره 28 ص: 90) ترجمه شده است.
یاداوری: بخشهایی از مقاله که سیاه شده اند از نگارنده است تا در مقابله و مقایسه با مشاهدات پروفسور آمریکایی قرارگیرند.
دیدگاه عبدالله یوسف علی درباره نعمتهای جسمانی در آخرت
... وی میگوید: آنچه مرا به نگارش پیوستی درباره مفهوم بهشت نزد مسلمانان برانگیخت پندار برخی جاهلان نسبت به اسلام است که میگویند اسلام به بهشتی حسی و شهوانی نوید میدهد و بر این ادعای خود به شماری از متون مذهبی در وصف بهشت استناد کرده و آنها را تفسیر لفظی- ظاهری و مادی میکنند. اما واقعیت آن است که قرآن کریم از ابزار تخیل برای تعبیر از امور روحانی و غیرمحسوس بهره برده تا آنها را وصف کند. وی مشکل اصلی در گفت و گو درباره بهشت را این میداند که بهشت در چارچوب معیارهای زمان و مکان دنیوی نمیگنجد. چرا که خداوند متعال میفرماید فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین(سجده:17) یعنی هیچکس نمیداند که چه لذت روحانی برای او پنهان شده است.
از این رو ما باید برای سخن گفتن از بهشت از عباراتی که متضمن زمان و مکان است بهره بگیریم و با زبان حسی از آن نعمتهای معنوی رمزآمیز و مجازی سخن بگوییم تا دستکم رهیافتی هرچند ساده به آن جهان روحانی بیابیم. از این رو اگر این عبارات رمزآمیز را تفسیر مادی و ظاهری کنیم از آن عالم روحانی فهم حقیقی نمییابیم. قرآن کریم برای اشاره به حقایق روحانی به فراوانی از مجاز و استعاره بهره میگیرد...
بهشتیان چهار گروهند: پیامبران، صدیقین، شهداء، و پرهیزگاران. و هر گروه به گفته قرآن لذت روحانی خاص و شایسته خود را دارد. (باتوجه به آیاتی از سوره های الرحمن و الواقعه این چهار گروه به دو گروه کلی تر تقسیم میشوند: مقربون و اصحاب الیمین که بهشتهای هریک نیز جداست- نگارنده)... یوسف علی بر این نکته تاکید دارد که ما نمیتوانیم اصطلاحات مجرد قرآن مانند رضا را درک کنیم مگر آنکه از عبارات حسی و مادی مورد استفاده در زندگی روزمره بهره گیریم.
حورالعین
در بهشت
یوسف علی مثال روشنی از استفاده قرآن از برخی الفاظ حسی برای اشاره به امور معنوی آورده و میگوید: "بهشت جایی برای استفاده از مسائل جنسی و شهوانی ندارد. برخلاف دنیا که این امور در آن دارای ارزش روانی و عقلی است ابدا نمیتوان تصور وجود امور جنسی جسمانی را در تحقق عشق حقیقی کامل در بهشت داشت. وی معتقد است که تفسیر حورالعین به همسرانی که در بهشت از آنان کام گرفته میشود تفسیری خطاست. چراکه کلمه حور از نظر لغوی نه مذکر است و نه مؤنث و همراهی با حور با حفظ صفات معنوی و نه جسمانی آنها هم برای مردان و هم برای زنان در بهشت میسر است. از این روی وی کلمه زوجناهم را در آیه کذلک زوجناهم بحورالعین (دخان54) به Shall Marry them ترجمه نکرده بلکه آن را به صورت Shall join them ترجمه کرده است. یعنی آنان را با حورالعین همنشین میکنیم. وی همچنین کلمه الحور را به Companions یعنی همراهان ترجمه کرده. (حوار درعربی به معنای گفت وگوست و با توجه به اینکه در سوره الرحمن صفت مشخصه حوریان قاصرات الطرف و مقصورات به معنای خمار چشمان آمده پس حورالعین یعنی همراهان یا همنشینانی که با چشمانشان گفت و گو میگویند چنانکه در وصف مشاهدات پروفسور آمریکایی خواهد آمد. - نگارنده)
وی بر این کلمه تعلیق زده و متذکر شده است که دوستان، مناظر زیبا، لباسها و میوه ها همگی زیبایند اما باید این واژه ها را نمادین فهمید زیرا که اساسا در بهشت خوردن و آشامیدن و لباس و ازدواج حقیقی و هیچ کار جسمانی وجود ندارد و حیات آنجا منزه از جسمانیت و غرائز دنیوی است و مردان و زنان هر دو از نعمتهای بهشت بهره میگیرند و هر نعمت رمزآمیزی که در قرآن یادشده هم برای مردان و هم برای زنان است. اما واژه حور دارای سه معنی است: پاکیزگی، سیاهی یا سفیدی شدید در چشمان، حق و اراده نیک. وی بر آن است که این واژه هیچگونه بار جنسی ندارد و مراد از آن همراهی و همصحبت شدن پاکیزه است. پایان نقل از ترجمان وحی
تأکید یوسف علی بر شهوانی نبودن لذتهای آخرت، باعث شد که نگارنده با دید دیگری نیز به موضوع بنگرد:
قرآن کریم، در آیات بسیاری به وجود ازواج برای بهشتیان اشاره کرده است؛ از جمله آیه 25 سوره بقره که در آن از ازواجٌ مطهره یاد شده است.
مسلم است که منظور خداوند از ازواج به معنای همسرانی که میشود با آنها همبستر شد، نیست. ولی پرسش این است که:
چرا خداوند این معنا را تحدید و مشخص نکرده و توضیح نداده تا هرکس به میل خود آن را ترجمه یا تفسیر نکند؟ و پاسخ این است که:
قرآن کریم نه تنها در مورد که موردی بسیار عادی است، بلکه در بسیاری موارد که برخی از آنها نکتههای علمی و بسیار مهمی هستند، به گونهای واژهای را به کار برده تا هر کس به فراخور زمان و مکان خود، و پیشترفتهایی که در دوره زندگیاش رخ داده، از آن بهره برداری کند. (مقاله و بالنجم هم یهتدون یا روش یافتن سیاهچاله را ببینید.)
در توضیح به کارگیری واژه ازواج بدون محدودکردن معنای آن، باید گفت:
برای عرب بیابانگرد دوره ظهور اسلام که ذهنشان معمولاً تنها به شکم و زیرشکم محدود میشد، (البته هنوز هم در هر جامعهای اقشاری وجوددارند که چنین اند و ویژه آن دوران نیست.) اگر خداوند ازواج را توضیح میداد که آن زوجها به گونهای هستند که کسی نمیتواند با آنها همبستر شود، آیا مردمان آن دوره اصولاً میتوانستند چنین چیزی را درک و فهم کنند؟ مشخص است که پاسخ منفی است و تنها رهاورد آن، این میشد که بگویند محمد دیوانه است، چنانکه در موارد دیگری گفتند که او دیوانه است و خداوند آیه نازل کرد که ما صاحبکم بمجنون (تکویر:22)
بهشت برین واقعیت دارد
عنوان مقاله ای مفصل در شماره October 8, 2012 نیوزویک است که پروفسور Dr. Eben Alexander تجربه و دیدار یک هفته ای خود از جهان برزخ را هنگامی که به کما رفته بود، و نیز دگرگون شدن عمیق عقاید خود را به تفصیل بیان میکند:
... باری، ماهها سپری شد تا بتوانم برای خودم هضم کنم که چه بر من گذشت. جدای از غیرممکن بودن وجود هرگونه هوشیاری در شرایطی که داشتم، چیزهایی که آن موقع تجربه کرده بودم برای خودم هم به هیچ وجه توجیه پذیر نبود:
اول، یک جایی در میان ابرها بودم. ابرهایی بزرگ و پُف کرده به رنگ صورتی و سفید که در مقابل آسمان «آبی تیره» تضاد مشهودی ساخته بود.
بالاتر از ابرها، بی نهایت بالاتر، دسته دسته موجوداتی شفّاف و نورانی در آسمان، این طرف و آن طرف میرفتند و خطوط ممتدّی را دنبال خود در فضا بر جا میگذاشتند. پرنده بودند یا فرشته؟ نمیدانم. بعدها که برای توصیف این موجودات دنبال واژه مناسبی میگشتم این دو کلمه به ذهنم رسید، اما هیچ یک از این دو واژه حق مطلب را درباره این موجودات اثیری ادا نمیکند که اساساً با هرانچه در این کره خاکی میشناسم تفاوت داشتند، چیزهایی بودند پیشرفتهتر و متعالیتر!
در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمیشد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرحهای درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه.
(پس حواس پنجگانه در آن دنیا متفاوتند. نتیجه آنکه تمام گفت وگوهای آمده در قرآن از سوی دوزخیان با بهشتیان و دوزخیان با یکدیگر نیز آن گونه که تصورمی کردیم نیست.)
اما از این همه شگفتآورتر، وجود فردی بود که مرا همراهی میکرد؛ یک زن. (تنها همراهی و نه همبستری همانگونه که یوسف علی گفت.) جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونههایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت (ویژگیهای حورالعین) و دو رشته گیسوان طلایی- قهوهای اش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود. بار اول که او را دیدم روی یک سطح ظریف و نقشدار حرکت میکردیم که بعد از لحظه ای فهمیدم بال یک پروانه بود. میلیونها پروانه دورمان را گرفته بودند و در رقص هماهنگ امواجی که ساخته بودند به جنگلزارهای پایین سرازیر میشدند و مجددا به بالا و دور ما اوج میگرفتند. انگار که رودی از زندگی و رنگ در هوا جریان داشت.(همراهی و همصحبت شدن پاکیزه- یوسف علی) لباس زن ساده بود، مثل یک کشاورز. اما رنگهایش همان ویژگی درخشان، تأثیرگذار و سرشار از زندگی را داشت که در دیگر چیزهای حاضر در آن مکان به چشم میخورد.
زن به من نگاهی انداخت، جوری که تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه پیش از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود; دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناختهایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.
زن بدون اینکه واژهای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دوروبرمان نه رؤیاست، و نه گذرا و بیاساس، بلکه حقیقی است.
پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمهاش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد:
بسیار معشوقی و نازنین، تا ابد. هیچ ترسی نداری. هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد.
