سوء من القول
سوء من القول = ناسزاگویی
لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
ترجمه: دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته است.
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرمشروط کرده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجب نمیشود.
ـ مجوّز ناسزاگویی به صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.
شری
از میان بیست و پنج واژهای که با ریشة شری در قرآن وجوددارد، بیست و یک واژه معنای خریدن و بها دادن میدهند. مانند آیه 102 سوره بقره: آنچه نفسهایشان به آن بها دادند. تنها چهار واژه به شکل شری است که معنای فروختن میدهند.
نکته مهم: در فرهنگ قرآن معنی یشترون ب... ثمناً قلیلاً آن است که ب... کم بها میدهند مانند: الذین یشترون بعهدالله و ایمانهم ثمناً قلیلاً (آنانکه به پیمان خدا و سوگندهایشان کم بها میدهند.)
شعری (ستاره شعری یا شباهنگ)
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَىٰ و همانا او ست که پرورنده شعری ست. (النّجم: 49)
این آیه مشتمل بر ۱۴ حرف است و ارزش ابجدی آن به صورت زیر است.
6,1,50,5; 5,6; 200,2; 1,30,300,70,200,10 |
پس ارزش ابجدی کل آیه برابر با عدد ۸۸۶ است.
محاسبات نجومی، نشان داده است که فاصله دقیق ستاره شعری یا شباهنگ تا زمین برابر با ۸.۶ یا هشت ممیز شش دهم سال نوری است.
حال اگر ارزش عددی آیه را به صورت سال نوری بنویسیم، میشود ۸.۸۶ سال نوری. اما این عدد با فاصله واقعی متفاوت است. ولی انسان اندیشگر، به دنبال یافتن حقیقت است و برای یافتن آن خسته نمیشود. در این حال و احوال ذهنم به حقیقتی جلب میشود: سال قمری!! آری این دستاورد را در چارچوب سال قمری قرار میدهم، و همچون اقلیدس فریاد میزم که: یافتم.
آری. اگر رقم به دست آمده را تبدیل به سال قمری کنیم اعجازی از قرآن به ما روی نشان میدهد: ۸.۶ سال خورشیدی دقیقاً برابر با ۸.۸۶ سال قمری است!!
پس ارزش ابجدی آیه به سال قمری، ۸.۸۶ سال نوری قمری است؛ یعنی برابر با فاصله دقیق ستاره شعری تا زمین، طبق محاسبات دقیق کیهانشناسان است. جلّ الخالق!! (این کشف توسط آقای احمدرضا بنی طبا صورت گرفته، برای نگارنده فرستاده شده، و در دانشنامه قرارگرفت.)
صابئین (صابئون)
در قرآن کریم نام پیروان دینی در سه آیه با یکی از دو گونه بالا آمده است. در فرهنگ واژگان آمده است که صابئه یا صابئون خود را پیرو دین نوح میدانند و گفته میشود که ستاره پرست بوده اند (به همین دلیل برخی ترجمه های قرآن آنان را ستاره پرست تلقی کرده اند که درست نیست) و نیز آمده است که صابئی کسی را گویند که از دین خود خارج شده و به دین دیگری بگرود.
پس نتیجه میگیریم که پیروان این دین بدین دلیل با این نام مشهور شده اند که پیش از دین کنونی خود دین دیگری داشته اند و از آنجا که در خرمشهر آنان را صبی(با ضم صاد و تشدید باء) میخوانند و در فرهنگ واژگان آمده است که صب و صبا(با تشدید باء) یعنی آب را ریخت یا در رود فرود آمد و صبیب یعنی عرق تن و به آنان منداوی نیز میگویند و مندی(با ضم میم و تشدید دال) یعنی جای آب دادن یا به عرق دراوردن اسبان. و به این دلیل که مقر و محله های آنان همواره در کنار آب بوده است و در آب فرورفتن (غسل تعمید) شرط ایمان آنهاست به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها دین خود را تغییر داده اند که نام دین خود را نیز (که با آن خوانده میشدند) در طول تاریخ تغییر داده اند زیرا که نام خوشایندی نبوده است. یعنی نام آنان که طبق قرآن از ریشه صبأ به معنای اول بوده به ریشه صبب به معنای دوم تغییرشکل و محتوی داده است.
آنان طایفه ای هستند پیرو حضرت یحیی بن زکریا که همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی نیز داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپر ستی مریم مقدس را بر عهده داشته است و داستان فرزنددار شدن او (زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
در دو آیه از سه آیه ای که اشاره شد، نام آنان پس از یهود و پیش از نصاری آمده یعنی قرآن کریم دین آنان را در ردیف ادیان بزرگ یهود و مسیحیت آورده است و چنین به نظر می رسد که پیروان این دین بسیار زیادتر از شمار کنونی بوده اند که با گذشت زمان جذب دیگرادیان شده یا به دلایلی تحلیل رفته اند.
نام کتاب آنان کنرا به معنای کتاب بزرگ یا کتاب خدا است. قرآن مجید این موضوع را نیز تأیید میکند که آنان کتاب داشته و کتاب آنان کتابی بزرگ و سنگین همانند الواحی که خداوند در کوه طور به حضرت موسی داد بوده است آنجا که می فرماید: یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12) و باز از آنجا که قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. و در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده و پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشرک بیحیی مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین(آل عمران:39)
صدف = روی گردانیدن- دوری گزیدن
فمن اظلم ممن کذّب بایات الله و صدف عنها سیجزی الذین یصدفون عن آیاتنا سوءالعذاب بما کانوا یصدفون (انعام: 157)
ترجمه: پس چه کسی ستمکارتر از کسی است که دروغ میپندارد آیات الهی را و از آن روی میگرداند؟ به زودی جزامیدهیم کسانی را که روی میگردانند از آیاتمان، عذاب بسیاربدی به آن دلیل که دوری میگزیدند.
صلوة و زکوة
اینکه در قرآن همواره صلات همراه با زکات آمده، این پیام را از سوی پروردگار به ما میرساند که اگر نماز بخوانی و در فکر معیشت مردم جامعهات نباشی، نمازت ارزشی ندارد! به همین دلیل در آیههای آغازین سوره بقره، یعنی اول قرآن در وصف صفات متّقین آورده است که الّذین یؤمنون بالغیت و یقیمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ینفقون؛ و باز هم در وصف متّقین آورده است که: و فی اموالهم حق للسّائل والمحروم (ذاریات: 19 ) ونیز در وصف نمازگزارانی که بر نمازشان دائمی هستند، میفرماید: الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم (معارج: 24 و 25)
صور اسرافیل
و ماقدروالله حق قدره والارض جمیعا قبضته یومالقیامه والسموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عمایشرکون و نفخ فیالصور فصعق من فیالسموات و من فیالارض الاّ من شاءالله ثم نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون و اشرقتالارض بنور ربّها و وضعالکتاب… (زمر: 67، 68، و 69 )
ترجمه: ارزیابی نادرستی از خداوند دارند. روز قیامت تمام کهکشانها در مشت(دست توانای) اوست و آسمانها با دستش(اراده ویژه و بیمیانجی خداوندگاری) درهمپیچیدهمیشوند. پاکومنزهاست خداوند، ازآنچهکه شرکمیورزند. در صور دمیدهشود پس بیهوش میشود هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، مگر کسی را که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در صور دمیدهمیشود. در این هنگام آنان(همة آنانی که بیهوش افتادهبودند و همه مردگان) برپا ایستاده و نظارهگرند و زمین به نور پروردگارش روشن میشود. و به حساب مردم رسیدگیمیشود…
مراحل پایان کار کیهان در قرآن
از آیات بالا نتیجهمیگیریم که پایان دنیا و آغاز جهانی دیگر سه مرحله دارد:
1 ـ با دمیدن اول در صور تمامی موجودات جز آنکس را که خدا بخواهد، میمیرند.
2- پسازآن، وعدهالهی تحققیافته و طومار حیات جهانپیدا(عالمشهود) معکوس و بستهخواهدشد.
3 ـ با دمیدن دوم در صور، طومار بسته جهان پیدا در جهان پنهان باز و شکوفا شده، زندگی نوینی را در آن آغازمیکند.
قدیمیها برای تفهیم صوراسرافیل به بچهها از مثال بوق و شاخ چهارپایان، استفادهمیکردند که میدانیم هردو، شکل حلزونی دارند. در دنیای امروز نیز انواع گیرندهها و فرستندههای امواج صوتی و حتی تصویری، بوقیشکل، یعنی تاحدممکن حلزونیشکلاند.
منظور از آوردن این مثالها، گذشته از معرفی سادة صور اسرافیل نشان دادن چگونگی پایان دادن به جهان ما در آغاز رستاخیز است که به فرمان الهی در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد. ولی این دمیدن آنگونه نیست که ما تصور میکنیم بلکه فعال کردن صدایی است که از مهبانگ برجای مانده و به تابش زمینه ریزموج کیهانی شهرت دارد. این باقیمانده صدای آغازین که همه کیهان را فراگرفته هنوز قابل شنیدن است. اگرلیوانی را به گوش خود نزدیک کنید این صدا را که از پانزده میلیارد سال پیش در کیهان وجود دارد میشنوید. و نیز بدانید برفکهایی که از یک کانال خالی بر صفحه تلویزیون دیدهاید، یکدرصدش همان تابش فراگیر کیهانیاست.
(برگرفته از شکل کیهان در قرآن و مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
ضاق بهم ذرعاً
«اگر یک ذرّه مادی با ذرّهای از ضدماده برخوردکند، هردو ناپدید میشوند و در مقابل یک پرتو پرانرژی گاما تولیدمیشود. به زبان تراژیکتر، اگر یک انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژی حاصل از انفجار و ناپدیدشدنشان چیزی معادل هزار انفجار هستهای یک مگاتنی خواهدبود. هرکدام از این بمبها، برای نابودی کامل یک شهر کوچک کفایتمیکند».
این مطلب ما را به یاد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهیم(ع) یا ‹ضیف ابراهیم› میاندازد. قرآن میفرماید دست لوط به آنها نرسید. زیرا طبق این یافتة علمی، اگر دست انسانی مانند لوط که از مادهاست به فرشته که جنسش از ضدماده است برسد، انفجاری عظیم رخخواهدداد. پس قرآن مجید بیجهت این موضوع را بیاننکرده.
در ‹المعجمالمفهرس› در زیر واژه ‹ضیف› آیات 24 سورة ذاریات، 27 قمر، و 78 هود آمده است. ولی در هر سه آیه نشانی از ‹دست› نیست ولی در زیر واژه ‹ضیق› که درست زیر ‹ضیف› قرارگرفته آیات 77 هود، و 33 عنکبوت را میبینیم که مربوط به داستان ضیف ابراهیم هستند. جمله و ضاق بهم ذرعاً در هر دو آیه وجوددارد.
‹ذرعاً› یعنی "دستی" چنانکه در سوره کهف میخوانیم ‹و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید› یعنی سگشان دو دستش روی زمین گشادهبود.
از سوی دیگر، خداوند در آیههای 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأکید میورزد تا ما از موضوع سرسری نگذریم:
در این دو آیه میفرماید هنگامی که فرستادگانمان برای بشارت نزد ابراهم رسیدند، پس از سلام و علیک چیزی نگذشت که یک گوسالة بریان برای آنان آورد. پس هنگامی که دید دستان فرستادگان به گوساله نمیرسد، آنها را بیگانه(نامأنوس و عحیبوغریب) دانست. ‹فلما رءا ایدیهم لایصل الیه›.
میبینیم که خداوند این دو آیه را تنها برای همین موضوع آورده و این دو آیه ظاهراً چیز دیگری به ما نمیدهند. بویژه که در این آیه به موضوع از دیدگاه دیگری نگریستهشده است. به گونهای که در دو آیه دارای واژه ذرعاً، دست لوط به فرستادگان نرسید ولی در اینجا دست فرستادگان به گوساله نمیرسد. و بسیارروشن بیان شده که تماس بین فرشتگان و چیزی مادی (مانند گوساله بریانشده) امکانپذیر نبودهاست. نتیجه ای که از این مبحث میگیریم آن است که دانشمندان اکنون متوجه میشوند که چرا پادماده در کیهان کم به چشم میآید.
برای آگاهی بیشتر از این موضوع در دانش کیهانشناسی مقاله پادماده کیهانی در قرآن را ببینید.
ضرباً فی الارض (برگرفته از: بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا(نساء: 101)
ترجمه: هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید. یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که مشکلی ندارید لزومی ندارد شکسته بخوانید ولی در فقه شیعه واجب شمرده شده که مسافر نمازها را شکسته بخواند. دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته سنت رسول اکرم(ص) است که ایشان این کار را میکرده اند (شاید در زمان ایشان امنیت در راهها بسیار کم بوده). البته اهل تسنن بسته به فرق مختلف مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت.
یک تفاوت کلی و مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب در این زمینه نیز هست و آن مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ شرعی و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم پانزده فرسخ(هشتاد وسه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای سفر میان آن دو تفاوت کیفی!! نیز پیدا میکند. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست؛ بلکه منظور آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
طائف = گردباد
معنایی را که نگارنده در عبارت فطاف علیها طائفٌ (قلم: 19) در نظر گرفته و در قصّه شب واقعه یاران باغ به کار برده، گردباد است؛ که موجب شده بود تمام درختان از بیخ و بن برکنده شوند؛ که از نظر هواشناسی نیز درست است و تنها گردباد است که چنین بلایی را بر سر نه تنها درختان که بر سر خانههای سبک و تیرهای برق و اتومبیلها و… میآورد. پس معنای آیه فطاف علیها طائفٌ، میشود: پس گردید بر آن (باغ) گردبادی. برگرفته از شرحی بر «فطاف علیها طائف»
طبقاً عن طبق
فلا اقسم بالشّفق والّیل و ما وسق والقمر اذااتّسق لترکبن طبقاً عن طبق (انشقاق:16 تا 19)
هرگاه خداوند با «فلا اقسم … » سوگندیادکند، موضوع مهمی را میخواهد به ما گوشزدکند. بنابراین، بیشک، این آیهها نیز مطالب مهمی را دربردارند. چنین به نظرمیرسد که موضوع آنها به دانش کیهانشناسی بازمیگردد؛ ولی هنوز یافتههای انسانی به این قله بلند نرسیدهاست.
عبادک المخلصین
در گفتوگوی خدا با ابلیس در قرآن در دو جا ( سورة ص آیه 83 و سوره حجر آیه 40) ابلیس به بندگان مخلص خدا اشاره میکند؛ و آنها را از اغوای خود مستثنی میدارد؛ و خداوند هم در دو جا (سوره حجر آیه 42 و سوره اسراء آیه 25) جواب میدهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهیداشت.
از سوره صافات میفهمیم که پیامبران و آنان که از پیامبران یعنی هدایتهای الهی پیروی کنند مخلص هستند و خداوند نیز آنها را از عذاب خود مستثنی میکند و بالاخره در سوره فجر آیات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه میگوید که به بندگان من ملحق شو و به بهشت من درآی.
پس خداوند فقط مخلصین را بنده خود میداند و دیگر آفریدهها را شایسته بندگی خود نمیشناسد، زیرا مخلصین کسانی هستند که خود را تنها برای خدا خالصکردهاند و کسی که جسم و روحش برای خدا باشد، چون از روح خدا نیز بهره دارد، وجود او ملک خدا میشود و خداوند درباره او میگوید بنده من یعنی بندهای که از آن من است. در این صورت شیطان نمیتواند (نه اینکه نمیخواهد) بر آنها مسلط شود. (برگرفته از گامی در خودشناسی)
عدم = نیستی (در قرآن راه ندارد!)
روزی به ذهنم رسید که آیا چیزی به نام عدم یا نبود هم وجود دارد که بسیاری از نویسندگان و بویژه فیلسوفان از آن یاد میکنند؟ میدانستم که خداوند همیشه بوده. خداوند همه هستی است. خداوند منشأ هستی است. همه هستها از اوست. همه صفرها با او معنیدار میشوند. پس هیچگاه نیستی یا عدم معنایی نداشتهاست. پوچی و صفر و هیچ و نیستی هیچگاه نبودهاند که از آنها سخنی به میان آید؛ و از خود پرسیدم پس چرا از نیستی هم سخن میگویند و آیا خداوند هم از نیستی یا عدم سخنی گفته است؟ در نتیجه پیش خود گفتم این واژه را در قرآن پیگیرشوم. در آغاز از ذهن خود یاری جستم. متوجهشدم در این دوران بلند سروکارداشتن با قرآن، با چنین واژهای برخوردی نداشتهام. سپس برای یقین خود، معجمالمفهرس را بازکردم. به واژة ‹عدل› رسیدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهیکباره پس از پایان یافتن واژههایی که از ریشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را دیدم.
