هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

پیشرفتهای علمی فرازمینیها، زمینه ساز تمدن اینکاها

پیشرفتهای علمی فرازمینیها، زمینه ساز تمدن اینکاها

INCA

احمد شمّاع زاده

از زمستان سال 1370 تا بهار 1371(از روز شانزدهم ژانویه تا دوازدهم آوریل 1992) در سالن چشمه نمایشگاه اور(Eur) رم- ایتالیا اشیاء به دست آمده از تمدن آمریکای لاتین و در اصل پیشینه تمدن اینکاها به نمایش گذاشته شده بود. گزارش این نمایشگاه زیر عنوان «اسطوره های پرو در رم» در ماهنامه مساجرو دی سنت آنتونیو (پیام سنت آنتونی Messaggero di Sant Antonio) واتیکان مورخ فوریه 1992 آمده است.

توفیقی دست داد تا از آن اشیاء باستانی که با مطالعاتم در زمینه انسانشناسی(البته همراه با جنشناسی که انسانشناسی بدون جنشناسی به بیراهه رفتن است.) همخوانی داشت بازدید کنم. در آن نمایشگاه پیکره هایی سفالین را دیدم که تأییدی بود بر اینکه آمریکای لاتین از پیش از تاریخ، مقر و مأمن جنیان بوده و آنان به فضا میرفته اند. معتقد بوده و هستم که خطوط و طرحهای منقوش بر زمین در ابعاد وسیع مانند مرغ زرین بال نودمتری تمدن نازکا(Nazca) برای دیدن از بالا بوده و آنجا گونه ای فرودگاه بوده است. (این مطلب را به تفصیل در پژوهش جایگاه انسانهای پیشین و انسان امروی آورده ام: https://www.academia.edu/7504034).

در این نمایشگاه یکی از سرهای سفالین کلاه یا سرپوش ویژه ای دارد که مجهز به گیرنده ای با دیشی کوچک همراه با رابطی حلزونی شکل(به عنوان کلکتور یا ال. ام. بی.) برای انتقال امواج صوتی گرفته شده به گوش است و به گوش سمت راست متصل است. این مجسمه به لحاظ اینکه هنرمند توانسته است حالت شنود و به گوش ایستادن را به خوبی در چهره و بویژه در چشمهای مجسمه نشان دهد، کاری هنری و بسیار شگفت انگیز است!!

این نیز یکی از ویژگیهای جنیان است که قرآن کریم در سوره جن میفرماید: جنیان در پایگاههای فضائی خود به شنود مینشسته اند و وحی را استراق سمع میکرده اند ولی همزمان با نزول قرآن از این کار منع شده اند. (این مطلب را نیز به تفصیل در جن موجودی که از نو باید شناخت آورده ام: https://www.academia.edu/7112874)

تمدن موچیکا(Mochica) که برگرفته از نام خاندانی مشهور از این تمدن است از یک قرن پیش از میلاد تا قرن هفتم میلادی برقرار بوده است. یعنی درست همزمان با تاریخ نزول قرآن کریم که آنان از استراق سمع محروم شده اند و به تبع آن تمدنشان رو به انحطاط رفته است!

متأسفانه گزارشگر این ماهنامه مانند برخی دیگر این آثار را تنها از جنبه هنری نگاه میکنند و چون از باستانشناسی قرآنی آگاهی ندارند نمیتوانند پیرامون این گونه عجائب و شگفتیهای دنیای کهن نظری درست یا نزدیک به حقیقت ارائه دهند. همچنانکه بسیاری از باستانشناسان آثار تمدن نازکا را که آن تمدن نیز در اوائل قرن هفتم میلادی رو به انقراض گذاشته به خدایان(عنوان جنها در زبان باستانشناسان و بویژه اریک فون دنیکن) و مراسم عبادی نسبت میدهند و تنها برخی از آنان به فرودگاه بودن آنجا اشاره دارند.

سومین تمدنی که باز هم در اوایل قرن هفتم میلادی از میان رفته، تمدن ایزیس مصر است که از 400 پیش از میلاد تا 600 میلادی برقرار بوده است. اینها همه تأییدی است بر نظر قرآن کریم که با بعثت رسول اکرم و نزول قرآن، تمدنهای جنیان یا مرتبط با جنیان از میان رفته اند.

گفتنی است پس از این گزارش مقاله ای خواهد آمد که تاریخ اینکاها را با ابعاد و ویژگیهای دیگری نشان میدهد. این مقاله گذشته از اینکه شناخت ما را از اینکاها بیشتر میکند ما را به شباهتهایی که میان آنان و جنها وجود داشته رهنمون میسازد و بدین ترتیب یک گام دیگر به هدف نزدیکتر میشویم: جنها زمینه ساز تمدن اینکاها بوده اند.

متن گزارش نمایشگاه در ماهنامه یادشده را که با همکاری خانم سیلویا کورتزو(مترجم سفارت) ترجمه کرده ام میتوانید در زیر بخوانید.

نگارش: آذر 1393 (سوم ژانویه 2015)

ویرایش: شهریور 1401

احمد شماع زاده

*****

تمدن اینکاها در سرزمین وسیعی شامل شیلی- بولیوی- برزیل- کلمبیا و اکوادور کنونی شکل گرفت. در حقیقت هنگامی که واسکو نونز د بالبوا(Vasco Nunez de Balboa) اولین اروپایی در سال 1513 به این سرزمین رسید و از این تمدن با خبر شد عنوان پرو به خود گرفت. وی که از ثروتمندی این تمدن شگفتزده شده بود پس از بازگشت این موضوع را با هموطنان خود در میان گذاشت و طمع همه را برای تصاحب این تمدن ثروتمند برانگیخت!

در سال 1523 پاسکوال د آندوگویا(Pascual de Andogoya) کوشید آن سلطنت را فتح کند ولی موفق نشد. دو سال بعد دو سرباز عادی به نامهای پیتزارو و آلماگرو انجمنی را تأسیس کردند که هدفش فتح پرو بود. پروژه آنها نیز شکست خورد.

پس از آن به منظور از سرگیری کوششهای انجام گرفته برای تسخیر پرو آن دو سرباز با کمک مالی کشیش لوک(Luque) به تومبس(Tumbes) (شهری که اکنون در قلمرو پرو و اکوادور است) رفتند تا از اوضاع و اخبار سلطنت اینکاها باخبر شوند(یعنی برای تجسس و جاسوسی). آنان متوجه شدند که میان دو برادر هاتاهوالپا و هواسکار بر سر تصاحب پادشاهی پدر اختلاف افتاده است. (به همین دلیل سیاست انگلیس این پیر استعمار این شعار بوده است که: ‌تفرقه بیانداز و حکومت کن- Divide and Rule) در سال 1531 این دو سرباز سابق با حمایت کارل پنجم پادشاه اسپانیا(که به پیتزارو عنوان استاندار داده بود) همراه با یکصدوهشتاد پیاده نظام و 27 سواره نظام عازم آن سرزمین شدند و به سادگی همه را به خاک و خون کشیدند!!

در سال 1532 پیتزارو به کایامارکا رسید و در آنجا اشرافیونی که همراه هاتاهوالپا به ملاقات او آمده بودند و نیز خود هاتاهوالپا را به اسارت گرفت و غنائم بسیاری را به دست آورد. زیرا هاتاهوالپا برای اینکه آزاد شود مقدار بسیارزیادی طلا را که جمع کرده بود به وی داد. بدین ترتیب تمدن اینکاها به پایان رسید.

*****

هنگامی که اولین اقوام در این سرزمین مستقر شدند به حدود پانزده هزار سال پیش از میلاد میرسد. در این منطقه دو هزار سال پیش از میلاد به دوره سفال مشهور است. در آن زمان با حیوانات وحشی میجنگیدند و در برخی مقاطع تاریخی آنها را رام میکردند. همزمان با اهلی کردن حیوانات کشاورزی را نیز آموختند.

اولین طلیعه تمدن در این منطقه در اولین هزاره پیش از میلاد و در اطراف شاوین د هوانتار (Chavin de Huantar) که مرکزی مذهبی بوده و در ارتفاع سه هزارمتری از سطح دریا قرار داشته به وجود آمده است. میتوان گفت تمدن شاوین مهد دیگر تمدنهای این منطقه است.

در زمانی که کشت ذرت آغاز شده بود موجود وحشتاکی از گونه درندگان وجود داشت که به عقیده آنان موجب برکت کشت ذرت میشد.(همانگونه که در نمایشگاه آثاری از فرهنگ شاوین وجود دارد.)

میان سالهای دویست پیش از میلاد و ششصد پس از میلاد نقش وحدتبخش تمدن شاوین کمرنگ شده و فرهنگهای منطقه ای بسیار پیشرفته ای به وجود آمده بود. این پیشرفت نتیجه توسعه کشاورزی بود. در این زمان اولین شهرها که توسط طبقه روحانی و نظامی اداره میشدند به وجود آمدند که موجب رشد صنایع دستی و بازرگانی شد. خاندانهای ثروتمند در برخی از این شهرها توانستند قدرت را به دست آورند. همانند خاندان موچه (Moche) در ساحل جنوبی و نازکا (Nazca) در منطقه جنوب مرکزی. هنر در این فرهنگها پیشرفت بسیاری کرد. همان گونه که در نمایشگاه نشان داده شده است. مانند گلدان با صورت یک فرد. (خواننده متوجه میشود که گزارشگر به پیروی از باستانشناسان به مجسمه سر دیگری که بالای آن یک لوله نیمدایره که بالای آن لوله چیزی شبیه دودکش قرار دارد اشاره میکند آنهم تنها از نظر هنر مجسمه سازی!! و تصورش این است که آن لوله نوعی گلدان است! ولی به سری که با دیش همراه است و بسیار شگفت انگیز است حتا اشاره ای نمیکند زیرا از تفسیر و تعبیر آن ناتوان است!)

فرهنگهای محلی دیگری مانند پاراکاس- ویکوس- گالیناتسو و ریکوای وجود داشت که از ریکوای آثار نادر سنگی در نمایشگاه وجوددارد. نازکائیها بر روی زمین خطوط مرموزی را کشیده اند که احتمالاً بخشی از یک تقویم ویژه است. مدتها برخی باستانشناسان تصور میکردند که این خطوط محل بر زمین نشستن سفینه های فضائی است.(باز هم خواننده متوجه میشود که گزارشگر با یک ژست عاقل اندر سفیه نظر باستانشناسانی را که معتقدند این نقشهایی که تنها از بالا قابل دیدن است یک فرودگاه است را رد میکند و نظری میدهد- احتمالاً بخشی از یک تقویم ویژه!- که به هیچ روی قابل پذیرش نیست!)

در نمایشگاه چند مجسمه سنگی استوانه ای شکل(stele) از پوکارا(Pukara) که مرکزی تجاری- مذهبی در کنار دریاچه تیتیکاکا(Titicaca) بوده وجود دارد. در پوکارا سفالگری رواج داشته و روی سفالها نقاشی میشده است. این نقاشیها به تمدن بعدی که در اطراف شهر تیواناکو(Tiwanaku یعنی شهر مقدس معروف آن زمان) در بولیوی کنونی شکل گرفته بود انتقال یافته است.

تمدن تیواناکو که در قرن هفتم میلادی در اطراف دریاچه تیتیکاکا و در تمام سرزمین پرو بویژه بخش شمالی آن گسترش یافته بود با فرهنگ نازکا درآمیخت و فرهنگی نو رشد کرد که واری(Wari) نام داشت و مرکز آن منطقه ای در نزدیکی شهر کنونی آیاکوچو(Ayacucho) است.

چون این مردم جنگجو بودند به سرعت بخش بزرگی از سرزمین پرو را فتح کردند و به سرعت هم سقوط کردند.(در نمایشگاه ظروف رنگینی که آنان برای خوردن آبجو ذرت ساخته بودند وجود دارد.) پس از آنان فرهنگهای محلی دیگری به وجود آمد از جمله پادشاهی شیمو (Chimu) در ساحل شمالی که مرکز آن شانکان(Chancan) با پنجاه هزار سکنه بود. از آثار به جا مانده از آنان پیداست این پادشاهی بسیار ثروتمند بوده است.

*****

در قرن پانزدهم اینکاها حضور یافتند. آنان در طول یک قرن یعنی از سال 1450 تا 1532 یکی از بزرگترین سلطنتهای دوران پیش از کشف آمریکا را تشکیل دادند. به همت نهمین شاه این سلسله یعنی پاچاکوتی(Pachacuti) رشد و گسترش تمدن اینکا آغاز شد. پسرانش یوپانکی(Yupanqui) و کاپاک(Capac) فتوحاتی داشتند و روی هم رفته چهار هزار کیلومتر از اکوادر تا شیلی مرکزی را فتح کردند. اما آثار تمدن اینکا به جاهای دیگری مانند ساحل آتلانتیک برزیل نیز رسید.

همان گونه که گفتیم پسران کاپاک یعنی هاتاهوالپا و هواسکار پس از مرگ کاپاک دشمن یکدیگر شدند و در پایان هاتاهوالپا پیروز شد ولی آن هنگام که به پیروزی رسید پیتزارو در حال رسیدن بود. اینکاها جنگجویان خوبی بودند و پشتکار بسیار داشتند. در نتیجه هنگامی که اسپانیائیها رسیدند وضع اقتصادی این امپراتوری عالی بود. اقتصاد بر پایه کشاورزی بود. البته وسایل کشاورزی خیلی پیشرفته نبود اما سیستم آبیاری پیشرفته ای داشتند. اینکاها توانستند صنایع دستی بسیار جالبی داشته باشند که البته به پایه صنایع دستی و هنری فرهنگهای نازکا و موچیکا که به اوج خود رسیده بودند نمیرسید.

ویژگیهای سفالکاریهای نازکا: آنان نسبت به رنگها احساسات رقیقی داشتند و بر روی سفالها- گل- پرنده و صورت نیز میکشیدند.

ویژگیهای سفالکاری موچیکا: آنان از رنگ بسیار بهره میگرفتند. گلدانها با چهره انسان نقاشی میشده و همه طبقات اجتماعی: نظامیان- روحانیون و جادوگران خیلی دقیق به تصویر در میآمده اند. حتا جای زخمها و نقص عضوها نقاشی میشده است.

در این نمایشگاه 350 اثر که از حدود سی موزه در پرو- آمریکای شمالی و اروپا گراوری شده به نمایش گذاشته شده است.

برای واژه اینکا معناهای زیادی آورده اند که یکی از آنها شاه است.

INCA

دوران طلایی اینکا*

تهیه و تدوین و ویرایش علمی و فنی، از : احمد شماع زاده

اینکاها و تمدنشان همواره موجب شگفتی کاشفان- تاریخدانان- و خوانندگان کتابهای تاریخی شده است. ثروت فراوان و خالص آنان یعنی طلا و نقره توسط تسخیرکنندگان اسپانیایی ربوده شد و موجب دگرگونی در سیستم اقتصادی اروپا شد! شاهکارهای مهندسی آنان همچون شهرک ماچو پیچو(Machu Picchu)- قلعه ساکساهوامان (Sacsahuaman) واقع در ارگ سلطنتی کوزکو (Cuzco) و سیستم عالی آبیاری دلیلی بر رشد تکنولوژیک اینکاهاست. برخی از مردم عقیده دارند که در میان مردمان اینکا دزدی- تنبلی و عادتهای ناپسند وجود نداشته است. به هر روی اینکه یک حکومت توانسته بود قبایل بیشماری را که بیشترشان در نقاط دورافتاده و بلند کوهستانی زندگی میکردند در زیر یک چتر حکومتی قراردهد موجب شگفتی است!!

اسرار آمیز بودن ریشه اینکاها

اینکاها چه کسانی بودند؟ از کجا آمده بودند؟ چه چیزی موجب سقوط این امپراتوری توانمند شد؟

در واقع هیچکس نمیداند اینکاها از کجا آمده اند.(این نیز دلیلی است بر نظر ویرایشگر) برخیها متوجه شباهت آنان با مصریان کهن شده اند. پیشوای اینکا درست مانند فرعون به عنوان پسر خدای آفتاب مورد ستایش قرار میگرفت. او نیز برای پاک نگهداشتن خون اشرافی با خواهر خود ازدواج میکرد. برخی از پرستشها و انجام مراسم مذهبی شان درست همانند مصریان بود. کشتیهای اینکاها نیز که زمانی بر روی دریاچه تیتیکاکا(Titicaca) حرکت میکردند شباهت بسیاری با کشتیهای مصری داشتند که از چوب بامبو ساخته شده بودند. اما با وجود اینهمه شباهت تفاوتهای بسیاری نیز داشتند. به همین دلیل درباره ریشه آنان که از مصریها گرفته شده باشد تردیدهای زیادی وجوددارد.

نظری پذیرفتنی تر: نسل باقیمانده از ساکنان قاره مفقود شده آتلانتیس که به زیر آبهای اقیانوس اتلس فرونشسته و همانان سازندگان اهرام مصر بوده اند فرهنگ خود را از سویی به مصریان و از سوی دیگر به اینکاها منتقل کرده بودند. آنان که از نظر ماهوی جن بوده اند و چندین هزار سال بر فرهنگ و تمدن انسان تقدم داشته اند هم فرهنگ و آثار شگفت خود را به قاره آفریقا منتقل کرده اند و هم به قاره آمریکا. صنایع شگفتی آفرین آنان محدود به مصر و اهرام آن نمیشود؛ بلکه بسیاری از مناطق قاره آفریقا از جمله تامیلی نئاجر نیجریه شگفتیهای بسیار زیادی را در بر دارند. شگفتیهای قاره آمریکا نیز محدود به پرو و قوم اینکا نمیشود. نباید اقوامی همچون آزتکها را از یاد برد. ادامه مقاله:

بر اساس یکی از افسانه های اینکا- اینکاهای نخستین از یک سیل بزرگ نجات یافته بودند. در کتابی که درباره جامعه اینکاها نوشته شده میخوانیم که: تمام مردمانی که در دامنه کوههای آند(سلسله کوههای آمریکای جنوبی) زندگی میکنند از سیلی یادمیکنند که تمام کره زمین را دربرگرفته بود. طبق افسانه دیگری از اینکاها تمام موجودات زنده در سیل از میان رفتند. افسانه دیگری از افرادی یاد میکند که با پنهان شدن درغاری واقع در کوهی بلند از سیل نجات یافتند و دوباره به توالد و تناسل پرداختند. این داستان با داستان توفان و سیل نوح در انجیل شباهتهای بسیاری دارد. طبق نوشته انجیل اجداد اینکاها پس از اختلاط زبانها در بابل به آمریکای جنوبی رفتند. سفر آفرینش سوره یازده- آیات یک تا نه.