آیا این سه پیام، ما را به یاد این پیامهای قرآنی نمیاندازد که: یا ایتهاالنّفس المطمئنّه ارجعی الی ربّک راضیةََ مرضیةَ فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون
فیزیک نوین میگوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. گرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوتها زندگی میکنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد. (به گونه ای خلاصه باید گفت هستی یک سیستم است که همه اجزایش با هم هماهنگ و با هم معنی پیدامیکنند.)
تا پیش از تجربهام، همه این نظرات برایم جنبه انتزاعی داشتند و درک ناپذیر. اما امروز حقیقتهای زندگی ام را شکل میدهند. به این باور رسیدهام که کائنات بر اساس وحدت ایجاد شده است. اکنون میدانم که عشق را هم باید به این معادله افزود. دنیایی که من در اغمای بدون مغز انسانی ام تجربه کردم، همانی بود که آلبرت اینشتین و عیسی مسیح، هر دو، از آن سخن گفتهاند و صد البته که هر کدام با روش بسیار متفاوت خودشان. (پروفسور، چون از قرآن آگاهی نداشته تنها آن دو را مثال زده ولی قرآن کریم نه تنها مؤید هردو آنهاست بلکه تجربه خود او را نیز تایید میکند.)
اینکه خداوند یک پروفسور مسیحی خداشناس را که چندان هم پایبند مسیحیت نیست برای این پیامرسانی برگزیده، خود جای اندیشه دارد.(مقاله دین گزینی یا آیا نامسلمانان اهل نجات نیستند؟ با لینک https://www.academia.edu/14819185 را ببینید)
پایان نگارش و ویرایش: بهمن 1391
ویرایش دوم: تیر 1399
ویرایش سوم: دی 1403
احمد شماع زاده
به
منظور دسترسی سریع میتوانید پیوندهای
وابسته به موضوع را در زیر ببینید:
Dr.
Eben Alexander
4th
dimension in quran.ppsx
3592K Download
بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنّی
والذی جاء بالصّدق و صدّق به اولئک هم المتّقون(زمر:33)
(آنکه راستی آورد و درستی آن را ثابت کرد همانان پرواپیشگانند.)
فهرست مطالب:
انجام وضو، شستن پاها و دستها
جمع خواندن نمازهای ظهر و عصر، مغرب و عشاء
وقت نماز مغرب (غروب آفتاب) و افطار روزه
طلوع فجر در کشورهای شمالی نیمکره شمالی
نماز مسافر، حد ترخّص، مسافر شیعی مسافر نیست!
نماز تحیّت مسجد
نظم در نماز جماعت، پیشی نگرفتن بر امام جماعت
تکبیرة الاحرام
مهرگذاری
دست بستن
بسم الله سورهها در رکعتهای اول و دوم
ذکر آمّین و الحمد لله رب العالمین
خواندن سوره حمد در رکعتهای سوم و چهارم
خواندن سوره کامل در رکعتهای اول و دوم
قنوت، دعا در نماز، نماز وتر، نماز عندالفجر
تهلیل، تکبیر، و صلوات در نماز عیدین
ذکر پس از رکوع
جلسه استراحت
صلوات در تشهّد، انگشت سبّابه یا انگشت شهادت
سلام نماز، سلام بر کرام الکاتبین
اهمّیّت نماز جماعت و شک نکردن در رکعتها
رد شدن از جلو شخص نمازگزار
نتیجهگیری: چرا فقه شیعه تا این اندازه متفاوت است؟!
انجام وضو
اذا قمتم الی الصّلوة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین (مائده: 6)
شستن دستها: آیه قرآن در این زمینه به گونه ای است که به نظر میرسد دستورهای علمای هر دو طرف درباره شیوه وضو به لجبازی بیشتر شبیه است تا استنباط فقهی. چرا لجبازی؟
زیرا آیه قرآن من (از) را مشخص نکرده و خداوند خواسته حد وضو را مشخص کند نه شیوه را. اگر خداوند میخواست شیوه را هم (به جز ترتیب) یاداور شود میگفت من... الی... ولی من را در نظرنگرفته و تنها به الی و حد شستن اکتفا کرده است.
با یک مثال ساده موضوع بسیار روشن میشود: پدری به فرزند خردسالش میگوید برو پاهایت را تا زانو بشوی. پدر تشخیص داده که پاهای فرزندش تا زانو کثیف شده یا معمولا میشود و به روش شستن کاری ندارد. نمیگوید از بالا یا وسط یا پایین بشوی ولی عقل ایجاب میکند برای شستن پا از بالا بشوید و به پایین برسد. همین موضوع در باره وضو صادق است. اگر وضو ارتماسی بود عقل میگوید دستت را در آب فرو کن. میشود از پایین به بالا و هنگام بیرون آوردن از بالا به پایین. ولی اگر وضو عادی بود درستتر و راحتتر آن است که از بالا به پایین شسته شود.
بنابراین آن عالم شیعی که میگوید اگر وضوی ارتماسی خواستید بگیرید اول آرنج را وارد کنید (که با استدلال خودشان در مورد وضوی عادی نیز در تضاد است!) و علمای سنی که میگویند وضو را از انگشتان شروع کنید هر دو با یکدیگر لج بازی میکنند و استنباط آنان مبتنی بر قرآن نیست؛ یعنی دلیل و ریشه قرآنی ندارد! البته علمای اهل تسنن مدعی اند که سنت رسول اکرم(ص) چنین بوده است.
نکته ای مهم: جالب اینجاست که چون نه آیه ای و نه روایتی (چه صحیح و چه نادرست) درباره چگونگی غسل کردن نداریم، هیچ اختلافی هم میان شیعه و سنی در این زمینه وجود ندارد و هر دو فرقه به سنت رسول گرامی عمل میکنند!! الله اکبر...
ولی چه میشد اگر در زمینه غسل هم مانند وضو اختلاف وجود داشت، و علمای شیعه هنگامی که در رساله های عملیه خود به غسل ارتماسی میرسیدند، مینوشتند باید با سر در آب شیرجه بزنید! (راه دیگری وجود ندارد). از همین نکته نیز میتوان متوجه شد که نظر علمای شیعه در مورد وضوی ارتماسی نه تنها قرآنی نیست که معقول هم نیست.
شستن پا: در مورد شستن پاها به لینک زیر بازگشت کنید:
محرومیت شیعیان از وضوی سلامت فزای: https://www.academia.edu/66389283
نماز جمع
رسول گرامی اسلام نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت میخوانده اند. ولی در طول زندگانی ایشان رخ داده و پیشامد کرده که برخی گاهها نمازهای ظهر و عصر را و مغرب و عشاء را جمع (بدون رعایت کردن زمان دقیق) میخوانده اند که این موضوع در کتابهای اهل سنت (صحیحین مسلم و بخاری) نیز وجود دارد و آنها منکر آن نیستند.
اهل تسنن به شیوه معمول رسول گرامی عمل میکنند، ولی علمای شیعه به استثناءهای عمل ایشان عمل میکنند و برای راحتی شیعیان مجوز جمع خواندن را صادر کرده و در طول تاریخ چند صد ساله اخیر به آن عمل کرده اند. به گونه ای که اکنون اگر کسی نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت بخواند به او میگویند: چرا مثل سنیها نماز میخوانی!!
آیا میدانستید که امام حسین در روز عاشورا نماز ظهر را خوانده و به هنگام نماز عصر شهید شده است؟!! این موضوع را از یک طلبه جوان دانستم. زیرا بیان این گونه حقایق با عملکرد امروزین شیعه هماهنگی ندارد! از این موضوع نیز مشخص میشود امام حسین و دیگر ائمه اطهار نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت میخوانده اند. پس ما چگونه شیعه ای هستیم که از ائمه خود هم پیروی نمیکنیم!!؟
مشکل هر دو فرقه در مورد نماز جمع آن است که به سنت رسول اکرم عمل نمیکنند.
سنت رسول اکرم(ص) آن است که بر اساس قاعده، نمازها را در پنج نوبت بخوانیم و بر اساس استثناء، به تناسب موقعیت و زمان گاهگاهی جمع بخوانیم؛ ولی میبینیم که در میان شیعه وقتی جواز جمع خواندن صادر میشود، دیگر هیچگاه نمازها را در پنج نوبت نمیخوانند، حتا اگر هیچگونه کاری نداشته و در خانه پای تلویزیون نشسته باشند!!
اهل تسنن نیز به استثناهای سنت رسول اکرم(ص) توجه نمیکنند. مثلا در مساجد اروپا امامان جمعه حاضر میشوند خیل عظیم جوانانی که برای نماز جمعه آمده اند متفرق شوند ولی نماز عصر را پیش از موقع برقرارنمیکنند و یک نماز جماعت عظیم با ثواب جزیل از دست میرود؛ که البته معلوم نیست با برگشتن به سر کار خود بتوانند نماز عصر را اداکنند؛ بویژه در روزهای کوتاه زمستان. شیعیان از این طرف افتاده اند و سنّیان از آن طرف!!
وقت نماز مغرب
یکی از اختلافهای مهم در فقه شیعه و سنی که برخی گاهها (مثلاً هنگامی که بخواهند با هم افطار کنند.) مشکل ساز هم میشود مربوط به همین موضوع است. (چگونگی تقدم نماز بر افطار در شیعه و سنّی: https://www.academia.edu/44942357) علمای شیعه غروب آفتاب را برای نماز مغرب مجاز نمیدانند، بلکه هنگامی را که هوا تاریک میشود و سرخی خورشید از میان میرود (کم و بیش بیست دقیقه پس از غروب) وقت نماز مغرب میدانند. در برابر آنان علمای اهل تسنن میگویند:
رسول خدا (ص) پس از غروب آفتاب نماز میخوانده و روزه را افطار میکرده و این روند پس از رحلت ایشان در طول تاریخ جریان داشته و عمل شده است؛ و روش شیعه بدعت است.
به نظر میرسد این مورد هم بعدها بر فقه شیعه افزوده شده باشد؛ زیرا شواهد فراوانی هست که امامان شیعه بر خلاف سنت جد بزرگوارشان عمل نمیکرده اند.