مشخصشد که خداوند کریم هیچگونه واژهای که از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نیز خود ‹عدم› را در قرآنش بهکارنبردهاست. دلیلش روشن است. قرآن منظومه هستی است؛ و نیستی در آن راه ندارد!!
عدّوٌ مبین
ان الشّیطان لکما عدوٌ مبین (اعراف: 22)
از عبارت عدوٌ مبین به دو صورت میتوان بهره برد:
یکی اینکه شیطان دشمنی است که اعلان خطر و تهدیدکرده و بایستی به جنگ او رفت.
دوم اینکه شیطان دشمنی آشکار است که شما میتوانید حیلههای او را تشخیص بدهید و به او همیشه بدگمان باشید ولی دشمنی پنهان نیز هست که این ویژگیها را ندارد، بلکه در درون شماست و حیلههایش قابل لمس نیست و چون خودی است تشخیص دشمنیهای او نیز مشکل است. این دشمن طبق حدیث نبوی ‹نفس› است. آنجا که میفرماید: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.(دشمنترین دشمنان تو ای انسان خودت هستی که بین دو پهلویت قرارگرفتهاست).
بنابراین انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شیطان، و سوم در بین همنوعان خود طبق آیه بعضکم لبعضٍ عدوّ (اعراف: 24) برگرفته از گامی در خودشناسی
عرش
خداوند در قرآن به سه منظور از عرش سخن میگوید:
1- هنگامی که از آفرینش کیهان بحث میکند. نمونه: تنزیلاً ممن خلق الارض و السموات العلی، الرحمن علی العرشاستوی له ما فی السموات و ما فی الارض و ما تحت الثری (طه 5 و6)
2- هنگامی که با مشرکین به مجادله میپردازد و از خلقت بیمانندش و صاحب عرش بودنش سخن میگوید. نمونه: قل لو کان معه اله کما یقولون اذاً لابتغوا الی ذی العرش سبیلاً. (اسراء:42)
3- هنگامی که حاملان آن را در روز قیامت وصف میکند. نمونه: الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون الذین آمنوا(مؤمن: 7)
خداوند برای ‹عرش› ارج زیادی قائل است به گونهای که همواره به عنوانهای کریم، مجید، عظیم که همه از صفات خداوند است، آن را وصف میکند و خود را به عنوان ‹ربّ› و یا ‹رحمن› برای عرش متّصف میکند.
در دعاها نیز از آن به سنگینترین جسم (جسم کل یا ثقل هستی) یاد شده است: زنة عرشالله (به اندازه سنگینی عرش خدا ـ زیارت صاحب الامر).
خداوند در مورد ‹سموات والارض› جدا از واژه خلق، که نشان از آفرینش کیهان است، واژههای ‹ربّ›، ‹فطر›، و ‹بدع› را نیز به تناسب مفهوم آیات، بهکاربرده که نشان از دگرگونی کیهان پس از آفرینش آن است. ولی برای ‹عرش› همهجا تنها واژه ‹ربّ›(پرورنده) را بهکارگرفتهاست؛ که البته، در نوع بهکارگیریها، رمزورازها و نکتههایی نهفته است:
ـ منظور از آفرینش من این نبوده که عرش را بیافرینم، بلکه لازمه آفرینش سموات والارض یا کهیان، آفرینش عرش است.
ـ برای آفرینش، کمترین ذره از نور خود را جلوهگرساختم و چنان عظمتی بهوجودآمد که حتا هنگامی که اینهمه نوآوریها را ایجادکردم، همه آنها جزء ناچیزی از آن عظمت را بهخودگرفتند و باقیمانده آن را جمعوجورکردم و پروراندم (که حدود پنج میلیارد سال به درازا کشید: وعلی العرش استوی) تا از سویی روند گسترش کیهان بهدرستی پیش رود و از سوی دیگر منبعی باشد برای بسیاری کارهای دیگر.
خداوند کریم در شش آیه پس از بیان آفرینش کیهان،(در پنج آیه پس از «فی سته ایام») عبارت «ثماستوی علیالعرش» را بیان داشتهاست؛ و در یک آیه (آیه 5 سورة طه که در بالا آمد): «الرحمن علیالعرشاستوی» را.
با خواندن این آیات، به راحتی نمیتوان پیام این آیات را درککرد. بسیاری از مترجمان و شارحان قرآن کریم چون نمیتوانند چنین جملهای را بهدرستی ترجمهوشرحکنند، به نحوی از کنار آیه میگذرند؛ مثلا مینویسند«سپس به عرش پرداخت»، و برخی تفسیرها همچون تفسیر المیزان مفصلا به آن میپردازند ولی بیشتر به حاشیه میروند و در برخی موارد به موضوع نیز نزدیک میشوند، ولی بازهم نمیتوانند از پس فهم آن برایند؛ واقعاً هم که سخت است.
خداوند در مورد ناپایداریهای موجود در کیهان پس از مراحل ششگانة آفرینش و پیش از استوی بر عرش آوردهاست: هوالذی خلق السموات والارض فی سته ایام و کان عرشه علیالماء(هود: 7)
ترجمه: و او کسی است که کیهان را در شش مرحله آفرید و عرشش بر آب بود.
بنابراین خداوند نیز با جمله «و عرشش بر آب بود»، که تنها یک مثال است، از ناپایدارترین و بیشکلترین چیزها یعنی آب، برای ناپایدار نشاندادن کیهان در آن مقطع زمانی یادمیکند؛همانگونه که مردم نیز میگویند زندگی فلانی بر آب است. یعنی بسیار ناپایدار و متزلزل است.
تصور اینکه عرش با آن عظمت و سنگینی و نورعظیم بودن، واقعاً بر آب بودهباشد، توهین به عرش الهی است؛ زیرا که ‹عرش› خداوند مصدر جهان پیدا بوده، و ‹آب›، که یکی از اجزاء زمین، و زمین که خود یکی از اجزاء جهان پیدا، و جهان پیدا که خود چهاردرصد کیهان است، نمیتواند حامل و نگهدار عرش باشد.
برای آگاهی بیشتر در مورد عرش، رابطه آن با دیگر بخشهای کیهان، و نقش آن در کیهان به واژه ملأالاعلی و پژوهش سازمان کیهان در قرآن بازگشت شود.
علم الغیب
بسیاری کسان و بویژه حوزویان به پیروی از غلات شیعه، تصور میکنند که معصومین علیهم السّلام بر غیب آگاهی داشته اند. آنچه را که ما نمیدانیم و امامان معصوم میدانسته اند، غیب نیست؛ بلکه کرامتی است که خداوند به آنها عنایت کرده و به عبارتی دیگر علم امامت است؛ و تنها خداوند است که بر غیب آگاهی دارد و «عالم الغیب والشّهاده» است.
پیامبران هم علم غیب نداشته اند. برخی از آنان تنها علم لدنی داشته اند. یعنی علمی که از جانب خداوند به آنان داده شده است. در سوره یوسف و درشرح قصّه یوسف، خداوند به دادن علم لدنّی به حضرات یعقوب و یوسف در چند آیه اشاره کرده است.
در جایی که خداوند در سوره اعراف: 188 به رسولش میفرماید:
بگو! من مالک خودم نیستم و سودوزیان خود را هم نمیدانم، مگر آنچه را که خدا بخواهد. اگر من غیب میدانستم همه خوبیها را برای خودم میخواستم و هیچ گونه بدی بر من اثرگذار نبود. و نیز در آیات انعام: 50 و هود: 31 میفرماید:
قل لااقول لکم عندی خزائن الله و لااعلم الغیب بگو! من نمیگویم گنجینه های خداوندگاری نزد من است و نه غیب میدانم… و در سوره نمل: 65: قل لایعلم من فی السّموت والاض الغیب الّاالله
بگو! در کیهان کسی یافت نمیشود که غیب بداند مگر خداوند، چگونه برخی مدعی اند که امامان شیعه بر غیب آگاهی داشته اند؟ مگر اینکه کلام خداوند و آیات قرآن را قبول نداشته باشند.
علم الکتاب
خداوند کریم در دو آیه از علم کتاب یاد کرده است. در عبارت آخر سوره رعد که درباره رسول اکرم است، با عبارت علم الکتاب که معرفه است؛ و دیگری در آیه چهل سوره نمل به صورت نکره که درباره آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان است با عبارت علمٌ من الکتاب.
آیه مربوط به رسول اکرم چنین است: وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ
ترجمه: آنان که کافرشدند، میگویند تو فرستاده خداوند نیستی. بگو بسنده است مرا خداوند گواهی میان من و شما، و کسی که علم کتاب دارد.
یعنی اگر به خداوند دسترسی ندارید و نمیتوانید نظر خداوند را بدانید، میتوانید از کسی یا کسانی که «علم کتاب» دارند بپرسید تا حقیقت را به شما بگویند.
در این آیه علم کتاب به صورت معرفه آمده یعنی موضوعی است که معرف ذهن مردم است.
ولی خداوند در مورد آصف بن برخیا میفرماید وی دانشی از کتاب داشته که توانسته تخت بلقیس ملکه سبأ را در ظرف یک چشم بر هم زدن از یمن به نزد سلیمان حاضر کند.
با تدبر و اندیشه در این دو آیه، متوجه میشویم که مراد خداوند از علم کتاب، دانش و آگاهی از اصول، قوانین، رمزورازها و سنن حاکم بر هستی، و در یک کلام «هستی شناسی» است.
علم لدنّی
بر اساس آیات سوره یوسف و بویژه آیه 68 آن، و آیه 65 سوره کهف، خداوند دانشی را بی واسطه به حضرات یعقوب، یوسف و خضر، داده است که به علم لدنی شهرت یافته است.
علی علمٍ
ولقد اخترناهم علی علمٍ علی العالمین (32 دخان)
افرأیت من اتّخذ الهه هویه و اضلّه الله علی علمٍ (23 جاثیه)
در کل قرآن در چهار آیه عبارت علی علمٍ وجود دارد. این دو آیه مربوط به خداوند میشود؛ و دو آیه دیگر مربوط به انسانهاست: آیات 49 زمر و 78 قصص
در دو آیهای که مربوط به انسانها میشود، عبارت علی علم به معنای بر مبنای دانش و آگاهی است و در دو آیه بالا که مربوط به خداوند میشود، معنای بر پایهای علمی (برای ترجمه آیه اول) و عمدأ، بعمد (برای ترجمه آیه دوم) شایسته تر است.
از نظر معنای تحت اللفظی، از روی دانش و آگاهی درستتر است؛ ولی از آنجا که همه افعال الهی بر مبنای دانش و آگاهی است، به کاربردن این معنا در این آیات درست نیست؛ که البته بیشتر تفسیر و ترجمهها اینگونه ترجمه کرده اند، و برخی دیگر واژگانی همچون یقیناً و قطعاً را بر ترجمه خود افزوده اند که باز هم درست نیست.
عمل در (عملٌ غیرصالح)
عمل را شخص (مصطلح در زبان فارسی)، و عبارت عملٌ غیرصالح را باید شخصی نادرستکار ترجمه کنیم. پس ترجمه قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ، میشود:
خداوند گفت ای نوح همانا که او از خانواده تو نیست. همانا که او شخصی نادرستکار است.
برای توضیح بیشتر و مستدل شدن موضوع به مقاله معنای عبارت عمل غیرصالح بازگشت شود.
غثاءً احوی (ستة ایام را ببینید.)
فرعون (برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
قرآن سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد حتا مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی. یکی از داستانهای جالب- مهم- پرارزش و پرباری که در قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به آن بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند.
خداوند منان موضوع آزادی و دموکراسی را از طریق داستان موسی و فرعون در سوره های مختلف از جمله طه(نود آیه)- قصص(چهل و پنج آیه)- یونس(سی و پیج آیه) یاداورمان شده بویژه آیاتی که مربوط به گفت وگوی موسی و فرعون میشود.
فرعون به هنگام غرق شدن به خدای یگانه ایمان آورده و بر زبان میآورد که معصیتکار و از مفسدین بوده و در آیات دیگر خداوند او را طاغی- خاطی- مسرف و مستکبر میخواند ولی هیچگاه او را جبار(دیکتاتور) نیمخواند و حتا به شخص او عنوان ظالم (ستمگر) نمیدهد؛ زیرا قرآن کریم او را شخصی آزاده و دموکرات میشناخته است. بنابراین واژه ساختگی تفرعن از ریشه فرعون به معنای دیکتاتور منشی در فرهنگ قرآن جایگاهی نداشته و مردود است.
فزع الاکبر
واژه فزع در زبان عربی از واژگان متضاد؛ و به معنای دلهره دادن و دلهره گرفتن به واسطه رخدادی عظیم است، که هرگاه با واژه اکبر همراه شود، با بیگ کرانج کاملاً منطبق میشود.
Big Crunch نیز یکی از مفاهیم کیهانشناسی نوین است که در مقاله مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن، به طور مفصّل به آن پرداخته ام. معنای بیگ کرانچ، خردشدن با سروصدا یا با صدای بلند است؛ به گونهای که لرزه بر اندام انسان میاندازد. بنابراین همانگونه که از بیگ بنگ یا مهبانگ در قرآن یادشده، از بیگ کرانچ یا مهنورد نیز به روشنی یادشده است؛ آنجا که میفرماید خداباوران به هنگامه «فزع الاکبر» اندوهگین نمیشوند و ملائکه به آنها میفهمانند که این روزی است که وعده آن را به شما داده بودیم:
لایحزنهم الفزع الاکبر و تتلقّیهم الملائکة هذا یومکم الذی کنتم توعدون (انبیاء:103)
جالبتر آنکه این آیه درست پیش از آیهای قرار گرفته که آغاز و پایان کار کیهان را بازگو میکند:
یوم نطوی السّماء کطی السّجلّ للکتب کما بدأنا اول خلق نعیده (انبیاء: 104)
به نظر نگارنده، اشاره به «بیگ کرانچ» زیر عنوان «فزع الاکبر»، معجزه ای از قرآن است؛ و خداوند میخواهد بگوید هر چه را که دانشمندان شما بدانند، ما پیشتر در قرآن از آن یاد کرده ایم.
فعّال لما یرید (مبحث فعل الهی)
آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، نظام علمی نیوتنی بر جهان دانش فرمان میراند. در نیمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشههای خود، قوانین نیوتنی را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار تامّ علمی بهزیرکشیدند. یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوانگرفت. اصل نسبیّت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند: لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه حالتی میانه آن دو است.)
اما چگونه؟ بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به انجام میرسانیم، در دایره اختیار عمل کردهایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است.
فقروفحشاء
جامعه شناسی قرآن کریم جامعه الهی را با برهان خلف به ما شناسانده است. یعنی با تعریف و به دست دادن معیار شناخت جامعه شیطانی جامعه الهی را به ما شناسانده تا مدیرا ن و حکومتگزاران مدعی جامعه الهی را به چالش بکشاند و بگوید اگر این موارد در جامعه تان وجود دارد شما نتوانسته اید آن را الهی کنید بلکه هنوز شیطانی است.
آیه 268 سوره بقره را بررسی میکنیم:
الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء والله یعدکم المغفره منه و فضلا والله واسع علیم.
شیطان به شما نوید فقر و شما را به انجام فحشاء فرمان میدهد. و خداوند نوید آمرزشی و فضلی به شما میدهد و خداوند توسعه دهنده بسیار دانایی است.
همانگونه در جامعه شناسی علمی فحشاء نتیجه فقر است، و جامعه شناسان این دو را همراه هم میآورند، قرآن کریم نیز بر نظر آنها صحّه گذاشته و در این آیه فقر و فحشاء را با هم آورده است.
حدیثی احتمالا از رسول اکرم(ص) اسلام نیز وجود دارد که فرمود اگر فقر از دری به درون آید ایمان از در دیگر خارج میشود(و به تبع آن فحشاء وارد میگردد.).
از سوی دیگر در قرآن و ادعیه واژگان وسعت و فضل برای رزق و روزی و مسائل مادی زندگی به کار میرود. در این آیه نیز خداوند فضل را در برابر فقر قرارداده و میگوید جامعه ای الهی آن است که به واسطه عملکرد درست مردم و اداره کنندگان آن جامعه، خداوند آنان را از فقر و تنگدستی رها میکند. پس ملاک و معیار تشخیص و تمیز جامعه ها و مکانیزمهای اداره آنها فقروفحشاء است. هرگاه دیدیم در جامعه ای فقروفحشاء بسیار است و یا رو به فزونی است باید بدانیم که آن جامعه شیطانی است یا دستکم به سوی شیطانی شدن میرود.