روشنگری: نظر به اینکه بعید میدانستم که واژه های اینکا و آمریکای جنوبی در تورات آمده باشد به عهد عتیق رجوع کردم. حدسم درست بود. نویسنده مقاله به گونه ای استعاری از نوشته تورات مبنی بر اینکه پس از شکوفایی تمدن بابل مشیت الهی بر آن قرارگرفت که همه تنها با یک زبان صحبت کنند و پیشینیان باید به جاهای دیگری از زمین بروند این واژه ها را از قول تورات آورده است.

گفتنی است این آیات از تورات درست منطبق با حدیثی اساسی است که در پژوهش جایگاه جنیان و آدمیان... نقل کرده ام(بنا بر خواست الهی قرار بود نسل آدمیان با نسل و خلقی که پیش از آفرینش آدم یعنی جنها در بابل - مرکز بین النهرین- ساکن بودند اختلاط و آمیزشی نداشته باشند.)

نکته مهم دیگری که در این نقل آمده این است که اجداد اینکاها در این سرزمین(بین النهرین- مهمترین مرکز تمدن) ساکن بوده اند و به خواست خداوند مجبور به کوچ از این منطقه به مناطق دوری از زمین یعنی قاره های آفریقا و آمریکا شده اند. البته آن حدیث کوچ آنان را محدود به نقاط دور دست زمین نمیداند بلکه از اقطار السموات والارض یاد میکند یعنی جاهای دوردست زمین و آسمان. بنابراین اگر به آن حدیث معتقد باشیم برخی جنیان نیز به سیاره ای دیگر منتقل شده اند.

ادامه مقاله:

ما در سال 1500 هستیم و به آن دشتی که در آن خانه های کوچکی وجود دارد نگاه میکنیم. این یک دهکده یا ایلو(Ayllu) اینکاست. یعنی جامعه ای که از خانواده هایی که با هم کار و زندگی میکنند تشکیل شده است. امپراتوری اینکا به ایلوهای مختلفی تقسیم بندی شده است که هرکدام رهبری با عنوان کوراکا دارند. خانواده ها در خانه ای زندگی میکنند که ازسنگ و گل ساخته شده و سقف آن از کاه است. در این خانه ها میز و صندلی و تسهیلات دیگری وجود ندارد. دو وعده غذای روزانه آنها که شامل سیب زمینی خشک شده- ذرت و گوشت لامای خشک شده است به گونه ای ساده بر روی زمین خورده میشود و شبها همه اعضای خانواده بر روی زمین میخوابند.

بر زندگی اینکاها ترسی مرموز و ناشناخته سایه انداخته است. به یک گروه از افرادی نزدیک میشویم که به دور ستونهای خشتی اتاق گرد آمده اند. مردی به روشی سنتی تکه ای لامای خشک را در حفره ای قرار میدهد تا خانه از گزند پاشاماما(مادر زمین) در امان بماند.(در اینجا هرکس به یاد برخی معتقدات خرافی در دین خود میافتد.- ویرایشگر) چیزهایی کوچک مانند پر و صدف در قسمتهای مختلف دیوارها گذاشته شده و یا به سقف آویزان اند.

اینکاها به هنگام خواب نیز از رخدادهای ناگوار در هراسند. کابوسها رخدادهایی هستند که برای روح شبانگاهی پس از ترک جسم اتفاق میافتد. صبح روز بعد برای تعبیر خوابها میتوان نزد جادوگری رفت. متوسط طول عمر کوتاه است. اما آنان به زندگی پس از مرگ ایمان دارند. پس از مرگ یک اینکا ازناخنها- مو و دندانهای او محافظت میشود تا چنانچه روحش بازگشت بتواند از آنها بهره برداری کند. پس از مرگ چنانکه شخص خوبی بوده به طور موقت در جایی به نام حنن پاشا زندگی میکند. اشخاص معمولی به حورین پاشا و افراد بدکردار به اوکو پاشا فرستاده میشوند که جای عذاب است. این عقاید ما را به یاد بهشت- برزخ و دوزخ خودمان میاندازد.

اکنون ما به دژ ساکساهوامان واقع در قلب امپراتوری اینکا نزدیک میشویم. سنگهای عظیم مکعبی شکل که برخی از آنها بیش از چهل تن وزن دارند(به مقاله کشف سنگهای عظیم در روسیه بازگشت شود.- ویرایشگر) توسط کارگران اینکا از معدنهای دور با عبور از کوههای زیادی آورده شده اند.(همان نظر نادرستی که در مورد اهرام مصر بیان شده است! بویژه اکنون که تا اندازه ای مشخص شده سنگهای اهرام طبیعی نیستند بلکه ساختگی هستند با ترکیبی ار سنگ آهک- خاک رس- آهک و آب. به مقاله اهرام مصر و فرعون زمان بازگشت شود.- ویرایشگر) این سنگها سه دیوار کمربندی بزرگ را تشکیل میدهند. این دیوارهای زیگزاگی ظاهراً به این دلیل بدین صورت بناشده اند تا مهاجمین احتمالی به این دژ به تیراندازهای اینکا پشت کنند.

به هر روی درست در همین لحظه جمعی در میدان معبد آفتاب در جوش و خروشند و شماری روستایی وحشتزده و سرگردان که با شگفتی نظاره گر ساختمان معبدند(که گنبد آن از طلای ناب ساخته شده است) به میانه میدان آورده میشوند. در حیاط معبد حسابداران اینکا دقیقا شمار اسیران و حیوانات و باج و خراجهایی را که از آنها گرفته شده ثبت میکنند. البته اگر رهبران دشمن صلحجویانه همراه با فرزندان خود تسلیم شوند توسط آموزگاران اینکا(Amauta) آموزش داده میشوند. آنان زبان- قواعد مذهبی و مقررات اجتماعی اینکا را فراخواهند گرفت و پس از آن به عنوان نمایندگان حکومت اینکا به قبیله خود باز خواهد گشت و فرزندان آنان در کوزکو خواهند ماند تا تحصیلات خود را به پایان برسانند. بدین ترتیب از سرکشی رئیسان قبایلی که آزاد شده و نماینده حاکمیت شده اند نیز جلوگیری میشود.

در اوایل قرن پانزدهم قبیله ای که در همسایگی اینکاها بود بسیاری از اینکاها را از میان برد. رئیس قبیله اینکا به نام ویراکوچا(Viracocha) مجبور شد کوزکو را ترک کند. اما پسر او پاچاکوتی (Pachacuti) نیروی نظامی از هم گسیخته را دوباره سازماندهی کرد و مهاجمین را از سرزمین خود راند. پس از این پیروزی قدرت خود را افزایش داد(طبق مقاله پیشین توسط پسرانش- ویرایشگر) و قبیله های دیگر را نیز به زیر سلطه خود کشید. در نتیجه یک امپراتوری چند نژادی شکل گرفت.

به هر روی توفیق در ایجاد یک امپراتوری تنها مربوط به غنائم جنگی نیست. راز ثروت اینکا در میتا(Mita) نهفته است. میتا یا نوبتکاری(بیگاری) برنامه ای است که همه افراد یک حکومت طبق دستور و مقررات حکومتی اینکا باید در آن مشارکت داشته باشند. یک خانواده برای رفع نیازمندینهای خود و تولید مواد غذائی لازم است تنها شصت تا هفتاد روز کارکند. پس باقیمانده وقت خود را صرف میتا میکند.

بدین ترتیب همگی طبق نوبتکاری در املاک متعلق به معبد کارمیکنند و یا به کارهای عمرانی مانند ساخت پل- جاده و معبد میپردازند و یا از معدنها طلا و نقره استخراج میکنند. در امپراتوری اینکا هزاران نفر مانند زنبورهای کارگر کارمیکنند و شاه و اشراف به وسیله کارگزارانشان تمام امور ارگ سلطنتی(کوزکو) را زیر نظارت و مراقبت خود دارند.

قانون اینکا تلاش در پیشبرد این گونه نظم و مقررات دارد. مجازات کسانی که به مرگ محکوم شده اند این است که آنان را طعمه درندگان کنند. بدین ترتیب جای شگفتی نیست که درصد جنایت در جامعه بسیار پایین است. البته روشهای دیگری نیز برای پیشگیری از شورش وجود دارد. برای مثال هر نه روز یک بار شاه جشنی برپا، و همگان را به نوشیدن شراب ویژه (Chica) دعوت میکند.

مدتهای مدیدی امپراتوری اینکا بدین ترتیب پیش رفت تا آن هنگام که رخدادهای داخلی و خارجی موجب فروپاشی آن گردید. و آن زمانی بود که کاپاک شاه اینکا مرد و تخت پادشاهی به پسرش هواسکار رسید ولی پسر نامشروعش هاتاهوالپا بر علیه برادر شورید و جنگی داخلی راه انداخت. هزاران اینکا در این جنگ به خاک و خون کشیده شدند و تنفر و نارضایتی در آن امپراتوری سالم و استوار رسوخ کرد و موجب تلاشی و فروپاشی آن شد.

هاتاهوالپا بر تخت شاهی نشست ولی او آنگاه که گروهی از مردان زرهپوش صعود خود را بر کوهها آغازکردند احساس خطر نکرد و نگران آینده نشد. او نمیدانست که یورش آن مردان آغازی برای یک یورش بزرگ در سطح جهانی است و نمیتوانست حدس بزند که آنها بیماریهایی به ملت او میدهند که به زودی تمام امپراتوری را در برمیگیرد. پیشگویان او را خاطر جمع کرده بودند که پیروزی از آن او خواهد بود. در نتیجه او به کایامارکا رفت تا با یک گروه از مهاجمین اسپانیایی ملاقات کند. او با وجودی که به وسیله هزاران خدمه و اشراف احاطه شده بود بدون سلاح به ملاقات رفته بود. یک کشیش کاتولیک به او نزدیک شد و کتابی مذهبی به دست او داد. کشیش میخواست بدین وسیله او را به دین مسیحیت دراورد. ولی او کتاب را به روی زمین انداخت... صدای شلیک توپهای اسپانیایی در همه جا پیچید و شش هزار اینکا تلف شدند. آنان هاتاهوالپا را زنده نگه داشتند تا مخفیگاه طلاهای امپراتوری را نشان دهد. وی قول داد تا یک اتاق بزرگ پر از طلا بدهد تا آزادی خود را به دست آورد. او به وعده خود وفا کرد ولی اسپانیائیها به وعده خود عمل نکردند و او را اعدام کردند.(پیمانشکنی کاری زشت و نادرست است ولی به نظر میرسد که خواست خداوند بوده تا او را به وسیله اسپانیائیها در همین جهان نیز مجازات کند. زیرا او شخص بدسیرتی بود که برای دستیابی به قدرت بر برادر نیکسیرت خود شوریده و با ایجاد تفرقه میان ملت موجب مرگ آن ملت شده بود.- ویرایشگر) بدین ترتیب دوران درخشان امپراتوری اینکا خاتمه یافت.

گذشت قرنها هاله ای از رمانتیسم را به زندگی اینکاها بخشیده بود. ولی گفتنی است با وجود کارهای بزرگ و سترگ اینکاها آنان خود را زندانی پرستش آفتاب و خرافات کرده بودند. برخی از ساکنین کوههای آند که از بازماندگان اینکاها هستند امروزه نیز همچنان طبق خرافات و سنتهای مذهبی کهن که با ادغام با کاتولیسیزم کمرنگ شده زندگی میکنند. اما جالب اینجاست که بسیاری از آنان برای غالب شدن بر ترس خرافات را رها کرده اند. برای اینکاهای قدیمی آفریننده خدای دوری بود که به واسطه هواکا(Huaca) یا بتها و خدایان درجه دوم پرستش میشد. اما برخی از بازماندگان آنها به خدای واقعی یعنی به خدایی معتقدند که برای تمام کسانی که در جست و جوی اویند نزیدک است.

*هفته نامه ایتالیایی Svegliatevi - 22 ژانویه 1992- مترجم: زمانی

خضر پیامبر، نماد روح حاکم بر قرآن

خضر پیامبر، نماد روح حاکم بر قرآن


احمد شمّاع زاده


با وجود اینکه از آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین پیامبران وجود داشته اند، ولی انسان در هر مقطعی از مقاطع تاریخ بشری، به دنبال یافتن آفریننده هستی، و ارتباط با او با چشم سر بوده است. به همین دلیل گاهی طبیعت و آثار آن (خورشید، ماه و ستارگان) را نمودی از آفریننده میدانسته و آنها را تقدیس، و به وسیله آنها با آفریننده ارتباط برقرار میکرده است؛ و در زمانی دیگر بت را وسیله ارتباط قرار میداده و در زمانه ما، شیعیان، امامان و امامزادگان را، و مسیحیان، قدیسین خود را.

پس متوجه می‌شویم که انسان با وجود اعتقاد به خداوند و شناخت شریعت به عنوان رهارود پیامبران، همواره به تناسب زمان و مکان، راههای دیگری را برای شناخت آفریننده هستی شناسایی، و بدانها عمل کرده است.

تصوف و با عنوانی وزین تر، عرفان یکی از راههای خداپرستان خداجوست. عرفان اسلامی که با ابن عربی آغاز شده، ریشه و تاریخ موجودیتش به سده های میانه مسیحی بازمی گردد که در شرق و غرب عالم صومعه ها و دیرها برپا بود و کاهنان، دنیا را بر خود حرام کرده بودند تا خدا را بیابند. آثار این کهانت در کاتولیسیزم هنوز باقی است.

سنت اگوستین در اواخر سده های میانه عرفان مسیحی را با فلسفه پیوند زد و عقلانیت را وارد دین کرد و مسیحیت را از عرفان فرد محور و نابارور مسیحی رها ساخت، تا مسیحیت بتواند وارد فعالیتهای اجتماعی شده و به باروری و رشد انسان یاری رساند. از آن پس بود که تاریکی سده های میانه از میان رفت و دوران روشنگری یا رنه سانس به وجود آمد.

اکنون چند قرن از تصوف و کهانت فردی گذشته و آن دوره و مقطع تاریخی به سرامده و به تاریخ پیوسته است و این گونه مفاهیم جایگاه خود را از دست داده و در حال حاضر مفاهیمی کاربردی و عملی نیستند تا بدانها عمل شود، بلکه شرایط و مقتضیات امروزین به گونه ای است که تنها آثار و تأثیرات آنها قابل بحث در دانشگاهها و مراکز علمی است.

انسان امروزی با محوریت عقل و کوششهای پیگیر دانشمندان توانسته به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و رو به تکامل رود که منظور نظر خداوند از آفرینش نیز همین بوده و هست؛ بویژه که معجزات قرآنش در این عصر بیش از گذشته در حال تحقق یافتن اند.

اما در این میانه هنوز کسانی هستند مشهور به صوفیان یا عرفا یا عرفان دوستان، که با وجود اینکه می‌دانند قرآن کلام حق، و وسیله ای برای رسیدن به حق و حقایق هستی است؛ معتقدند که انسان بیواسطه انسانی دیگر که او را گاهی ولی، گاهی مراد، گاهی مرشد و گاهی انسان کامل میخوانند، نمیتواند به حقیقت دست یابد؛ و برخی از آنان معقتدند که در نبودشان ممکن است گمراه هم بشود؛ و درست همان راه گذشتگان خود را می‌روند که در طول موجودیت انسان بر روی زمین پیموده شده و در سطور بالا به آن اشاره شد. یعنی آنان میخواهند کسی باشد که با چشم سر آن را ببینند، تا او را راهنمای خود بپندارند؛ و نه راهنمایی همچون قرآن!


دلیل نوشتن این مقاله آن است که ثابت کنیم در صورتی که قرآن را یک موجود زنده بپنداریم و روح حاکم بر آن را واسطه ارتباط با خداوند قرار دهیم، کارکردش همان است که عارفان یا عارف مسلکان و عرفان دوستان، به دنبال آن هستتند. تأثیر روح حاکم بر قرآن بالاتر از تأثیر عارف واصلی است تا الگوی رفتاری یک سالک واقع شود؛ زیرا قرآن کلام خداوند و بالاتر است از آنچه که در تصور بگنجد! (کلمة الله هی العلیا!). انسان خدامحور خداجوی، با گوش جان دادن به راهنمایی های قرآن، یقیناً هدایت خواهد یافت؛ چنانکه خود فرموده است هدایتگر پرهیزگارانم! (هدیً للمتّقین)

***

در میان پیامبران، پیامبری وجود دارد که بسیار کم درباره او میدانیم و استنادمان تنها به قرآن است پیرامون شخصیتی الهی که علم لدنی داشته و به خواست و اراده خداوند کارهایی غیرعادی انجام می‌داده است. و تنها با این گفتار قرآنی متوجه شده‌ایم که چنین پیامبری وجود داشته، هرچند که در خود قرآن نامی از او نیست؛ و تنها بر پایه حدیث یا احادیثی نام او را خضر عنوان کرده اند.


مولانا در دفتر اول مثنوی بیتهای 2959 تا 2970 میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود، پیر طریقت خود را از دست داد. ظاهراً عرفان اصیل و بی حاشیه، بر پایه همین داستان قرآنی پی ریزی شده است.

هرچند این حدیث مبنای عرفان عارفان قرارگرفته، این پرسش پیش می‌آید که پس چرا عرفا یا عارف مسلکان یا مدعیان عرفان، در طول تاریخ دگرگونه شده‌اند و قرآن و خضر قرآن را رهنمای خود نمی‌دانند؛ بلکه علی را نه بر جای خضری که بایستی مراد علی باشد، بلکه بر جای خدا می‌نشانند و این شعر شرک آلود را می سرایند؟ مگر اینکه بگوییم اینان عارف‌مسلک نیستند؛ بلکه شیعاینی افراطی هستند که نه به وسیله امثال این شعر، بلکه در بسیاری موارد شرک را توسعه و تعمیم داده‌اند و کسی هم جلودارشان نیست:

تا صورت و پیوند جهان بود علی بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

مسجود ملائک که شد آدم به علی شد

آدم چو یکی قبله و معبود علی بود

موسی و عصا و ید بیضا

در حضر فرعون که بنمود علی بود

عیسی به وجود آمد و به دلها سخن گفت

آن نطق و فصاحت که بنمود زعلی بود

جبریل که آمد ز بر خالق یکتا

در پیش محمد شد و مقصود علی بود

سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان

شمس الحق تبریز که بنمود علی بود


نقل از سی دی نغمه نوروز، ناشر: معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری

***

خداوند از آوردن داستان خضر در قرآن، نمی خواسته تا مشرک بیافریند، بلکه منظور خداوند پروراندن انسانهای والایی بوده تا هر کاری را که میخواهند انجام دهند، اول بسنجند آیا رضایت خداوند را در بر دارد یا نه، سپس تصمیم گیری کنند. اگر چنین می‌کردیم اکنون بهترین امت روی زمین بودیم.