از سوی دیگر، هم در قرآن اهمیت طلوع و غروب آفتاب ذکر شده و پیامبر را به دعا و نیایش پیش از طلوع و غروب فراخوانده (آیه سی و نهم سوره ق)، و هم به تبعیت از قرآن کریم برای ائمه اطهار نیز غروب آفتاب بسیار مهم بوده که دعاهای زیادی به عنوان ذکر پیش از طلوع و غروب آفتاب از آنان نقل شده است. برخی از آنها در مفاتیح الجنان نیز موجود است.
بنابراین بسیار بجاست که نتیجه گرفته شود خداوند برای این وقت عزیز و مهم دستور به نماز داده باشد؛ و نه زمانی که ربطی به غروب آفتاب و جایگاهی در سنت و قرآن ندارد.
دلیل روشن دیگری از خود شیعه در این زمینه توجه به وقت نماز غفیله است که مخصوص شیعیان است و اهل تسنن نماز غفیله نمیخوانند.
در مورد بهترین وقت نماز غفیله در روایات شیعی آمده است که این نماز را زمانی بخوانید که هنوز سرخی آفتاب در آسمان از میان نرفته باشد.
از همین نکته نیز میتوان فهمید که وقت نماز مغرب برای امامان شیعه، چنان بوده که نماز مغرب را پس از غروب آفتاب به جا میآورده اند و هنگامی که هنوز سرخی خورشید در آسمان بوده، نماز غفیله را پس از نماز مغرب میخوانده اند.
از آنجا که این نماز یکی از تعقیبات نماز مغرب است و نمیتوان آن را پیش از نماز مغرب خواند، معلوم میشود تعیین زمان نماز مغرب در فقه شیعه (پس از تاریک شدن هوا و از میان رفتن سرخی آفتاب) که ممکن است تاریخ کهنی هم نداشته باشد، نادرست است.
گفتنی است هر دو فرقه، وقت نماز غروب را مغرب میخوانند که اسم مکان است! ولی عنوان دیگر نمازها، نشان از زمان دارند: صلوة الفجر (صبح)، ظهر، عصر، عشاء؛ که احتمالاً از آغاز طلوع اسلام چنین بوده و کسی هم در آن تجدید نظر نکرده است.
طلوع فجر در کشورهای شمالی نیمکره شمالی
در این گونه کشورها مدتی از تابستان به آن دلیل که خیط الاسودی وجود ندارد (طبق آیه حتّى یتبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود)، طلوع فجر به گونه ای است که چند ساعت مانده به فجر واقعی هوا به طور ثابت روشن است. در جدولهای اوقات شرعی که برای شیعیان تنظیم شده، وضعیت فجر نامشخص و شیعیان بلاتکلیف اند؛ ولی در جدولهای اوقات شرعی اهل تسنّن چنین مشکلی وجود ندارد. آنان برای رفع این مشکل، فجر را زمانی قرارداده اند که پس از آن بر روشنی هوا افزوده میشود. یعنی چون سود و اسودی وجود ندارد، ملاکشان تبدیل شدن بیض به ابیض است.
نماز مسافر
تنها آیه ای که مربوط به نماز مسافر(در زمان ناامنی) میشود چنین است: واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصّلوة ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا انّ الکافرین کانوا لکم عدوّاً مبیناً(نساء: 101- هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید. همانا کافران دشمن آشکاری برای شما هستند.) یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که از یورش کافران ترسی ندارید لزومی ندارد در سفر نماز را قصر(شکسته) بخوانید.
خداوند در آیه بعدی (102) این آیه را شرح و بسط داده و راهنمایی کرده: به هنگامی که در جنگ هستید یا از کید دشمنان در امان نیستید چگونه نمازتان را چه کامل، چه قصر(شکسته) به جا آورید.
اگر با دقت به آیه قرآن نگریسته شود متوجه میشویم که خداوند پیرامون نماز مسافر عادی (نه در خطر) در قرآن کریم چیزی بیان نکرده، مگر اینکه آیه را ناقص بخوانیم (واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه...).
دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته در سفر، سنت رسول اکرم(ص) است (نه آیه قرآن) که ایشان این کار را میکرده اند. به احتمال فراوان ایشان و همراهان، همواره از کید کافران در امان نبوده اند.
نکتهای مهم: اهل تسنن مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت؛ و شکسته خواندن را واجب نمیدانند. دلیلی هم وجود ندارد که واجب باشد، زیرا ممکن است اگر رسول اکرم هم در زمان ما حاضر بودند، نماز را دستکم در سفرهای راحت و بی مشقت، شکسته نمیخواندند. ولی چرا شیعه در این زمینه خاص تنها به سنت هزاروچهارصد سال پیش و زمانی که امنیت کمتر بوده عمل میکند و آن را واجب!! میداند و به آیه قرآن هیچ توجهی ندارد، بسیار شگفت انگیز است!!
مسافر شیعی مسافر نیست.
در زمینه مسافر، نکته مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب وجود دارد که بعد مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم، پانزده فرسخ شرعی (هشتاد و سه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای "سفر" میان این دو دیدگاه تفاوت کیفی!! نیز مییابد و مسافر شیعه چهار فرسخی، خود حس میکند که مسافر نیست.
مهمتر از مسأله نماز مسافر مسأله روزه مسافر است که در فقه شیعه برای شیعیان بسیار مشکل ساز بوده است، بویژه آنگاه که با موضوع بلاد کبیره و حد ترخص چهار فرسخ نیز ادغام شود. هنوز یادمان نرفته است که مردم ایران بویژه مردم تهران در مورد نماز و روزه مسافر بویژه پس از انقلاب، به دلیل موضوع بلاد کبیره آیت الله خمینی، چه مشکلاتی را از سرگذراندند!!
نماز تحیّت مسجد
اهل تسنن از کودکی آموخته اند هنگامی که به مسجد وارد میشوند دو رکعت نماز به عنوان سلام به مسجد اقامه کنند و همگی بدون استثناء این کار را میکنند؛ ولی بسیاری از شیعیان از چنین موضوعی حتّا آگاهی ندارند، چه رسد به عمل به آن؛ و این ناآگاهی به روش و منش علمای شیعه برمیگردد و مردم مقصر نیستند.
چند نکته:
روزی از امام جمعه سنّی مذهبی پرسیدم به هنگام خواندن خطبه چرا آنانی که دیر میرسند مسقیماً به خطبه توجه نمیکنند و پس از ورود، نماز تحیت میخوانند؟ درصورتی که گوش دادن به خطبه ثوابش بیشتر است.
در پاسخ گفت: زیرا پیامبر اکرم فرمود: اگر هنگام خطبه هم وارد شدید نماز تحیت را بخوانید هرچند به اختصار.
شیعیان عرب زبان اگر نه همواره، دستکم برخی وقتها نماز تحیت مسجد میخوانند.
مسیحیان متدین به هنگام گذر از برابر کلیسا، حتا اگر در اتوبوس باشند تعظیم میکنند و صلیب میکشند. کدام شیعه را دیده اید که به هنگام گذر از برابر مسجد تعظیم کند؟ ما تنها به هنگام گذر از گنبدوبارگاه امامان و امامزادگان و سادات خاص سلام میدهیم!! آیا اینکه گنبدوبارگاه جای مسجد را میگیرد، شرک نیست؟
نظم در نماز جماعت
یکی از تفاوتهای مهم میان نماز شیعی و سنّی، نظم صفهاست. هرگاه گروهی نمازگزار را دیدید که گشاد گشاد ایستاده اند، و صف آنان بی نظم است؛ یقین کنید که شیعه هستند؛ ولی اگر دیدید به گونه ای منظم به یکدیگر چسبیده بودند، آنگونه که قرآن میفرماید کانهم بنیان مرصوص، یقیناً آنان سنی مذهب اند.
میگویند یک ژنرال آمریکایی از افسر مادون خود میپرسد برای به صف کردن دو هزار سرباز چقدر وقت صرف میشود؟ افسر میگوید دو ساعت. ژنرال میگوید دو میلیون مسلمان در مکه ظرف دو دقیقه به طور منظم به صف میشوند و تو میگویی برای دو هزار نفر دو ساعت؟ آنها چکار میکنند از آنها یادبگیر!!
آیا میدانید امام جمعه یا جماعت چه میگوید که همه به سرعت منظم میشوند؟ او در هر نمازی پس از بیان اقامه نماز رو از قبله برمیگرداند و رو به جماعت میگوید:
سووّا صفوفکم انّ تسویة الصّفوف من اقامه الصّلوه(صفهایتان را درست و مرتب کنید. همانا درست و مرتب کردن صفها، بخشی از برپاداشتن نماز است) یقینا چنین است و نماز جماعت که خود یک سیستم را شکل می دهد، با بینظمی، ویژگی سیستماتیک خود را از دست میدهد.
دومین نشانه سیستم بودن نماز جماعت، مربوط به پیشی نگرفتن مأموم از امام جماعت است؛ که در میان شیعه کمتر کسی به این امر توجه دارد و کمتر میتوان صفهایی را دید که هماهنگ باشند و همه با هم به رکوع و سجود بروند و یا از رکوع و سجود سربراورند.
هرچند گاهگاهی امامان جماعت شیعه این نکته را یاداوری میکنند، ولی از آنجا که اهمیت آن را همواره و به خوبی به نمازگزاران گوشزد نمیکنند، کمتر به آن عمل میشود. ولی در میان اهل تسنن پیشی گرفتن از امام جماعت بسیار به ندرت پیش میآید آنهم از روی سهو از سوی جوانان. در این زمینه امام جماعت پیش از شروع نماز مانند مورد پیشین میگوید: لا تسبقوا فی الصلوه ...
سومین اختلاف از نظر نظم در نماز جماعت، بی نظمی صوتی است. شیوه درست نماز جماعت آن است که نماز بدون سروصدا انجام شود. البته امام جماعت در نمازهای ظهر و عصر تکبیرها را به منظور اعلام وضعیت نماز برای مأمومین بلند ادا میکند.
میتوان گفت این شیوه در میان شیعیان بسیار کم رعایت میشود.