(برگرفته از مقاله معیار جامعه شیطانی در قرآن)
فی الکتاب... = درباره...- پیرامون...
مانند: وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانًا شَرْقِیًّا (مریم:۱۶﴾
ترجمه: و درباره مریم یادآر آنگاه که از خانواده خود جدا شد و به جایی شرقی رفت.
آیاتی دیگر از این سوره که عبارت فی الکتاب در آنها آمده است:
41، درباره حضرت ابراهیم. 51، درباره حضرت موسی. 54، درباره حضرت اسماعیل؛ و 56، درباره حضرت ادریس.
قدر (کلیدواژه)
فعل هایی (و نه اسم هایی) که از این کلیدواژه در قرآن به کار رفته، به دومعنا هستند؛ یکی توانابودن و دیگری اندازه گذاری. در مورد توانابودن که در زبان فارسی هم کاربرد فراوان دارد، مشکلی در فهم آن واژگان نیست؛ ولی در مورد اندازه گذاری که کاربردش تنها برای اهل دانش است و عوام الناس به آن کاری ندارند، به سادگی معنای توانابودن نیست.
باید گفت تمام واژگانی که معنای اندازه گذاری را میرسانند، در باب تفعیل آمده، یعنی تقدیر؛ با واژگانی برگرفته از قدّر، یقدّر، تقدیر؛ ولی متأسفانه دیده شده که برخی ترجمهها این واژگان را به معنای اندازهگیری ترجمه کرده اند؛ که نه تنها معنای آیه را تغییرداده اند که در بسیاری موارد منظور نظر خداوند از میان رفته است!
قرآن = خواندنی، پدیده (برگرفته از گامی در خودشناسی یا قصه هستی)
الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البیان. این آیه ها در آغاز سوره الرحمن آمده اند. دیگر آیات این سوره نیز غالباً به بیان ‹پدیده ها› و نعمتهایی میپردازند که به جن و انس عطاشده است.
روشنگری:
الرحمن صفت مخصوص حق است که میتواند به جای ‹الله› بنشیند، بهگونهای که معنی جمله عوض نشود(قاموس قرآن واژه الرحمن). با در نظر گرفتن این موضوع، بهکاررفتن پنجاه و هفت مورد کلمة ‹الرّحمن› در قرآن، هریک، منظور خاصی را میرسانند. در این آیه ‹الرحمن› صفت ‹ایجادکننده› را برای خداوند میرساند. در این مورد ذکر نکاتی لازم است :
ـ ‹قرأ› هم معنی ‹خواندن› را میدهد و هم ‹پدیدآوردن›.
ـ ‹قرآن› که از ریشة قرأ است، گاهی به عنوان اسم مصدر میآید و معنی ‹پدیدآوردن› را میدهد؛ مانند: انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علینا بیانه(قیامت 17،18و 19)
ترجمه(خداوند به رسول گرامیش میفرماید): گرداوری و پدید آوردن آن(قرآن کریم) برماست پس هنگامی که آن را پدید آوردیم(کامل و تمام تدوین کردیم) از پدید آمده(تدوین شده) آن پیروی کن. سپس همانا بیانکردن آن بر ماست.
ـ اما اگر به عنوان اسم بیاید، یا ‹خاص› است به معنی ‹قرآن کریم›، یا ‹عام› است به معنی ‹پدیده› یا ‹خواندنی›.
از این جهت خداوند ‹قرآن› را ‹قرآن› نامیده است که ‹پدیده›ای است عظیم و ‹خواندنی›. و نیز پدیدهای است که آغازش نیز با خواندن بودهاست: ‹اقرأ بسم ربک الذی خلق›. و باز در آغاز خواندن، آغاز پدیدآوردن هستی(آفرینش) را نیز یاداورشدهاست. اگر غیر از این بود عجیب مینمود زیرا که ‹قرآن› کتاب ‹نظری› هستی و ‹آفرینش› کتاب ‹عملی› آن است.
بنابراین هر‹پدیده›ای را که خداوند آفریدهباشد، وجوددارد. اگر کسی باشد که این ‹پدیدة› موجود را درککند و بخواند، ‹خواندنی› میشود؛ وگرنه، تنها به عنوان ‹پدیده› باقی میماند. به همین دلیل فرمود: الرّحمن علّمالقرآن خلقالانسان علّمهالبیان
معنای اسمی قرآن در برخی آیات(یازده آیه در هشت سوره) بدین قرار است:
سوره آیه نوع اسم
12(یوسف) 2و3 خاص
13(رعد) 31 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 106 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 78 عام
20 (طه) 113 خاص
39 (زمر) 28 خاص
41(فصلت) 3، 44 خاص
55(الرحمن) 2 عام
72(جن) 1 هردو: پدیده عجیبی، قرآن عجیبی
قرآن المبین کتاب المبین را ببینید.
قرن
قرن در قرآن کریم به معنای یک نسل از انسان یا جن است و در بیست آیه آمده است. بیشترین کاربرد این واژه در چنین جمله ای است: کم اهلکنا قبلهم من القرون(چقدر از نسلهای پیش از آنان را نابود کردیم!)
نشانی آیه ها برای دسترسی پژوهندگان: انعام: 6- مریم: 74 و 98- ص: 3- ق: 36- مؤمنون: 31 و 42- یونس: 13- هود: 116-اسراء: 17- طه: 51 و 128- قصص: 43 و 45- عنکبوت: 43 و 78- سجده: 26- یس: 31- احقاف: 17- فرقان: 38.
قطّعناهم
عبارت وقطّعناهم تنها در سوره اعراف و البته همراه با واژه امماً آمده است:
وقطّعناهم اثنتی عشرة اسباطا امماً (۱۶۰)
وقطّعناهم فی الارض امماً (۱۶۸)
با بررسی و تدبّری که صورت گرفت، مشخص شد که این عبارت معنای «و آنان را از یکدیگر تفکیک کردیم» را میدهد و نتیجه میگیریم که وتقسیم کردیم آنان را (که مترجمان قرآن ترجمه کرده اند.) معنایی رسا برای این عبارت نیست. برای فهم بهتر موضوع ترجمه این دو آیه را با معنای مشهور و معنای اصلی در اینجا آورده میشود:
و تقسیم کردیم آنان را، دوازده تیره (یهود) را، (به صورت) گروههایی (۱۶۰)
و دوازده تیره (یهود) را (به صورت) گروههایی، از یکدیگر تفکیک کردیم.
و تقسیم کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی (۱۶۸)
و از یکدیگر تفکیک کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی.
کتاب
خداوند واژه کتاب را در آیات مختلف با معانی متفاوتی به کار گرفته است که در بخشهای مختلف دانشنامه به آنها پرداخته شد. برخی موارد نیز وجود دارد که در زیر به آنها میپردازیم:
- کتاب گاهی به معنای شریعت است. (حدید: 25 و 26 ):
لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط … ولقد ارسلنا نوحاً و ابراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة و الکتاب فمنهم مهتد و کثیرا منهم فاسقون
- کتاب گاهی به معنای تقدیر و سرنوشت است:
و ما اهلکنا من قریة الّا ولها کتابٌ معلوم (آیه چهار سوره حجر)
یک آبادی را از میانبرنمیداریم مگر برای آن آبادی تقدیر و سرنوشتی مشخص شده وجود دارد.
ما اصاب من مصیبة فی الارض ولا فی انفسکم الّا فی کتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی الله
یسیر. (آیه بیست و دو سوره حدید)
- واژه کتاب در آیاتی که مربوط به روز رستاخیزند، معنای کارنامه اعمال را میدهد و آنجا که میفرماید وضع الکتاب (کهف: 49) منظور محاسبه عملکرد دنیایی ما در آخرت است.
کتابٌ حفیظ
أءذاکنّاتراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ ق:3 و4
در این دو آیه ابتدا پرسش انکارآمیز کافران پیرامون بازسازی بدن انسان در روز رستاخیز است. پس از آن پاسخ قرآن: به درستی که ما دانستیم آنچه را که زمین از آنان میکاهد. زیرا زمین بدن انسان را پس از مرگ تجزیهمیکند. سپس میفرماید: نزد ماست کتابی که بسیارنگهدارنده(اطلاعات) است؛ با توجه به اینکه همهچیز تجزیه شده و ظاهراً چیزی برای زندهشدن دوباره وجودندارد.
چه چیزی بسیارنگهدارندة اطلاعات است؟ اگر از یک دانشمند زیستشناس بپرسید، پاسخ خواهدداد بسیارنگهدارندة اطلاعات در زمینه بازسازی انسان و دیگر جانداران، تنها دی. ان. آ. میتواند باشد؛ که همگی ویژگیهای وراثتی و اکتسابی انسان مردهای را که چندین سال زندگیکرده، در خود حفظ و نگهداریکرده و بهمانند جعبهسیاه هواپیمایی میماند که سرگذشت هواپیما را بازگومیکند، با این تفاوت که جعبه سیاه هواپیما تنها میتواند تااندازهای سرگذشت زندگی و مرگ هواپیما را بازگو کند، ولی هرگز نمیتوان به وسیله آن هواپیما را بازسازی کرد ولی با دی. ان. آ. می توان بدن انسان رابازسازی کرد.
پروژه ژنوم انسان که در واقع تعیین توالی بازهای ۲۰ تا ۲۵ هزار ژن بدن انسان است، رسما از سال ۱۹۸۸ میلادی و به مدیریت جیمز واتسون آغاز شد.
واتسون چهار سال بعد مجبور به استعفا شد و این پروژه که به مدت ۱۵ سال تصویب شده بود، با توجه به همکاری بینالمللی در سال ۲۰۰۰ میلادی به مرحله پیشنویس رسید و در سال ۲۰۰۳ میلادی کامل شد. این پروژه به صورت کتابی در ۱۳۰ جلد منتشر شده که اکنون در دانشگاه لستر به نمایش گذاشته شده است و یک دور روخوانی آن ۹۰ سال طول میکشد.
کشف دی.ان.ا را بسیاری با قدم گذاشتن روی ماه مقایسه کردهاند. قدمی کوتاه برای انسان و جهشی بزرگ برای بشریت. تحولی که هنوز در مرحله نوزادی است و هنوز راه زیادی در پیش دارد.
کتابٌ مبین
ما در کیهانی زندگی میکنیم که همه کارهای ما و دیگرجانداران و حتا حرکت و شمار گیاهان و جسمهای بیجان (جمادات) و ذرات بنیادی و غیربنیادی، انرژیها، پادمادگان، پرتوها، و به طور کلی هرآنچه که کیهان را شکل داده است، در هر لحظه در آن ثبت و ضبط شده و زیر نظر مستقیم دیدگان تیزبین خداوند قرار دارند. یعنی کارکرد کیهان دقیقاً همان کارکرد کامپیوتر است، اما کلان کامپیوتری که مادر کامپیوترهاست و مزایایی دارد که کامپوترهای دست ساز بشر هرگز نخواهند داشت. از سوی دیگر، همانگونه که ما به وسیله PC به وب یا World Wide Web یا شبکه پهناور جهانی وصل میشویم، خداوند هستی بخش، از لحظه مهبانگ همواره و پیوسته به CWW یا شبکه پهناور کیهانی (Cosmic Wide Web) متصّل و آنلاین بوده و هست و خواهدبود؛ و همه فعل و انفعالهای همه آفریدگان خود را زیر نظر داشته و دارد.
در اینجا تنها چهار آیه از قرآن را بررسی میکنیم:
یک- از دو آیه زیر چنین مستفاد میگردد که خداوند کیهان را به عنوان یک کامپیوتر، و زیر نظر مستقیم خود، اداره میکند:
وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبّه فی ظلمات الارض و لارطب و لایابس الّا فی کتاب مبین- انعام: 59
ترجمه: و نزد اوست کلیدهای عالم غیب که کسی جز او بر آنها (پنهانیها) آگاهی ندارد (حتا فرشتگانش). و اوست که آگاه است به آنچه در خشکی و دریاست؛ و فرونمیافتد برگی مگر آنکه او به افتادن آن برگ آگاه است و نیست دانه ای در تاریکیهای زمین و نه تروخشکی، مگر آنکه (همگی) در کتابی (بخوانید کامپیوتری) آشکارساز (ثبت و ضبط میشود).
و ما من غائبه فی السّماء و الارض الا فی کتاب مبین- نمل: 75
ترجمه: و نیست هیچ چیز پنهانی در آسمان و زمین مگر در کتابی آشکار ساز (ثبت) است.
دو- خداوند کریم و علیم (بسیاردانا) در دو آیه زیر به دانشمندان اعصار و قرون پس از نزول قرآن میفرماید که من به ذره های بنیادی که خود در آغاز آفرینش آفریدهام و از ذره های قابل تصور همگان بسیار بسیار کوچکترند و تنها دانشمندان فیزیک به آنها آگاهی خواهند یافت، و نیز به ملکولها که از ذره ها تشکیل شدهاند و شیمیدانها به آنها آگاهی خواهند یافت، آگاهم و آنها را از قلم نینداخته ام و شمار آنها را در کامپیوتر خود ذخیره سازی کرده ام:
و ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّه فی الارض و لا فی السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- یونس: 61
ترجمه: و پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) پروردگارت از ذره بسیار ناچیزی در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
لایعزب عنه مثقال ذره فی السّموات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- سبأ: 3
ترجمه: پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) او (پروردگار) ذره بسیار ناچیزی در آسمانها و نه در زمین و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
(برگرفته از کیهان؛ کامپیوتری کلان و فراگیر)
کرسی
با وجود آیات بسیاری که در مورد عرش در قرآن آمده، پیرامون کرسی تنها یک آیه وجوددارد که در این تفاوت شمار آیهها نیز نکتهای نهفته است:
وسع کرسیّهالسّموات والارض ولایؤوده حفظهما و هوالعلیالعظیم(بقره: 255)
تنها چیزی را که از قرآن دربارة کرسی میتوان کشفکرد و باید آن را به یادداشتهباشیم، این است که اگر خداوند خود را نسبت به ‹عرش› با واژة ‹رب› توصیف و عرش را تا اندازهای به عنوان چیزی مادی که وجود خارجی دارد معرفی کرده، برای ‹کرسی› از همان نیز دریغکرده و تنها گستردگی را برای آن قائلشده و میتوان گفت کرسی تنها ‹عنوان› است و وجود خارجی ندارد؛ همان گونه که از برخی روایات به این حقیقت میتوان رسید.
چگونگی کرسی در رابطه با عرش
از روایتهای معدود ولی بسیارمهمی که در این زمینه وجوددارد و در ‹قاموس قرآن› آمده، بهرهمندمیشویم:
ـ از امام جعفر صادق:
السمواتوالارض و جمیع ما خلقالله فیالکرسیّ
الکرسیّ وسعالسموات والارض، والعرش و کلّ شیء خلقالله فیالکرسی
ـ از رسول اکرم(ص): ماالسّمواتالسّبع والارضونالسّبع فیالکرسیّ الا کحلقه ملقاه بارض بلاقع و انّ فضله علیالعرش کفضلالفلات علیالحلقه
از این سه روایت نکتههای بدیعی در مورد شناخت و جایگاه ارزشی و مادی هر یک از ‹عرش› و ‹کرسی› بهدستمیآید، و مشکلگشای مسائل کیهانشناسی طبیعی و قرآنی است: و چهنیکو، چهزیبا، و بسیار خوب و بیبدیل ترسیم و بهتصویرکشیدهشدهاند. به تحلیل آنها میپردازیم:
ـ از حدیثهای نقلشده از امام صادق(ع) متوجهمیشویم که کرسی همة آنچه را که خداوند آفریده یعنی کل کیهان را شامل میشود.
ـ و از حدیث رسول اکرم مشخصمیشود که جایگاه مادی و ارزشی ‹عرش› و ‹کرسی› چگونه است:
ـ از سویی، جایگاه آسمانها و زمینهای هفتگانه در کرسی، مانند یک حلقه آهنی (چیزی که مادی است، وزن دارد، و وزنش هم سنگین است.) در یک بیابان بیآب و گیاه است.(که هیچ چیزی جز همان حلقه آهنی در آن نمود واقعی ندارد.)
ـ از سوی دیگر، برتری کرسی بر عرش همانند برتری آن بیابان است که اکنون آبادشده ولی عرش تنها همان ویژگیها را که برای حلقه آهنی آمد، دارد: یعنی سنگینی و هیمنه.
(برگرفته از: سازمان کیهان در قرآن)
کرّمنا بنی آدم
ولقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلاً (اسراء: 70) ترجمه:
و به درستی فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم، و برداشتیم آنان را در خشکی و دریا، و از پاکیها روزی شان دادیم، و برتری بخشیدیم آنان را بر بسیاری از کسانی که آفریدیم، برتری بخشیدنی.