داستان موسی و خضر، معرّف روح حاکم بر قرآن

موسی می‌خواهد با خضر همراه شود. خضر به او میگوید تو توانایی صبر بر آنچه که من انجام می‌دهم را نداری. موسی اصرار می‌ورزد و قول میدهد تا صبر پیشه کند و خضر می‌پذیرد؛ ولی موسی به این قول خود نمیتواند وفا کند، و در هر سه عمل ظاهراً نامعمول و نامعقول خضر، برانگیخته شده و او را بازخواست میکند! خضر دست آخر به او می‌گوید هذا فراق بینی و بینک. یعنی در این مرحله دیگر نمیتوانم تو را تحمل کنم و باید از یکدیگر جدا شویم.


کلید معمّا:

پرسش: چرا موسی نمی‌توانست جلو خود را بگیرد و خضر را بازخواست نکند؟

پاسخ: زیرا خضر را نمی شنادخت؛ ولی هنگامی که دانست او از خود کاری را انجام نمی داده بلکه همه کارهایش به امر پروردگار بوده، شرمنده و پشیمان شد.

***

حال بیاییم همین داستان را بر خود قرآن منطبق کنیم، و قرآن را بر جای خضر بنشانیم.

اگر موسی از پیش می‌دانست که خضر به نمایندگی از خداوند این کارها را انجام میدهد، یقیناً به او ایمان میآورد و کارهایش را در راستای اهداف الهی می‌انگاشت.

پس اولین گام برای ارادت به قرآن و مرید قرآن شدن این است که تعبّدی یپذیریم که از جانب حق است، دروغ نمیگوید و خطا نمیکند.

دومین گام این است که راهنمای خود را بشناسیم. اگر ما ایرادهای بسیاری در قرآن می یابیم، دلیلش این است که قرآن را نشناخته ایم.


آنکس حقّانیت قرآن را می‌پذیرد و بر آن خرده نمیگیرد که از سه مرحله گذر کرده باشد:

مرحله اول: آشنایی

مرحله دوم: دوستی و رفاقت

مرحله سوم: مؤانست یا مأنوس شدن.


هرکس در اولین برخورد با کسی نسبت به او بدگمان است و با او بسیار محتاط عمل میکند.

ولی هنگامی که کمی آشنا شد، و متوجه شد که شخص بدی نیست، کمتر احتیاط میکند.

هنگامی که همواره با هم بودند، ویژگیهای یکدیگر را به خوبی درک میکنند. در نتیجه آشنایی شان به دوستی تبدیل میشود.

اگر این روند ادامه یابد، دوستی به کمال دوستی، مؤانست، و در نهایت عشق تبدیل می‌شود و نمی‌توانند حتّا یک روز یکدیگر را نبینند.

پس اگر میخواهیم قرآن را بشناسیم تا آن را الگوی رفتار خود قرار دهیم، باید این سه مرحله را از سر بگذرانیم.


دستورهای دهگانه ارادت یافتن به قرآن

    1. هرروز قرآن بخوانید. دست‌کم روزی یکی دو صفحه. حتا اگر عربی نمی‌دانید، بخوانید، و با دقت بخوانید؛ و از آغاز قرآن شروع‌کنید و به پایان آن برسید.

2. از ترجمه قرآن به‌هیچ‌روی استفاده نشود. اگر به ترجمه واژه‌ای نیازداشتید، که بی‌شک نیاز خواهیدداشت، یا به فرهنگ واژگان رجوع‌کنید و یا به قرآن‌هایی که ترجمه هر واژه را زیر آن نوشته‌‌است. البته گزینة دوم محدودیت می‌آورد؛ و گاهی منحرف‌کننده‌ می‌شود؛ زیرا برخی واژگان معناهای متفاوتی دارند که نمی‌توان همه را در زیر واژه جای داد.

3. هیچ آیه‌ای را تا به اندازه‌ درک خود نفهمیده‌اید، از کنار آن نگذرید. اگر وقت ندارید که در آیه تدبرکنید، آن را یادداشت‌کنید تا در فرصت مناسب به فهم آن نایل شوید.

4. تا زمانی که با روش بالا مهارت لازم را در قرآن نیافته‌اید، از خواندن هرگونه تفسیری خودداری کنید؛ تا هیچ‌گونه پیشداوری نسبت به آیات حق نداشته‌ باشید؛ و ذهنتان خالی از پیشداوریهایی باشد که بعضاً انسان را از قرآن دورمی‌کند.

5. ممکن است امروز از یک آیه یک موضوع را درک کنید؛ و زمانی دیگر یا به راهنمایی خود قرآن و یا به دلیل آگاهی‌های بیشتر، موضوع دیگری را درک‌کنید. این یکی از ویژگی‌های قرآن کریم است که ممکن‌ است یک آیه را حتی چندین سال بخوانید ولی به نکته یا نکته‌هایی که در خود نهفته دارد پی‌نبرید، و روزی به‌ناگاه چیزی برایتان روشن‌‌شود که هرگز فکرش را نمی‌کردید. با این حال نباید به این بسنده‌کنید که نکته‌ اصلی را یافته‌ام؛ زیرا برخی آیات آنقدر نکته‌ها دارند که اعجاب‌برانگیزند.

6. اگر با این روش خوکنید، بسته به توان، کشش، و انگیزه خویش، دیر یا زود، هم عربی فرا می‌گیرید، هم با فرهنگ و شیوه نوشتاری و گفتاری قرآن، و هم با واژگان خاص آن آشنا می‌شوید.

7. یکی از دستاوردهای مهم این روش، شناخت کلی قرآن و روح حاکم برآن است، به مانند یک پدیده، با ویژگی‌های خاص خود؛ که با این روش، خرده‌‌ خرده ممکن‌ می‌گردد.

8. در این روند، کسی که هنوز به شناخت قرآن دست‌نیافته، ممکن است تصورکند که قرآن چقدر آیات تکراری دارد، ولی چنین نیست. هیچ آیه‌ای بی‌دلیل تکرارنشده. پشت هر تکرار، چیزی نهفته است که تدبرکننده‌اش دیر یا زود آن را در می‌یابد.

9. گاهی تصور می‌شود که برخی آیات نقیض یکدیگرند. این تصور هم باطل است. زیرا نشانه آن است که هنوز شناخت کافی از قرآن نیافته و ندانسته‌ایم که این هم یکی از شگردهای قرآنی‌است که آموزه‌های نهفته فراوانی، از جمله آموزه‌های روانشناسانه و جامعه‌شناسانه دربردارد.

10. قرآن کریم گاهی به موضوع‌هایی می‌پردازد که ظاهراً در جهان امروزی جایگاهی ندارند. این تصور نیز بیهوده‌ است؛ و باید نتیجه عکس بگیریم و بپذیریم که هرگاه قرآن کریم به موضوعی پرداخته، لازم بوده؛ و اگر ما به لزوم آن پی‌نبرده‌ایم، دلیلی بر بی‌اهمیت‌بودن موضوع نیست. و در واقع به‌گونه‌ای می‌خواهد به ما گوشزدکند که باید آن موضوع را پی‌گیری‌کنیم.

از این گفتار نتیجه میگیرم خداوند داستان خضر را بدان دلیل در قرآنش آورده، تا تلاوت کنندگانش خود قرآن را راهنمای خویش در زندگی قرار دهند و مراد زندگی‌شان شود؛ نه همچون برخی عرفا که به دنبال مرادی در میان انسان‌ها می‌گردند!

قرآن دریایی است که می‌توان از آن جرعه‌ای نوشید و سیراب شد. ولی کسی گوی را ربوده که آب کم‌ جوید و تشنگی به‌دست‌‌آورد؛ تا چشمه‌های شناختش از هرسو روانه‌ شود. این دریا هست؛ دیگر نیازی به جست‌وجوی دریا نیست؛ بلکه باید نسبت به این دریا احساس‌ نیاز کنیم.

مولانا گوید:

آب کم می جوی تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

شهریور 1401

احمد شمّاع زاده

مناظره احمد و محمود

مناظره احمد و محمود

احمد شمّاع زاده

احمد معتقد است قرآن که کلام حق است، وسیله ای برای رسیدن به حق هم هست؛ بویژه که معجزاتش در این عصر بیش از گذشته در حال تحقق اند؛ ولی محمود معتقد است که انسان بیواسطه انسانی دیگر که او را ولی یا مراد یا مرشد و... میخواند، نمیتواند به حقیقت دست یابد؛ و گاهی گمراه هم میشود.

احمد میگوید:

با وجود اینکه از آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین پیامبران وجود داشته اند، ولی انسان در هر مقطعی از مقاطع تاریخ بشری، به گونه ای به دنبال آفریننده هستی بوده و در جست و جوی یافتن و ارتباط با او بوده است. به همین دلیل گاهی طبیعت و آثار آن(خورشید و دیگر ستارگان) را نمودی از آفریننده میدانسته و آنها را تقدیس میکرده و به وسیله آنها با آفریننده ارتباط برقرار میکرده است؛ و در زمانی دیگر بت را وسیله ارتباط قرار میداده و در زمانه ما، شیعیان، امامان و امامزادگان، و مسیحیان، قدیسین را. پس طبیعی است که همین انسان با وجود اعتقاد به خداوند و شناخت شریعت به عنوان رهارود پیامبران برای سالم زیستن جوامع انسانی، به تناسب زمان و مکان، راههای دیگری را برای شناخت آفریننده هستی شناسایی و بدان عمل کند.

تصوف و با عنوانی وزینتر، عرفان یکی از راههای خداپرستان خداجوست. عرفان اسلامی که با ابن عربی آغاز شده، ریشه و تاریخ موجودیتش به قرون وسطای مسیحی باز میگردد که در شرق و غرب عالم صومعه ها و دیرها برپا بود و کاهنان، دنیا را بر خود حرام کرده بودند تا خدا را بیابند. آثار این کهانت در کاتولیسیزم هنوز باقی است. سنت اگوستین در اواخر قرون وسطی (سده های میانه) عرفان مسیحی را با فلسفه پیوند زد و عقلانیت را وارد دین کرد و مسیحیت را از عرفان فرد محور و نابارور مسیحی رها ساخت، تا مسیحیت بتواند وارد فعالیتهای اجتماعی شده و به باروری و رشد انسان یاری رساند.

اکنون چند قرن از تصوف و کهانت فردی گذشته و آن دوره و مقطع تاریخی به سرامده و به تاریخ واگذار شده و این گونه مفاهیم جایگاه خود را از دست داده و در حال حاضر مفاهیمی کاربردی و عملی نیستند تا بدانها عمل شود، بلکه شرایط و مقتضیات امروزین به گونه ای است که تنها آثار و تأثیرات آنها قابل بحث در دانشگاهها و مراکز علمی ست.

انسان امروزی با محوریت عقل و کوششهای پیگیر دانشمندان توانسته به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و رو به تکامل رود که منظور نظر خداوند از آفرینش نیز همین است.

اکنون نیز خداجویان دانش محور کم نیستند. اگر از دانشمندان مسلمان بگذریم که بر مبنای آموزشهای قرآن و اهمیت دادن به نمودها و نشانه های طبیعی (آیات) خداوند را بهتر میشناسند، در میان دانشمندان مسیحی علوم دقیقه نیز کسان بسیاری یافت شده و میشوند که میتوان از فرانسیس کولینز، کرایگ ونتر(برنده چندین جایزه مهم از جمله نوبل) و مرلین آدامسون ژنتیکدانان آمریکایی، ابن الکساندر پروفسور و جراح مغز و اعصاب آمریکایی نام برد. اینان بخشی از متأخرین اند که همگی زنده اند، و خدا را از راه دانش شناخته اند و اگر پیشتر خداباور نبوده اند، اکنون خداباور شده اند و دیگران را نیز به خداپرستی دعوت میکنند.

ویژگی این مقطع از عمر انسان دانش و باورهایی است که مبتنی بر دانش باشند. انسان امروزین تنها با دانش و دستاوردهای دانش است که خداوند را بهتر میتواند بشناسد و با او ارتباط برقرار کند.

اولین ایمیل محمود:

مولانای بلخی

با وجود خرجهایی که حکومتها کرده و میکنتد تا معنای آموزه های عرفا را از مردم پنهان کنند و امثال سروش و... لقب جعلی مولوی شناس برخود نهاده اند تا توجیه گر ایدئولوژیهای حاکم گردند، مردان راستگویی مانند شهید مطهری نیز با انسانها صادق بوده اند.

کتاب «انسان کامل» شامل 13 سخنرانی استاد مرتضی مطهری در سال 1353 است که در ایام ماه رمضان ایراد شده است. موضوع اصلی کتاب، معرفی انسان نمونه و الگوی تربیتی مورد نظر اسلام است که استاد مطهری از آن به عنوان انسان کامل یاد می‌کند.

اگر چه تعبیر انسان کامل بیشتر در کتب عرفانی مورد استفاده قرار گرفته است، اما استاد مطهری در این مجموعه سخنرانی، «آگاهانه» تعریفی متفاوت از این تعبیر ارائه میدهد. استاد در سخنرانی اول، پس از ذکر مقدمه ای درباره سابقه کاربرد تعبیر «انسان کامل» می گوید: «اولین کسى که با لفظ «انسان کامل» این مسئله را طرح کرد و با دید خاص عرفانى این مطلب را بیان کرد، محى الدین عربى است. دیگران هم انسان کامل را- هرکسى از دید خود- به شکلى بیان کرده ‏اند. ما مىخواهیم ببینیم که انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانى است. » (مجموعه آثار،ج23،ص100) در این کتاب، انسان کامل، انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد یافته است؛ به گونه ای هماهنگ و در حدّ اعلی. (مجموعه آثار،ج 23، ص 112)

این کتاب را باید در ردیف دیگر آثار تربیتی-اخلاقی استاد مطهری قرار داد، مانند تعلیم و تربیت در اسلام، و آزادی معنوی.

از این منظر طرح مسئله «انسان کامل »، به منظور ارائه الگوی تربیتی اسلامی صورت گرفته است. وی در این کتاب با استفاده از تعابیر انسان مسخ شده، انسان معیوب، انسان سالم و انسان کامل به دنبال آن است که انسان را در متن یک مسیر واقعی نشان دهد. استاد شناخت انسان کامل از منظر اسلام را جزئی از فرایند تربیتی می داند: «شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر براى ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد؛ یعنى اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم- چون اسلام مى‏ خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامى به کمال انسانى خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است، چهره روحى و معنوى انسان کامل چگونه چهره‏ اى است، سیماى معنوى انسان کامل چگونه سیمایى است و مشخِصات انسان کامل چگونه مشخصاتى است، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آن گونه بسازیم. اگر ما «انسان کامل » را نشناسیم، قطعاً نمى‏توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر یک انسانِ ولو کامل نسبى از نظر اسلام باشیم‏. »(مجموعه آثار،ج23، ص105).

باید به دقت استاد آفرین گفت که برخلاف مفسرین جعلی کتب عرفا بخصوص آنهایی که ادعای مولوی شناسی دارند، چهره ی واقعی مثنوی را که با آیات شریف قرآنی هم معنی است، شجاعانه مطرح نموده.

احمد:

اصل مطلب در این میان گم است. و این گزارش دردی را دوا نمیکند. حتا نمیتوان دانست که استاد مطهری چه دقتی را به خرج داده است. ولی یک دقت هم از من هدیه به شما(بخشی کوتاه از سه مقام هستی):

نکته چهارم اینکه سراینده میگوید شمس تبریزی علی بوده که راز دو جهان را بر مولوی گشوده است ولی خود مولانا میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود پیر طریقت خود را از دست داد(داستان موسی و خضر در سوره کهف) و دفتر اول مثنوی بیتهای: 2959 تا 2970

***

نکته دیگر اینکه چگونه عارفان سیر آفاق داشته اند که یکی از استوانه های آنان یعنی مولانا شعر زیر را سروده که نشان از آن دارد که ایشان آگاهی لازم را از مواقع نجومی که خداوند به آن سوگند یادکرده نداشته تا بداند ماه جزئی ناچیز از منظومه شمسی است و ستارگان چنان شکوه و عظمتی دارند که یکی از کوچکترین آنها خورشید است:

اینچنین مه را ز اختر ننگهاست                         در میان اختران بهر سخاست

دفتر اول مثنوی ب: 3018

مولوی به مانند حافظ هرچه کرده از دولت قرآن کرده و اگر آیه "لااقسم بمواقع النجوم" را هم فهمیده بود به چنین خطائی دچار نمیشد.

محمود:

  1. دقت و یا صداقت مطهری در اعتراف به نیاز به انسان کامله. چیزی که دیگران حذفش کردن.

  2. قرآن هم با داستانهاش میخواد بفهمونه که حتی پیامبران هم در محضر آدم زمان به درجات بالا رسیدن.

  3. مولانا و عرفای دیگر هدفشون ترجمه و تفسیر قران نیست، بلکه از قران مصداق میاورند تا.… درواقع دین در درون عارفه، نه اینکه صوفی دنباله رو دین باشه.

اسلام اسلامه و تصوف تصوف، یعنی اسلام از درون اهل ذکر بیرون اومده.

عارف بدنبال نور خداست که از درون بروز میکنه نه اثبات تاریخ و جغرافی.

اگر عیب بین باشیم در قران گفته خورشید از درون چشمه ی ... بیرون میاد(داستان ذی القرنین) ولی هدف تکامل بشره نه ستاره شناسی و...

بهمین دلیل یعنی کمال انسانی در تصوف، باطن عارف با باطن قران یکسانه.

حالا یه سوال:

چرا ماه و یازده ستاره یعنی یعقوب ع و پسرانش به یوسف ع سجده کردند؟ مگر سجده بر غیر خدا حرام نیست؟ و چرا خداوند متعال به فر شتگان فرمان داد به آدم ع سجده کنند؟

4 در رابطه با شمس که علی است، اهل ذکر عقیده دارند همانطورکه قران هم گفته، هر زمان برای هرکسی یک ولی وجود داره. چون علی ع مظهر ولایته هر ولیی علی زمانه. مانند خضر ع که علی زمان موسی ع بود. و میدونی که آن پیامبر اولوالعزم پیشش کم آورد.

علی زمان هدف خلقته و هرکاری بکنه خدا کرده. ومارمیت اذ رمیت.

حتی حج مردم بدون او بی فایده و نتیجه است. مصداقش: یا ابراهیم اذن للناس حج ان یاتوک. به معنی آیه بالا دقت فرمودین؟

هدف ابراهیمه که علی زمانه، نه دیوارهای سنگی.

حدیثی شنیده ام که بدون ولایت، زنا او صلا یا صلی...

  • حافظ از دولت قرآن کرده.