تکبیرة الاحرام
امام جماعت پس از آنکه تکبیرة الاحرام بست، همه نمازگزاران بلافاصله پس از وی با هم تکبیرة الاحرام را ادا میکنند. این تکبیر همگانی یقیناً هم خداوند و فرشتگانش را خشنود میکند و هم تکبیرگویان و شنوندگان را. جواد مجابی در قوم به حج رفته که سفرنامه حج اوست این تکبیر گروهی و نیز آمین گفتن پس از پایان سوره حمد را به گونه ای زیبا ترسیم کرده است که نگارنده پس از گذشت سی سال هنوز آن توصیف را فراموش نکرده ام.
شیعیان عرب زبان نیز تا اندازه ای نمازشان به دیگر مسلمانان شباهت دارد. یعنی صفهایشان نظم بیشتری دارد و تکبیره الاحرام را همه با هم میگویند و نماز تحیت میخوانند. و اما چه بگویم از دیگر شیعیان که با یکدیگر صحبت میکنند و تا هنگام رکوع امام جماعت، یکی یکی تکبیر میگویند (مخصوصاً خانمها)!! چه عادت زشتی!! و چه بی احترامی زشتتری نسبت به نماز و خدا!!
مهرگذاری
چندین سال پیش در مسجد یک کشور اروپایی، هنگامی که مهر گذاشته بودم و نماز میخواندم، یک دیپلمات اهل تسنن پرسید: چرا مثل همه نماز نمیخوانی این چیست؟ سجده روی این شرک نیست؟ گفتم نه. ما خدا را سجده میکنیم ولی فرق ما این است که بر چیزهای طبیعی (و نه صنعتی و معدنی مانند فرش و گچ) سجده میکنیم. او تا اندازه ای قانع شد.
ولی حقیقت این است که در زمان رسول گرامی اسلام همه جا حصیر بوده یا در سفر بر روی زمین نماز میگزارده اند. اگر هم بعدها رسول اکرم و دیگر مسلمانان برروی فرشی یا چیزی غیر از حصیر نماز میگزارده اند، کسانی که سیره مینوشته اند گزارش نکرده اند که آنان بر مشتی خاک یا چیزی طبیعی سجده میکرده اند.
به تازگی ویدئویی را دیدم که جوانی مهندس، درباره تأثیر امواج رادیویی و میکروویو بر بدن انسان صحبت میکرد و از ماتریکس سخن به میان آورد و گفت باید به طبیبعت رو آوریم، با طبیعت آشتی کنیم، روی برگهای ریخته شده، بدون کفش راه برویم تا بارهای الکترونیکی که بر بدن ما تحمیل شده از بدنمان خارج شوند. چرا اسلام میگوید (منظورش فقه شیعه است.) روی خاک و چیزهای طبیعی سجده کنید؟ (در این هنگام، آن جوان به مصاحبه کننده گفت فکر نکنی من دارم تبلیغ اسلام رو میکنم. من آدمی مذهبی نیستم و کلکسیون ویسکی هم توی خونه ام دارم! ولی این حقیقتها را هم نمیشه نگفت.) و به سخنان خود ادامه داد.
در آنجا بود که به خاطر دلیلی که برای آن دیپلمات آورده بودم و او را تا اندازهای قانع کرده بودم، به خودم آفرین گفتم.
دست بستن
شیعیان میگویند به این دلیل اهل تسنن به هنگام نماز دست بسته میایستند که عمربن الخطاب خلیفه دوم، هنگامی که سفیرانی از ایران پیش او آمده بودند و آنها به احترام او با دستان بسته ایستاده بودند، از این حالت خوشش میآید و به مسلمانان دستور میدهد از این پس نمازهایتان را برای احترام بیشتر به خداوند با دستان بسته بخوانید. یعنی این بدعت است. ولی اهل تسنن این داستان را قبول ندارند و میگویند رسول اکرم اسلام همین گونه نماز میخوانده اند. الله اعلم بالامور.
حال که شیعیان دست نمیبندند این امر موجب نشود که ادب کامل را نسبت به خداوند متعال رعایت نکنند! برخی گاهها حالاتی از برخی شیعیان سرمیزند که گویی نماز گود زورخانه است!! پس از تکبیرة الاحرام دستهای خود را چنان در هوا رها میکنند که مانند پاندول چندین ثانیه به درازا میکشد تا از حرکت بازایستند!!
بسم الله سوره ها
علمای شیعه جهر خواندن بسم الله در حمد و سوره را در نمازهای ظهر و عصر مجاز میدانند؛ ولی علمای اهل تسنن آن را جایز نمیشمارند؛ یا اگر جایز است کسی به آن عمل نمیکند.
ذکر آمّین
اهل تسنن در نماز جماعت (و برخی در نماز فرادی نیز)، پس از تمام شدن سوره حمد، همه با هم با صدای بلند و کشیده، آمین میگویند؛ که شکوهی به نماز میدهد؛ ولی علمای شیعیه به جای آن، ذکر الحمدلله رب العالمین را قرار داده اند؛ که به همان هم عمل نمیشود، زیرا در میان شیعیان همگان به این موضوع آگاهی ندارند و یا به تبعیت از علمای شیعه به آن اهمیت نمیدهند. برخی از علمای شیعه، ذکر آمین را بدعت و حرام میدانند.
خواندن سوره حمد در رکعتهای سوم و چهارم
شیعیان در رکعت سوم و چهارم به جای سوره حمد، تسبیحات اربعه میخوانند. روزی در نوجوانی در نماز جماعت، به اشتباه سوره حمد را خواندم. پس از نماز از طلبه ای که کنارم نشسته بود، پرسیدم به اشتباه به جای تسبیحات، سوره حمد را خواندم؛ اشکالی دارد؟
او پاسخ داد: "نه تنها اشکال ندارد که خیلی بهتر است". بعدها دیدم در تمام رساله های عملیه نوشته شده که در رکعت سوم و چهارم یا سوره حمد یا تسبیحات اربعه خوانده شود. ولی از آنجا که صاحبان فتوی، سوره حمد را نمیخوانند، شاگردان آنان که بعدها امامان جمعه و جماعت را تشکیل میدهند نیز نمیخوانند و این روند به صورت هرمی ادامه مییابد تا آنجا که بسیاری از شیعیان نمیدانند بهتر است سوره حمد را بخوانند!!
به نظر میرسد علمای شیعه کاری کرده اند تا در هر بخشی از نماز با اهل تسنن اختلاف داشته باشند. بدین ترتیب، شیعیان در طول تاریخ با به وجود آمدن این رسم از ثواب بسیار زیاد خواندن سوره حمد محروم شده اند!
ای علمای شیعه! آیا سوره حمدی که خود خداوند حساب جداگانه ای برایش باز کرده، و آن را تافته ای جدابافته نسبت به کل قرآن دانسته، و از آن به عنوان سبعاً من المثانی یاد کرده، و هر آیه از آن را هماورد یک سوره از قرآن دانسته، با تسبیحات اربعه (هرچند آنهم ذکر عظیمی است) برابر است؟!! آیا چشمپوشی از ثواب و تأثیرهای خواندن فاتحة الکتاب، جفای به قرآن و شیعیان نیست؟
خواندن سوره کامل در رکعتهای اول و دوم
علمای شیعه تنها خواندن یک سوره کامل پس از حمد را درست میدانند؛ ولی بیشتر فرق چهارگانه اهل تسنن خواندن بخشی از یک سوره بلند و یا تمام یک سوره نسبتاً کوتاه، بدون ذکر بسم الله را نیز درست میدانند. برخی از علمای شیعه که معتقدند هر بسم الله خاص همان سوره است، نیت کردن سوره ای که خوانده خواهدشد را پیش از ذکر بسم الله لازم میشمارند.
قنوت و دعا در نماز
قنوت که فارسی زبانان به آن دعای دست هم میگویند، و با گرفتن دستها رو به روی صورت، در رکعت دوم، پیش از رفتن به رکوع دعا میکنند، عملی مستحب در میان شیعیان است. ولی از آنجا که همانند جمع خواندن نماز هیچگاه آن را ترک نمیکنند، بسیاری از مردم نمیدانند که قنوت عملی مستحب است و به گونه ای با آن رفتار میکنند که گویی واجب است! مثلا بسیار دیده ام شخصی را که به نماز جماعت دیر رسیده و رکعت دوم را در رکعت سوم جماعت انجام میدهد، با اینکه وقت بسیار کم است، حاضر است حمد و سوره را هرزمه کند (تند و بی رویه خواندن) ولی به قنوتش برسد، و سپس به رکوع رود؛ که در بسیاری گاهها به رکوع هم نمیرسد و نمازش اشکالدار میشود.
انسانی که شاهد این صحنه است برای این ندانمکاریها چقدر افسوس میخورد!! در اینجا نیز مقصر اصلی علمای شیعه و امامان جماعت اند که این نکته های مهم را مرتباً گوشزد نمیکنند و یا برای آموزش عملی به دیگران، برخی گاهها قنوت را از نماز خود حذف نمیکنند.
شیعیان نه تنها در قنوت، بلکه در سجده آخر هر نماز نیز سعی میکنند دعایی بخوانند؛ اما در نماز اهل تسنّن، هیچ دعایی خوانده نمیشود و قنوت نه تنها در نمازهای روزانه، بلکه در نماز عیدین نیز وجود ندارد. تنها نمازی را که اهل تسنّن در آن قنوت میگویند، نماز وتر است که در سحرگاهان همراه با نماز شفع خوانده میشود. به نظر میرسد دلیل اهل تسنن برای نخواندن قنوت این است که:
یک- نماز با دعا متفاوت است. نماز هم وظیفه و واجب است و هم برای رضا و خوشنودی خداوند و حمد و سپاس اوست؛ ولی دعا درخواست بنده از خداوند است، هرچند درخواست معنوی باشد.
دو- آنان میگویند سنّت رسول اکرم (ص) چنین بوده و اگر شایسته بود که مؤمن در نماز دعا کند، رسول اکرم این کار را میکرد.
نماز عند الفجر
حال که سخن از نماز وتر در سحرگاهان به میان آمد، شایسته است یادی هم از نماز یا صلوة عندالفجر بکنیم. علمای اهل تسنّن این نماز را انجام میدهند و به مردم عادی هم سفارش میکنند، ولی تنها کسانی که برای نماز شب برمیخیزند، بدان عمل میکنند.