نکته کلیدی در این آیه، دو واژه بسیاری و کسانی (ضمیری که به موجود اندیشمند مادّی بازمیگردد.) است. با توجه به این دو واژه، درمییابیم که:
اول اینکه: انسان از فرزند آدم، اشرف مخلوقات نیست؛ بلکه از نظر چیستی (ماهیت، و نه عملکرد)، تنها بر بسیاری از آفریدگان اندیشمند مادّی برتری دارد و نه بر همه آنها.
نکته دوم اینکه: از آنجا که میدانیم بنی آدم به واسطه داشتن روح الهی بر جنها برتری دارند، نتیجه میگیریم که یک موجود اندیشمند مادّی، در گوشهای از کیهان پهناور خداوندی وجود دارد که از نظر ماهوی بر انسان برتری ندارد!
کعبین
اذا قمتم الی الصّلوه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین (مائده:6). در طول زندگی هرگاه به هنگام خواندن قرآن به این آیه میرسیدم پیش خود میگفتم آیه خیلی روشن است چرا سنیها پاهای خود را میشویند و بر ما که مسح میکشیم خرده میگیرند؟ ولی اگر در آیه دقت کنید میبینید که رؤس مجرور است(دلیلش این است که ب آن را مجرور کرده) ولی ارجل منصوب است. اگر آیه را ادامه دهید میبینید که در مورد تیمم چنین آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه و ایدی در اینجا مجرور است. دانستم که اگر ارجل به واسطه برؤوسکم مجرور بود میشد به مسح کردن ربطش داد ولی چون منصوب است تنها به پیش از وامسحوا برمیگردد. یعنی خداوند گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین(بشویید رویهایتان را و دستانتان را تا آرنج و پاهایتان را تا دو استخوان برجسته) ولی چون خواسته است ترتیب وضو را نیز یاداور شود مسح سر را پیش از شستن پا آورده است.
از سوی دیگر همان گونه که خداوند در مورد مسح سر در وضو و مسح صورت و دستها در تیمم حد مسح را مشخص نکرده و به سنت و عقل واگذار کرده است اگر منظور نظرش مسح کشیدن پا بود هیچ لزومی نداشت تا حد آن را مشخص کند. (برگرفته از بررسی اختلاف نماز شیعی و سنی)
لدلوک الشّمس
اقم الصّلوه لدلوک الشّمس الی غسق اللّیل و قرآن الفجر(بنی اسرائیل:78) نماز را برپا دار به هنگام گرایش خورشید به مغرب تا تاریکی شب و پدیده فجر که خداوند در این آیه زمان نمازهای مغرب و عشاء و صبح را به روشنی مشخص کرده است. یعنی نماز مغرب به هنگام غروب آفتاب. نماز عشاء در تاریکی شب و نماز صبح در پدید آمدن فجر. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست بلکه نظر آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
اتمواالصیام الی اللیل(بقره:187) یعنی زوره را تمام کنید تا شب و شب متضاد با روز (نهار) است. و نشانه روز آن است که خورشید وجود داشته باشد پس از نظر قرآن هنگامی که خورشید که نشان روز است در آسمان نباشد میتوان روزه را به پایان برد.
به نظر میرسد اگر خداوند میخواست نماز مغرب و افطار در تاریکی شب صورت گیرد میتوانست بگوید الی غسق اللیل(تاریکی شب) در حالیکه خداوند این عبارت را برای نماز عشاء به کار گرفته است و برای نماز مغرب دلوک الشمس(گرایش خورشید به سوی مغرب) را.
(برگرفته از بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
لِیَعْلَمَ اللَّهُ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ ترجمه: ای ایمان آوردگان، خدا شما را به چیزی از صید میآزماید که در دسترس شما و تیرهایتان است، تا بداند که چه کسی از خدا در باطن میترسد.
بیشتر مترجمین به تبعیت از برخی مفسرین، معتقدند درست است که معنای تحت اللفظی لیعلم الله، تا خدا بداند است؛ ولی این عبارت در مورد خداوند درست نیست؛ و باید تا معلوم کند و یا تا بشناساند معنی کرد.
ولی نگارنده در مقاله تقابل علم آفریدگار با اختیار آفریدگان ثابت کرده است که معنای آن در مورد خداوند نیز همان معنای مفهوم خاص و عام است و پیرایه بستن بر کلام خداوند در این زمینه به معنای تهی کردن منظور خداوند از آفرینش جن و انس و دادن اختیار به آنهاست.
لیفجر امامه
بل یرید الانسان لیفجر امامه (قیامة: 5)
ترجمه: بلکه انسان میخواهد بازکند جلو خود را. (آینده نگری کند)
مثالهایی برای معنای فجر:
فجر، شکوفاشدن روشنی از میان تاریکی است. مانند وقت نماز فجر یا صبح است.
فجر، بازشدن راه یک قایق یا کشتی است که آب را میشکافد و به جلو میرود(یفجر امامه).
فجر، بازشدن و شکافته شدن آب برای پیشروی یک شناگر است(یفجر امامه).
فجر، راه بازکردن مادهای قوی از درون مخزنی است که آن را محدود کرده است: انفجار
قرآن کریم در این آیه کوتاه، بر نکته مهمی در زندگی فردی و اجتماعی انسان یعنی آینده نگری تأکید کرده است؛ آینده نگری انسان با اهداف الهی از جمله ارسال رسل مطابقت کامل دارد؛ و موجب میشود تا جامعه رو به سوی کمال رود. (برگرفته از: آینده نگری در قرآن)
مارج من نار
خلقالانسان من صلصال کالفخار و خلقالجان من مارج من نار(الرحمن: 14-15)
ترجمه: خداوند انسان را از گل خشکیده شبهسفال، و جنها را از شعله بی دود آتش (حرارت) آفرید.
خداوند کریم در این دو آیه مایه های اولیة تشکیلدهنده جسم انس و جن را مشخصمیسازد و در آیه بعد بر هر دو منتمیگذارد که این دو ویژگی نعمتهایی است که به هر یک از شما عطا شده و اگر غیر از این میبود، شایسته شما نبود.
آیات 26 و 27 سورة حجر نیز در این زمینه است:
ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمأ مسنون والجان خلقنه من قبل من نارالسموم.
ترجمه: بهدرستی که انسان را از گل خشکیده از لجن ماندهشده و جنها را پیش از آن از حرارت بسیار سمّی آفریدیم.
برای دانستن مفهوم نارالسموم مثالی وجوددارد. حرارت و دود بی رنگی که از سوختن گازهای خانگی به وجود میآید و در آبگرمکنهای گازی بیشتر مصداق پیدا میکند، نارالسموم است که هم گرم، و هم سمّی و کشنده است ولی دیده نمیشود. دو مثال برای فهم مایههای اولیه انس و جن:
مثال اول در باره انسان: اگر در فصل تابستان، به بیابانهای خوزستان سفرکنید، میتوانید مایة اولیة انسان را ببینید. همه جای زمین ترکخوردهاست و شما نمیدانید زیر این لایة ترکخورده چیست. ولی اگر زمین را کمی بکنید، گل تیرة سبزرنگ و چسبندهای را میبینید که در زمستان گذشته لجن بوده و با گذشت چندماه به این صورت درامده است. و به یاد آیهای دیگر از قرآن در همین زمینه میافتید که میگوید«ما آنان را از گل چسبنده آفریدیم» صافات:11
پس لایه زیرین که گل است و شرح آن رفت، «حمأمسنون» بوده که اکنون «طینلازب» شدهاست و لایه بالایی همان طین لازب است، که پس از چندماه خشکشده، ترک خورده و به ‹گل خشکیده› یا «صلصال» تبدیلشدهاست.
مثال دوم درباره جن: باز در فصل تابستان به همان بیابان میرویم. تفتیدهشدن زمین بیابان، چنان حرارتی را دارد که گاهی به شکل سراب درمیآید. همان سرابی که از دور به آبی گوارا میماند و هاجر(ع) را هفت بار درپیخودکشاند. سراب چیزی نیست جز تجسم حرارت که گهگاه به روشهای دیگری نیز میتوان آن را دید. و ‹حرارت›(مارج من نار) همان چیزی است که خداوند آن را مایة آفرینش جن قراردادهاست. (برگرفته از جن در قرآن یا جن، موجودی که از نو باید شناخت)
ما سکن فی اللیل و النهار
و له ما سکن فی الیل و النهار و هو السمیع العلیم(انعام: 13)
با خواندن این آیه این پرسش پیش میآید که چه چیزهایی در این کیهان وجود دارد که در شب و روز ساکنند؟ ولی ممکن است منظور خداوند تنها این نباشد که در کیهان چیزها و جاهایی وجوددارد که زمان بر آنها میگذرد ولی ساکنند بلکه ممکن است بدین دلیل ساکنند که زمان بر آنها نمی گذرد. یعنی جدا از عرش که زمان بر آن نمیگذرد جاهایی دیگر و چیزهایی وجوددارد که بی زمان اند. پاسخ به این پرسش با پیشرفتهای کیهانشناسی در آینده ممکن خواهد شد.
الم تر الی ربک کیف مدالظّل ولو شاء لجعله ساکناً ثم جعلناالشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضاً یسیرا(فرقان: 45 تا 55)
ترجمه: آیا به سوی پروردگارت نمینگری که چگونه سایه را کشید؛ و اگر میخواست همانا آن را ساکن قرارمیداد. سپس خورشید را دلیلی بر آن قرارداد. سپس آن را به سوی خود برگرفتیم برگفتنی شدنی.
اینکه چگونه خداوند سایه را ساکن قرار میداد اندیشیدنی و تفکر برانگیز است!!
قرآن کریم با این آیه فیزیکدانان و نیز اخترفیزیکدانان را به چالش کشیده است!
(برگرفته از اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی)
ما ملکت ایمانکم (ایمانهم)
مترجمین قرآن کریم در ترجمه های خود برای عبارت ما ملکت ایمانکم، واژه کنیز را به کار برده اند؛ ولی این عبارت در همه آیات معنای کنیز را نمیدهد؛ بلکه عبارتی عام است، به معنای آنچه که دستان شما مالک شد. مثلاً در آیه بیست و پنج سوره نساء این عبارت به معنای کنیز نیست، زیرا که در این آیه اجازه والدین را میخواهد و حال آنکه کنیز اصولاً یا خانواده ندارد یا اختیارش در دست خانواده اش نیست. این عبارت در آیات 71 سوره نحل و 28 سوره روم معنای اهل و عیال یا کسانی که به هر دلیل نانخور شما هستند را میدهد. برگرفته از: ازدواج سفید در قرآن
متوسّمین (آیه هفتادوپنج سوره حجر)
این واژه معنای پژوهشگران را میدهد. موضوع سنگباران شدن قوم لوط است که خداوند میفرماید پژوهشگران میتوانند در این باره پژوهش کنند؛ که البته تاکنون پژوهشهایی از سوی غربیها صورت گرفته و چند فیلم سینمایی و مستند پیرامون آن نیز ساخته شده است.
مزّقتم کل ممزّق (سبأ: 7) و مزّقناهم کل ممزّق (سبأ: 19)
ترجمه: «شما به اجزائی تجزیه شدید»، و «تجزیه کردیم آنان را به اجزائی» (که مربوط میشود به تجزیه شدن جسم انسان پس از مرگ.)
مشارق (ملأالاعلـی را ببینید)
مشرقین و مغربین
رب المشرقین و رب المغربین(الرحمن: 17) معنی: پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب در این زمینه دستکم دو دیدگاه میتواند وجود داشته باشد، ولی پیش از پرداختن به این دو دیدگاه لازم است بدانیم از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن (موجود متفکر) وابسته است و نه مسکون (سیاره)، پس اگر سیارهای ساکنی نداشتهباشد، کاربرد واژه مشرق یا مغرب برای آن واهی است.
دیدگاه اول: چون همه سیارهها کروی هستند، پس باید در مورد کره زمین بگوییم یا دارای بینهایت مغرب و مشرق است، و یا فقط یک مغرب و یک مشرق دارد. و چون مخاطب این سوره جن و انس است، نتیجه میگیریم که یکی از سیارات دیگر در اختیار جنهاست.
دیدگاه دوم: اشاره به دو جهان با مشرقها و مغربهای جداگانه بر روی کرة زمین دارد که جهان دیگری که ما نمیشناسیم، جهان جنهای روی زمین باشد.
البته آیه ربالمشرقین و ربالمغربین به گونهایاست که با هیچیک از دو دیدگاه در تضاد نیست و میتواند جمع آن دو نیز باشد. برای آگاهی بیشتر و مفصلتر در این زمینه به پژوهش جن موجودی که از نو باید شناخت بازگشت شود: https://www.academia.edu/12376472
معجزین و معاجزین
برای واژگان معجزین و معاجزین سه معنا متصور است:
یک: هماوردخواه و مبارزه طلب یا هل من مبارز گو
دو: توانایی مبارزه با کسی و یا رویارویی با چیزی را داشتن
سه: توانایی به چالش کشیدن؛ برابر با چالنج انگلیسی
ملأالاعلـی
ربالسمواتوالارض و مابینهما و ربالمشارق انا زیناالسماءالدنیا بزینه الکواکب و حفظاً من کل شیطان مارد لایسّمّعون الی الملأ الاعلی و یقذفون منکل جانب(صافات: آیات 5 تا 8)
در فلسفة جهانشناسی پیشینیان آمدهاست که عالم امکان سه بخش دارد:
‹عالم لاهوت› که جز خداوند، مخلوق بدان راه ندارد.
‹عالم ملکوت› که جایگاه فرشتگان و ارواح است.
‹عالم ناسوت› که همان عالم پیدا یا جهان ماده و آفریدگانی است که با همه بزرگی و عظمتی که دارد، انسان میتواند بخشی از آن را با وسایل لازم و بخشی دیگر را بدون وسیله ببیند و درککند.
شناسنامة بخشهای کیهان طبق آیه بالا
ملأالاعلـی = عالم لاهوت یا بالاترین جهان که حتی شنود از آن برای شیاطین ممنوع است.
مـشـارق = عالم ملکوت یا جهان نورونیرو؛ که تاریکی و شب، و نیز انسوجن به آن راه ندارند.
سماءالدّنیا = عالم ناسوت یا آسمان پایین یا جهان پیدا(ارض) که شیطانهای سرکش به آن راه ندارند.
بخشهای کیهان را بهتر بشناسیم:
عالم غیب یا جهان پنهان = عالم لاهوت + عالم ملکوت + عرش
سمواتوالارض و مابینهما = آسمانهای هفتگانه که عالم ملکوت را نیز شامل میشود.
آسمانهای هفتگانه + عرش = کل کیهان(ما سوی الله)
آسمانهای هفتگانه، همة آفریدهها جز عرش را دربرمیگیرند. عرش منبع تغذیة آسمانهای هفتگانه است. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
من فی السموات (مسکونی بودن برخی سیارهها)
یسئله من فی السموات والارض کل یوم هو فی شأن(الرحمن: آیه 29)
هرکس که در آسمانهاوزمین(کیهان) است از او درخواست دارد. او هر زمان در شأنیاست.
گذشته از مطالبی که زیر عنوان مشرقین و مغربین آمد این آیه نیز تأییدی است بر مسکونی بودن برخی از سیاره ها.
آیات زیر نیز دلایلی است بر مسکونیبودن دیگر سیارهها از دیدگاه قرآن:
یونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65 و87، روم 18 و 26، انبیا 19، نور 41، شوری 29، حج 18، زمر 68، مریم 93 تا 95، فصلت 38، رعد 15
مواقعالنّجوم
فلا اقسم بمواقعالنّجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم (واقعه: 75 و 76)
این دو آیه، بسیار محکم و پرصلابتند؛ بویژه بهگونهای که خداوند برای آنها سوگندیادکرده(فلااقسم) و با پشتبندی که در آیة بعد برای آنها آورده بسیار ارزشمند و کارساز و مهمّند.
بیشک، خداوند منّان، مطلبهای مهمی را در ضمن آنها به ما یاداوریمیکند. هرچند بههیچروی نمیتوان چنین آیههایی را بهخوبی ترجمه کرد و مفهوم آنها را به زبانی دیگر برگرداند، ولی برای آشنایی میتوان چنین ترجمه کرد:
پس سوگند به جایگاههای ستارگان(و جایگیری آنها نسبت بهیکدیگر)، و همانا که این سوگند اگر بدانید(که سخت است درککنید) بسیار باشکوهوعظمت است.