  • بله علی ع فرموده، من قرآنم
    علی زمان قرآنه. مانند خضرع

احمد:

من میدانم که شما به حرفهایم توجهی نخواهی کرد و راه خود را میروی ولی من هم وظیفه ای دارم؛ به قولی خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال:

نمیدانم آیه فسئلوا اهل الذکر را که اولین بار در ماشینت که داشتیم از خانقاه برمیگشتیم مطرح کردی که معنای تاریخدانان است، چرا به عنوان عرفاء برای شما جا انداخته اند و مرتب آن را به همین گونه به کار میبری؟ شما به آیه رجوع کن میبینی یعنی تاریخدانان.

تذکره نویس یعنی تاریخ نویس؛ یعنی چیزهایی را که در حال فراموشی است مینویسد تا ماندگار بماند. همانگونه که آیه وما انزلت من خیر فقیر را که حضرت موسی برای مادیات به کار میبرد و فقراء(درویشان) آن را برای معنویات؛ این هم به همان گونه است؛ یعنی مصادره به مطلوب میکنند.

دوم- قرآن در دویست آیه میگوید الله ولی المؤمنین، پس من ولیّ خود را تنها خدا میدانم طبق همین آیات؛ و دکانی به نام ولایت را که درش به اندازه ای گشاد است که هرکس هر برداشتی خواست از آن میکند و هرکسی را که خواست به جای آن میگذارد، شایسته پیروی نمیدانم.

سوم- میپرسی: آدم زمان پیامبر کی بود؟ این حرفها همه حرف است برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت پیامبرگونه شدن، علی گونه شدن، و انسان شدن است.


چهار- نگفتم عارف قرآن را ترجمه و تفسیر کند، نوشتم که اگر مولوی سیر آفاق داشت حتا بی توجه به قرآن میدانست که ماه منیر نیست. و اگر سیر آفاق نداشته، دستکم اگر این آیه را فهمیده بود، چنین شعری را نمیسرود که نشانه جهل اوست نسبت به منظومه شمسی و درک نکردن آیه ای مهم و محکم از قرآن.


شما مینویسی عارف به دنبال نور خداست و خدا میگوید من نور آسمانها و زمینم چگونه با اینهمه نور ندانسته که ماه بسیار کوچکتر از ستارگان است؟ اگر عارف نتواند چنین چیزهایی را پیش از کشف آنها توسط دانشمندان به ما بگوید، پس باید که عنوان عارف را تغییر داد. ولی قرآن که کلام خداست، به ما چیزهایی را میگوید که هیچکس نمیداند و این ارزشمند است. پس اگر به حبل الله المتین تمسک بجوییم بهتر نیست؟


پنج- آیه ای که میگوید ذوالقرنین به جایی رسید که خورشید از چشمه ای طلوع میکرد، کجایش اشکال دارد؟ نگفته از توی چشمه که ایراد بتوان گرفت. شما هر جایی از زمین که بایستی و نظاره گر طلوع خورشید باشی از جایی از روی زمین طلوعش را میبینی. پس بیدقت خرده از قرآن مگیر.

شش- با پیش کشیدن سجده پدرومادر و برادران یوسف بر یوسف، میخواهی بگویی او ولی زمان خود بوده. هر پیامبری قابل پیروی است حرف من هم همین است که معصوم باید رهبر و پیشوا و مقتدا باشد و نه غیر آن.

هفت- و اما نوشته ای مگر سجده بر غیرخدا حرام نیست؟

پاسخ: نه. در آن زمان حرام نبوده، چنانکه حتا رکوع که در اسلام حرام است در زمانهایی حرام نیوده. این به مردمشناسی برمیگردد و فرهنگ هر برهه از تاریخ، و قرآن مجید با بیان این نکته ها ما را به موضوعهایی اینچنینی نیز رهنمون شده است.


محمود:




بارها حافظ گفته که سرسپرده و غلام عاصف زمان است.
در یکحا هم پاسخ شعر شاه ولی را میدهد.

شاه نعمت الله ولی:
ما خاک راه را بنظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشه ی چشمی دوا کنیم

یعنی هم خاک(انسان) را طلا میکند و هم طبیب دردهاست.

حافظ:
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی بما کنند؟

حافظ دوام وصل میسر نمیشود.
شاهان کم التفات بحال گدا کنند
یا:
عشقت رسد بفریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت

شمس تبریزی نیز درویش بیسواد عامی بود، که الگوبخش و مراد عالم بزرگ و امام جمعه ی قونیه بود بطوری که جلال الدین لقب مولوی یعنی منسوب به مولا را اخذ کرد.
عرفا ادعای سیر آفاق ندارند تنها افتخارشان فقر و بیچارگی است(ان الله یحب المخبتین). ولی فقیر مورد عنایت حق واقع میشه و حالات معنوی و درجات متافیزیکی دریافت میکنه.
ایشان انسان کامل زمان نبوده بلکه نسبت به مولوی علویت داشته. پس برای او مراد و دریچه ای به آدم محسوب میشه.
نکته در اینه که هرکس که ما را به انسان کامل نزدیک کنه پیر محسوب میشه و برای ما علیست. مثلا جناب مسلم ابن عقیل از امام حسین ع اجازه بیعت داشته پس پیر و علی برای مردمه.
همانطور که موسی ع پس از کشتن یک نفر متواری میشه و...دختری به او میگه پدر ما پیری بزرگواره.
آیا حضرت شعیب ده سال از موسی ع فقط کار میکشه، بعدش هم با یک زن حامله راهی بیابونش میکنه که چی؟

لطفا یکم به معنای داستان فوق توجه کنید.
ده سال پیروی علی زمان او را برای دریافت نور الهی در درخت آماده میکنه.
تازه پس از پیامبری و نه معجزه برای شاگردی بنده ی خدا هم شایسته نیست.(تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی)!!!
قران اینهمه روی ولایت و علویت انسان کامل تکیه کرده مولوی هم مکرر گفته ولی مفسرین خودفروخته حکومتها هزاران ساله که این موضوع رو میپوشونن.
توجه فرمایید به آغاز سوره ی بقره
آن کتاب که شکی در آن نیست..... و از مردم بسیاری هستند که میگویند به خدا ایمان آوردیم ولی....در چند صفحه اونهارو مفسد و ... معرفی میکنه. تا جایی که میفرماید: انی جاعل خلیفه فی الارض. جاعل بر وزن دائم. خودتون استاد عربی هستین، همیشه خلیفه داره.
در آیات شریف بالا بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شدند. چرا؟؟؟
یا زمانی که یوسف ع دچار وسوسه زنی شد: و برهان ما را دید.
برهان کیست؟
چ عیسای ناصری ع با آنهمه معجزه و تولد مقدس و گفتگو در گهواره، گشت و گشت تا کنار رود اردن توسط یحیی ع غسل تعمید داده شود.
غسل تعمید در اعراب به مصافحه و بیعت تبدیل شد.
و جعلنا لکل امت هاد، در اعراب نیز با وجود(فطرت الرسل) ولایت تعطیل نبود و دست بدست به دست سید رسل و ختم نبوت رسید. در ایران هم حضرت زرتشت و.... که توسط جادوگران(روحانیون مغ) کشته شد.
هر ولی افراد مستعد را برای راهنمایی مردم تربیت کرده. عیسی حواریون را و محمد ع سلمان و ابوذر و... را.
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش، چون نبی باشد میان قوم خویش- مولوی

و یا، زمانی که از بهشت رانده شدیم فرمود بروید.... تا زمانی که راهنمای من بیاید.

شاید بدلیل عدم تبعیت از انسان کامل زمانه. کسی که بدون پیرویش حج هم معنا نداره(اذن للناس حج، ان یاتوک علی کل....)
البته عجیب نیست که حکومتها که این حقیقت رو فهمیدن ازش کپی برداری نکنن و یک ولی یا علی جعلی بخورد مردم ندن و هر لحضه درپی کشتن انسان کامل و زیرمجموعه ی او یعنی اهل ذکر و صوفیها نباشند.
آنها حتی صوفی حکومتی هم اختراع میکنن تا جایی که حافظ که میگوید مایه ی محتشمی خلوت درویشانه، بگه: صوفیی دام نهاد و...
یا عارف قلابی میسازند و بخورد مردم میدن. که الان تو جامعه پر شده از شاعرهای درباری وخرافیه. مانند بلعم باعورا و سامری که ممکنه مستجاب الدعا هم باشند و یا شعبده باز، ولی عدم پیروی از ولایت بدبختشون کرد.
قران برای حفظ کردن و مسابقه دادن نیست بلکه روشن کننده ی راهه. ولی قران واقعی در سینه ی اولیاست و آنها تدریجی به انسان میاموزند و الا ابن مجلم استاد قران بود اما علی زمانش رو نشناخت.
شیعه هم ولی زمان رو به عالم غیب سپرده اما ما عقیده داریم باید زیرمجموعه ی ایشان مردم را هدایت کنند چون قول الهیه.
هر ولی که کشته بشه بعدی حاضره.
مصطفی را وعده کرد الطاف حق،
که بمیری تو، نمیرد این سبق - مولوی

اگر علی تاریخی رفته راه نبسته.
علی زمان حاضره و. باید او را بیابیم.
بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید...
بعضی میگن ما خدا رو میپرستیم و نیازی به وسیله نداریم
سعدی فرموده:
ای برتر از خیال و گمان و وهم...

آیا ما با حواس ظاهری خدا رو درک میکنیم؟ یا دچار توهم و خرافات میشیم؟
مانند بیشتر دیندارها...
پش برای شناخت خداوند روشی وجود داره که اولیا بلدند.
شناخت اولیا هم روش داره....

احمد:

یک- هرکس که کاری غیرعادی از او سربزند نمیتوان گفت "ولی" است. مهمتر از کسانی که نام بردید (مانند آنان که خاک را کیمیا کنند.) آصف بن برخیا ست که تخت ملکه سبأ را در یک چشم برهم زدن در کاخ سلیمان حاضر کرد. ولی او نه ولی بود و نه پیامبر. پس این گونه اشخاص را نمیتوان ولی نامید. همه انسانها چون از روح الهی بهرمند هستند بالقوه توانایی انجام بسیاری کارها را دارند. در زمانه ما رجبعلی خیاط چشم بصیرتش باز شده بود و چیزهای بسیاری را میدید که دیگران نمیدیدند. همه اینان کارهایشان تحسین برانگیز است ولی نمیتواند سندی باشد بر اینکه بر ما ولایت داشته باشند. "داشتن حالات معنوی یا شبه معنوی یا داشتن درجات متافیزیکی" که از آنها یاد کردید برای جوکیهای هندی نیز میسر است و کارهایشان ربطی به ولایت نمییابد. بخشی از مقاله ای زیر عنوان خردگرایی در جایگاه شرک ورزی:

بازاندیشی برخی تفکرات شیعی

خداوند کرامتها را(که همه کرامتها نتیجه به کارگیری و به جریان درامدن و کنش واکنش انرژیهاست) با منظورهای متفاوت به کسان مختلف داده است:

به پیامبران مانند حضرات موسی و عیسی علیهما سلام به عنوان اعجاز.

به ائمه اطهار مانند امام علی بن ابیطالب(ع) با دادن علم امامت.

به برخی برگزیدگان مانند حضرات خضر پیامبر(سوره کهف) و حضرت یعقوب(یوسف: 68) با دادن علم لدنی.

به انسانهای والا برای نشان دادن اوج برخی ویژگیها و خویهای والای انسانی همچون حضرت عباس(ع) از امامزادگان.

به برخی اشخاص عادی همچون سامری قوم موسی برای امتحان(بلاء) او و قوم بنی اسرائیل از طریق بصیرت یافتن به برخی رمزورازهای طبیعت.

به آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان برای نشان دادن اوج تواناییهای انسان با دادن علم کتاب(دانش رمزورازهای طبیعت).

ولی ما به جای اینکه منشا و مصدر(فاکتور) همه این کرامتها و علمها و آفریننده این باکرامتان یعنی الله را بدین وسایل بهتر بشناسیم و به او بیشتر دل ببندیم و او را در همه لحظه های زندگیمان موثر بدانیم، شیفته آن آفریدگان(وسایل) شده و با موثر دانستن آنان در زندگیمان به خداوند شرک میورزیم. آنان هم وسیله آزمایش و هم نردبان ترقی اند. اگر به وسیله و نردبان مشغول شوی نه تنها از ترقی و رسیدن به هدف(عبودیت الله) بازمیمانی که سقوط میکنی!!

آنانی را که شما به عنوان اولیاء و پیر طریقت میشناسی، من رسول عام خداوند عنوان داده ام. بخشی از نوشته ای زیر عنوان برگزیدگان الهی یا رسولان عام خداوند به فهم درست این مبحث کمک خواهد کرد:

میدانیم که:

  • انبیاء(پیامبران) و مرسلین(رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.

  • وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی بلکه فراگیر و جهانشمول بوده است.

  • وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.

  • پیامبران رسول نیز بوده اند زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند ولی رسولان پیامبر نبوده اند زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.

  • شمار پیامران کم و شمار رسولان بسیار زیاد بوده است.

  • پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند(بویژه پیامبران اولوالعزم) ولی رسولان انس برای انسانها و رسولان جن برای جنها برگزیده میشده اند.

  • گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.

باید بدانیم که:

باب نبوت(پیام آوری) با بعثت حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم اسلام بسته شده ولی در رسالت هیچگاه بسته نشده و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده است. بلکه بلافاصله پس از ختم نبوت در رسالت را با امامت امام علی تداوم بخشید. به اعتقاد شیعیان یازده فرزند امام علی با داشتن عنوان امامت رسالت پیامبران را ادامه داده اند.

ولی خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند.

تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که آن رسولان خاص میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده ولی رسولان عام از یک چنین ویژگی برخوردار نیستند. به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم.

ولی نکته ای مهم این است که: گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نمیشود بلکه فراملیتی و جهانی یعنی پیامبرگونه است!

از سوی دیگر استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شیخ شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن در نبوت، باب رسالت بسته نشده و نباید بشود بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.

بهتر آن بود که شیح اشراق به جای به کارگیری واژه پیامبر واژه رسول را به کار میگرفت و مثالی هم میآورد تا قشریون و اهل ظاهر او را تکفیر نکنند و جانش را بر سر این حقیقت مگذارد.

دو- چرا به جای خداوند، انسان کامل را قرار داده اید. این روش، شما را به هیومانیزم (انسانمداری) نزدیکتر میکند تا به خداوند متعال. باید به جای اینکه بگوییم هرکس ما را به انسان کامل نزدیک کند بگوییم به خدا نزدیک کند. اعمال ما وسیله قرب ما هستند به خدا و نه انسان کامل و غیره، چنانکه ائمه نیز چنین میگویند که کردار ما وسیله قرب ما به خداوند است.

از سوی دیگر انسان کاملی همچون علی، الگویی برای کردار ما هستند تا علی گونه شوم و به قرب الهی برسیم، نه اینکه شیفته علی شویم و در نهایت برخی به شرک آلوده شوند. تمام اعمال ما باید به نیت قربة الی الله باشد در غیر این صورت اعمالمان باطل است.

سه- شیخ کبیر که در قرآن از زبان دختر شعیب آمده به معنای پیر طریقتی بزرگوار نیست؛ بلکه به معنای پیری فرتوت است که نمیتواند کار کند و برای ما آب از چاه بکشد. یعنی شما که جوان هستی میتوانی به خانواده ما کمک کنی و برای ما کار کنی...

ضمناً در درخت نور بود ولی قرآن نگفته نور الهی بوده که شما بتوانی بگویی موسی آمادگی پیدا کرده بود تا نور الهی را ببیند. نور الهی بر کوه ظاهر شد که نه تنها موسی نتوانست بلکه کوه هم توان مقاومت در برابر نور مستقیم الهی را نداشت و منفجر شد، آنجا که خداوند به موسی گفت لن ترانی (هرگز مرا نخواهی دید.)

در یکی از مناجاتهای امام علی میخوانیم که یا راحم شیخ الکبیر و یا رازق طفل الصّغیر پس شیخ کبیر قرینه عکس طفل صغیر است.

چرا برای به کرسی نشاندن سخن خود حقایق و بویژه حقایق قرآن و تاریخ را وارونه جلوه میدهی؟ شعیب پیامبر، قراری با موسی گذاشت تا هشت سال برایش به عنوان مهریه دخترش کار کند تا دخترش را به او بدهد و پس از دو سال که با هم در خانه شعیب ازدواج، زندگی و کار کردند، میتواند دختر را با خودش ببرد. این چه ربطی به پیر طریقت و درس پیامبری دادن به حضرت موسی دارد؟

حضرت موسی دوره معرفت شناسی را در آموزشکده خداوند در آن چهل روزی که به میعاد رفت آموخت و نه نزد شعیب. دست آخر هم جزوه های درسی اش را به عنوان الواحی که نور هدایت برای جهانیان است به دست او داد تا مردم را هدایت کند. البته قرار بود دوره درسش یک ماه باشد ولی خداوند ده روز بیشتر از قرار قبلی موسی را نگه داشت تا امتحان قومش کامل شود و سامری بتواند و یا نتواند (که البته توانست) قوم موسی را بفریبد تا بر گوساله ای عجیب که میگفت نمودی از خدای شماست سجده کنند.

چهار- جاعل معنای همیشگی را نمیدهد بلکه معنای انی جاعل فی الارض خلیفه میشود: من قراردهنده ام (تصمیم دارم قراردهم) در زمین جانشینی را

دلیلش هم این است که خداوند، پیش از اجرا اراده خود را بر قراردادن خلیفه در زمین با فرشتگان درگاهش در میان گذارد.

پنج- این حدیث که خداوند هیچگاه زمین را از حجّت خویش خالی نمیگذارد، باز ربطی به ولی و پیر طریقت نمییابد. شیعیان به همین دلیل معتقدند که حضرت صاحب الامر به دنیا آمده و اکنون بر روی زمین است و نه همچون اهل تسنن که میگویند: مهدی از نوادگان حسن بن علی در آخر الزمان به دنیا خواهد آمد.

شش- در کدام آیات "بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شده اند؟ آیه ای را ندیدم. دستکم شماره آیه و سوره را بنویس. برهان ما را دید در کدام سوره است؟

هفت- حضرت یحیی و حضرت عیسی با هم پسرخاله بوده اند. چگونه عیسی گشت و گشت تا او را یافت تا شما بتوانی او را پیر حضرت عیسی بنامی و تأییدیه ای شود بر پروژه ولی یابی شما.

حضرت عیسی به دست یحیی که او هم جوانی بوده، غسل تعمید شده و خود هم همچون حضرت عیسی در جوانی ولی پیش از او به دستور سالومه سر از بدنش جدا میشود. آنان از جهات بسیاری با یکدیگر شبیه بوده اند. در این زمینه مقاله صابئین یا قوم از یاد رفته را بخوان.