این نماز دو رکعت است و درست به هنگام فجر خوانده میشود، و پیش از نماز صبح. در اهمّیّت این نماز حدیثی از رسول اکرم نقل شده، که فرموده اند: خیر دنیا و آخرت در نماز عندالفجر است.
نماز عیدین
چون سخن از نماز عیدین (فطر و اضحی یا قربان) پیش آمد، شایسته است همینجا بیافزایم که شیعیان پیش از اقامه نماز عید، بیشتر به ذکر تکبیر میپردازند و اهل تسنّن به ذکر تهلیل. ولی اذکار و دعاها و صلواتهای اهل تسنّن بر پیامبر اکرم و خاندان و اطرافیان او بسیار بیشتر و جالبتر است. یکی از آنها سلام بر همسران رسول اکرم است. برخی شیعیان میگویند چون عایشه جزء همسران اوست و او در برابر مولاعلی(ع) جنگ به راه انداخت، پس شایسته نیست بر همسران او سلام و درود بفرستیم. در رد نظر آنان باید گفت:
اولاً خداوند در آیه 33 سوره احزاب که پیرامون همسران پیامبر است میفرماید:
وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا
بدین ترتیب قرآن کریم همه همسران پیامبر را اهل بیت او میداند و نه آنگونه که در میان شیعیان جا افتاده است که اهل البیت تنها پنج تن آل عبا هستند.
ثانیاً حضرت خدیجه کبری، و مادر حضرت فاطمه زهراء، آن بانوی بزرگوار که همه هستی خود را برای پیشبرد اسلام هزینه کرد نیز همسر پیامبر اکرم(ص) بود. چرا ما او را از سلام و درود محروم کنیم بدان دلیل که عایشه هم جزء همسران پیامبر اکرم بوده است!!؟
ما شایستگی آن را نداریم که بر کسی درود بفرستیم. مصدر همه درودها و سلامها خداوند است. ما تنها از خداوند میخواهیم به آنان درود بفرستد. اگر شایستگی آن را داشته باشند، خداوند این کار را میکند و اگر نداشته باشند، درخواست ما ناکارا و ابتر خواند ماند. پس باید عقل خود را به کاربندیم و از تعصبهای جاهلی به دور باشیم!
نکته: در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که بر این عقیده صحه میگذارند؛ از جمله میتوان به آیات 53 54 سوره اسراء اشاره کرد:
بگو به بندگانم که میگویند این (روش ما) بهتر است، همانا شیطان میان شما فساد و تباهی ایجاد میکند. همانا شیطان دشمن آشکاری برای انسان است. پروردگار شما آگاهتر است به شما. اگر بخواهد به شما رحم میکند و اگر بخواهد شما را عذاب میدهد و ما تو را نفرستادیم مگر وکیلی.
اگر بخواهیم به آیات الهی گوش فرادهیم و از هدایتشان بهره ای برگیریم؛ این گونه آیات باید الگوی عمل ما در موارد سیاسی و اجتماعی نیز قرار گیرد.
ذکر پس از رکوع
امام جماعت اهل تسنن پس از رکوع و هنگامی که کاملا قیام کرد(مستقیم ایستاد) میگوید: سمع الله لمن حمده و مأمومین میگویند ربنا ولک الحمد. ولی شیعیان معمولاً بدون توجه به قیام کامل همگی میگویند سمع الله لمن حمده.
جلسه استراحت
اهل تسنن میان رکعتهای اول و دوم، و سوم و چهارم که تشهد خوانده نمیشود، بیشتر وقتها پس از سجده دوم، بدون نشستن برمیخیزند و به رکعت بعدی میپردازند. ولی علمای شیعه آن را جایز نمیدانند (احتمالاً چون اهل تسنن آن را جایز میدانند!) و میگویند باید نمازگزار بنشیند و سپس برخیزد. این نشست را نیز جلسه استراحت عنوان داده اند.
تشهّد
چون اهل تسنن طبق آیه قرآن(ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایهاالذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما) هنگام صلوت بر رسول گرامی میگویند: صلی الله علیه و سلم شیعیان تصور و پیشداوری شان این است که آنان کمتر بر خاندان رسول خدا(ص) صلوات میفرستند. چند سال پیش، از یک سنی مذهب پرسیدم شما چگونه تشهد میخوانید؟ هنگامی که بیان کرد دیدم مفصلتر از ما بر خاندان رسول اکرم درود میفرستند!! شگفتزده شدم؛ ولی پیش خود گفتم شاید برخی از آنها چنین کنند.
روزی کتابی زیر عنوان صلوات النبی را در مسجد اهل تسنن دیدم. آن را ورق میزدم که دیدم صلوات تشهد به همان گونه در این کتاب نیز آمده است: آللهمّ صلّ علی محمد و علی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید.
شیعیان سعی دارند در هر موقعیتی از نماز، صلوات بفرستند؛ از جمله پس از ذکر رکوع و سجود.
انگشت شهادت: چون اهل تسنن به هنگام تشهد انگشت سبابه یا انگشت شهادت خود را به عنوان یک سنت رسول اکرم(ص) و عملی مستحب به سوی قبله میگیرند، برخی علمای شیعه، شیعیان را از انجام آن منع میکنند. از آنجا که این انگشت به عنوان انگشت شهادت مشهور است، این نظر تقویت میشود که گویی در فقه شیعه بسیاری از دستورات مستحب و برخی واجبات و کلاً شیوه های به جا آوردن عبادات، در جهت مخالفت با اهل تسنن تنظیم شده اند!! مثلا به یاد دارم چندین سال پیش در یکی از رساله های عملیه میخواندم که بستن چشمها به هنگام سجده حرام است! بعدها دیدم که امام یکی از فرق چهارگانه اهل تسنن معتقد بوده بستن چشمها به هنگام سجده واجب است!!
سلام نماز
در این مورد میان شیعه و سنی و چهار امام اهل تسنن تفاوتهایی وجود دارد و یکی از آنان میگوید سلام مستحب است. علمای شیعه آخرین سلام را همراه با واژه برکاته واجب میدانند و دو دیگر را مستحب؛ ولی از آنجا که همواره سه سلام ادا میشود، شیعیان کمتر به این موضوع آگاهی دارند؛ و کسی این نکته های ظریف را به آنان یاداوری نمیکند.
اهل تسنن پس از تشهد رو از قبله برگردانده به شانه سمت راست متمایل شده و میگویند: السّلام عیلکم و رحمة الله. سپس بر شانه سمت چپ متمایل شده و همین سلام را تکرار میکنند و بدین ترتیب نماز به پایان میرسد. مخاطب نمازگزار در این سلام، کرام الکاتبین هستند و به همین دلیل واژه برکاته را برای کرام الکاتبین به کار نمیبرند زیرا برکت موضوعی مادّی است و کرام الکاتبین نیازی به مادّیّات ندارند؛ ولی اینکه مخاطب سلام در میان شیعیان کیست، هیچ مشخص نیست؛ بویژه آنکه عنوان برکاته راهم بر سلام میافزایند که کرام الکاتبین از آن بی نیازند.
برای آگاهی از کرام الکاتبین به لینک زیر بازگشت کنید:
کرام الکاتبین (گرامی نویسندگان): https://www.academia.edu/45148542
اهمیت نماز جماعت
اهل تسنن از کودکی آموخته اند که نماز را به جماعت به جا آورند. بنابراین حتا اگر دو نفر باشند یکی جلو میایستد به عنوان پیش نماز، و دیگری کمی عقبتر، و با هم نماز میخوانند. با وجود اینکه در تمام رساله های عملیه شیعه، به جماعت خواندن و ثواب بی حدومرز آن سفارش شده است.
در این زمینه: نماز حسابی- ثواب هندسی: https://www.academia.edu/6863781
ولی از آنجا که علمای شیعه شرط عدالت را برای پیشنماز قائل شده اند، و به خوبی عدالت مورد نظر را تعریف نمیکنند، رسمی که در میان اهل تسنن هست در میان شیعیان وجود ندارد.
عدالت مورد نظر فقهای عظام اولیه شیعه، آن بوده است که پیشنماز شخصی ظاهرالصّلاح باشد و به فسق و لاابالیگری شهرت نداشته باشد. عدالت پیشنماز، همتراز با عدالت یک قاضی که میخواهد حقوق دیگران را احقاق کند، نیست. اگر چنین باشد، بسیاری از امامان جماعت مساجد ایران هرگز از چنان عدالتی برخوردار نیستند!! البته امکان دارد این شرط گذاری، توأم با هدفها و انگیزه هایی باشد تا امامت جماعت، چنان که در میان اهل تسنن رواج دارد همگانی نشود، بلکه امتیازی باشد در دست روحانیون، تا از مزایای پیشنماز مسجدبودن، که بیشتر به پست و مقام میماند تا یک همت اجتماعی اسلامی، مادام العمر مستفیض و بهرمند گردند! الله اعلم…
نکته دوم در اهمّیّت دادن به نماز در میان اهل تسنّن، این است که آنان از کودکی چنان آموخته اند که نباید در نماز اشتباه کنند. من تاکنون ندیدهام یک سنّی مذهب نماز بگذارد، و در نماز خود اشتباه کند؛ چه به جماعت و چه فرادی؛ ولی در میان شیعیان اشتباه کردن نه تنها در میان مردم عادی که فراوان رخ میدهد؛ بلکه در میان امامان جماعت هم گاهی رخ میدهد؛ و علمای شیعه برای آن به قول دکتر علی شریعتی، لگاریتمی از شکّیّات تدوین کرده اند!!
رد شدن از جلو شخص نمازگزار
در میان اهل تسنن کسی حق ندارد از جلو شخص نمازگزار رد شود و مانع رابطه فیزیکی یا انرژتیک او با خدایش شود. این موضوع احتمالاً در فقه اهل سنّت از محرّمات است؛ که اگر شخصی در حال نماز گزاردن باشد و کسی از جلوش رد شود، نمازگزار چنان محکم بر سینه او میزند که ربّش را یاد کند و هرگز فراموش نکند که از جلو شخص نمازگزار نباید ردشد! ارزش این نکته زمانی مشخص میشود که در مساجد شیعیان در حال نماز هستی؛ ولی گویی که اصلاً در نماز نیستی. به دلایل مختلف و به راحتی مثلاً برای توزیع خرما و فاتحه خواندن در شب جمعه، از جلوت رد میشوند!!