امروزه جایگاه ستارگان در دانش کیهانشناسی و نجوم بر کسی پوشیده نیست و خداوند خواسته است با این دو آیه، چنین امر مهمی را به ما گوشزدکند. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
موسعون
والسماء بنیناها بأید و انا لموسعون(ذاریات: 47)
ترجمه: ما آسمان(کیهان) را با دست(توانا و اراده مستقیم) خویش بنیانگذاشتیم و ما مرتباً آن را گسترش میدهیم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاکید است.) موضوع این آیه گسترش کیهان است.
«از میان تمام پیشرفتهای علمی سدة اخیر، هیچیک هیبتانگیزتر یا مبهوتکنندهتر از کشف این مطلب نبود که جهان ما با انفجار عظیمی آغاز شد و از آن زمان تا کنون همواره درحال گسترش است. در سال 1917 اخترشناسان براینباوربودند که عالم، ایستا و بلاتغییر است؛ لیکن معادلات ‹نسبیت عام› اشاره بدان داشتند که عالم همهچیز ممکن است باشد مگر ایستا. طبق این معادلات عالم باید درحال گسترش باشد. اینشتین که از این نتیجهگیری بهظاهر مسخره گیجشدهبود، واژه دیگری را وارد معادلاتش کرد. فاکتوری مندراوردی که بعدها آن را ثابت جهانشناسی خواند تا بتواند به کمک نسبیت عام جهانی ایستا به وجودآورد».
«در سال 1922 یک هواشناس روس به نام الکساندر فریدمن نشان داد که ‹نسبیت عام›، امکان وجود مجموعه کاملی از جهانهایی را فراهم میآورد که نه ایستا و نه بیتغییرند. اینشتن انتظارداشت که این صرفاً یک اشتباه لپی باشد، ولی نتوانست مشکلی در محاسبههای فریدمن بیابد و نهایتاً پذیرفت که نسبیت عام امکان وجود جهانی درحالگسترش را میدهد».
«در سال 1927 کیهانشناس و کشیش بلژیکی ژرژ لومتر به همان نتایج نظری فریدمن رسید و اشارهکرد که شواهد محکمی وجوددارد حاکی از آنکه عالم واقعاً درحالگسترش است».
«در سال 1924 ادوین هابل از رصدخانة مونت ویلسون در کالیفرنیا نشانداد که سحابیها درواقع کهکشانهایی گسترده و بسیار دور از کهکشان ما هستند. پنج سال بعد هابل اقدام به انتشار یکی از مهمترین نتایج دانش امروز کرد: تصاویری که نشانمیداد ‹جابجاییهای قرمز› این کهکشانهای دوردست همراه با فاصلة آنها از ما، بهطور یکنواخت در حال افزایش است. این فرمول که امروز آن را بهعنوان قانون هابل میشناسیم، دقیقاً بیانگر همان رفتاری است که نسبیت عام برای عالم درحالگسترش پیشبینی میکند».
«در این مباحثه و اختلاف نظر علمی حق با فریدمن و لومتر بود و اینشتین میدانست که با سازگارکردن زورکی معادلاتش با باورهای قدیمی در واقع توانایی شگفتانگیزترین پیشبینی در تاریخ علم را از خود سلبمیکرد. این لومتر بود که به مفهومی که کمتر از این شگفتیآور نبود اشارهکرد: اینکه عالم باید زمانی با انفجاری بسیارعظیم موجودیت یافتهباشد. وی بعدها به عنوان پدر نظریة انفجار بزرگ (مهبانگ) مورد تحسین قرارگرفت. در این میان، اینشتین این ازدستدادن فرصت را احمقانهترین اشتباه زندگی خویش خواند!!». (برگرفته از گسترش کیهان در قرآن)
موسی
یکی از داستانهای جالب، مهم، پرارزش، و پرباری که قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به خداوند بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند. قرآن کریم چهره موسی را این گونه نشان میدهد:
موسی چون قوی بنیه و در خانواده سلطنتی بزرگ شده بوده در جوانی قلدر بوده ولی پس از فرار و ازدواج تبدیل به شخص باوقاری شده و چون بسیار با خدا همکلام بوده لقب کلیم الله گرفته است.
پس از اینکه فرعون و سپاهش غرق میشوند و بنی اسرائیل نجات مییابند و به زندگی خود ادامه میدهند و انقلاب آنان به مانند همه انقلابها نهادینه میشود خداوند از موسی میخواهد که به میقات یا ملاقات او به کوه برود.
موسی با عجله میرود و لوحهایی را از خداوند دریافت میکند که در آنها برای متقین مایه هدایت و رحمت بوده است. در اصل موسی در کلاس حکمت و معرفت شناسی خداوند دوره میدیده است.
در پایان دوره، خداوند به او میگوید در غیبت تو ما قوم تو را آزمودیم و شخصی با عنوان سامری آنها را گمراه کرده است.
پس از چهل روز که موسی از میعادگاه برمیگردد میبیند عده ای از مردم گوساله پرست شده اند... عصبی مشود. لوحها را به زمین میریزد و سر و ریش برادرش هارون را میگیرد و با خشونت میکشد و میپرسد: "چه چیز موجب شد تا بگذاری آنان گمراه شوند؟ از من پیروی نمیکنی و نافرمانی میکنی؟" برادر میگوید: "این قوم مرا به ضعف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند ترسیدم اگر بیشتر مخالفت کنم به تفرقه افکنی میان بنی اسرائیل متهم شوم. اکنون مرا جلو دشمنان سرزنش مکن و مرا جزو این قوم ستمگر قرار مده".
موسی سپس رو به سامری کرده میپرسد: حرف تو چیه؟ و او پاسخ میدهد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود. به او میگوید برو... از این پس نمیتوانی با کسی تماس بدنی داشته باشی تا عمرت به سرآید. گوساله ای را هم که تو و پیروان تو بر آن سجده میکردید میسوزانیم و خاکستر آن را در دریا به گونه ای خاص میپراکنیم.
منظور از نشان دادن "چهره موسی در قرآن" روشن شدن میزان و روش کیفردادن در ادیان الهی در برخورد با مرتکبین بالاترین معاصی و گناهان کبیره یعنی شرک و دین سازی است تا بتوان آنها را با کیفرها و روشهایی که بر کسانی جاری میشود که تنها جرمشان گفتن و نوشتن است مقایسه کرد و پندگرفت. (برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
نارالسّموم (مارجٍ من نار را ببینید)
ناس
در همه آیات قرآن کریم، واژه ناس به معنای مردم یا مردمان است؛ و منظور از مردم هم تنها مردمانی از انسانها نیستیند؛ بلکه مانند بسیاری از واژگان قرآنی، شامل جنها نیز میشود؛ ولی در دو آیه، یکی آیه 119 سوره هود و دیگری در آخرین آیه سوره ناس (آخرین واژه قرآن کریم)، واژه ناس، بر جای واژه انس نشسته است؛ و معنای اصلی خود را نمیدهد.
پس معنای من الجنّة والنّاس، در این دو آیه میشود: از جن و انس.
نأتیالارض
اولم یروا انا نأتیالارض ننقصها من اطرافها(رعد: 41)
آیا هرگز ندیدند ما میآییم زمین را (قصد زمین میکنیم.) کممیکنیم از آن، از کرانههای آن؟
یعنی یکی از سنتهای طبیعی ما این است که کرانهها و اطراف کرة زمین را همواره کاهشدهیم و شما درپی پژوهش این پدیدة علمی برایید و به دلایل و تأثیرهای این کنشواکنش طبیعی پیببرید.
نکتههایی چند در این زمینه:
«گرداگرد سطح زمین را پوششی از هوا احاطهکردهاست.(جوّ زمین) این پوشش آدمی را از اشعة فرابنفش خورشید محفوظمیدارد و موجب اعتدال دماهای بسیارمتفاوت سطح زمین میشود.
اطلاعاتی که از ماهوارههای ‹ونگارد›(1958) و ‹اکسپلورر›(1961) بهدستآمده، بهوضوح تمام نشانمیدهد که چگالی در هر ارتفاع معین، از روزی به روز دیگر، کاملاً تغییرمیکند و علت عمدة این تغییر، تغییرات فعالیت خورشیدی است.
… جذب اشعة فرابنفش خورشید بهوسیلة ازن بسیار مهم است، زیرا این اشعه برای همة انواع حیات برروی زمین فوقالعاده زیانآور است.(بر اثر گازهای گلخانهای، از ضخامت جو زمین کاستهمیشود و این کاهش ‹ننقصها من اطرافها› موجب نفوذ اشعة فرابنفش به سطح زمین شده که برای زندگانی جانداران بسیار زیانبار و تهدیدکنندهاست.)
در ناحیه ‹بیرونکره›(یکی از لایههای جو)، فرار ملکولی و اتمی از جو زمین قابلملاحظه میگردد(ننقصها من اطرافها). اتمها و ملکولهای سبکتر حتی اگر در قاعدة ‹بیرونکره› باشند، میتوانند بگریزند ولی ذرات سنگینتر تنها از ارتفاعات بالاتر میگریزند».(مایر دگانی ـ نجوم به زبان ساده، ترجمة خواجهپور ـ ص: 223 تا 226)
به این خبر از اطلاعات ضمیمه 11/12/75 نیز توجهکنید:
«نورها و پرتوهای عجیبی که بهدنبال وقوع رعد و برق در طبقات بالایی جو، بهمدت زمان بسیارکوتاهی پدیدار و سپس محومیشوند، از تازهترین پدیدههایی هستند که توجه گروههای علمی بینالمللی را بهخودمعطوفداشتهاست».
«… برای اولین بار یکی دو دانشمند متخصص در امور جو همراه سفینههای شاتل بهگردش در اطراف زمین پرداختند، و به چشم خود ناظر وقوع این پدیدههای شگفتانگیز شدند… این پرتوهای عجیب نامهای عجیبی نیز دارند: ‹شبح قرمز›، ‹پری قرمز›، ‹فواره آبی›».
«… بهاعتقاد دانشمندان این پرتوهای نوری محصول تخلیه بارهای الکترومغناطیسی(ننقصها من اطرافها) ناشی از بروز صاعقه در لایههای مختلف جو هستند. … به نوشتة دیلی تلگراف، اهمیت این پرتوها از آن جهت است که موجب تصحیح دیدگاه دانشمندان درخصوص پدیدههای جو شدهاست.»
افزون بر مواردی که گفتهشد، در اطراف زمین چیزهای دیگری مانند نیروی الکترومنتیک، پدیده النینو، کمربندهای گوناگون، از جمله کمربند ذرات باردار پرانرژی وجوددارد. کتاب خوبی نیز با عنوان ‹حقیقت زمین› نوشته آقای ‹جمشید مبین› پیرامون نیروها و انرژیهای مدارهای کره زمین، نوشته شده است. (برگرفته از کاهش جو زمین از دیدگاه قرآن و دانش)
نبات
والله انبتکم منالارض نباتاً(نوح: 17)
ترجمة: و خداوند رویانید شما را از زمین رویانیدنی. زیرا معنای ‹نبت› رویش و رشددادن است؛ چنانکه دربارة حضرت مریم(ع) فرمود: و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریّا (آل عمران: 37) یعنی و (خداوند) حضرت مریم را رشد داد رشد نیکویی.
نسخ
یکی از آیاتی که از دیرباز بد فهمیده شده و چون بد فهمیده شده، بسیاری از مفسران قرآن و قرآن پژوهان به وسیله آن به انحراف رفته اند، آیه صدوششم سوره بقره است:
ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها (آیه ای را نسخ نمیکنیم و با به بایگانی تاریخ نمیسپاریم مگر بهتر از آن یا مانند آن را جایگزین کنیم.)
واژه نگاریهای قرآن کریم بسیار دقیق است و اگر کسی یا کسانی (تفاوتی نمیکند که یک نوجوان باشد، یا یک قرآن پژوه، و یا یک مفسر بزرگ قرآن) بدون دقت لازم و کافی در واژگان، و بویژه واژگان ویژه قرآن، و نیز بدون تدبر در آیه ای و آیات پیش و پس از آن، استنباطی از آیه داشته باشد و آن را به نگارش دراورد، یقیناً هم خود به انحراف رفته، و هم دیگران را منحرف میکند.
یکی از مصادیق بارز این سخن، آیه فوق است که توسط همینان به آیه نسخ شهرت یافته، در آغاز مفسران، و به تبع آنان، قرآن پژوهان قدیم و جدید پیرامون وجود آیات ناسخ و منسوخ به آن استناد کرده اند.
نمیتوان منکر دگرگون کردن برخی آیههای قرآن توسط فروفرستنده آن شد؛ ولی این آیه، ربطی به این موضوع پیدا نمیکند؛ و اصولاً موضوع ناسخ و منسوخ بدان گونه که شهرت یافته، از سوی خداوند مورد توجّه قرار نگرفته است. تنها آیهای که مربوط به این موضوع میشود، آیه 101 سوره نحل است: و اذا بدلّنا آیه مکان آیه والله اعلم بما ینزّل قالوا انما انت مفترّ بل اکثرهم لایعلمون
متوجه میشوید که در این آیه از واژه نسخ یاد نشده، و تنها به منظور رد سخنان معاندان قرآن و پیامبر، نازل شده است.
آیه در قرآن به سه معناست. جمله های متن کتابهای مقدس، معجزه، و پدیدهها یا نشانههای طبیعی و اجتماعی، که در اینجا مورد آخر منظور نظر خداوند بوده است؛ زیرا:
- از میان 217 آیه ای که خداوند در آنها عنوان آیه را آورده، تنها شمار اندکی معنای آیات متن قرآن را میدهند؛ بلکه عمده آنها بر پدیدههای طبیعی منطبق است و بعضاً بر پدیدههای اجتماعی.
- در صورتی که در آیه مورد بحث دقت کنیم، در مییابیم که میفرماید نأت، در صورتی که اگر منظور آیات قرآن بود، میفرمود ننزّل، چنانکه در آیه صدویک سوره نحل آمد: والله اعلم بما ینزّل
- اگر منظور آیه قرآن بود، تاریخ مفید بودنش تنها محدود به زمان نزول قرآن میشد و یادآوری آن تأثیر چندانی بر پسینیان نداشت؛ ولی چون مربوط به پدیدهها و نشانههای طبیعی و اجتماعی است، بر آگاهی انسانها نسبت به چگونگی آفرینش، از آغاز تا روز رستاخیر میافزاید.
تنها دو نمونه بارز و مشهور، از خیل عظیم این پدیدههای طبیعی که خداوند برروی زمین ایجاد کرده و سپس آنها را برانداخته و به بایگانی تاریخ سپرده، انقراض دایناسورها و انسانهای نئاندرتال است؛ که هر دو، سطح وسیعی از کره خاک را دربرگرفته بودند و به یکباره از سطح زمین و صفحه روزگار محو(نسخ) شده اند.
نشوز
به معنای سرپیچی و نافرمانی مرد از زن و زن از مرد است. برای آگاهی بیشتر به احضرت الانفس الشح بازگشت شود.
نضید
و النّخلٍ باسفاتٍ لها طلعٌ نضیدٌ(ق: 10)
معنای نضید: متراکمٌ بعضها فوق بعض. پس معنای آیه چنین است: و نخلی برافراشته که دارای خوشه پرباری است. که برای یاداوری نعمتهای الهی به بندگان منیب است. کسانی که به پروردگار خویش بازگشته اند.
نطوی السّماء
قرآنکریم درمورد پایان جهان و آغاز جهانی دیگر میفرماید:
یوم نطویالسماءکطیّالسّجلّللکتبکمابدأنااولخلق نعیده وعداًعلیناانا کنا فاعلین(انبیاء:104)
ترجمه: روزی(زمانی) که میپیچانیم(درمینوردیم) آسمان(کیهان) را چون پیچاندن طومار نامهها. همچنانکه شروعکردیم آفرینش اولیه را، برمیگردانیم آن را. وعدهایاست که اجرای آن بر ماست و ما آن وعده را بهانجام خواهیمرساند.
نکتههای جالبتوجه در این آیه:
1- ترسیم شکل آفرینش و گسترش کیهان.
2- پایاندادن به جهان پیدا، به شیوة عکس آفرینش آن.
3- تأکید بر اینکه گسترش کیهان ابدی نیست و یقیناً خداوند آن را پایانخواهدداد.
شکل گستردگی کیهان از نظر قرآن
همة ما یک برگ کاغذ لولهشده را دیدهایم. اگر به داخل این لولهکاغذی که تاحدممکن پیچانده و سپس رهاشدهباشد بنگریم، چه شکلوحالتی را مشاهدهمیکنیم؟
پاسخ: شکلی حلزونی
اگر بخواهیم این کاغذ را مجدداً جمعکنیم، چه کاری را باید انجامدهیم؟
پاسخ : لایههای مرکزی آن را منقبض و فشردهمیکنیم و میپیچانیم. در نتیجه، لایههای فوقانی نیز از انقباض و فشردگی لایههای مرکزی تبعیتکرده و روی یکدیگر جمع و هموار میشوند.