هشت- غسل تعمید که شرط دینداری یا پذیرش دین است، در اسلام به بیعت تغییر نیافته که امری اجتماعی و مربوط به حکومت و رهبری جامعه است. غسل تعمید برای افراد جامعه از نوزادی واجب است که در اسلام به گفتن اذان و اقامه در گوش نوزادان و ختنه کردن برای پسران معمول شده و شرط پذیرش دین برای بزرگسالان گفتن شهادتین است.

نه- منظور از لکل قوم هاد به معنای برای هر قومی هدایتی است، پیامبرانند و نه اولیاء. چنانکه خداوند پس از اینکه آدم نافرمانی کرد به آنها میگوید بروید در زمین ساکن شوید تا هدایتی از جانب من به شما برسد که پس از آنکه آدم توبه کرد و ولایت الله را پذیرفت، خود به پیامبری فرزندان خود مبعوث شد.

ده- خدا هیچکس را برای هیچکس ولیّ قرار نداده. ولایت امیرالمؤمنین هم یعنی دوستی خداندان رسول و نه سرپرسی آنها بر مردم. به همین دلیل شیعه دو فرع را بر فروع دین افزوده که تولّی و تبرّی است.

یازده- برای پاسخگویی به بخش آخر سخن شما، شما را به خواندن ولی و ولایت در قرآن و اسلام سفارش میکنم.

احمد همراه مطلب بالا دو پیوست را برای محمود میفرستد: ولی و ولایت در قرآن و اسلام، و من آن خدایی را میپرستم که...

محمود:

سلام، اگر قران رو نمیدیدن خدا رو نمیشناختین؟

حالا که شناختین خدا چیست؟ تونستی ببینیش؟ یا باهاش مکالمه کنی؟

ما چشمهامون رو میبندیم و تاریکی رو میبینیم و ذکر میگیم و سرمون رو تکون میدیم.

این کارها ارنباط با خداست؟ میدونی چرا عاشق عرفا شدم؟ چون حرفشون حرف حسابه:

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص

مرده شو جون من که تا یابی خلاص مولوی

****

تنها راه دیدن عالم معنا موته

مرگ یعنی خلاصی از حواس پنج یا ششگانه

آنهم سرخود نمیشه

موتو، قبل ان تموتو(موتوا قبل ان تموتوا- اصلاح از احمد)

حضرت محمد ص

تنها شخصی که اراده ی لازم رو میده، مراده. از اراده اخذ شده.

توضیح از احمد: مراد یعنی کسی که مرید، دنباله رو اوست. مراد، اراده نمیدهد بلکه اراده مرید را میگیرد و میگوید هرچه من گفتم باید چشم بسته بپذیری. یعنی همان چیزی که معتقدان به ولایت فقیه بدان عمل میکنند. مراد خداوند است. او همه جا حیّ و حاضر است و لازم نیست به دنبالش بگردیم و او را بیابیم. خداوند مراد مریدین است (یا مراد المریدین یا انیس قلوب الصّادقین و یا...) اگر مریدی باشد فبهالمراد، و اگر نبود به خداوند زیانی نمیرسد، چنانکه از مرید داشتن سودی نمیبرد، بلکه تنها خرسند میشود...

و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا

توضیح و روشنگری از احمد پیرامون آیه ناقص بالا:

من یهدالله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشداً (کهف: 17)

این آیه درست نظر احمد را میرساند و نظر محمود را رد میکند. ترجمه چنین است:

کسی را که خداوند هدایت کند او راه یافته است و کسی را که خداوند گمراه کند هرگز برای او یافت نمیشود ولیّ (سرپرست و دوست) هدایتگری(ارشادکننده ای).

بگردیم و دوست راهنما رو پیدا کنیم

رو بجو یار خدایی را تو زود

چون چنین کردی، خدا یار تو بود - مولوی

از هر طرف که رفتم جز حسرتم نیفزود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت - حافظ

سختگیری و تعصب خامی است

تا جنینی، کار خون آشامی است - مولوی

شاه نعمت‌الله ولی:

ما مریدیم و پیر ما مرشد

ره روانیم و رهنما مرشد

رو نوائی ز یار مرشد جو

که دهد بی ریا نوا مرشد

نبری ره به خانهٔ اصلی

گر نیابی در این سرا مرشد

روز و شب از خدای خود می جو

کاملی تا بود تو را مرشد

بحر ما را کرانه پیدا نیست

غرق آبیم و عین ما مرشد

دُرد دردش بنوش و خوش می باش

که کند درد تو دوا مرشد

هر که ارشاد نعمت الله یافت

دائما خواهد از خدا مرشد

موفق باشین

ایمیل بعدی محمود:

با سلام،

چرا در قرآن روی این افراد تاکید بسیار شده؟ بخصوص داستان حضرت خضر ع.

آیا میخواسته موسی ع را زیر سوال ببره؟

منظورم، من انسان به جای خدا نیست، خداچند تاکید کرده:

بگو اگر خدا رو دوست دارین از من پیروی کنید تا خدا شما رو دوست داشته باشه.

در واقع انسان کامل اولا آینه ایست که نور حق را میتاباند ثانیا تربیت بشر را بعهده میگیره.

کسانی که نسبت به علی ع کافر شدند میگفتند حسبنا کتاب الله.

توضیح احمد: آن زمان با حجّت و امام زمان خود زندگی میکردند ولی در زمانه ما چنین نیست. البته اکنون نیز هیچ بعید به نظر نمیرسد که اگر صاحب الامر ظهور کند، باز کسانی که نانشان تخته میشود، مانند برخی حوزویان با او به مخالفت برخیزند و او را کافر شوند...

در منظومه عطار نیز این نکته آمده که سینه ویس(مجنون) (ویس و رامین اسعد گرگانی با لیلی و مجنون نظامی گنجوی تفاوت دارد. شاید محمود میخواسته بنویسد قیس که مجنون عنوان گرفته است- احمد ) برای عشق الهی کوچک و عقلش قاصر بود.

خدا با عشق لیلی او را آماده مراحل بالاتر کرد.

عشق مولا کی کم از لیلا بود؟

گوی گشتن بهر او اولا بود

ولی تا کنون گزارش نشده که مجنون به مرحله ای بسیار بالا و والا در خداشناسی دست یافته باشد. - احمد

کتابی تحت عنوان سه داستان اسرارآمیز در قرآن، توسط جناب سلطانعلیشاه نوشته شده. خوندنش مفیده.

ضمنا دو نوع بیعت در قران شناسایی شده:

خاصه(تحت شجره) و عامه( برای حکومت)

من ترجیح میدم بجای تبعیت از رساله های فروع دین، که پر از اراجیف بی ارزش مانند برتری سیده و ورود با پای چپ به مستراحه و... به متخصصین اصول دین مراجعه کنم.

مثلا ولایت رو دیوان شمس بهتر و عمیقتر از دیگران میفهمونه.

البته بشرط پیروی از کاملتر

******

در این مرحله محمود بی آنکه پاسخ پرسشهای احمد را بدهد و نشانی آیاتی را بدهد که در آنها ادعاهایی را مطرح کرده بود، تصمیم میگیرد رساله وجودیه ... را بخش به بخش برای احمد بفرستد و احمد هم گامی در خودشناسی را برای او میفرستد و مینویسد:

گامی در خودشناسی که مختصری عرفانی و قرآنی پیرامون هستی شناسی است، از جمله اول خداشناسی و دوم انسانشناسی و خواندنش بر همگان لازم است، جهت پیشگیری از آموختن مطالب پراکنده، به پیوست ارسال میگردد. و بدین گونه این مناظره به پایان میرسد.

*******

در این مرحله احمد مقدمه ای بر ایمیلهای مبادله شده میافزاید تا به عنوان یک بحث مهم خداشناسی و انسانشناسی برای انتشار آماده شود و آن را برای محمود میفرستد:


با سلام
مناظره احمد و محمود به پیوست ارسال میگردد. اگر نظری اصلاحی دارید بنویسید.



محمود:
با سلام
بقدری سرم شلوغه که در ساعات نیمه شب مطالبی عرض میکنم و طبعا پراکنده ست.
ضمنا فرصت کمی برای مطالعه دارم و چیزهایی که میگم بیشتر تجربیات شخصیه نه نتیجه ی تجزیه و تحلیل یا مطالعه.

1 تصوف رهبانیت نیست و این اتهامیست که بی اطلاعان وارد کرده اند. عرفا ازدواج میکنند فعالیت اجتماعی دارند. شیخ عطار بامغول جنگید تا شهید شد.
شاه نعمت الله ولی بسیار ثروتمند بود.و...
سقراط و خضر و بودا و... مشخصات صوفیان را دارند.

2 حضرت محمد ص انسان کامل زمانش بود ولی ایشان هم به عقیده عرفا تحت تربیت بوده(ابوطالب) به مدارج بالا رسید.
همانطور که ائمه اطهار توسط امام قبلی تربیت میشدند.

3 دانش بشری فقط میتونه حقیقت رو اثبات کنه. مولوی:

علم صوفی دفتر و... حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست

چون دبیرستان صوفی زانو است
حل مشکل را دو زانو جادو است

عارف عقیده داره وظیفه ی بشر تکامله و تکامل نیاز به مربی داره. ولی متشرع معتقده همین خمس و زکات و نماز ظاهری کافیه.

نظر احمد در مورد تفاوت میان شرع و عرفان چنین است(بخشی از مقاله مکتب شرع یا مکتب عشق؟):

مولوی یک عارف و دیدگاهش عرفانی است با همه ویژگیهای عرفان. البته زمانی مولوی هم متشرع بود و جلسه بحث و درسی داشت و شاگردانی و... ولی پس از ملاقات با شمس الدین راه و روش شرع را به کناری گذاشت و روش عرفان را برگزید و عارف شد. به شاگردانش پشت کرد و راه خود را در پیش گرفت تا که شد مولانا جلال الدین محمد! انگیزه وی از این تغییر جهت در شعر زیر نمایان است:

ابلهان تعظیم مسجد میکنند در جفای اهل دل جد میکنند

راه و روش و دیدگاه شرع با عرفان به کلی متفاوت است به همین دلیل میبینیم که پس ازانقلاب اسلامی! از حافظی که جهان میشناسندش و به قول خودش همه را از دولت قرآن دارد یا مولانا که مثنوی اش تفسیر آیه های قرآن است کمتر سخنی به میان میآید. جشنواره و سالروزی هم برای آنان گرفته نمیشود و حتا جشنواره مولانا را ترکیه برگزارمیکند و... از سوی دیگر هرگونه راه و روشی عرفانی که در کسوت درویش و غیره ظاهرشود تحمل نمیشود و...

با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با عرفان مشخص میشود:

شما یک لیوان آب در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن لیوان آبی. اگر بخواهی میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید ببین چه کسی از همه تشنه تر است آن لیوان آب اضافی را به او بده تا از تشنگی به درآید از دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:

تو نیکی میکن و در دجله اندار که ایزد در بیابانت دهد باز

ادامه سخن محمود:

صوفی میگه سر بزرگ، انسان کامله که ما بهش میگیم امام زمان.
و صوفی ها زیرمجموعه ی انسان کاملند و دلیلشون دو چیزه: نص و اثر.
اولی میتونه انکار بشه ولی دومی قابل دیدنه:
بشنو الفاظ حکیم برده ای
س همانجا نه که باده خورده ای

4 آیه ای که پرسیدین، فکر کنم: لو لا ان رای برهان ربه، به چهره ی انسان کامل زمان، یعنی حضرت یعقوب ع تفسیر شده.

5 انسان مگر چقدر توان و اختیار وعلم داره که با خدا ارتباط برقرار کنه؟  و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا.

محمود پرسش عجیبی مطرح کرده است. پس اینهمه که گفته شده ارتباط با خدا و یا خود خداوند گفته ادعونی استجب لکم یا انا اقرب الیکم من حبل الورید یعنی همه بیجاست و ارتباطی وجود نداره؟!! حدیثی میگوید اگر خواستید با خدا سخن بگویید نماز بخوانید و اگر خواستید خدا با شما سخن بگوید قرآن بخوانید. این دو روش از ساده ترین روشهای ارتباط با خداست.

گذشته از اینکه هرکس به گونه ای از راه قلبش و به اندازه دانشش میتواند با خداوند ارتباط برقرارکند که بسیارند انسانهایی که چنین میکنند. همان گونه که به درستی گفته اند راههای رسیدن به خدا به اندازه شمار ستارگان است، به جای رسیدن به بگذارید ارتباط با تا ببینید محمود تا چه اندازه اشتباه کرده است.

در مورد آیه ناقص بالا: این آیه نه در مورد دانش انسانی به طور کلی است، بلکه بخشی از آیه ای است که مردم از پیامبر درباره روح میپرسند و قرآن میفرماید: و یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً

قرآن خود منبع دانش اولین و آخرین است. اگر کسی در آن تدبر کند، خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند در شناخت پدیده ها، دقایق و اصول علمی به او کمک کند. قرآن و دانش مکمل یکدیگرند. هرچه دانش پیشرفت کند قرآن شکوفاتر میشود و آیاتش بیشتر درک میشوند! از سوی دیگر هرچه در قرآن با توجه به پیشرفت دانش بشری تدبر شود، میتواند گرهگشای پیچیدگیهای دانش شود. برخی آیات قرآن سالهاست که مشکلات بسیاری را از سر راه دانشمندان برداشته اند ولی متاسّفانه کمتر کسی به راهنماییهای علمی قرآن توجه میکند.

ادامه سخن محمود:

از نظر صوفیها وظیفه انسان فقط بندگیست چون فقیره، ارتباط با عنایت الهی است. اگر خدا بخواهد.

6 انسان کامل از دید صوفیه امام زمانه ولی از دید شیعه غائب و منفعله و از دید صوفیه مامورینی داره ولی این مامورین نشانه هایی دارند که با ولایت های جعلی قابل تمیزه.

7 غسل تعمید برای تشرف به دبنه و شرطش بلوغ بوده مانند صابئین که الان هم این رسم رو دارند اگر کشیشها عوضش کردن خودشون مقصرند.
در سفرنامه رضاعلیشاه در ملاقاتش با بزرگ صبی ها میشنوه که اونه هم ذکر پنهان دارند و میفرماید اینها صوفیه ی یهودند همین نشون میده که تصوف قدمتی کهن داره.
8
ویس با قیس فرقی نداره مهم رساندن مطلبه. بنظر بنده فقه و شریعت سنی و شیعه ناتوانند و بجز اینکه بشر رو تو دام روحانیون بیندازند خاصیتی ندارند.
ولی عرفان که مهدش تو ایرانه و البنه در جوامع دیگر هم مشابه داره مترقی و طریق بشره برای تکامل و رسیدن به قرب الی الله.
آموزه های مولوی و حافظ و عطار و  بخصوص، بخصوص، بخصوص سعدی که نمیدونم چقدر نوشته هاش رو میخونین(همه چیز داره) و آموزه های بقیه عرفا که هنوز بشر توش حیرونه بسیار ارزشمند و با محتوا هستند.(هرچند که از لحاظ ستاره شناسی زیاد جالب نیستند!) و توصیه مینکنم هودتون رو بخاطر قضیه ی ماه و ستاره ازشون محروم نکنید.
هر روز مطلب جدبدی از کتب عرفا کشف میشه. حیفه بشر محروم بشه. البته غربیها استفاده میکنن.
شما پیشبینیهای شاه ولی رو پیدا کنین تا نشانه های لازم رو ببینین. تمام این جنگها و آشوبها رو دیده. تکرار کنم: دیده.
قبل از انقلاب با مرحوم پدرم در مجلسی قسمتی از  دیوان سانسور نشده ش رو خوندن، خیلی از وقایع فعلی رو گفته بود که الان میبینم.
حتی ظهور رو.گفته در چه مرحله ای واقع میشه. میگن نوستر آداموس به مقداری از دیوان دست یافته ولی چون به رمز و ابجد نوشته نتونشته دقیقا پیش گویی کنه.
خلاصه ی کلام راه تشیع آخرش یا به بهاییت ختم میشه یا به ولایت فقیه و خرافات بعدی... و شرایط فعلی منطقه نشوندهنده ی عاقبت سلطه روحانیت برجامعه است.
البته تسنن هم پراز حماقت و ستمه و در آینده حکومت اسلامی در ترکیه رو هم خواهیم دید. طوری میشه که گردشگری و آثار باستانی از همه کشورها پاک میشه و به اسراییل منتقل میشه.

ولی تصوف فقط در حیطه ی تربیت و رشد بشر فعالیت میکنه. چون اصل و پایه انسانه و بقیه چیزها تابع انسانه.
تربیت هم توسط کسی مقدوره که به تکامل رسیده باشه و تشخیصش سخت نیست. طریقت سیاسی نیست که یک سیاستمدار یا نظامی یا روحانی که شکرخدا این آخریش شناخته شدست مربی انسان بشه. مردان طریقت نشانه هایی دارن که توی قران هم اومده. ولی اولین کار اینه که شخص صادقانه از خدا بخوعد راهنما رو نشونش بده.


سرتون رو درد نیارم قصدم مجادله یا مناظره نبود سالیان درازه که تلاش شما برای تطبیق دادن عقایدتون با واقعیت رو میبینم و چون خودم به حقیقتی دست یافتم که باورهای قبلیم رو تخریب کرد مایل شدم به شما انتقال بدم چون شما رو بیغرض میدانم.
مثل کسی که غذای خوشمزه ای میخوره و هرچی به دیگران بگه طعم غذا خوبه قبول نکنن. این غذا با دلیل و استدلال قابل بیان نیست فقط خوشمزست.
لذت حضور و دیدن حقایق رو با حواس پنجگانه نمیشه و نباید توضیح داد.


احمد که قرآن پژوه است در مقاله شکوه ریاضی و شکوه قرآن در زمینه ای که محمود به آن اشاره کرد مطلب زیر را دارد:

بنابراین با درنظرگرفتن مدل ریاضی بودن قرآن کریم میتوانیم نظر دکترمریم میرزاخانی استاد دانشگاه استانفورد آمریکا و برنده مدال فیلدز(مشهور به نوبل ریاضی) پیرامون شکوه ریاضیات را درباره قرآن کریم به کارگیریم تا شکوه قرآن را نیز دریابیم:

بدون علاقه داشتن به قرآن ممکن است حتا آن را سرد و بیهوده و گاهی منحرف کننده بیابید. اما قرآن کریم زیباییها و فهم آیاتش را تنها به کوشندگان صبورش که در آن تدبر و غورمیکنند آنهم هر از چندگاهی نشان میدهد. پرارزشترین میوه فهم قرآن لحظه ای است که میگویی: "فهمیدم". یعنی ذوق کشف و لذت فهمیدن چیز تازه ای از قرآن!