نتیجهگیری پیرامون چگونگی فقه شیعه
از این گفتمان میتوان به این نتیجه رسید که فقه شیعی بیشتر مبتنی بر استثنائات سنت، و فقه سنی مبتنی بر قواعد سنت است و در هر دو فقه، صبغه قرآن کمرنگتر از سنت است.
چنین به نظر میرسد که فقهای اولیه و معتبر شیعه، برای استنباط احکام فقهی و بویژه احکام فراگیر عملی همچون نماز، به هر نکته ای استثنائی که در سیره رسول اکرم و روایات برخورد کرده اند، آن را در جهت سهولت کار شیعیان ملاک حکم شرعی قرارداده اند. علمای بعدی، چون فقهای اولیه را صاحب نام و با عنوان ثقة الاسلام میشناخته اند، اگر هم مخالفتی با نظر آنان داشته اند، خودداری کرده و نظر خود را مکتوب و اعلام نکرده اند؛ و بدین ترتیب فقه شیعه به شکل کنونی یعنی در بسیاری موارد، عمل به استثناء و نه به قاعده سنت درامده است.
دلایل این نظر:
- در مورد نماز مسافر میبینیم که شیعیان از سنیها هم سنی تر میشوند که با آیه قرآن نیز مباینت دارد. حد ترخص سفر هم به آن اندازه تغییریافته که از نظر عقلی نمیتوان دورشدن بیست و سه کیلومتری علمای شیعه را سفر، و عامل آن را مسافر نامید!
- در مورد مسح پا به یقین موردی از رسول اکرم مشاهده شده که اهل تسنن مسح پا را در مواردی جایز میشمارند؛ حتا روی جوراب؛ و شاید روی پوتین برای سربازان. درنتیجه به هیچوجه نمیتوان گفت علمای عظام اولیه شیعه با دقت نظر قرآن در مورد شستن پا و سنت رسول گرامی اسلام بیگانه بوده اند.
- در مورد جمع خواندن نمازها نیز روشن است که علمای شیعه استثنائات عمل رسول اکرم(ص) را در جهت راحتی شیعیان ملاک قرارداده اند. بویژه اگر دقت کنیم میبینیم که پیش از دوران معاصر، بیشتر مردم در روستاها زندگی میکرده اند. برای روستاییان سخت بوده که دست از کار بکشند و به نماز بپردازند. حتا هم اکنون که در اداره ها نماز برگزار میشود، سخت است که دو بار به کارمندان فرصت دهند تا نمازهای ظهر و عصر را جداگانه بخوانند.
- در مورد وقت نماز مغرب باید گفت، چون در بسیاری از جوامع روستایی ایران، کشاورزان در طول شبانه روز، تنها دو بار طهارت و وضو میگرفته اند، (یک بار برای نماز صبح و دیگربار برای نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء که همه چهار نماز را بویژه در روزهای سرد و کوتاه زمستان، در ظرف نهایتا سی دقیقه میخوانده اند!) ممکن است به همین دلیل علمای شیعه خواسته اند، میان دو نماز ظهر و عصر از یک سو، و دو نماز مغرب و عشاء از سوی دیگر یک اختلاف زمانی وجود داشته باشد، و چهار نماز با هم خوانده نشود، که گفته اند بلافاصله پس از غروب کردن خورشید، نماز مغرب نخوانید بلکه بگذارید تا هوا تاریک شود. الله اعلم بالامور
از آنجا که سخن خداوند، فصل الخطاب همه سخنها و روایتها و هدی للمتقین است! پس باید قرآن عظیم، اولین ملاک و راهنما در زندگی و بویژه صدور احکاممان باشد.
گفتنی است: در سالهای آغازین دهه چهل شمسی تجسس در احکام دین را با خواندن یک دور رساله عملیه مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حکیم از حوزه علمیه نجف آغاز کردم. ایشان همعصر آیت الله العظمی سید حسین بروجردی از حوزه علمیه قم بودند.
تاریخ نگارش: 28 مرداد1391 (آخر رمضان 1433)
ویرایش دوم: بهمن 1392
ویرایش سوم: تیر 1394 (رمضان 1436)
ویرایش چهارم: اردیبهشت 1399 (رمضان 1441)
ویرایش پنجم: مهر 1400
ویرایش ششم: آبان 1400
ویرایش هفتم: دی 1400
ویرایش هشتم: تیر 1402
ویرایش نهم: دی 1402
شماره گذاری صفحه ها: آذر 1403
احمد شماع زاده
/
بررسی برخی برواژگان فارسی
احمد شماع زاده
بوق سگ- سگ بازاری- سگ پاچه گیر- چهارسو- چهارسوق- سرا- سرسرا
گوش دادن- گوش کردن- گوش ایستادن- سوگند خوردن و سوگند دادن
بوق سگ یکی از برواژگانی است که تقریباً دیگر کسی ریشه آن را به یاد نمیآورد. بوق سگ از برواژگان بازاری است و منظور از کاربری آن، تا دیر وقت کار کردن است.
و اما ریشه آن: میدانید که بازار در ایران از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و هست. بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایرانی است شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط بازار به یکدیگر میرسیدند و چهارسو اصلی مشهور به چارسو بزرگ را میساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی اش میتوانست چندین چهارسوی فرعی مشهور به چارسو کوچک نیز داشته باشد. اما ورودی و خروجی این بازارها منحصراً از چهار محور اصلی بود. بدین ترتیب بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار ورودی بود و با درهای بزرگ چوبی بسته میشد.
حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. گرچه هر حجره با دری چوبی بسته میشد، اما این درها ایمن نبودند و به راحتی شکسته میشدند. از این رو امنیت بازار بستگی به درهای اصلی و نگهبانان بازار داشت. این نگهبانان از سر شب(هنگام اذان مغرب) تا دم صبح(پس از اذان صبح) موظف به پاسداری از بازار و در حال گشت زنی بودند. اما از آنجا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ناممکن مینمود، نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند که به «سگ بازاری» مشهور بودند. این سگان جز از مربی خود به هرکس دیگری حمله میکردند و پاچه او را میگرفتند.
از این رو با نزدیک شدن مغرب و بسته شدن درهای بازار و رهاشدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که معمولاً از شاخ قوچ ساخته میشد و صدایی پرطنین و گسترده داشت میدمیدند که: در حال بازکردن سگان و رهاکردنشان در بازار هستیم. زودتر حجره ها را تعطیل کرده و از بازار بیرون روید. به این بوق که سه بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته میشود بوق سگ میگفتند. به این دلیل بود که مشتری آخر وقت خونش پای خودش بود! یعنی با شنیدن بوق سگ از بازار خارج نشده و حالا هر آن ممکن است مورد هجوم سگان پاچه گیر بازاری قرار گیرد.
بنابراین هرگاه کسی تا دیروقت به کارش مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد میگویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس و جو و کشف حقیقت به پرخاش میپردازند را سگ بازاری میگویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و پاچه همه را میگرفت.
روشنگری: مطلب بالا را به وسیله ایمیل دریافت کرده ام و نویسنده آن را نمیشناسم ولی برای ویراش آن وقت زیادی گذاشتم، به گونه ای که میتوان گفت آن را بازنویسی کردهام. برای مثال آنجا که نوشته ام: "نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند" نویسنده نوشته بود: "نگهبانان سگانی درنده و گیرنده داشتند." در حالی که سگ هیچگاه درنده نیست و این صفت تنها برای حیوانات وحشی همانند ببر و شیر کاربرد دارد.
در مطلب بالا نویسنده اشاره کرده بود به چهارسوق. به نظر میرسد این واژه فارسی و به معنای چهارسو (چهار جهت) باشد و نه چهارسوق. اگر کسانی آن را به گونه دوم به کار میبرند، تصورشان بر این است که چون سوق در عربی معنای بازار میدهد، به این شکل است که این تصور نیز نادرست است؛ زیرا در آنجا محل برخورد چهار جهت یا سو است و نه چهار بازار!
حال که سخن از بازار رفت، این نکته را هم بیافزایم که یکی ا واژه هایی که برای مکانی در بازارهای ایران به کار میرود سرا است. سرا تنها برای خانه به کار نمیرود.
مثلا وقتی که میگویند صحن و سرا یا کاروانسرا سرا معنای خانه نمیدهد؛ بلکه جایی است که سقفی دارد و ایمن است و جای اتراق و کار یا استراحت یا مقبره و بارگاه است.
در بازارهای ایران نیز برخی بخشها همچون یک خانه قدیمی است که حیاط در وسط است و اطراف آن حجره ها (به جای اتاقها) واقع شده اند و معمولا در دو و یا سه طبقه ساخته شده اند که به آن سرا میگویند و به نام صاحب آن شهرت دارند. سرایی که از همه بزرگتر و مهمتر است و یا بر سراهای دیگر اشراف دارد، به سرسرا شهرت دارد.
***
در یکی از گفتارها و نوشته هایی که زیر عنوان نامه ای از لندن از بی بی سی پخش میشود، این پاراگراف آمده بود:
... پس این تجربه ای که حالا میخواهم حرفش را بزنم و هشتاد سال طول کشید تا به جایی رسید که گفتنی شد، فقط مال «شنیدن» است، نه مالِ «گوش کردن»! می شنوم که یکی دارد زیرِ لبی میگوید: «مگر شنیدن با گوش کردن فرقی می کند؟ خوب، بله، البتّه! این را تقریباً همه می دانند. شما، مثلاً، توی یک خیابان شلوغ که هستید، صد جور، هزار جور صدا «می شنوید»، چون به گوشتان میخورد، امّا اگر همراه کسی هستید، میان همۀ آن صداها، به حرفهای همراهتان «گوش میدهید».