شکل حلزونی، شکلی است که قرآنکریم با مثال «کطیالسجلللکتب» یعنی پیچاندن طومارها(نامههای قدیمی) شکل آفرینش کیهان و نیز روش برچیدن جهان پیدا را برای همگان از یک کودک دبستانی تا یک دانشمند کیهانشناس مشخصکردهاست.
ویژگیها و شمار لایههای حلزون کیهانی
شمار لایههای این حلزون کیهانی باتوجهبه آیههای زیر، هفت لایه است:
نوح: 15ـ الم تر کیف خلقالله سبع سموات طباقا
ملک: 3ـ الذیخلق سبع سموات طباقاً ماتری فی خلقالرحمن من تفاوت فارجعالبصر هل تری من فطور
مؤمنون: 17ـ ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق
نبأ: 12ـ و بنینا فوقکم سبعاً شداداً
هر یک از این آیات، یکی از ویژگیهای آسمانهای هفتگانه یا لایههای حلزون کیهانی را بازگومیکند:
در آیة اول خداوند بر چگونگی آفرینش کیهان در هفت لایه تأکید، و کیهانشناسان را بر آگاهییافتن از «سازمان کیهان» فراخواندهاست.
آیه دوم بر همگنی، یکپارچگی، پیوستگی و خللناپذیری هفت لایة کیهان تأکید دارد.
ق: 6 ـ افلم ینظروا الیالسّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها ومالها من فروج
این آیه بدون ذکر هفتلایهبودن کیهان، پیامهای دو آیة بالا را یکجا دربردارد.
آیة سوم نیز نشان میدهد که هریک از لایهها یک ‹راه› به حساب میآیند؛ و چون ما در لایة آخر حلزون کیهانی قرارگرفتهایم، واژة ‹فوقکم› بسیار بهجا و شایسته بهکاررفتهاست.
آیة چهارم گویای این واقعیت است که این هفت لایه سخت هستند؛ و با اینکه رویهم قرارگرفتهاند، با یکدیگر درنمیآمیزند.
ویژگیهای جسم دارای شکل حلزونی
بنابرآنچه که در بالا اشارهشد، برای تجسم شکل کیهان در ذهن خویش، لاک یک حلزون طبیعی که دارای هفت لایه باشد را درنظرآورید و ویژگیهای«جسم دارای شکل حلزونی» را که از این پس به اختصار «حلزون» نامیدهمیشود، بهشرحزیر مورد مطالعه قراردهید:
1. نیروی گرانش حلزون در هسته یا مرکز آن نهفتهاست.
2. هستة حلزون نمیتواند خودبهخود ایجادشدهباشد، زیرا نیازمند نیروی محرکه اولیه است.
3. هرحلزونی از مرکز رشدکرده و منبسطشدهاست.
4. هرچه لایههای حلزون از مرکز دورترمیشوند، قدرت گریزازمرکز و انبساط بیشتری پیدامیکنند.
5. انبساط حلزون تابع قانون خاصیاست. درنتیجه روند گسترش کاملاً منظماست.
نفر (کلیدواژه)
معنای اول: واژه نفر در آیات 38، 39، 41، 81، و بخش اول آیه 122 سوره توبه و آیه 71 سوره نساء، به معنای حرکت کردن و دوری گزیدن از وضع موجود، در راه قرب به خداست. توضیح آنکه در این آیات، مفهوم واژه نفر همانند سفر است؛ با این تفاوت که سفری سخت و پرمشقت و گاهی از روی اجبار است؛ مانند هجرت رسول اکرم(ص).
معنای دوم: همان معنایی را میدهد که در زبان فارسی جا افتاده است: یک شخص، یک نفر
معنای سوم: گریختن همراه با ترس و وحشت
معنای چهارم: گروهی از جنّیان. در زبان عربی به گروهی میان سه تا ده نفر را نفر میگویند. ولی قرآن کریم ظاهراً این معنا را تنها برای جن به کار برده است.
معنای پنجم: دوری جستن از واقعیت موجود، و امتناع از پذیرش حقیقت
در زبان فارسی واژگان نفرت، تنفّر، متنفّر و منفور بسیار شایع است که به معنای دوری جستن از وضعیتی و یا شخصیّتی ناخوشایند است. (برگرفته از: بررسی کلیدواژه «نفر» در قرآن)
هضیم در و نخل طلعها هضیم(الشعراء: 14)
معنای هضیم: رطب نضیج او متدلٍّ لکثرته یا خوشه تازه به ثمر رسیده و پربار نخل خرما؛ که انسان حتا از دیدن آن لذت میبرد که چقدر پربار و زیباست. خداوند این آیه را برای منت گذاردن بر قوم ثمود همراه با دیگر آیاتی آورده است که همه نشانگر این نکته هستند که ما همه گونه امکانات دنیوی به شما دادیم ولی شما ناسپاسی میکنید.
هوی در والنّجم اذا هوی (نجم: یک)
یکی از ویژگیهای قرآن کریم ایجاز است، گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتی بهچشمنمیآید، میریزد؛ مانند همین موضوع، که واقعاً دنیایی در یک پیاله است. بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›، یعنی ‹ستاره› قرارداده و موضوع معراج را در همین سوره بیان کرده است. زیرا معراج از راه درهای آن صورت گرفته که در ابواب السماء به آن اشاره شد. برای دانستن معنای هوی باید در آغاز بدانیم که سیاهچاله چیست.
سیاهچاله فرایندی است که از مرگ ستاره ناشیمیشود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بینهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.
ستاره مردهای که بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکمتر و کوچکشده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش یافته است. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر میشود. یعنی فرار از آن مشکلتر میشود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمیتواند از آن بگریزد.
عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاهمیکنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› بهوجودآمدهاست. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیهمیکند.
معناهای ‹هوی› از المنجد (نرمافزار):
1.غروبکرد، پنهانشد.(که بینورشدن و ازدیدهپنهانشدن ستاره را میرسانند: ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود.)
2.سرفرودآورد.(که درهمفرونشینی ستاره از آن استنباطمیشود.)
3.فرودآمد، هلاکشد، مرد.(که از آنها خوار و کوچکشدن و سپس مرگ ستاره استنباطمیشود.)
4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی باشد.(که گویای تهیشدن ستاره از مواد درونیاست که با انفجار به بیرون ریختهمیشود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکلمیگیرد.)
5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیلشدن به سیاهچاله را میرساند.)
6. انهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن(که آغاز شکلگیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت میگراید)
پس میتوان آیه را چنین معنی کرد:
سوگند به ستاره؛ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گونه گودالی ژرف و تهی دراید؛ که همه اینها مفهوم یک سیاهچاله را میرسانند. (برگرفته از مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان)
ولی و ولایت
در قرآنکریم نزدیک به دویست آیة دارای واژهای با ریشة ‹ولی› وجوددارد. معنای همه آنها بر این اصل استوار است که خداوند ولیّ (سرپرست) مؤمنین است؛ و کس دیگری نمیتواند ولی مؤمنین باشد، زیرا او تنها کسی است که عهدهدار و توانا بر این مهم است.
خداوند اسماء و صفات بسیاری دارد که فراگیرند و همه آفریدگان را دربرمیگیرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولی› صفتی اختصاصی برای خداوند نسبت به مؤمنین، و ویژه آنان است؛ یعنی نه خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست کس یا چیز دیگری است؛ و نه مؤمنین میتوانند جز خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست دیگری داشتهباشند. این معنا از همه دویست آیه برمیآید؛ مانند توبه 116: مالکم من دونالله من ولی و لانصیر (برگرفته از پژوهش ولابت ویژه خداوند است)
یحرفون الکلم عن مواضعه
خداوند کریم در آیه های چهل و شش سوره نساء و سیزده سوره مائده این اصل و مفهوم را به گونهای که در بالا آمده است، و در آیه چهل و یک سوره مائده به صورت یحرفون الکلم من بعد مواضعه، و در آیه هفتادوپنج سوره بقره بدین گونه آورده است:
یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه
پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟
پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند، بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهراً پیچیده به نظر میرسند، به جای پرداختن به متن از راه تدبر با عاملهای زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده در آغاز خود منحرف شده سپس کلام خداوند را به انحراف میکشانند:
- بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
- نادانسته های خود را در نظر نمیآورند.
- به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
- به برخی آیات قرآن به گونه مینگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
- به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند، به مصداق آیه و ماقدرواالله حق قدره؛ در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند.
برای دانستن نمونههای دیگر انحرافها از کلام خداوند به مقالهای با همین عنوان و به نشانی https://www.academia.edu/12682012 بازگشت شود.
یحیی
حضرت یحیی فرزند زکریا همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپرستی مریم مقدس را بر عهده داشته و داستان فرزنددار شدن او(زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12)
قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است.
یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشّرک بیحیی مصدّقاً بکلمةٍ من الله و سیّداً و حصوراً و نبیاً من الصّالحین(آل عمران:39)
لقب مشهوری که برای یحیی(ع) ذکر شده و به احتمال زیاد در انجیل آمده "تعمید دهنده" است. همان گونه که عیسی(ع) ملقب به "مسیح" (بسیار مسح کننده که با مسح کردن بیماران را شفا میبخشید) است. ظاهرا وی مبدع غسل تعمید بوده و این واجب شرعی که شرط ایمان بوده از دین او به دین مسیحیت رفته است. البته بعید نیست که غسل تعمید تاریخی دیرینه تر نیز داشته باشد.
همچنانکه حضرت یحیی در قرآن بسیار ارزشمند وصف شده، در انجیل نیز چنین است که مسیحیان نام او را بر فرزندان خود میگذارند بدین گونه:
یوحنا(با تشدید نون که عبری است و نام اصلی اوست)- جوانی(با تشدید نون: ایتالیایی) -خوان(اسپانیولی)-جان(انگلیسی)- یانا(لهستانی) ژان(فرانسوی)- ایوان(روسی)- یوهانس(آلمانی)- ژوهانس- جوهانش- یان- یوهان. متاسفانه نامگذاری یحیی در میان مسلمانان بسیار کم است.
همچنین در دین مسیحیت شب اول تابستان که کوتاهترین شب است به نام شب یحیی (قرینه شب یلدا) نامگذاری شده و روز آن را جشن میگیرند؛ و بویژه عید کسانی است که نام آنان یحیی است. شب دوم را به احترام بانوانی که نام آنان یحیی(با تفاوت در مؤنث بودن) است نیز جشن میگیرند.
ید بیضاء(اشاره به طیف کامل نور در قرآن)
و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات...
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرونش بیاوری نور سفیدی خواهد بود، بی آنکه زیانی به تو رساند، در نه آیه(نشانه). (نمل: آیه دوازده)
موضوع و نکته کلیدی، عبارت فی تسع آیات (در نه آیه) است. بویژه آنکه، میان عبارتهای من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی) و فی تسع آیات (که وصف چگونگی آن نور است)، علامت صلی که نشانه وصل کردن است، آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم جدایی نیفتد.
موضوع آیه ظاهراً نور است؛ و اگر دقت شود به نتیجه جالبی منتهی مشود: به طیف نور
ولی طیف نور هفت رنگ دارد؛ پس چرا خداوند اشاره به نه آیه (نشانه) کرده است؟
باز اگر دقت شود متوجه میشویم که نور سفید که دیدنی است متشکل از هفت رنگ است ولی طیف نور کامل نه رنگ دارد: پس اگر دو سر طیف نور را که نامرئی هستند، یعنی فرو سرخ و فرا بنفش... را به طیف نور مرئی بیافزاییم، میشود نه رنگ. جلّ الخالق!! که این یکی از اعجازهای قرآن کریم است. (برگرفته از طیف کامل نور در قرآن)
یفعل ما یشاء (فعّال لما یرید را ببینید.)
یلج
یعلم ما یلج فیالارض و ما یخرج منها و ما ینزل منالسماء و ما یعرج فیها(سبأ: 2، حدید: 4)
ترجمه: خداوند میداند آنچه را که در زمین فرومیرود و آنچه را که از آن بیرون میآید. و آنچه که از آسمان فرومیآید و آنچه که در آن(نه به سوی آن ـ دقتشود) بالا میرود.
روشنگری: پیشینیان مترجمین و مفسرین قرآن کریم، چون خود از درک مفاهیم قرآنی در ارتباط با علوم طبیعی ناتوان بودهاند، در بسیاری آیات عملاً توانایی خداوند را نیز دستکم گرفته(وما قدرواالله حق قدره) و آن را در اندازة تواناییهای انسان پایینآوردهاند.(وذلکم ظنّکمالذی ظننتم بربّکم اردیکم فاصبحتم منالخاسرین ـ فصلت: 23) متأسفانه این اشکال به پسینیان نیز سرایتکرده و امروزه نیز همان تفکرات قدیمی را تکرارکرده و میکنند و نهتنها جرأت خدشهاندازی بر این رویههای قرون وسطایی را ندارند، بلکه حتا از خود نمیپرسند «آیا درست است که با اینهمه یافتههای علمی در این عصر همان مثالهای کهنه را تکرارکنیم و با این کار ذهنها را از دگراندیشی و نواندیشی بازداریم»؟
مثلاً در تفسیر آیة بالا که در دو سوره به یک شکل آمده، میپندارند که منظور خداوند آن چیزهایی است که انسانها میدانند؛ مانند باران که فرومیآید و ارواح که بالا میروند؛ و بدین گونهاست که سطح دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند. حال آنکه منظور خداوند از این آیات، جدا از چیزهایی که ما میدانیم، آن است که به انس و جن بگوید چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید و من میدانم و من با این آیات، شما را راهنمایی میکنم که به دنبال دانستنیهایی که نمیدانید، بروید. اگر به مطلب زیر توجه کنیم، بهتر متوجه موضوع میشویم:
دانشمندان عقیده دارند که ذرات سنگین گوناگونی به زمین میرسند و از میان آن میگذرند، بدون آنکه با مواد سازنده کره زمین برهمکنش داشتهباشند. این ذرات بهندرت با مواد معمولی واکنش نشان میدهند. بنابراین بدون آنکه مشاهده شوند از میان اجرام معمولی از جمله زمین میگذرند… آزمایش سی. دی. ام. اس. آی. آی.(پروژة جستوجو برای مادة تاریک در دمای پایین) بهمنظور مشاهدة گونة خاصی از این نوع ذرات طراحی شدهاست. اگر این ذرات مشاهده شوند، در واقع اولین نوری خواهد بود که به دنیای پررمز وراز ماده تاریک خواهدتابید؛ و نیز مدرک خوبی برای اثبات صحت نظریة ابرتقارن بهدست خواهدآمد. نظریة ابرتقارن نظریهای مافوق نظریههای متداول فیزیک است.»(روزنامه شرق- 22/2/83)
از سوی دیگر خداوند در این آیه وضعیت زمین را از آسمان جداکرده و برای هر یک حساب جداگانهای بازکردهاست(نه آنگونه که مفسرین همه را یکی میبینند). در بخش اول، بدهبستان بیشتر بین جو زمین و خود زمین است. ولی در بخش دوم، بدهبستان بین عالم پیدا و جهان پنهان است، از راه درهای آن؛ و به تعبیر کیهانشناسان: سیاهچالهها.
البته این جداسازی مانع از آن نمیشود که چیزهایی که از عالم پنهان فرومیآیند، به زمین و جو آن نرسد. و یا چیزی از زمین به جهان ناپیدا نرود. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
یوم
خداوند تنها در دو سه آیه که خواسته کوتاهی عمر انسان در زمین را در رستاخیز به او یاداوری کند، این واژه را به معنای روز (24 ساعت) کره زمین بهکاربرده است: «یوماً او بعض یومٍ».
یوم در فرهنگ قرآن دوره و مرحله معنی میدهد. برای مثال:
به معنای دوره میفرماید: دوره (یوم) قیامت برابر است با پنجاه هزار سال.
البته روز کره زمین نیز یک دوره است. دوره ای که کره زمین یک بار به دور خودش میچرخد.