در آن لحظه باشکوه تازه باید بدانی که تنها نکته­ای را فهمیده­ای و ممکن است دیگر کوشندگان و غورکنندگان در قرآن(و یا خود در زمانی دیگر) جنبه­های دیگری از این نکته قرآنی را دریابید. ذوق کشف و لذت بردن از فهم قرآن چیزی نیست که بتوانی به دیگری منتقلش کنی. تنها باید خود آن را بیازمایی و در خود نهادینه کنی:

ایستادن بر قله­ای از فهم قرآن و رسیدن به افقی شفاف و روشنگر و دیدن آنچه که دیگران تاکنون نتوانسته­اند همچون تو آن را ببینند! این است شکوه قرآن!

وه! که انسان چه بزرگ میشود با رهایی و چه کوچک میگردد آنگاه که در قفس است!



ادامه سخن محمود:

بقول مولانا:
آنچه زما شنیده ای، آن زخدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما، هست زگفتگوی او

نهایتا براتون آرزوی سلامتی و رشد دارم.

ایمیل دوم محمود:

سلام،

نظرتون راجع به وحدت وجود چیه؟
نمیخوام وارد بحثهای فلسفی بشم. فقط اینکه مردم، علما و بی خداها به کثرت قائلند و هر چیزی رو مستقل میدانند.
مثلا وجود ابلیس.
ولی عرفا همه چیز را پرتویی از خداوند میدانند و میگویند خدا همه چیز رو از خودش آفریده. مثلا ابلیس هم در محضر الهی عددی نیست که شاخ و شونه بکشه.
دعوا سر همینه. شهید مطهری جایی حدیثی نقل کرده که خوندم:
یه نفر درمورد یگانگی خدا از امیر ع میپرسه.
ایشون فرموده: او یکی نیست که دو داشته باشه. فقط یکیه.
یه موضوع دیگه، تو سفر عتبات، رضاعلیشاه قصرشیرین تشریف داشته.
عده ای از علی اللهی ها به ملاقاتش میرن.
میپرسن: ما عقیده داریم علی خداست، شما چی؟
ایشون میگه، ما عقیده داریم، علی نیست، خدا هست و علی بعد از محمدص بنده ی همه کاره ی خداست.(فنافی الله).

اینجوری مقام ولایت برای من قابل فهمتره. بقولی:
حلول و اتحاد اینجا محالست
که در وحدت دویی، عین ضلالست.
مولانا در تبیین باطن اولیا تا جایی پیش میره که میگه:
ابلهان تعظیم مسجد میکنند
در جفای اهل دل، جد میکنند

نیست مسجد جز درون سروران
آن مجازست این حقیقت ای خران

یخورده رکّه البته. ولی ایشون آخوند باسوادی بوده و از طب و فلسفه و حتی زبان یونانی مطلع بوده. هرچند نمره ی نجومش 19 شده. مثلا 700 سال پیش از شناخت اتم میگه:
اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!
عرفا عقیده دارند بدون بیعت با ولایت نماز و روزه و... هم رو به جهنمه.
البته برای اثبات هرچیزی از قران دلیل میارن.
مثلا میگن تو منطق قران دین ارثی مردوده.
آیه: بت پرستها میگویند، ما پدرانمان را بر این دین یافتیم. یا ابراهیم ع به والدینش میگوید از دین شما بیزارم.
نکته ی دیگر مخالفت اسلام با روحانیت و دشمنی بیشتر روحانیها با اولیاء خداست.


طی مطالعاتم بخصوص کتاب تاریخ اجتماعی ایران یا ایرانیان که تو دانشگاه تدریس میشد. زرتشت ع رو جادوگران ملقب به کاسپن یا مغ کشتن. الان هم تو لاتین به جادوگر میگن مغ یا ماژیک.
بعدها همونها شدن موبد!
پیامبر ص هم در خواب دید که میمونها روی منبرش نشستن.
آیه: ان کثیر من الرهبان و الاحبار لیاکلون اموال الناس بالباطل....
یعنی روحانیت زمان حضرت، حبر و کشیش بودن. بعدش هم کعب الاحبار یهودی صنف روحانیت رو وارد اسلام کرد، ملعون.
دقتتون رو تقدیر میکنم، لطفا نظر بدین. سپاسگزارم 

احمد:

علیکم السلام و رحمه الله

در یکی از ایمیلهایم گامی در خودشناسی را برای شما فرستادم. و نوشته بودم که خواندن گامی در خودشناسی بر هر کسی لازم است. اگر خوانده بودید چنین پرسشی را مطرح نمیکردید. در گامی در خودشناسی و در بسیاری از مقاله هایم از جمله نوشته های علمی ام همچون مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن، به ظهور ذره خداوندی و آغاز آفرینش کیهان و نیز در شرح ابرگرانش همه جا به پیوستگی آفریدگار و آفریدگان اشاره کرده ام. اما این شعر:

اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!


این شعر ربطی به اتم پیدا نمیکند. اشاره به اتم، در شعر هاتف اصفهانی که میگوید دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی آمده است. در این شعر، مولانا میگوید: کیهان و ما فیها همچون یک ساختمان واحد (باز هم وحدت وجود) پیوسته و به هم بافته است. اگر اجری از یک ساختمان را برگیری، تعادل ساختمان به هم ریخته و ساختمان فرومیریزد، کیهان(عالم) هم چنین است. والسلام علیکم...



ایمیل سوم محمود:

یه اشتباه شایع وجود داره
تمام ملایک از جمله شیطان که شخص نمازخوان و متشرعی بود گفتند ایا موجودی افریدی که خونریزی کند؟ منظورشان نوع انسان بود و درست گفتند
اما خدا فرموده بود من ادم را کامل کردم. ادم اسم خاصه که بمعنی ادم هر دوره است یا انسان کامل. نه نوع بشر.
شیطان هم شخصی ست که خود را با اعمال و عبادات ظاهری دین مشغول کرده و بدلیل غرور بیش ازحد خود را برتر میبیند مانند بیشتر دینداران روزگار.
گناه او جمله ایست که بر زبان میاورد: انا خیر منه, یعنی من بهتر از او هستم
شیطان رانده شده
و ادم اسم و صفات خدایی رو اعلام میکنه
یعنی انسان کامل خدایی شده بنابراین
فرشته ها تسلیم او میشن و شیطان خود بزرگ بین
از خدا دور و دورتر میشه
نقش من و... کدوم نقشه؟
ایا عبادت ما رو مغرور کرده یا تسلیم ادم شد

احمد:

گامی در خودشناسی را که پیشتر برای شما فرستادم بخوان. ترتیبهای زمانی محاوره و سجده و آفرینش آدم و نهی خداوند و نافرمانی و اخراج یا هبوط و... و دلایل هریک.

در ضمن نماهنگ هستی را هم به پیوست برایت میفرستم.


محمود:

مطلبتون رو خوندم و از زحمت و تحلیلتون تقدیر میکنم.
فقط چیزی که منو آزار میده:
برداشت شما از انسانی که ملایک بهش سجده کردن، نوع بشره.
همین برداشت نقطه ضعفی برای دینه، چون افراد بیطرف میگن پس صدام و هیتلر و داعش و خونخواران دیگر و اکثریت بشر که از گرگ هم بدترند و بقول قران اولائک انعام (اصلاح: قرآن میگوید: اولیئک کالانعام بل هم اضل سبیلاً)، اشرف مخلوقاتند!
لطفا توجیه نکنین که...
این برداشت باوجود تاکیدات و اشارات قران و تفاسیر عرفانی که راه رسیدن به خدا تابعیت انسان کامل و مرشده، بنظر دیدگاهی سطحی و آخوندیه.

احمد:

اولاً شما میگویی مطلب مرا(گامی در خودشناسی) خوانده ای ولی خواندن سرسری مطلبی بویژه اگر تمام هستی را دربر بگیرد با دقیق خواندن و درک آن (آن هم با توجه به ارجاعهای آن که یا قرآن و حدیث است یا نقل قول از عرفاست و سخن من نیست.) بسیار متفاوت است. نماهنگ هستی را هم از آن جهت برای شما فرستادم تا واژه بشر را به جای آدم یا انسان به کار نبری. بشر و بشره یا پوسته همان کالبد یا جسم است.

دوم اینکه ظاهراً شما فراموش کرده ای که تمام آفریدگان یک قوه دارند و یک به فعل دراوردن آن قوه. اگر آن قوه را به فعل دراورند(هرکس در حد توان و همت خویش.) اسب شرف را از جهان جهانده اند. هم هیتلر قوه یا توان آن را داشت که مسجود فرشتگان شود و هم آدم که پس از سربراوردن از آزمون علمی (تعلیم اسماء) و نیز پس از پذیرش روح الهی مسجود فرشتگان شد و نه پیش از آن.

خداوند در آیات مربوطه(سوره بقره سی تا سی و سه) میخواهد به ما بگوید که همه شما توانایی بالقوه داده ام تا مسجود ملائک شوید. مگر کاری که آصف بن برخیا کرده است کم کاری است؟ آن را هم خداوند در قرآنش آورده تا به ما بفهماند که همه شما تواناییهای شگرفی دارید حتا شگرفتر از تواناییهای جنیان که بسیار توانا هستند و میتوانستند تخت ملکه سبأ را در چند ثانیه حاضر کنند؛ ولی آصف چون از روح الهی بهرمند بود از آنان پیش گرفت و در یک چشم بر هم زدن حاضر کرد.

چگونه میتوان تواناییهای خدادادی ناشی از داشتن روح الهی را از قوه به فعل درارود؟

پاسخ: با دوری از هواهای نفسانی، خود را صیقل دهید تا گوهرهای نهفته در خود را باز یابید. چه کار سختی است در این مکاره بازار دنیا.....!!


این از برتری انس بر جن و اما برتری انس بر فرشتگان:

فرشتگان موجوداتی تک بعدی هستند که از خود اختیاری ندارند پس ستایش آنان بسیار کم ارزشتر از ستایش بندگان مخلص خداوند است؛ به همین دلیل خداوند به آنان گفت: انی اعلم مالاتعلمون. چون آنان نمیتوانند گناه کنند ولی انسانی که میتواند گناه کند و نکند ستایشش برای خداوند ارزشمندتر است.


سوم- مهم این است که

اولا انسان به تواناییهای بالقوه خود پی ببرد.

دوم اینکه از تواناییهای بالقوه خود در جهتی که خداوند فرموده بهره برداری کند. هیتلر با آن همه نبوغ اگر نبوغ خود را در راه خداوند به کار میبرد یقیناً مسجود ملائک میشد. شک نکن.

آدم پس از آفرینش از امر خداوند نافرمانی کرد. هیتلر هم از فرمان خداوند نافرمانی کرد. گناه گناه است نافرمانی نافرمانی است کوچک و بزرگ ندارد. حتا آدم کیفیت گناهش خیلی بدتر از هیتلر بود زیرا اولاً روح الهی مستقیما و بلاواسطه وارد جسمش شده بود! ولی ما به طور ژنتیکی آن را داریم. دوم اینکه او خداوند را درک کرده بود ولی هیچیک از انسانها خداوند را مستقیماً درک نکرده اند.(مانند ارزش دین کسانی که امروزه متدینند و کسانی که در صدر اسلام متدین بودند. مسلما اگر کسی اکنون که رسول را به چشم نمیبیند متدین باشد ارزشش بیشتر است.) سوم اینکه از فرمان مستقیم الهی سرپیچی کرد(بر این مطلب در گامی در خودشناسی تأکید کرده ام.) ولی عامّه انسانها با یک واسطه که پیامبرانند از فرمان خداوند سرپیچی میکنند.

انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که از روح الهی بالقوه بهرمند است. چرا جنها رسول دارند ولی پیامبر ندارند؟ و پیامبران از نسل آدم برای جن و انس برانگیخته شده اند؟ زیرا مقام پیامبری تنها به کسی میرسد که از روح الهی بهرمند باشد(ژنتیکی) که جنها فاقد آنند.

شما در مکتب فقراء از کتابهایشان نقل میکنی. ولی ندیده ام کسی بپرسد و پاسخ بشنود. اگر میتوانی این پرسشها را بپرس ببین چه پاسخ میدهند. آن گونه که شما گفتنی پرسش کمتر مطرح میشود در میان آنان...


برواژه آدم اشرف مخلوقات را من هیچ جا در قرآن و احادیث ندیده ام بلکه کاربردش به همین دلیل است که مسجود فرشتگان شده و یا اینکه پیامبر اکرم(ص) به معراج رفته است که حتا جبرئیل به آنجا نتونست برسد که او رسید.


محمود:

- بشر فعلا برای انسان مصطلحه
-
در مکتب فقر کسی توانایی تکامل بالقوه و.. را نداره بلکه عنایت الهی شامل افراد میشه
-
در این رابطه، خدا فرموده. وقتی که درست یا کاملش کردم. پس در انزمان تجلی روح خداست. قبل از آن حیوانی بیش نیست. که مسجود شود.
-
در مکتب فقر سوال مطرح کردن فایده ای نداره چون آگاهی عملی مرحله به مرحله داده میشه. ر ک ب خضر و موسا ع که سوال کردن افت سلوکه
-
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست... حافظ
موفق باشین


احمد:

یک- بشر فعلا برای انسان مصطلحه. این جمله خیلی بی پایه و غیرمنطقی است، گذشته از اینکه یک واقعیت قرآنی را به کلی نادیده میگیرد، مشکلات بسیاری را به وجود میآورد؛ از جمله در دو سطر بعد در نوشته خودت، خودشو نشون میده. بشر در قرآن به معنای جسم انسان است و در ترجمه هایی که از قدیم وجود داشته مانند حقوق بشر(به جای حقوق انسان) ربطی به قرآن ندارد. پس باید سخنهای منطقی با سخنان عوامانه و بی منطق متفاوت باشد.

دو- تکامل بالقوه هم باز بی معنی است. من چنین سخنی نگفته ام.

سوم- جمله سوم شما باید چنین نوشته شود تا کلام خداوند را از جایگاهش منحرف نکنید و مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه قرار نگیرید:

من آفریننده بشر(کالبد)ی هستم از گل. پس هنگامی که درستش کردم(تکامل جسمانی آدم تا آماده پذیرش روح الهی شود.) و از روح خود در آن دمیدم بر او سجده کنید(انی خالق بشراً من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین). مطالبی که بر گفتار خداوند افزوده شده، خود را به جای خداوند نشاندن، و واژه های خود را از زبان خدا گفتن و شرک است.

جمله چهارم: اتفاقا پرسش فایده دارد و مانند گوسفند سر به راه بودن فایده ای ندارد. از داستان خضر و موسی این مکتب فقر چه مطالب اشتباهی که دستگیرش نشده:

حضرت خضر میخواست به حضرت موسی، صبر(الصبر مفتاح الفرج) را بیاموزد؛ چنانکه خداوند در قرآنش فرمود: ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملواالصّالحات و تواصوا بالحق و تواصوا باصبر. پس اولین مرحله که حق است و موسی به آن رسیده بود، لزومی بر توصیه نداشت. (دقت شود که خضر مانند هر انسان دیگری باید به انسان دیگری توصیه کند به حق و صبر و ربطی به مرید و مراد ندارد.) دومین مرحله که انسان در زندگی باید بیاموزد تا زیان نکند این است که صبر پیشه کند؛ که خضر بر آن تأکید داشت تا آن را به موسی بیاموزد وگرنه لزومی نداشت تا دست آخر پاسخ پرسشهای او را بدهد و مکتب فقر از این موضوع نتیجه عکس گرفته و گفته نباید پرسشی مطرح شود!!

حتا اگردر این زمینه به شعر حافظ توجه کنیم و بگوییم:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی‌خبر نبود زراه و رسم منزلها


باز هم موضوع مرید و مرادی یکی از رههای رسیدن به خداست؛ و نه تنها راه که شما مدعی آن هستی.

جمله پنجم: تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است به نقل شما از حافظ.


هرچند این جمله به گفته های حافظ نمیماند ولی اگر بپذیریم، این ربطی به این موضوع پیدا نمیکند و از سوی دیگر خود میگوید که در طریقت، پس در دیگر روشهای خداشناسی کافری نست. زیرا که انسان با دو بال علم و ایمان (دانش و بینش) میتواند پرواز کند که در نماهنگ هستی آورده ام. بدون هر یک از این دو، انسان به بیراهه میرود.

شاعری که چنین شعری را سروده درست گفته: زیرا هدف از وسیله این نیست که بر آن تکیه زنی. بلکه باید آن را به کارگیری. تکیه زدن یعنی اینکه بگویی: من این قدر دانش دارم... من این قدر متقی هستم... من آنم که هیچیک از آنها را ندارم ولی فلان مراد و مرشد را دارم... که همه اینها به بیراهه رفتن است.

محمود:

اینکه در معنی بشر دقت کرده اید و مفهوم کالبد را بیان میکنید موجب تقدیره

من هم آیاتی رو مربوط به بشر فرستادم

تکامل هم که عرض کردم، منظورم اینه که تو طریقت اگر کسی به توانایی خودش تکیه کنه دچار خودبینی و سقوط میشه ابلیس عابد حرفه ای بود و هست.

تو آیه هم بنده از قول حق تعالی چیزی اضافه نکردم. توضیح گذاشتم.

درمورد سوال کردن هم، بزرگان همه چیز رو تو کتابها نوشتن و میگن برید کتابها رو بخونین مثل رفع شبهات و تفسیر بیان السعاده که آقای خمینی هم بهش اشاره کرده تو تفسیر حمد.
در مورد شریعت و آداب ظاهر هم به رساله ها ارجاع میدن ولی تربیت معنوی که در درجه ی بعدش آغاز میشه جای گفتگو و سوال نداره، چون سالک باید به نشانه هایی که میبینه اعتماد کنه والا هی سوال و سوال و... عقب میافته. البته شرحش مفصله

حافظ نگفته چون پیر و مرشد دارم بلکه گفته:
-
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست.

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
حافظ


استدلالهای خداشناسی یک ژنتیکدان

شرحی بر:

استدلالهای خداشناسی یک ژنتیکدان

مرلین آدامسون

ویرایشگر علمی و فنی: ‌احمد شمّاع زاده

درباره نویسنده:

برای مرلین آدامسون، به عنوان کسی که سابقاً یک ملحد بوده است، بسیار مشکل بود که دعاهای پاسخ داده شده و طریقة زندگی دوست صمیمی خود را نادیده بگیرد. در حالی که مرلین ایمان و اعتقادات دوستش را زیر سوال میبرد و به مبارزه میطلبید، از دیدن آن همه شواهد عینی در ارتباط با وجود خدا شگفت زده شد. پس از یک سال تحقیق مداوم و مصرانه، او به دعوت خدا برای ورود به زندگی اش پاسخ مثبت داد. مرلین دریافته است که ایمان به خدا با دلایل و مدارک اثبات پذیر، و بسیار با ارزش است.