ظاهراً نویسنده خواسته است تفاوت میان شنیدن و گوش دادن را به برخی جوانان و بویژه ایرانیان خارج از کشور بیاموزد. غافل از اینکه درس را خود، خوب یاد نگرفته! زیرا وی پیش از آن، سخن از گوش کردن یا عمل کردن به شنیده ها را به میان آورده؛ ولی در توضیح، گوش دادن را نمونه آورده است! گفتنی است، واژه آمیخته گوش کردن که کوتاه شده آویزه کوش کردن یا توی گوش کردن است معنای مصمم شدن بر عمل به شنیده ها و به عبارتی دیگر حرف شنوی داشتن است؛ ولی واژه آمیخته گوش دادن یعنی شنیدن با دقت و دریافت مطلب شنیده شده است. البته برخی اشخاص بویژه کسانی که دقیق سخن نمیگویند گوش کردن را به جای گوش دادن در هر دو صورت به کارمیبرند.
اما واژه ٱمیخته سومی نیز وجود دارد و آن گوش ایستادن یا به گوش ایستادن یا دزدانه گوش دادن است که برابر با استراق سمع عربی است.
سوگندخوردن و سوگنددادن
کامنتی بر فیلم نفس
یک نکته انحرافی مهم در این فیلم که حتما باید همه بدانند و نمیدانم چرا آقای مجید اسماعیلی کارگردان نمیدانسته و ممکن است موجب انحراف بسیاری شود، این است که پدر نفس هنگام خروج از محل کارش به امیرعلی قسم امام حسین میدهد؛ ولی بی آنکه او این قسم را بپذیرد و به امام حسین قسم بخورد، هنگامی که نفس او را پیدا میکند و دلیل ردکردن خود را میپرسد و به او میگوید دست کم حق من است که دلیلش را بدانم، او میگوید «نذار قسمم را بشکنم»!! (بی آنکه قسمی خورده باشد) و این انحراف نباید در جامعه شیوع پیدا کند که سوگنددادن با سوگندخوردن یکی است. اگر چنین باشد بسیاری از خلافکاران به کسی که بر او ستم کرده اند، میتوانند بگویند «به هرچه که ایمان داری قسمت میدهم که مرا ببخشی» و ستمدیده هم طبق این فیلم او را باید ببخشد!! و دست جنایتکاران و خلافکاران در جامعه باز خواهدشد. ولی همگان باید بدانند قسم خوردن و عمل به آن که طبق آیه قرآن شرایطی دارد، نباید با قسم دادن به کسی یکی تلقی شود، که اصولاً بیمعنی است!
نگارش: سال 1395
آخرین ویرایش: دی 1403
احمد شمّاع زاده
داستان راستان مرگ
احمد شمّاع زاده
بعضی وقتها گزیده هایی از کتابی با عنوان فلسفه زندگی و مرگ را میخوانم؛ تا مرگ را به یاد آورم؛ همانند آن حدیث که سفارش می کند برای یادآوری مرگ، به زیارت اهل قبور (گورستان) بروید؛ و نیز به منظور دانستن چگونگی مرگ بزرگان جهان! زیرا این کتاب دو بخش دارد. در بخش اول، آگاهیهای بسیاری به نقل از مکاتب فلسفی جهان پیرامون مرگ به خواننده میدهد، و در بخش دوم به چگونگی مرگ 55 تن از بزرگان جهان میپردازد؛ و چون نویسنده هندی است، از مرگ کریشنا آغاز میکند.
نام نویسنده، م. و. کامات، و نام مترجم، علی احمد بیات است. مترجم، نه تنها کتاب را به خوبی ترجمه نکرده، بلکه ویرایشگری هم نداشته تا ایرادهای نگارشی و ویرایشی کتاب را درست کند؛ زیرا وی اصول و قواعد زبان فارسی را نمیداند؛ و برای کار و روش ترجمه خویش، اصولی را تعریف نکرده است؛ ولی این کتاب ناشر باسواد و خوش قلمی دارد که از مقدمهای که بر کتاب نگاشته، این موضوع را میتوان دریافت.
ولی چرا در این مقاله به موضوع مرگ می پردازم؟
در حدود یک ماه پیش پدر آقای سید مجتبی واحدی که خود مرد 60 سالهای است، به رحمت ایزدی پیوست. مرگ پدر بر ایشان بسیار تأثیر گذاشت و چند روز را به ماتم نشست، و کلاسهای تحلیل سیاسی خود را تعطیل کرد. در اولین حضور پس از مرگ پدر نیز، بسیار پریشان و غمگین بود؛ به گونهای که هنوز بسیاری از مخاطبان، به وی تسلیت و دلارامی میدهند!
من خبر مرگ هرکسی را که میشنوم، در اولین خبر، فاتحه میخوانم تا روحشان که شاد است، شادتر شود. این روش من است و برای پدر مرحوم ایشان هم فاتحه خوانده بودم. دیشب هم کسی کامنت گذاشته بود که برای شادی روح آن مرحوم فاتحه بخوانید که باز هم فاتحه خواندم؛ ولی دیشب آقای واحدی پس از تشکر از آن شخص، در توضیح گفت من فقط میخواهم حالا که نیست، برایم دعا کند. این جمله موجب شد تا برای نگارش این نوشته، دست به قلم شوم.
***
در برخی نوشتههایم و بخصوص برزخ، دوزخ، بهشت که به تازگی نگاشته ام، یاداور شدهام که مرگ چیست. مرگ، خروج روح از کالبدی است که از مرحله جنینی تا آن زمان همراه او بوده، ولی اکنون روح باید از کالبد جدا شده، و به تنهایی سفری کوتاه به جهان برزخ داشته باشد!
به همین دلیل بزرگان دین، برای فوت دیگر بزرگان، واژه ارتحال یا رحلت به معنای سفر را به کار میبرند. این سفر هر روزه برای ما رخ میدهد؛ ولی ما نسبت به آن بی توجهیم؛ زیرا قرآن نمیخوانیم: ترجمه آیه 42 سوره زمر:
خداوند جانها را هنگامی که مرگشان فرارسد، و جانی را که هنگام خواب رفتن نمرده است (منظور از این مورد، کسانی است که به اغماء یا کما رفتهاند.)، میمیراند. پس جان کسی را که مرگش فرا رسیده، نگه میدارد؛ و دیگر جانها را (که مرگشان فرانرسیده) برای مدت مشخّصی، (به کالبد) باز میگرداند. در این (گرفتن و بازپس فرستادن به هنگام خواب و بیداری)، نشانههای شگفت انگیزی برای اندیشمندان و خردمندان نهفته است.
به طور خلاصه این آیه میگوید همه ما که می خوابیم، میمیریم و هرگاه که بیدار شویم، زنده شده ایم. به همین دلیل از معصوم نقل شده است «النّوم اخ الموت»؛ یعنی خواب برادر مرگ است!
به سخنی دیگر، هنگامی که به خواب میرویم، به عالم برزخ وارد میشویم. رؤیاهایی که میبینیم، همه در عالم برزخ رخ میدهند؛ و ما مرتباً با عالم برزخ در ارتباط هستیم. تنها آن هنگام که پیمانه ظرفیت کره خاکی ما پر شود، و باید از این جهان رخت بربندیم، و برای همیشه به جهان برزخ وارد شویم؛ و بازگشتی نداشته باشیم، این سفر عنوان مرگ به خود میگیرد!
وصف این آیه، در دفتر اول مثنوی (بندهای 392 به بعد) چنین آمده است:
هر شبی از دام تن ارواح را
می رهانی، میکَنی الواح را
می رهند ارواح هر شب زین قفس
فارغان، نه حاکم و محکوم کس
شب ز زندان، بیخبر زندانیان
شب ز دولت، بیخبر سلطانیان
نه غم و اندیشه سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان
چون که نور صبحدم سر بر زند
کرکس زرّین گردون سرزند
فالق الاصباح، اسرافیل وار
جمله را در صورت آرد زان دیار
روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
اسب جانها را کند عاری ز زین
سرّ النّوم اخ الموت است این
لیک بهر آنکه روز آیند باز
بر نهد بر پایشان بندی دراز
تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
بنابراین، ما نباید مرگ را تغییر بسیار بزرگی در زندگی خود و کسی که ظاهراً از دستش دادهایم، بدانیم. مرگ یک سفر است. در این سفر، درست است که ما نمیتوانیم شخص درگذشته را ببینیم، ولی روح درگذشته، ناظر و شاهد کارهای نیک و بد بازماندگان است. اگر کار بدی از آنان سر بزند، روح ناخشنود میشود؛ و اگر بازماندگان برای شادی او کارهای نیک انجام دهند و به دیگران مَحبت داشته باشند، روح هم شاد میشود.
افزون بر نظارت و شهادت، ارواح در شبهای جمعه و در شب قدر، بر زمین فرود می آبند (تنزل الملائکة والرّوح)؛ و با دانستن و ایمان داشتن به این موضوع، ما میتوانیم درگذشتگان خود را بیشتر در کنار خود حس کنیم. به همین دلیل در شبهای جمعه لازم است برای شادی ارواح رفتگان فاتحه بخوانیم و نسبت به دیگران مَحبت بیشتری داشته باشیم؛ زیرا بسیار نزدیک به ما هستند.
مادرانی که جوانان خود را در این چند سال اخیر از دست دادهاند، بسیار مویه میکنند و ناآرامند. حق هم دارند. آنها سرمایه هایی برای خانواده، جامعه و کشور و در مقیاس بزرگتر برای جهان بودند؛ و نبودشان ضایعه ای بس بزرگ برای ما بازماندگان است؛ ولی نباید نگران آنان باشیم. بلکه باید نگران خود باشیم. اگر این مادران میدانستند فرزندانشان در جهان برزخ تا چه اندازه شاد، آزاد، و رها از قیدوبندهای این جهانی هستند، به حال خود گریه و مویه میکردند، و نه برای عزیزانشان. بنابراین ما نباید خودخواه باشیم و حاضر باشیم روح دلبندانمان را آزار دهیم و به آنان بگوییم چه خوب بود آن همه رهایی و آزادی بهره تان نمیشد و برای دلخوشی ما، در این دنیای دنیّ در کنار ما باقی می ماندید!
پدر مرحوم آقای واحدی هم یقیناً روحشان شاد است؛ ولی چون به هر روی انسان است، و انسانها در درازنای زندگی فرازونشیبهای فراوانی داشتهاند، نیاز به طلب مغفرت ما از خداوند دارند؛ بویژه فاتحه خواندن که دستوری دینی است برای آمرزش درگذشتگان.