به معنای مرحله میفرماید: خلقنا السّموات والارض فی ستة ایّام (آفریدیم کیهان را در شش مرحله.) اکنون برای کیهانشناسان نیز ثابت شده که آفرینش کیهان که با مهبانگ آغاز شده، شش مرحله داشته و ما اکنون در مرحله ششم مهبانگ قرار داریم. (به مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن و نیز به این لینک بازگشت شود:
https://www.academia.edu/43921451/We_Have_Already_Entered_The_Sixth_And_Final_Era_Of_Our_Universe)
یومالخروج (وصف چگونگی آغاز رستاخیز)
یوم یسمعونالصّیحه بالحقّ ذلک یومالخروج(ق: 42 )
رزقاً للعباد و احیینا به بلده میتاً کذلکالخروج(ق: 11)
یعنی همانگونه که گیاهان را از زمین با آب و خاک زنده میکنیم، ‹خروج› دوباره همهچیز از جمله انسانها در آغاز رستاخیز چنین خواهدبود.
این آیه نیز همین مضمون را بهگونهای گسترده، بیانمیدارد:
وهوالذی یرسلالرّیاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقنه لبلد میت فانزلنا بهالماء فاخرجنا به من کلالثمرات کذلک نخرج الموتی لعلکم تذکرون(اعراف: 57)
همین مضمون در دیگر آیات 43 و 44 سوره ق، و پس از آیه 42 که آمد، نیز بیانشده:
انا نحن نحیی و نمیت و الیناالمصیر یوم تشقّقالارض عنهم سراعاً ذلک حشر علینا یسیر
سخن از شکافتهشدن زمین و حشر سریع و زودهنگام(سراعاً) است؛ نه مانند بار اول که بهدنیا آمدند و حدود 16، 17 سال طولکشید تا به رشد و بالندگی رسیدند، بلکه بهسرعت و بهمانند گیاهانی که با دوربینهای فیلمبرداری خودکار، رشدشان را تندشده بهتصویرمیکشند، همانگونه که در این دنیا ما را از زمین ‹نشوونما› داد(اذ انشأکم منالارض ـ نجم: 32)، بار دیگر به سرعت از زمین ‹میرویاند›.(والله انبتکم منالارض نباتاً ـ نوح: 17)
در مفهوم کتاب حفیظ آمد که:
کتاب یا رایانهای به نام دی. ان. آ. وسیلهای در دست خداوند است (وعندنا) تا بدن انسان، جن و دیگر جانداران را برای روز رستاخیز بازسازی کند؛ البته اکنون دانش به جایی رسیدهاست که دانشمندان نیز میتوانند با روش همانندسازی چنین کاری را در همین جهان انجام دهند و دانش انسان را برای شناخت بهتر روز رستاخیر(ذلک یومالخروج ـ ق:42) و چگونگی خروج (کذلکالخروج ـ ق:11) بالاببرند و دیگر انسان امروزی همانند انسان دوران جاهلیت پرسشهایی را(که بسیاری از آنها در قرآن آمده) مطرح نکند، و به رستاخیز به عنوان واقعهای حتمی و فهمیدنی ایمان بیاورد؛ و نه بعید و دور از ذهن که از قول کافران در قرآن آمده (ذلک رجع بعید).
خداوند بهگونهای دیگر نیز ‹خروج› را توصیفکردهاست(قمر: 7):
یخرجون منالاجداث کانهم جراد منتشر(از گورها بیرونمیآیند، گویی ملخهایی پراکندهاند.)
چرا خداوند ملخ را مثالزدهاست؟
هر نکته قرآنی، حتا کوچک ترینش، نکتههای بسیاری دربردارد؛ و بههیچروی نباید ترجمه آن را سرهمبندیکرد. بنابراین باید در همین مثال هم اندیشه و تدبرکنیم؛ تا بدانیم منظور خداوند از این مثال چهبودهاست؟
پس از تدبر در این مثال قرآنی، متوجهمیشویم که آفرینش ملخ دو ویژگی مهم دارد. یکی اینکه ‹خلقالسّاعه› آفریدهمیشوند، و دیگر اینکه میبینیم هنگامی که ملخها به کشتزارها حملهمیکنند، ‹انبوه›اند؛ و معلوم است که با هم آفریدهشدهاند. پس خداوند با این مثال بسیار ساده، حشرونشر انس و جن را در آغاز رستاخیز، ترسیمکردهاست. یعنی همة مردمان جن و انس، بهیکباره، و با سرعت تمام، برانگیختهمیشوند.
فیلمهای مستند بسیار از زادوولد جانواران مختلف تولیدشده و تا آنجا که ممکن بوده بسیاری از آنها را دیدهام؛ ولی تاکنون تولید مثل ملخ را ظاهراً نتوانستهاند فیلمبرداریکنند. اما تااندازهای شبیه به آن را دیدهام که برای این مثال قرآنی مناسب است:
مستند 5 تلویزیون روزی از تولید مثل لاکپشتها فیلمی پخشکرد که بسیار عجیب بود. لاکپشتهای بسیاری را نشانمیداد که مشغول تخم ریزی در ساحل دریا هستند و پس از تخم ریزی روی تخمها را میپوشانند.(مانند گورهای انسانها) سپس زمانی را نشان میداد که خیل عظیم جوجهها را میدیدی که بهیکباره از تخم سربراوردند و روانه دریا شدند.
همین رهسپاری گروهی آنها به سوی دریا بود که بسیارشگفتانگیز مینمود. انسان با خود میگفت، اینها چگونه همه باهم از تخم سربراوردند؟! چقدر انبوه و بسیارند!! به گونهای که تمام ساحل با آن بزرگی راپرکردهبودند. و چرا همه باهم به سوی دریا رهسپارند؟! آری! لاکپشتها هم میتوانند رستاخیز را برای ما بهتصویربکشند!(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
یوم القیامه
از جمله آیاتی که بازگوکننده این روز مهم و واژه ویژه قرآن هستند:
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجا و فتحتالسماء فکانت ابوابا و سیرتالجبال فکانت سرابا(نبأ: 18تا20)
یوم تأتیالسماء بدخان مبین(دخان:10)
یوم تمورالسماء مورا و تسیرالجبال سیرا(طور: 9و10)
یوم تکونالسماء کالمهل و تکونالجبال کالعهن(معارج: 8و9)
یوم ترجفالارض والجبال کثیباً مهیلاً… یوماً یجعلالولدان شیباً السماء منفطربه کان وعده مفعولا(مزمل:14و 17و18)
یوم ترجفالراجفه تتبعهاالرادفه… فانما هی زجره واحده(نازعات: 6،7و13)
القارعه ماالقارعه… یوم یکونالناس کالفراشالمبثوث و تکونالجبال کالعهن المنفوش(قارعه: 1،2،4،5)
الحاقه ماالحاقه… فاذا نفخ فیالصور نفخهواحده و حملتالارض والجبال فدکتا دکه واحده فیومئذ وقعتالواقعه وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک یومئذ ثمنیه(حاقه:1و2،13تا17)
فاذاجاءتالصاخه یوم یفرالمرءمن اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه(عبس:33 تا 36)
فاذا جاءتالطامهالکبری(نازعات: 34)
فاذا نقر فیالناقور فذلک یومئذ یوم عسیر(مدثر: 8و9)
فاذا برقالبصر و خسفالقمر و جمعالشمس والقمر(قیامه: 7،8و9)
فاذاالنجوم طمست واذاالسماء فرجت واذاالجبال نسفت(مرسلات:8،9و10)
فاذاانشقتالسماء فکانت هی ورده کالدهان(الرحمن: 37)
اذاالسماءانشقت… واذاالارض مدت والقت ما فیها و تخلت(انشقاق:1،3و4)
اذاالسماءانفطرت واذاالکواکب انتثرت واذاالبحار فجرت(انفطار:1،2،3)
اذاالشمس کورت واذاالنجومانکدرت واذاالجبال سیرت… واذاالبحار سجرت(تکویر: 1،2،3و6)
اذا وقعتالواقعه… خافضهرافعه اذا رجتالارض رجا و بستالجبال بسا فکانت هباء منبثا(واقعه: 1،3تا6)
اذا زلزلتالارض زلزالها و اخرجتالارض اثقالها(زلزال: 1و2)
ان زلزلهالساعه شیءعظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تریالناس سکاری و ماهم بسکاری و لکن عذابالله شدید(حج: 1و2)
ترجمة آیهها را به منظور درک بهتر و تأثیر بیشتر، پیدرپی میآوریم:
نبأ: روزی که در صور دمیده شود، پس همه، گروهگروه میآیند. و آسمان گشوده شود درحالیکه درهایی خواهدداشت. و کوهها سرنگونشوند، درحالیکه(بهگونة ذرات درامده) سرابیخواهندبود.
دخان: روزی که آسمان دود روشن و آشکاری را میآورد.
طور: روزی که آسمان میخزد، خزیدنی(ویژه) و کوهها سرنگونمیشوند سرنگونشدنی(ویژه)
معارج: روزی که آسمان مانند روغن گداخته، و کوهها مانند پشم میشوند.
مزمل: روزی که زمین و کوهها بهلرزه درامده و بهصورت پشتهای از شن ازهمپاشیده دراید… روزی که کودکان را پیرمیکند و آسمان را میشکافد و وعدة الهی انجاممیپذیرد.
نازعات: روزی که شیپور سروش خود را سردهد، سوت پایانی درپیآندراید… پس همانا آن است پرتابکردنی پرخروش و یگانه.
قارعه: آن درهمکوبنده. آن درهمکوبنده چیست؟ روزی است که مردمان(جن و انس) بهمانند ملخهایی سرگشته و پراکنده، و کوهها بهصورت تودهای از پشمزدهشده و ازهم پاشیده درایند.
حاقه: آن فرودآینده. چیست آن فرودآینده؟ پس هنگامیکه در صور دمیدهشود، دمیدنی پرخروش و یگانه(که لرزه بر ارکان تمام کائنات اندازد)، و زمین و کوهها برداشتهشوند و با کوبشی یگانه کوبیده و خردشوند، پس در آن روز فرودآینده فرودآمدهاست و آسمان شکافتهشده، پس در این روز آسمان سست و بیبنیان شود و فرشتگان بر کرانة کیهان درایند و عرش پروردگارت را در این روز هشت فرشته نگاهدارند.
عبس: پس هنگامی که خروشندة مدهوشکننده فرارسد، روزی است که شخص از (عزیزترین کسان خود،) برادرش، مادروپدرش، و همسروفرزندش فرارمیکند.
نازعات: پس آنگاه که بزرگخردکنندة خروشان فرارسد، …
مدثر: پس آنگاه که در شیپور(حلزون کیهانی) دمیدهشود، پس آن روز، روز بسیار تنگی است.
قیامت: پس هنگامی که (از شدت نور انفجار) دیدگان را برق بگیرد، و ماه نورانی در برابر آن کدر جلوهکند، و خورشید و ماه با آنهمه دوری از یکدیگر، درهمفرونشینند،…
مرسلات: پس آن هنگام که ستارگان کمنور شوند و آن هنگام که آسمان گشودهشود و آن زمان که کوهها ازهمپاشیده و پراکندهشوند، …
الرحمن: پس آنگاه که آسمان شکافتهشود، پس گلسرخی خواهدبود، همچون پوشش سرخفام.
انشقاق: هنگامی که آسمان شکافتهشود،… و آنگاه که زمین کشیدهوگستردهوپهنشود، و هرانچه را که درخوددارد بیرون ریخته و خالیشود، …
انفطار: آن هنگام که آسمان از درون شکافتهشود و آنگاه که ستارگان پراکندهشوند، و آنگاه که دریاها منفجرشوند،…
تکویر: وقتی که خورشید سرنگونشود، و هنگامی که ستارگان تیرهشوند، و آنگاه که کوهها سرنگونشوند، … و آنگاه که دریاها شعلهورشوند،…
واقعه: آنگاه که فرودآینده فرودآید… که پایینآورنده و بالابرنده نیز هست؛ هنگامیکه زمین سخت بهلرزهدراید، و کوهها متلاشیشوند، پس به صورت گردوغباری پراکنده درخواهندآمد.
زلزال: آنگاه که زمین بهلرزهدراید، لرزیدنش را و بیرون بریزد هرچه درخوددارد،…
حج: همانا که وقوع زلزله در ارکان عالم در روز قیامت رخداد بزرگیاست. روزی که میبینی که هر شیردهندهای شیرخواره خود را رهامیکند، و هر بارداری بارش را بر زمین میگذارد؛ و مردم را میبینی که تلوتلو میخورند ولی مست نیستند، بلکه عذاب خداوند شدید است.
دستاورد آیههای یادشده، پیرامون آغاز دورهای که در آن کار دنیا پایانمیگیرد:
1. وضعیت عمومی کیهان
2. وضعیت آسمان جهان پیدا
3. وضعیت زمین(کهکشانها)
4. وضعیت مردمان(جن و انس)
وضعیت عمومی کیهان:
هنگامیکه در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد؛ همة جانداران جز آنکه را که خداوند بخواهد، میمیرند. این خروش کرکننده، همان امواج صدایی است که همة کیهان را هماکنون نیز پرکرده و باقیماندة بانگ انفجاری است که در آغاز آفرینش ایجادشده، و در سخن فیریکدانان ‹تابش زمینة ریزموج کیهانی› نامیدهشدهاست. کار اسرافیل فعالکردن این امواج صوتی به اذن الهی است.
وضعیت آسمان
چون این روز، روز بسیار تنگی است، از شدت فشار، آسمان دنیا، ابتدا سست و بیبنیان و سپس شکافتهٍشده و بهگونة روغنی که گداختهشود، دود از آن بلندمیشود. از شدت انفجار، گلگونشده، سپس جمع شده، در خود فرورفته و به درون چیزی میخزد.
وضعیت کهکشانها
کهکشانها که خورشیدها و ماهها و ستارگان نشانة آنهاست، درهممیریزند و درهم فرومینشینند. خورشیدها نور خود را ازدست میدهند و ماهها که نور خود را از خورشیدهایشان میگیرند، همه تیرهوتار میشوند. تنها نورهای ناشی از انفجارهاست که برخی بخشها را روشنمیکند.
کوبنده و فرودآینده و خروشکننده و خردکننده و… هیچیک چیزی نیست که از جایی بیاید؛ بلکه این عسرت (یوم عسیر= روز بسیارتنگ)، فشار و شدت انفجارهاست که چنین عذابهایی را فراهم میآورد؛ چنانکه آمد، «ماالقارعه، یوم یکونالناس… » کوبنده سهمگین، روزیاست که مردمان هستند… یعنی شیء خاصی نیست. بنابراین، قارعه، حاقه و دیگر واژگان و برواژگان بهکاررفته، همان فروپاشی، درهمریختگی و برهمفرونشینی اجزاء کهکشانها در این دوره یعنی آغاز روز قیامت است.
پس در این روز زمین از شدت فشار، به لرزه درامده، ابتدا منفجرشده، هرچه درخوددارد، به بیرون میریزد؛ همة چیزها خردشده و هیچچیزی سر جای خود نیست؛ بلکه به هرطرف پرتابمیشوند. کوهها که نمادی از زمین و کیهشانهاست، ابتدا سرنگون و خردشده و به صورت پشم حلاجیشده، ریگ، شنریزه، و درنهایت به شکل ‹گردوغبار پراکنده›(هباءمنثوراً) و ‹سراب›(فکانت سرابا) درمیآیند.
وضعیت مردمان
در این روز مردمان نیز از سهمگینی عذاب، به وحشتوهراس افتاده، از شدت نور انفجارها، چشمانشان را برق میگیرد. ابتدا تلوتلو میخورند و سپس به هرسو پراکندهمیشوند. مصیبتهای این روز تا آن اندازه زیاد است که کودکان پیر میشوند، تو گویی عمری از آنان گذشتهاست.
(برگرفته از مهنورد در قرآن)
یوم تبدل الارض
منظور از عبارت بالا، وضعیت عرش و دیگر بخشهای کیهان پس از آغاز رستاخیز است:
یوم تبدلالارض غیرالارض والسموات و برزوا لله الواحدالقهار(ابراهیم:48)
ترجمه: روزی که زمین دیگر زمین و آسمانهایی که میشناسید نیست و برای خداوند یگانه قهّار، خود را نشان میدهند.(برزوا به صورت جمع آمده تا نشان دهد که منظور از ‹زمین› همه کهکشانها یعنی جهان پیداست؛ چنانکه فرمود: ‹والارض جمیعاً قبضته یوم القیامه›)
از این آیه برمیآید که پس از آغاز رستاخیز، کهکشانها آن گونه نیستند که اکنون در کیهان جای دارند؛ بلکه فیزیک کیهان بههمخورده و در جهان پنهان خود را به خداوند نشان میدهند؛ چنانکه در مورد چنین روزی فرمود «و اشرقتالارض بنور ربها»: (زمین به نور پروردگارش روشن میگردد.)