تحقیقات در مورد دی ان ای و موسیقی ناشی از آن و به تبع؛ موسیقی منتشرشده در جهان هستی (کیهان) که در یک هارمونی و هماهنگی عظیم رخ می دهد موضوع تحقیق آقای فرانسیس کالینز و کرایگ ونتر است که دریک دهه گذشته از بزرگترین و دگرگون کننده ترین پژوهشهای درحال انجام است . کتاب زبان خدا از فرانسیس کالینز که گویا به فارسی ترجمه شده بیانگر بخشی از این پژوهش به زبان کالینز است.امید که مورد استفاده قرار گیرد.

***

آیا تا کنون برای داشتن رابطه ای با خدا کوشیده اید؟ در اینجا شش استدلال صریح و واضح وجود دارد تا به خداوند هستی بخش ایمان بیاورید.


پیشگفتار:

آیا مایل نیستید برای یک بار هم که شده کسی شواهد و مدارکی را که دال بر وجود خداوند است به شما نشان دهد؟ بدون اینکه دستان خود را پیچ و تاب داده و یا اظهاراتی از این قبیل را بیان کند که: «تو لاجرم مجبور هستی باور کنیاین مقاله تلاشی خالصانه است تا از طریق ارائة دلایلی چند، وجود خدا را ثابت نماید.

ابتدا این را در نظر داشته باشید که اگر کسی حتا امکان وجود خدا را نیز نپذیرد و با این موضوع مخالفت کند، در این صورت هر دلیلی که ارائه شود، توجیه کرده و با تعبیر و توضیحی آن را مردود خواهد شمرد. درست شبیه این میماند که کسی کلاً نپذیرد که انسان توانسته است بر روی کرة ماه قدم بزند. در این صورت هیچ فرقی نمیکند که درباره این موضوع چه مقدار اطلاعات به او داده شود؛ طرز فکر او تغییر نخواهد کرد. اگر به این شخص عکسهای مستندی از فضانوردان نشان داده شود که در حال راه رفتن بر روی کره ماه هستند، و یا مصاحبه هایی را که با فضانوردان شده است به او نشان دهند و یا حتا سنگهایی را که از سطح کره ماه جمعاوری شده ببیند، تمامی این شواهد و مدارک برای چنین شخصی بی ارزش خواهد بود. زیرا که او قبلاً این نتیجه گیری را کرده است که انسان قادر نیست به کره ماه برود.

(به تعبیری دیگر او نمیخواهد بداند. تفهیم چیزی به کسی که نمیداند ولی میخواهد که بداند ممکن است ولی کسی که چیزی را نمیداند و نمیخواهد که بداند محال است. این شعر نیز همین را میگوید: آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند. آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند. و نیز گفته اند: کسی که خواب است میتوان بیدارش کرد. ولی کسی که خود را به خواب زده است چگونه میخواهی بیدارش کنی؟)

وقتی که صحبت از امکان وجود خداوند پیش میآید، کتاب مقدس میفرماید: "هستند مردمانی که به اندازه کافی شواهد و مدارک قانع کننده را دیده اند اما حقیقت وجود خدا را زیر پا گذاشته اند"(رومیان 1 : 19 - 21). (قرآن کریم در این زمینه میفرماید:‌ و ان تدعهم الی‌الهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً(کهف: 57) یعنی و اگر آنان را به سوی رستگاری بخوانی پس هرگز به راه راست نخواهند آمد تا ابد.)

از طرف دیگر کتاب مقدس درباره کسانی که مایلند بدانند آیا خدا واقعاً وجود دارد، میفرماید: «و مرا خواهید طلبید و چون مرا به تمامی دل خود جستجو نمایید، مرا خواهید یافت»(ارمیا 29 : 13 - 14).

(قرآن در این زمینه میفرماید: وهو اقرب الیکم من حبل الورید. یعنی و او(خداوند) از رگ گردن به شما نزدیکتر است. و نیز میفرماید: ادعونی استجب لکم. مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را.)

پیش از اینکه به حقایقی که وجود خدا را در بر دارد نگاه کنید، از خودتان بپرسید: اگر خدا وجود دارد، آیا من میخواهم او را بشناسم؟ اگر این چنین است در اینجا دلایلی را مطالعه خواهید کرد که میتوانید درباره آنها تفکر و تعمق کنید:

استدلال اول:

پیچیدگی سیاره ما بر یک طراح اندیشمند دلالت دارد که نه تنها تعمداً عالم هستی را آفریده، بلکه امروز نیز از آن حمایت و نگهداری میکند.

نمونه های بیشماری را میتوان نشان داد که گواهی بر طراحی خداوندند. در اینجا شمار معدودی از این نمونه ها را خواهید دید:

اندازه ها و معیارهای کرة زمین کاملاً متناسبند.

اندازه کره زمین و هماهنگی و تناسب آن با نیروی جاذبه زمین باعث میشود که لایه نازکی که حاوی گازهای نیتروژن و اکسیژن است، در فاصله تقریباً 50 مایلی سطح کره زمین قرار گیرد.

اگر اندازه کره زمین همانند سیاره عطارد کوچکتر بود، وجود جو یا اتمسفر در پیرامون کرة زمین غیرممکن میشد.

اگر اندازه کره زمین همانند سیاره مشتری بزرگتر بود، در این صورت اتمُسفر تنها حاوی هیدروژن آزاد می بود.(برگرفته از مقاله ای به قلم آر. ای. دی. کلارک، مجله آفرینش، انتشارات تیندل، لندن، 1946، صفحة 20)

کرة زمین تنها سیارة شناخته شده ای است که مجهز به جو یا اتمسفر حاوی ترکیب مناسبی از گازهاست و میتواند زندگی گیاهان، جانوران و انسان را حفظ کند.

کرة زمین در فاصلة مناسبی از خورشید قرار گرفته است. نوسانات دمای هوا را که با آن مواجه هستیم و چیزی در حدود 30 تا 120 درجه است را در نظر بگیرید.

اگر کرة زمین از خورشید دورتر بود همة ما یخ میزدیم.

اگر کره زمین نزدیکتر به خورشید بود، همة ما میسوختیم.

اگر کوچکترین تغییری در موقعیت کرة زمین نسبت به خورشید وجود داشت، زندگی بر روی زمین ناممکن میشد.

در حالی که کرة زمین با سرعت 67000 مایل در ساعت به دور خورشید میگردد، فاصله مطلوب خود را نیز از خورشید حفظ میکند. کرة زمین دور محور خود نیز میگردد و با این عمل این امکان را به وجود میآورد که تمامی سطح کرة زمین هر روز به طور مناسب گرم و خنک شود.

کرة ماه نیز با در نظر گرفتن نیروی جاذبه ای که دارد، در اندازة درست و در فاصلة صحیح از کرة زمین قرار گرفته است. کرة ماه باعث ایجاد جزر و مد و حرکات مهمی در اقیانوسها میشود که در نتیجة این حرکات آب اقیانوسها راکد و ساکن نمیماند و در عین حال از سرازیر شدن آب حجیم اقیانوسها به قاره ها نیز جلوگیری میشود.(شگفتیهای خلقت خداوند، انجمن علوم مودی، شیکاگو، ایلینوی)

آب، بیرنگ، بیبو و بیمزه است. ولی هیچ موجود زنده ای بی آن توانا بر ادامة زندگی نیست. بیشترین بخش از بدنه گیاهان، حیوانات و انسانها را آب تشکیل میدهد. (تقریباً دو سوم بدن انسان از آب تشکیل شده است). در اینجا خواهید دید که چرا ویژگیهای آب، منحصراً برای حیات جانداران مناسب است:

آب دارای نقطة جوش و نقطة انجماد بسیار بالایی است. آب به ما این امکان را میدهد که در محیطی که دمای هوا نوسانات متغیری دارد زندگی کنیم و آب باعث میشود بدن ما دمای 37 درجة خود را حفظ کند.

آب حلالی جامع است. این خاصیت آب باعث میشود که هزاران گونه مواد شیمیایی مانند مواد معدنی و مغذی به تمامی قسمتهای مختلف بدن ما برسد و حتا در کوچکترین رگهای خونی ما نیز جریان پیدا کند.

همچنین آب از لحاظ شیمیایی خنثی است. آب قادر است غذا، داروها و مواد معدنی را حمل کند تا در بدن جذب شده و مورد استفاده قرار گیرند بدون اینکه در ترکیب ماده اصلی تغییری ایجاد نماید.

آب دارای ویژگی منحصر به فردی است. یعنی تمایل به کشش به سمت بالا را دارد. به خاطر این خاصیت، آب این قابلیت را دارد که در گیاهان، علیرغم وجود نیروی جاذبة زمین به سمت بالا حرکت کند و آب و مواد مغذی حیات بخش مورد نیاز برای گیاهان را حتا در بلندترین درختان نیز فراهم سازد.

در زمستان آب از سطح به سمت پایین یخ میزند و قابلیت آن را دارد تا شناور شود، بنابراین ماهیان میتوانند در فصل زمستان زنده بمانند.

نود و هفت درصد آبهای کرة زمین را اقیانوسها تشکیل میدهند. بر روی کرة ما سیستمی طراحی شده است که نمک را از آب اقیانوسها جدا کرده و آب عاری از نمک را در تمامی نقاط کرة زمین تقسیم میکند. با تبخیر آب اقیانوسها، نمک آن باقی مانده و ابرها تشکیل میشوند. باد قادر است تا به راحتی ابرها را پراکنده ساخته و در نتیجه آب در تمامی نقاط کرة زمین برای مصرف گیاهان، حیوانات و انسان مهیا میشود.

این یک سیستم پالایش و تامین کننده آب است که به صورت چرخه عمل کرده و آب لازم برای بقای حیات بر روی کرة زمین را به طور مداوم قابل استفاده میسازد.

مغز انسان همزمان و در آن واحد حجم شگفت انگیزی از اطلاعات را دریافت میکند. مغز شما قادر است اطلاعاتی از قبیل رنگها و اشیائی را که میبینید، دمای محیط اطراف، مقدار فشاری که پای شما بر زمین وارد میکند، صداهای پیرامونتان، احساس خشکی دهانتان و حتا نوع جنس صفحة کلید کامپیوترتان را دریافت کند.

مغز شما محل تجمع و دریافت تمامی احساسات، افکار و خاطرات شماست. مغز شما در آن واحد مراقب و پیگیر اعمال دیگری نیز هست که در بدن شما در حال انجام گرفتن است، مانند الگوی تنفسی، حرکات پلک، گرسنگی و حرکات ماهیچه های دستانتان.

مغز انسان میتواند در هر ثانیه بیش از یک میلیون پیام را دریافت کند. مغز شما تمامی داده ها را سنجیده و پیامهایی که از اهمیت چندانی برخوردار نیستد را تصفیه میکند. در نتیجة عمل غربال اطلاعات و داده ها، برای شما این امکان به وجود میآید که در دنیای خود بتوانید تمرکز کرده و عملکردی موثر داشته باشید.

عملکرد مغز انسان با دیگر اعضای بدن تفاوت دارد. مغز انسان دارای هوش و فراستی است که میتواند استدلال کند، احساس کند، خواب ببیند و نقشه بکشد و قادر است با دیگران گفتگو کند. چشم قادر است هفت میلیون رنگ را از یکدیگر تشخیص دهد. دارای قابلیت تمرکز خودکار است و میتواند همزمان با مقدار غیر قابل تصور 5/1 میلیون پیام سر و کار داشته باشد.(هیو داوسون، فلسفه چشم، چاپ پنجم؛ نیویورک: مک گروهیل، 1991)

فرضیه تکامل بر جهش و تغییراتی تمرکز دارد که از درون آن اورگانیزم موجود پدید میآید. اما فرضیه تکامل به طور کامل توضیح نمیدهد که منشاء به وجود آمدن چشم و مغز چیست. به عبارتی آغاز اورگانیزم زنده از ماده غیر زنده چگونه امکان پذیر است؟

استدلال دوم:

عالم هستی آغازی داشته است. چه چیزی عامل و سبب آن بوده است؟

دانشمندان بر این عقیده اند که جهان هستی ما با انفجار عظیمی از انرژی و نور آغاز شده است که اینک آن را انفجار بزرگ مینامیم. این آغاز منحصر بفردی است که شروع تمامی چیزها را باعث شده است: آغاز جهان هستی یعنی آغاز فضا و نیز آغاز زمان.

رابرت جاسترو، متخصص فیزیک نجوم، از منکرین وجود خداست که خود سخنان خویش را توضیح میدهد: «بذر تمامی آنچه تاکنون در جهان هستی اتفاق افتاده است در همان لحظه اول کاشته شد؛ وجود هر ستاره، هر سیاره و هر موجود زنده ای نتیجه رویدادهایی است که حرکت آنها در لحظه انفجار کیهانی شروع شده است. به عبارتی، لحظه آفرینش. جهان هستی به یکباره بوجود آمد و ما نمیتوانیم بفهمیم که چه چیزی سبب شد تا این اتفاق بیفتد.» (رابرت جاسترو؛ «پیغام از جانب پروفسور رابرت جاسترو»؛ LeaderU.com؛ 2002)

استیون وینبرگ، برنده جایزه نوبل در فیزیک، توضیحات بیشتری میدهد: «در آن لحظه انفجار، دمای عالم هستی تقریباً یکصد هزار میلیون (10 به توان 11) درجه سانتیگراد بوده است و عالم هستی از نور آکنده گشت.» (استیون وینبرگ؛ سه دقیقه اول: نگاهی مدرن به سرچشمه عالم هستی؛ (Basic Books، 1988)؛ صفحه(5

عالم هستی همیشه وجود نداشته است. آن دارای آغازی بوده...(یعنی عالم قدیم نیست بلکه حادث است. شماع زاده). چه چیزی باعث آغاز آن شده است؟ دانشمندان هیچ توضیحی برای انفجار ناگهانی نور و ماده ندارند.

استدلال سوم:

عالم هستی به وسیله قوانین یکدست(یکنواخت) طبیعی عمل میکند. چرا اینگونه است؟

شاید به نظر برسد که بخش عمده ای از زندگی متغیر است، اما به چیزهایی نگاه کنید که میتوانیم یک روز پس از روز دیگر بر روی وقوع آنها حساب کنیم:

جاذبه زمین ثابت است، اگر یک فنجان قهوه داغ را بر روی پیشخوان بگذاریم، پس از مدتی سرد خواهد شد، کره زمین در هر 24 ساعت یک بار دور خود میچرخد، و سرعت نور هرگز تغییر نمیکند. سرعت نور بر روی کره زمین و در کهکشانهای دیگر همواره ثابت است.

چگونه میتوانیم قوانین طبیعت را که هرگز تغییر نمیکنند تشخیص دهیم؟ چرا عالم هستی تا این اندازه منظم و قابل اطمینان است؟

حتا دانشمندان بزرگ نیز معترفند که این موضوع تا چه اندازه عجیب است. هیچ نیاز و ضرورت منطقی وجود ندارد که یک جهان هستی از این قوانین پیروی کند، چه رسد به اینکه نسبت به قوانین ریاضی نیز وفادار بماند. این شگفتی از آنجا سرچشمه میگیرد که هیچ الزامی وجود ندارد تا جهان هستی اینگونه رفتار نماید.

تصور جهانی که در آن شرایط موجود به شکل غیرقابل پیشبینانه ای لحظه به لحظه تغییر کند، و یا حتا جهانی که در آن به ناگاه چیزی به وجود آید و یا از بین برود کار بسیار ساده ای است. (دینیش دسوزا، چه چیزی درباره مسیحیت تا این اندازه عالی است؛ انتشارات رگنری، 2007، فصل 11)

ریچارد فیمن، برنده جایزه نوبل در الکترودینامیک کوانتومی، گفت: «اینکه چرا طبیعت وابسته به ریاضیات است یک معماست. این واقعیت که اصولاً قوانین به هر نوعی وجود دارند خود گونه ای معجزه است.» (ریچارد فیمن، «مفهوم همه اینها: افکار یک شهروند دانشمند»، (نیویورک: Basic Books، 1998)، صفحه 43)

استدلال چهارم:

کدهای DNA رفتار یک سلول را برنامه ریزی کرده و به آن آگاهی میدهند.

تمامی دستورالعملها، تعالیم، و آموزشها با قصد و هدفی انجام میگیرند. کسی که یک کتاب راهنما مینویسد این کار را به منظور خاصی انجام میدهد. آیا میدانستید که در هر یک از سلولهای بدن ما یک کد راهنما با جزئیات کامل وجود دارد که شبیه به یک برنامه کامپیوتری بسیار کوچک است؟ شاید بدانید که یک برنامه کامپیوتری از تعدادی ارقام صفر و یک نظیر 110010101011000 ساخته شده است. ترتیب قرار گرفتن این ارقام به کامپیوتر میگوید که چه بایستی بکند. کد DNA موجود در هر یک از سلولهای بدن ما بسیار شبیه به این است. DNA از چهار ماده شیمیایی ساخته شده است که دانشمندان آنها را به صورت اختصاری A، T، G و C نامگذاری کرده اند. این مواد شیمیایی در سلول بدن انسان به این شکل چیده شده اند: CGTGTGACTCGCTCCTGAT و غیره. در هر سلول انسان تعداد سه میلیارد از این حروف وجود دارد!!

همانطور که شما میتوانید تلفن خود را طوری برنامه ریزی کنید تا در مواقع معینی زنگ بزند، DNA نیز سلول را راهنمایی میکند.DNA برنامه ای است که حاوی سه میلیارد حرف میباشد و به سلول دستور میدهد که چگونه باید عمل کند. این یک کتاب راهنمای کامل است.

(فرانسیس اس. کالینز، مدیر پروژه ژن انسان و نویسنده کتاب زبان خدا، Free Press، نیویورک، 2006)

چرا این موضوع تا این اندازه شگفت انگیز است؟ هر کس باید این سوال را از خود بپرسد. این برنامه اطلاعاتی چگونه سر از سلول انسان در آورد؟ اینها صرفاً مواد شیمیایی نیستند. اینها مواد شیمیایی هستند که دستور میدهند و با جزئیات کامل قانون وضع میکنند و دقیقاً مشخص میسازند بدن شخص چگونه بایستی پرورش یابد.

جایی که صحبت از این اطلاعات برنامه ریزی شده وجود دارد، دلایل طبیعی و زیست شناختی قادر به ارائه توضیح نیستند. شما نمیتوانید دستورات و اطلاعاتی چنین جامع و دقیق را در جایی بیابید بدون اینکه کسی عمداً آن را ایجاد کرده باشد.