قرآن میفرماید: حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَکۡتُۚ کَلَّآۚ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ (مؤمنون: 99 و 100)
ترجمه: تا هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا میرسد که گوید پروردگارا! مرا به (زندگی) بازگردان تا بلکه کارهای نیکی را که انجام ندادهام، به انجام برسانم. نه هرگز! این واژهای است که او بر زبان جاری میسازد؛ و از پس آنها برزخی است تا روز رستاخیز.
بدین ترتیب جهان برزخ، جهانی میانجی است، میان جهان دنیا و جهان عقبایی که با رستاخیز آغاز میشود. این آیه به ما میگوید، هر کار نیکی را که باید انجام میدادی، در این جهان باید انجام میدادی و توشه ای بر میگرفتی. در جهان برزخ، نمیتوانی برای خود کاری کنی؛ چه برسد که برای دیگران! (که آقای واحدی امید به دعای پدر دارد.) که خود، نیازمند دعایی و طلب مغفرتی از سوی فرزندان و بستگان هستی.
برزخ، دوزخ، بهشت: https://www.academia.edu/124866593
بهشت! آنچنانی یا اینچنینی؟: https://www.academia.edu/6794846
ویدئویی کوتاه و جالب، درباره مرگ، از زبان دکتر حسین الهی قمشهای:
https://www.youtube.com/shorts/j3AaETn70TA
نهم دی 1403 (29 دسامبر 2024)
احمد شمّاع زاده
درسی از زندگی، برای زندگی
ضدّ تبلیغات، پادآگهی،.Anti adv
کسانی که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند، معمولاً از رفتار خوب مردم آن کشور با دیگران و بویژه با مهاجران مینویسند؛ ولی من قصد دارم به قول معروف از بدیهایش بنویسم؛ هرچند منظور من بیشتر بعد روانشناسی موضوع است تا بعد اجتماعی آن؛ تا کسانی که این خاطره را میخوانند، بیش از پیش به قدرت اندیشه و روش بهره گیری از آن پی ببرند.
چند سال پیش پنجره های آپارتمان خود را توسط یک شرکت دروپنجره ساز، نونوار کردم. ضمانت یا گارانتی آن هم پنج سال بود. پس از چند ماه پنجره آشپزخانه مشکل پیدا کرد. تلفن زدم، و پس از چند روز همان کسی که نصب کرده بود، ظرف تنها سه دقیقه مشکل را ظاهراً رفع کرد و رفت. مدّتی نگذشت که باز همان پنجره و همان مشکل برگشت. تلفن زدم، کسی نیامد؛ با ایمیل تماس گرفتم کسی نیامد؛ چند بار و چند روز و… متوجه شدم که طرف شرکت که پسر مالک شرکت و همه کار آن هست، قصد ندارد تعمیرکار بفرستد... به اداره پلیس نزدیک خانه مراجعه کردم. مآمور شیف گفت این کار ما نیست؛ گفتم میدانم؛ ولی اگر بفهمد که پلیس تماس گرفته متنبّه میشود و به وظیفه خود عمل میکند... شما تنها یک تلفن بزن! خانم پلیس باز هم نپذیرفت...
مطمئنّم اگر هموطن خودشون بودم، پیشنهاد مرا که تنها زدن یک تلفن بود، حتماً انجام میداد…
به یکی از دوستان شهروند این کشور گفتم با شرکت تماس بگیرد و با زبان و فرهنگ خودشان از مدیر شرکت خواهش کند تا کسی را بفرستد... پس از تماسهای مکرر، این راه هم به نتیجه نرسید.
این روند دست کم دو ماه به درازا کشید و زمستان فرارسید. پنجره خوب بسته نمیشد و من با کهنه و پارچه راه ورود سرما را کم کرده بودم... کلافه شده بودم و نمیدانستم چگونه این مشکل را میتوانم رفع کنم...
البته کسی تصور نکند که چرا نرفتم کسی را پیدا کنم و با دادن کمی پول مشکلم حل شود... برای کسانی که اینگونه فکر میکنند، باید بگویم برخی مشکلات فنی مربوط به کالایی که شرکتی نصب کرده، به دست کسی جز شرکتی که نصب کرده، امکانپذیر نیست و حتماً باید از طریق شرکت مربوطه مشکل رفع شود.
به هر حال همه راهها را رفته بودم و فکر نمیکردم راه حل دیگری هم باشد. با این حال من هیچگاه ناامید نمیشوم و دست از کوشش بر نمیدارم؛ درنتیجه مرتباً راه چاره میاندیشیدم تا اینکه یک ترفند به ذهنم رسید که ضریب موفقیتش را هم بالا ارزیابی کردم. بدین ترتیب که به شرکت نوشتم:
من تا آنجا که به یاد دارم تراکتهای تبلیغاتی شما را چند سالی است که در دو ساختمان متعلق به ما که شامل 200 آپارتمان میشود، میبینم و میدانم که برای شما تبلیغات بسیار مؤثر است و خود من هم از این برگه ها متوجه قیمت مناسب شرکت شما شدم و سفارش دادم؛ و لابد پنجره های بسیاری از همسایگان را هم شرکت شما نوسازی کرده است.
اگر هرچه زودتر پنجره مرا تعمیر نکنید، قصد دارم دو تابلو تهیه کنم و پس از در ورودی هر یک از ساختمانها قرار دهم تا همسایگان که وارد ساختمان میشوند، این تابلوها را ببینند؛ و قرار است روی این دو تابلو چنین بنویسم:
«شرکت … به ضمانت خود عمل نمیکند و از او خرید نکنید».
عنوان یا تایتل ایمیل را هم چنین نوشتم: .Anti adv یعنی ضد تبلیغات!
24 ساعت نگذشت که همان نصاب، دوباره آمد! و ظرف تقریباً 15 دقیقه (و نه مانند دفعه پیش تنها سه دقیقه) همه جوانب کار را بررسی کرد، انجام داد و رفت و من اکنون 5 سال است که مشکلی با پنجره ها ندارم!!
این است قدرت اندیشیدن!! به همین دلیل است که قرآن کریم آیات بسیار زیادی درباره اندیشیدن دارد و ما را به اندیشه کردن دعوت کرده است و از کسانی که نمی اندیشند، با واژگانی بد و گاهی بسیار بدی یاد میکند!!
دی 1400
احمد شمّاع زاده
بوق حمام
برای برگرفتن درسی امروزین، از فرهنگ کهن ایران زمین، داستان بوق حمام را بخوانید:
گویند در گذشته های دور، گرمابه داری به تاجری تازه کار میگوید: تو که به فلان شهر میروی در آنجا بوق حمام میسازند. من دو تا بوق حمام نیاز دارم و بابت دو تا بوق مثلا بیست دینار به تو میپردازم. تاجر تازه کار قبول میکند و به سفر می رود؛ ولی پیش از آنکه به سراغ دیگر اجناس مورد نیاز مردم برود و آنها را تهیه کند به سراغ بوق میرود. میبیند که قیمت هر بوق دو دینار است.
دو تا بوق خرید. بعد وسوسه شد و طمع کرد. با خود فکر کرد و گفت چه تجارتی از این بهتر که پنج برابر سود داشته باشد! تمام پولش را داد و بوق خرید. (به قیمت خرید عمده از دو دینار هم کمتر درامد.) تمام بوقها را بار شترها کرد و به شهرش با شادی و خرمی بازگشت!!
دو تا بوق را به گرمابه دار داد و پولش را گرفت و خوشحال که بیش از پنج برابر سود برده. تجارت از این بهتر نمیشود!!
فردا به بازار رفت تا آنها را به بازاریها بفروشد. کسی از او نخرید.
چرا؟ چرا نمیخرید؟
کسی بوق حمام نمیخرد. مگر ما چند تا حمام توی یک شهر داریم که بوقشان خراب شود و نیاز به عوض کردن آن داشته باشند؟
- تاجر به خود آمد و پیش خود گفت: راست میگویند. شیطان مرا وسوسه کرد و به نتیجه کار خود نیندیشیدم!!
بدین ترتیب تاجر تازه کار دانست که عجب محاسبه نادرستی برای خود و تجارت خود داشته است؟
به همین دلیل این اصل در دانش اقتصاد مورد تأکید قرارگرفته، که پیش از دیگر محاسبات مربوط به سود و زیان در تولید یا تجارت، باید بازاریابی کرد؛ و بدین ترتیب فن بازاریابی (مارکتینگ) به وجود آمده است.
و اما بوق حمام چیست؟
در روزگاران قدیم در شهرها و روستاها، همان گونه که اذان از گلدسته ها (مناره ها) برای آگاهی مردم از وقت نماز بویژه در صبحگاهان اعلام میشد، بوق حمام هم برای آگاهی مردم به آماده شدن یا گرم شدن آب حمام اعلام میشد؛ و چون به صرفه نبود، آب حمام را هر روزه گرم کنند، آب گرم، تنها هفته ای یک بار یعنی صبح جمعه و نهایتاً دو روز در هفته گرم میشد.
بوق حمام کارش اعلام آماده بودن حمام برای پذیرایی از مردم بود، بویژه صبحهای جمعه!! که غسل جنابت برای مسلمانان واجب است!
گفتنی است که در قدیم، حمامها عمومی (همگانی) بود، و حمّام نمره هم وجود نداشت. در دوره پهلوی که حمامهای نمره در کنابر حمامهای عمومی ساخته شد؛ و حمام، به درون خانهها نیز راه یافت؛ مردم باز هم ترجیح میدادند دست کم در زمستانها به حمام بیرون از خانه بروند.
روشنگری: حمام نمره به حمامی گفته میشد یا میشود که مثلاً ده حمامک در کنار حمام عمومی ساخته میشد تا هرکس، یا مادری با بچههای کوچکش، به طور خصوصی از آنها استتفاده کنند؛ و به آن دلیل به آنها حمّام نمره گفته میشد که شماره ای بر سردر هر یک از حمّامکها بود؛ تا حمامدار، به شخصی که نوبتش شده بگوید به کدام حمّامک برود. وظیفه حمامدار آن بود که پس از تمام شدن حمام یک شخص، حمام را برای نفر بعدی تمیز و آماده کند؛ ولی متأسّفانه این کار بیشتر گاهها، صورت نمیگرفت.
دی 1403
احمد شمّاع زاده