استدلال پنجم:

همه ما میدانیم که خدا وجود دارد زیرا او به دنبال ما است. خداوند دائماً خود را به ما مینمایاند و در جستجوی آن است که ما به او روی آوریم. (قرآن کریم: حیث تولوا وجوهکم فثم وجه الله- به هرجا که رویتان را بگردانید پس آنجاست روی خدا. و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی ولیؤمنوا بی لعلهم یرشدون- بقره: 186 و هرگاه بندگانم مرا جویا شدند، پس من بسیارنزدیکم. پاسخ میدهم خواهانم را آنگاه که مرا بخواند. پس آنان نیز به من پاسخ میدهند و نیز به من ایمان میآورند، باشد که به رشدوبالندگی رسند.)

من خود زمانی یک ملحد بودم، مانند اغلب ملحدین. موضوع ایمان مردم به خدا مرا بسیار آزار میداد. نمیدانم چرا ما منکران خدا این همه وقت، توجه و انرژی خود را صرف تکذیب کردن چیزی میکنیم که حتا باور نداریم وجود دارد؟! چه عاملی باعث میشود ما اینگونه رفتار کنیم؟ زمانی که من یک ملحد بودم، غرض و مقصود خود را با کمک و حمایت از مردم فقیر و بیچاره نشان میدادم، میخواستم از خواب و خیال بیدارشان کنم و به آنها کمک کنم تا متوجه شوند که امیدشان کاملاً واهی و بیهوده است.

اگر بخواهم صادق باشم باید اعتراف کنم که انگیزة دیگری نیز داشتم. در حالی که ایمانداران را به مبارزه میطلبیدم، کنجکاو بودم ببینم که آیا آنها میتوانند مرا طور دیگری متقاعد بسازند یا خیر. قسمتی از تلاش و کوششم این بود که از موضوع مورد بحث دربارة خدا رهایی یابم. اگر میتوانستم به طور قاطع و نهایی به ایمانداران ثابت کنم که در اشتباه هستند، آن موقع دیگر بحثی در میان نبود و من میتوانستم به راحتی و آزادانه به دنبال زندگی خودم بروم.

من این را درک نمیکردم که چرا موضوع و بحث خداوند تا این حد بر ذهن من سنگینی کرده و فکرم را مشغول خود ساخته بود. دلیلش این بود که خدا بر این موضوع اصرار میورزید. من به این نتیجه رسیده ام که خدا میخواهد تا ما او را بشناسیم. خداوند ما را با این هدف و مقصود خلق کرده است که او را بشناسیم. (قرآن در این زمینه میفرماید:‌ ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون. جن و انس را نیافریدم مگر که مرا بستایند؛ عرفا گفته اند منظور و پیشنیاز ستایش خدوند شناخت اوست.)

خداوند با شواهدی که وجودش را ثابت میکند، ما را احاطه کرده و این پرسش را درست روبه روی ما قرار داده است که آیا او واقعاً وجود دارد یا خیر. من قادر نبودم از این فکر که ممکن است خدا واقعاً وجود داشته باشد خلاصی و رهایی بیابم. در واقع روزی که این واقعیت را تصدیق کردم که خدا وجود دارد، دعای من اینگونه شروع شد: «خیلی خوب، تو برنده شدی ممکن است دلیل نهفته ای که باعث میشود منکرین خدا هنگام روبه رو شدن با ایمانداران تا این اندازه احساس ناراحتی و پریشانی کنند این باشد که خداوند فعالانه دارد آنها را دنبال میکند.

من تنها کسی نیستم که چنین تجربه ای را داشته است:

مالکوم ماگریج که یک مولف سوسیالیست و فلسفی است، میگوید: «من به نوعی این تصور و اندیشه را داشتم که در کنار تحقیق و جستجویی که انجام میدادم کسی در تعقیبم بود

سی. اس. لوییس میگوید که به خاطر دارد: « ... شبهای متوالی زمانی که فقط یک لحظه ذهنم از کار دور میشد، احساس میکردم کسی که به هیچ عنوان مشتاق نبودم ملاقاتش کنم بی امان و پیوسته سعی میکرد به من نزدیک شود. بالاخره تسلیم شدم و پذیرفتم که خدا، خداست و زانو زده دعا کردم: شاید آن شب من در تمام انگلستان محزونترین و بیمیلترین کسی بودم که زندگی اش تغییر کرده بود

در نتیجه شناخت خدا، لوییس کتابی با عنوان «شگفتزده از مسرت و شادی» نوشت. من نیز هیچ توقع و انتظاری جز این نداشتم که وجود خدا را آنگونه که مستحق بود تصدیق کنم. با این حال پس از گذشت چندین ماه از محبتی که خدا نسبت به من داشت شگفتزده شدم.

استدلال ششم:

بی شباهت با دیگر مکاشفاتی که از خداوند به دست آمده، عیسی مسیح واضحترین و صریحترین تصویری است که نشان میدهد خداوند در پی ما است.

چرا عیسی؟ اگر به مذاهب و ادیان بزرگی که در دنیا وجود دارند نگاه کنید در مییابید که بودا، محمد، کنفسیوس و موسی همگی خود را معلمین و یا انبیا معرفی کرده اند. هیچکدام از آنها ادعا نکرد که با خداوند برابر است. حیرت انگیز است، اما عیسی این ادعا را کرد. این موردی است که عیسی را از دیگران متمایز میسازد. عیسی گفت که خداوند وجود دارد و شما دارید به او نگاه میکنید. اگرچه او داشت دربارة پدر آسمانی خود که در بهشت است سخن میگفت، اما این سخن از موضع جدایی و دوری نبود، بلکه از موضع یک اتحاد و همبستگی نزدیک و بینظیر بین تمامی نوع بشر بود. عیسی فرمود هر کس که او را دیده است پدرش را دیده است و هر کس به او ایمان آورد به پدر ایمان آورده است.

استدلال ششم متأسفانه هم با گفتارهای خود حضرت مسیح مباینت دارد و هم با قرآن کریم. ممکن است این ادعا از متن کتاب انجیل که توسط حواریون نگاشته شده به گونه ای به ذهن انسان واردشود ولی طبق آنچه که در قرآن کریم آمده و همان گونه که خود نویسنده گفته است هیچ پیامبری چنین ادعایی نکرده که با خدا برابر است و از آنجا که همه پیامبران هیچ اختلافی با هم نداشته اند(لانفرق بین احد من رسله) و تنها برای یکتاپرستی برانگیخته شده اند و نه شرک ورزی، پس در این مرحله نویسنده به وسیله انجیل از خط مستقیم هدایت منحرف شده است. برای اینکه بدانید که نوشته های انجیل دستنویس حواریون تا چه اندازه با تصدیقهای قرآن متفاوت است لازم است به آیاتی که پیرامون حضرت مسیح آمده و او را از نظر تواناییها و معجزاتش همچون دیگر پیامبران به ما مینمایاند توجه کنیم:

در آیات 16 تا 34 سوره مریم ضمن بیان نظرهای مشترک هر دو دین نسبت به حضرات مریم و مسیح علیهما سلام اختلاف نظرها نیز به شکلی زیبا بیان شده است. بخشی که مربوط به این بحث است:

انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً(30) و جعلنی مبارکاً این ماکنت و اوصانی بالصلوة والزکوة مادمت حیا(31) و براً بوالدتی ولم یکن جباراً شقیاً(32) والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیاً ذلک عیسی بن مریم قول الحق الذی فیه تمترون(34)

ترجمه: من بنده خدا هستم.(یعنی فرزند خدا که شما میخوانیدم نیستم.) به من کتاب داده است و مرا نبی قرارداده است.(یعنی ای قوم یهود قبول داریم که شما دارای عقاید ویِِژه خود هستید ولی عیسی نبی خدا و پیام آور اوست.) و قرارداد مرا برکت دهنده هرجا که باشم(یعنی هرچه از نیکی و برکات از من ببینید همه را خداداده است و من از خود چیزی ندارم.) و سفارش کرده است(خداوند) مرا به انجام نماز و دادن زکوة مادامی که زنده ام. سلام(و رحمت الهی) بر من است چه هنگامی که زاده شدم و چه هنگامی که بمیرم و چه آنگاه که در روز قیامت برانگیخته شوم.(یعنی اینکه قرآن و خود حضرت عیسی درباره عیسی مسیح یک حرف و نظر را دارند: او نیز مانند دیگر آدمیان از این سه مرحله زندگی گذر میکند.) اوست عیسی بن مریم که گفته حق است.(یعنی عیسی فرزند مریم و نه فرزند خدا که این گونه گفتن درست و از جانب حق است.) همان کسی که در آن تردید دارید.(یعنی با وارد کردن تثلیث خداوند و تصلیب عیسی در دین خود مردم و خود را به شک و تردید انداخته اید.)

این آیات نیز ردّیه ای است بر تمام نظرهای شرک آمیزی که در دین مسیحیت پس از مسیح در انجیل آمده و برخی از آنها مورد استشهاد نویسنده قرارگرفته است:

سوره مریم:‌ وقالوااتخذ الرحمن ولداً(88) لقد جئتم شیئاً اداً تکادوالسموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هداً ان دعوا للرحمن ولداً و ما ینبغی للرحمن ان یتخذ ولداً ان کل من فی السموات والارض الا اتی الرحمن عبداً لقد احصیهم وعدهم عداً وکلهم آتیه یوم القیامه فردا(95)

ترجمه: و گفتند رحمن(خداوند در این آیات خود را تنها با عنوان رحمن که معنای هستی بخش میدهد و همه آفریدگان را دربرمیگیرد یاداورشده و خواسته است بگوید کسی که همه هستی را آفریده هیچ نیازی ندارد تا برای خود نسبی و سببی قائل شود.) پسری برگزیده است! همانا که مطلبی را آورده اید که بسیار زشت و ناپسند است! نزدیک است آسمانها از هم شکافته شوند، از این نسبت ناروایی که(به ساحت قدسی خداوند) وارد میکنید و زمین شکافته شود و کوهها فروریزند و ویرانی به بار آوردند! چگونه است که برای رحمن پسری قائل میشوید و این در حالی است که هیچ نیازی به گرفتن فرزند ندارد. همانا هرکه در آسمانها و زمین است بی چون و چرا و بی استثناء نزد رحمن میآیند بنده وار. همانا که او آمار آنان را دارد و میشماردشان شمردنی. و همگی روز قیامت فرد فرد نزد او میآیند.(رد ادعای مسیحیان به نقل از انجیل، از جمله در مطالبی که در زیر میآید، از قول حضرت مسیح: هیچکس نزد پدر جز به وسیلة من نمیآید.)

عیسی فرمود: «من نور عالم هستم.(قرآن میفرماید: الله نور السموات و الارض) کسی که مرا متابعت کند، در ظلمت سالک نشود بلکه نور حیات را یابد.» (یوحنا 8 : 12) عیسی ادعا نمود که صفاتی را داراست که صرفاً متعلق به خداست: قادر است گناهان انسان را ببخشد، انسان را از عادت گناه کردن رها سازد، به انسان یک زندگی پر برکت ببخشد و حیات ابدی را در بهشت به انسان بدهد. برخلاف تعلیم دهندگان دیگر که مردم را متوجه سخنان خود میساختند، عیسی مردم را متوجه خود ساخت.

عیسی نگفت: «از سخنان من پیروی و اطاعت کنید تا حقیقت را بیابیدعیسی گفت: «من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس نزد پدر جز به وسیلة من نمیآید.» (یوحنا 14: 6)

عیسی چه گواه و دلیلی ارائه نمود تا ثابت کند او الهی است؟ او کارهایی را انجام داد که دیگران قادر به انجامش نبودند. عیسی معجزه کرد.(تمام معجزات همه از سوی خداوند یکتا و با اجازه اوست.) او بیماران را شفا داد... نابینایان، لنگان و ناشنوایان را شفا داد حتی چند نفر را از مردگان زنده کرد. عیسی بر روی اشیاء بیجان نیز قدرت داشت... عیسی از هیچ، برای سیر کردن هزاران نفر غذا به وجود آورد. او بر روی نیروی طبیعت نیز تسلط داشت و معجزه نمود... عیسی بر روی دریاچه راه رفت و به خاطر دوستانی که در دریاچه داشت، به طوفان خشمگین و خروشان دستور داد تا آرام گیرد. همه جا مردم به دنبال عیسی راه میافتادند زیرا که او دائماً نیازهای آنها را برآورده میساخت و معجزه میکرد.

(قرآن کریم در سوره آل عمران آیات45 تا آخر 51 نوشته های انجیل در این زمینه را بدین گونه اصلاح کرده است: آن هنگام که فرشتگان گفتند ای مریم خداوند بشارت میدهد تو را به کلمه ای از خودش نام او مسیح عیسی بن مریم است که آبرودار و آبرومند در دنیا و آخرت و از مقربین درگاه اوست. و در گهواره و به هنگام رشدوبالندگی نیز با مردم سخن میگوید و او از درستکرداران است. مریم گفت پرودگارا چگونه فرزندی داشته باشم در حالی که باکره ام. گفت خداوند بدین گونه هرچه را که بخواهد میآفریند. هرگاه کاری را بخواهد که بشود پس همانا میگوید باش پس میشود. و میآموزد او را کتاب و حکمت و تورات و انجیل را. و رسولی به سوی بنی اسرائیل: همانا که من به درستی نشانه ای از پروردگارتان میآورم. همانا که من برای شما میآفرینم از گل چیزی به شکل پرنده. پس در آن میدمم پس میشود پرنده ای با اجازه خداوند. و دور میکنم امراض خوره و پیسی را. و زنده میکنم مردگان را با اجازه خداوند. و به شما خبر میدهم که چه چیزی در خانه هایتان میخورید و میاندوزید. در این موضوع نشانه ای است برای شما اگر ایمان بیاورید. و تصدیق میکنم هر آنچه را که آگاهم از تورات و حلال خواهم کرد بر شما برخی از چیزهایی که در دین یهود حرام شده است. و میآورم نشانه ای از پروردگارتان پس پرهیزگاری پیشه کنید و مرا فرمانبردار باشید. همانا که خداوند پروردگار من و شماست. پس بستایید او را. این است راه راستی و درستی.)

اگرچه خداوند میتواند ما را مجبور سازد تا به او ایمان آوریم، اما او این کار را نمیکند. (این موضوع نیز چندین بار در قرآن کریم آمده است.) در عوض او به اندازة کافی شواهد و مدارک برای اثبات وجودش در اختیار ما گذاشته است تا با میل خود به دعوت او پاسخ دهیم.

اگر میخواهید رابطة خود را با خدا آغاز کنید هم اکنون میتوانید این کار را انجام دهید. این تصمیم خودتان است و هیچ اجباری در کار نیست.

و الهکم اله واحد لااله الا هوالرحمن الرحیم(بقره: 163)

تمام مطالبی که در پرانتز و با رنگ قرمز آمده و نیز نقل آیات قرآن از ویرایشگر است.

نگارش نقد: خرداد 1394

ویرایش اول: شهریور 1401

احمد شمّاع زاده

بهشت را به بهانه هم می‌دهند

بهشت را به بهانه هم می‌دهند

احمد شمّاع زاده

ان‌الله‌اشتری من‌المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم‌الجنّه یقاتلون فی سبیل‌ الله فیقتلون و یقتلون وعدالله حقاً فی‌التوریه والانجیل والقرآن(توبه: 111)

سید محمد بهشتی در یکی از سخنرانی‌های خود پس از آغاز جنگ تحمیلی،‌ در شرح این آیه قرآن،‌ تأکیدداشت که:

بهشت را به بها می‌دهند، نه به بهانه.

از سوی دیگر می‌دانیم که ظریفی در سال‌هایی بسیار دور گفته:

بهشت را به بهانه می‌دهند نه به بها.

و گفتار شهید بهشتی پاسخی به این جمله بوده‌است. حقیقت این است که از یک سو از کلام خداوند که در بالا آمد، و از سوی دیگر از رفتار خداوند با بندگانش که در آیات بسیار، برمی‌آید که هیچیک از این دو برداشت، به تنهایی درست نیست، بلکه هم این درست است و هم آن؛ زیرا:

در آیه بالا کلام خداوند مشخص است و بر مورد اول صراحت‌دارد. اما روش و منش خداوند نشان می‌دهد، او که منبع رحمت و رحمانیت است، همواره درپی بهانه‌ای است، تا بنده‌اش را ببخشاید و قرین رحمتش‌کند.

گذشته از قرآن، از پیشامدهایی که در طول تاریخ انسان رخ‌داده، و از کلام بسیاری از پیامبران، چه آنها که در قرآن آمده و چه آنها که در انجیل و تورات و دیگر کتاب‌های آسمانی آمده، از همه برمی‌آید که خداوند چنین است.

بویژه آنکه اگر کسی به شهادت دسترسی نیافت،‌ و در طول زندگی خود نیز از خداوند غافل بوده، چه باید بکند تا بهشت نصیبش شود؟ هرکاری بکند،‌ بازهم دربرابر بهشت خداوند قابل نیست. اینجاست که رحمت خداوند چاره‌ساز می‌شود و خداوند به دنبال بهانه‌ای می‌گردد تا بنده‌اش را به بهشت ببرد؛ چگونه؟ مثلاً این‌گونه:

آمده‌است که یکی از جاهل‌های محله‌های تهران که این قشر معمولاً لاابالی و نسبت به انجام امور شرعی بی‌قیدوبند بودند، شبی در کمال ناراحتی و ناامیدی به دلیل مشکلی که برایش پیش‌آمده‌بود، درحالی که گوشتی خریده و به خانه میبرد، در راه به سگی ضعیف و ناتوان، که از بیرمقی در حال مرگ بود، برخوردمیکند؛ دلش به‌ رحم‌آمده و گوشت را جلو آن سگ میاندازد. به خانه میرود‌ و میخوابد.

در رؤیا، یکی از بزرگان را ‌می‌بیند که به او می‌گوید آن گوشتی که به آن سگ دادی به خدا رسیده و مایه نجات تو شده و خداوند تو را بخشیده‌است. یکّه‌ای می‌خورد و از خواب برمی‌خیزد. از آن پس وی توبه‌کرده و در جمع خانواده مؤمنین که خداوند ولیّ آنان است، قرارمی‌گیرد.

چند روز در خانه می‌ماند. پس از ظاهرشدن در میان مردم، آنان می‌بینند که جاهل محل، با آن همه یکّه‌تازی و قدرقدرتی به‌طور‌کلی تغییررویه داده و مؤمن شده‌است!!؛ از او ماجرا را می‌پرسند، و او در پاسخ جمله ای بسیار زیبا، پرمعنا، و ظریفی را بیان می‌کند:

سگی را به سگی بخشیدند!

تاریخ نگارش: 1385

ویرایش دوم: 1399

ویرایش سوم: شهریور 1401

احمد شمّاع‌زاده