نکتة جالب توجه آن است که خداوند دگرگونی را در ‹ارض› دانسته و با دگرگونی آن برخی دگرگونیها نیز در دیگر بخشهای کیهان رخمیدهد. این نکته تأییدی است بر اینکه همة دگرگونیها در جهان پیدا رخمیدهد که در جهان پنهان فرومیرود و موجب دگرگونیهایی در دیگر بخشهای کیهان میشود. اگر غیر از این بود آیه چنین میبود: ‹یوم تبدلالسموات والارض غیرالسموات والارض›.
از آیات 107 و 108 سورة هود نیز برمیآید که در روز قیامت و پس از آن، دو بخش اصلی کیهان برقرار است.
آیههای بسیاری دلالت بر این داشت که پس از آفرینش کیهان در شش مرحله، خداوند بر عرش مستولیگردید. از آیه زیر برمیآید که خداوند پس از ایجاد نیروی گرانش بر عرش مستولی شدهاست:
اللهالذی رفعالسموات بغیرعمد ترونها ثماستوی علیالعرش ( آیه دوم سوره رعد)
ترجمه: خداوند کسی است که آسمانها را بیستونی که ببینید، بلندگردانید، سپس بر عرش چیرهگشت.
و نتیجهمیگیریم که کارکرد نیروی گرانش برای برپایی جهان پیدا بوده ولی در روز رستاخیز که جهان پیدا و پنهان یکیشده، آیا باز هم این نیرو به قوت خودباقیاست؟ قرآن کریم در آیات 16 و17 سوره الحاقه میفرماید:
وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه
ترجمه: و آسمان(کیهان) شکافته شود. پس آن است در چنین روزی (رستاخیز) بیبنیان (یعنی بدون نیروی گرانش) و فرشتگان بر کرانههای آنند؛ و در چنین روزی عرش پروردگارت را هشت (نیرو) برخود حمل میکنند.
از این آیه و نیز از آیة آخر سورة زمر و آیة 7 سورة غافر(مؤمن) مشخص میشود، زمانی که عمر جهان پیدا بهسرآید، و در جهان پنهان فرورود، از سویی کیهان بیبنیانشده؛ و از سوی دیگر جهان نورونیرو (جهان ملکوت) که در این زمان حد واسط و نگاهدار دو بخش پیدا و پنهان کیهان است و در نبود جهان پیدا، کارکرد خود را تغییرداده، و نیروهای موجود کنونی، از چهارنیرو به هشت نیرو افزایش یافته، و به چهارگونه زیر، به انجام وظایف خود میپردازند:
- برخی به کارهای مردم آن جهان میپردازند،
- برخی بر کرانههای کیهان درگردشند،
- برخی در پیرامون عرش درگردشند،
- هشت نیرو نگاهدارنده عرشاند.
در همین زمینه، در قاموس قرآن پیرامون واژه عرش از کتاب ‹جوامعالجامع› نقلشده که بر اساس روایتی حاملان عرش اکنون چهارند. روز قیامت خداوند چهار تای دیگر را به کمک آنان میفرستد.
اگر کسی میخواست بر این نظر خردهبگیرد که مصداق هشت، فرشته است و فرشته تنها نیرو نیست، ولی این روایت که همچون قرآن برای حاملان عرش، مصداق تعییننکرده، حجت را بر آنها تمامکرده و گفتهاست که اکنون چهارند و در روز قیامت هشت خواهندشد. با توجه به اینکه تاکنون در دانش فیزیک چهار نیرو بیشتر شناختهنشده، پس مصداق هشت، که پیش از رستاخیز چهارند، با توجه به حدیثی که نقل شد، تنها میتواند همان چهار نیروی شناخته شده امروزی باشد که در دوران رستاخیز به هشت نیرو افزایش مییابند. (برگرفته از مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
الحمدللهالذی هدانا لهذا وماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله
نگارش و انتشار: پانزدهم فروردین نودودو، تنها با 53 مفهوم ویژه
اولین ویرایش همراه با واژگانی نو: بهمن نودوچهار
دومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: آبان نودوهفت
سومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: تیرماه نودوهشت
چهارمین ویرایش، افزودن واژگان و تنظیم فهرست: آذر نودونه
پنجمین ویرایش با127 مفهوم ویژه: دی نودونه
ششمین ویرایش با131 مفهوم ویژه: فروردین 1400
هفتمین ویرایش با 142 مفهوم ویژه: آبان 1400
احمد شمّاع زاده
دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم
(بازشناسی حقایقی از قرآن کریم)
سرآغاز
واژه کاوی از نیازهای اساسی برای فهم آیات قرآن و پژوهش در این کتاب عظیم است.
هدف از تدوین این دانشنامه کوچک و پربار بازشناسی حقایقی از قرآن کریم است که در پس واژگان و عبارتهایی گاه ساده و گاه ویژه نهفته است؛ و از آنجا که خداوند کریم در گزینش و به کارگیری واژه ها بسیار دقیق عمل کرده، برهر خواننده قرآن لازم است تا به هنگام خواندن قرآن، با تدبّر آن، به منظور نظر خداوند دست یابد. نمونه ها:
چرا خداوند واژه ویژه هوی را در آیه والنّجم اذا هوی به کار برده است؟
چرا خداوند واژه ساده انعام (چهارپا) را در جایی به کار برده که ربطی به چهارپایانی که ما میشناسم پیدا نمیکند؟
چگونه خداوند در یک آیه با یک مثال ساده، و در آیه ای دیگر با یک واژه ویژه، شکل کیهان را به ما مینمایاند؟
قرآن کریم با آیات زیر که آیه اول آن خطاب به پیروان ادیان مختلف، و آیه دوم آن خطاب به مسلمانان، و چهار آیه دیگر، مخاطب آنها همه جهانیان هستند، خود را معرفی میکند:
ـ تفصیل کل شیء و هدیً و رحمهً لقوم یؤمنون(یوسف: 111)
ـ تبیاناً لکل شیء و هدیً و رحمهً و بشری للمسلمین(نحل: 89)
ـ ولقد صرفنا فی هذاالقرآن للناس من کل مثل و کانالانسان اکثر شیء جدلاً(کهف: 54)
ـ ولقد صرفنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل فابی اکثرالنّاس الاّکفوراً(اسراء: 89)
ـ ولقد ضربنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل لعلّهم یتذکّرون(زمر: 27)
ـ ولقد ضربنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل و لئن... (روم:58)
این آیات به ما میفهمانند که خداوند در قرآن کریمش از همه چیز به گونه ای نمادین یاد کرده است. برماست تا به حقیقت آن نمادها دست یابیم و برای دستیابی و فهم آنها باید در این کتاب تدبر کنیم.
بنابراین ما باید چشم بصیرت قرآنی داشتهباشیم تا موارد مورد نظرمان را در قرآن بیابیم. اولین چیزی که این چشم بصیرت را به ما میدهد، آن است که پیش از هرچیز به آیات بالا ایمان داشته و باور داشته باشیم که همه چیز در قرآن یافت میشود، تا آیات قرآن حقیقت خود را به ما بنمایانند.
کپلر و کپرنیک پیشگامان هیأت جدید شناخته شده اند؛ در حالی که قرآن کریم در این زمینه هزار سال از آنان پیشگامتر است. اکنون میدانیم که قرآن کریم پیرامون گسترش کیهان، نسبیت زمان و بسیاری از کشفهای مهم تاریخ علم پیشگام بوده؛ ولی تفسیرها نتوانسته اند در مقاطع حساس تاریخ علم، از حقایق قرآن پرده برداری (تفسیر) کنند و حقایق قرآن را به اندیشمندان نشان دهند. در نتیجه دانشها و نکات علمی قرآن همواره مورد غفلت واقع شده و تنها زمانی متوجه برخی از آنها شده اند که دانشمندان به آن حقایق دست یافته اند. در این میان مقصران اصلی چه کسانی هستند؟
آیا جز دانشمندان علوم قرآنی و مفسرینی که از سویی از دانشهای روز آگاهی نداشته یا ندارند و از سوی دیگر بدون تدبّر هرگاه به فهم آیه ای دست نمییافته اند یا نمییابند، چیزی به جای کلام خداوند گذاشته یا میگذارند و از موضوع درمیگذرند، قشر دیگری کوتاهی کرده است؟
نکته مهم دیگری که دانستن آن موجب دوری گزینی ما از تفسیرهای کهن میشود، این است که تفسیرهای نادرست مفسران کهن، نه تنها بر مترجمان و مفسران بعدی تأثیرگذار بوده، بلکه بر فرهنگهای واژگان عربی به فارسی و عربی به عربی نیز تأثیر عمق خود را تحمیل کردهاند؛ به گونهای که اگر کسی در فهم آیهای ناتوان باشد و بخواهد نه از روی تدبّر و نه رجوع به تفسیری، بلکه به وسیله فرهنگ واژگان به فهم واژه یا عبارتی از قرآن دست یابد، به همان نکتهای میرسد که تفسیرهای کهن تعیین کرده اند؛ و نه بیشتر.
قرآن کریم دایرة المعارف کل هستی است؛ و ترجمه یا تفسیر کل آن، یعنی از سوره حمد تا سوره ناس غیرممکن، و تنها سرابی است که تشنگان حقایق و معارف قرآن را به خود میکشاند و تشنه بازمیگرداند. کدام دانشمندی وجود داشته یا دارد که بر تمام دانشها و آگاهیها احاطه علمی داشته باشد تا توانسته باشد یا بتواند کل قرآن را ترجمه یا تفسیر کند؟ پس، از آنجا که تفسیرها نمیتوانند کارا و کارساز باشند، باید در شیوه های فهم قرآن تجدید نظر کنیم و طرحی نو دراندازیم.
بهترین روشی که برای درک «مفاهیم ویژه قرآن کریم» به ذهن نگارنده رسیده، همان شیوه ای است که برای تدوین دایرة المعارفها در نظر میگیرند؛ و هر کلیدواژه آن را به یک یا چند شخص خبره و اهل فن میدهند تا یک یا چند مقاله برای آن بنویسند.
با این دیدگاه، نگارنده بر آن شد تا نتیجه سالها تدبر قرآن و اندیشه در آیات آن را که با زحمتهای فراوان از برخی واژگان و مفاهیم ویژه قرآن کریم درک کرده، در این دانشنامه گرداوری کند و به آگاهی دیگران برساند؛ بلکه راهی باز شود تا دیگر حقایق قرآن که هنوز ناشناخته اند به جهانیان شناسانده شود و قرآن کریم هدایتگر دانشمندان علوم مختلف قرارگیرد و کارایی خود را بیش از پیش به همگان نشان دهد.
واژگان و مفاهیمی که در پی میآیند، گلچین شده آن واژه کاویهاست؛ که همگی در محیط مجازی وب موجودند. در این راستا امید میرود قرآن دوستان بیشتر با قرآن و مفاهیم آن آشنا، و قرآن پژوهان بیش از پیش بهرمند شوند.
در این گرداوری بر مبنای فهرستی که در پی خواهد آمد، تاکنون شمار یکصدوچهل و دو مفهوم ویژه مورد بررسی قرارگرفته و همانگونه که همواره بر غنای آن افزوده شده، امید میرود این روند ادامه داشته باشد. به نظر میرسد جای این دانشنامه تاکنون خالی بوده و امید است برای همگان دلپذیر و اندیشه برانگیز باشد.
احمد شماع زاده
hmdshmzdeh@gmail.com
فهرست مفاهیم ویژه قرآ ن کریم
آذان الانعام (در آیه صدونوزدهم سوره نساء با موضوع ایجاد تغییرات در ژنها)
آیه ( معانی سگانه آیه در قرآن)
ابواب السّماء (= سیاهچالگان)
اثنتاعشرة عیناً (تفکیک بنی اسرائیل به دوازده تیره از نوادگان دوازده فرزند یعقوب پیامبر)
احزاب (= اقوام، گروهها، طوائف)
احضرت الانفس الشّح (= همه حق را به خود دادن! و حق طرف مقابل را در نظر نگرفتن)
اخت هارون (آیا حضرت مریم برادری به نام هارون داشته است؟)
ارذل العمر (= آلزایمر)
ارض (معانی سگانه ارض در قرآن)
ارضین السّبع (= زمینهای هفتگانه! همچون آسمانهای هفتگانه)
ازواجاً ثلاثة (نمودار زوجهای سگانه، بر پایه تلفیق آیاتی از سورههای الرّحمن و الواقعة)
اسباب السّماء (وسایلی که میتوان با آنها به آسمان رفت.)
افک (= Fake)
اکل المال بینکم بالباطل (موضوع: رانتخواری در قرآن)
الرّحمن (= هستی بخش)
الم تر (آیا هیچگاه متوجه نشده ای؟!)
امانت و خیانت (بررسی آیات مربوط به این دو موضوع به هم پیوسته)
امّ الکتاب (کتاب المبین را ببینید.)
امامٌ مبینٌ (کتاب المبین را ببینید.)
امر (کلیدواژه)
امرٌ جامع (= کاری مهم)
امرٍ مریج (= کاری بسیار سست بنیان)
امّةً وسطاً (امّت میانه و میانه رو، مخالف تندروی و پسروی)
امّ من یّجیب (در آیه امّن یّجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء؟)
انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج
انعام (در آیات شش سوره زمر و یازده سوره شوری)
اوتاد (فرعون ذی الاوتاد= فرعون دارنده اهرامی که همچون میخ در زمین فرورفته اند.)
اهل الذّکر (= تاریخدانان، تاریخنویسان)
ایّد (= منزلت و برتری داد)
بالنّجم هم یهتدون (بیابانگرد و کیهانشناس، هردو به وسیله ستاره راه خود را می یابند.)
بحرالمسجور («کرسی» گسترگی کیهان را بیان میکند و «بحر المسجور» چگونگی آن را)
برد(= برف)
بشر(کلیدواژه)
بعداً ل… (= مرگ بر...)
بلدة طیّبة (= مدینه فاضله)
بنی اسرائیل (نوادگان یعقوب یا اسرائیل از دوازده فرزندش)
تدبّر (= پشت بینی)
تدلوا (اکل المال بینکم بالباطل را ببینید.)
تسبیح (همه آفریدگان به گونهای تسبیح گوی اویند.)
تسع آیات (موضوع طیف کامل نور در قرآن)
تمورالسّماء (موضوع پایان کار کیهان برای انسان)
ثانی أثنین (ابوبکر بوده یا پیامبر؟)
جاهدوا فینا (در الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)
جناح (بال) (فرشتگان کارگزاران خداوندند در امور کیهان)
حبک (در والسّماء ذات الحبک)
حکّام (کسانی که کار مردم در دست آنان قرار دارد.)
حورالعین (آیا واقعاً آنگونه اند که گفته شده؟)
خصیم (بسیار دشمنی کننده)
خلطاء (کسانی که با یکدیگر برخورد منافع دارند.)
خنّس الجوارالکنّس (کوتوله های قهوه ای- کیهانشناسی)
دابّة الارض (منظور از جنبده زمین چیست؟)
دحوالارض (آیا زمین مسطح است؟)
دین (شیوه و روش زندگی کردن)
ذوالقرنین (معجزه رقم 1147 در قرآن)
زوج و زوجین (نقش جفت در تعادل آفریدگان صنع الهی و صنایع انسانی)
زوجین اثنین (دو جفت دوتایی)
سئم (در لایسئم الانسان)
سبعاً شداداً (لایه های کیهان)
سبعاً من المثانی (در سبعاً من المثانی و القرآن العظیم)
سبع سموات (هفت کیهانک)
سبع طرائق (= هف لایه حلزون کیهانی)
ستّة ایام (در خلق السموات و الارض فی سته ایامٍ- مراحل ششگانه آفرینش)
سدرة المنتهی (= سوپ آپ اطمینان عظیم کیهان)
سلّّم یستمعون فیه (= سفینه فضائی برای شنود فضائی)
کلیدواژه «سلم»
سماء (کیهان)
سموات العلی (بخشها یا لایه های بالایی کیهان)
سموات و الارض (= کیهان)
سوء من القول (در لایحبّ الله الجهر بالسوء من القول الّا من ظلم)
شری (خرید یا فروش؟)
شعری (وجود ستاره شعری یا شباهنگ در قرآن، خود معجزه کیهانشناسی دیگری است.)
صابئون (پیروان یحیی زکریّای پیامبر)
صدف (دوری گردانیدن، دوری گزیدن)
صلوة و زکوة (در قرآن همواره با هم آمده اند.)
صور اسرافیل (پایان کار کیهان برای انسان)
ضاق بهم ذرعاً (پادمادّه کیهانی در قرآن، در ضمن داستان ضیف ابراهیم)
ضرباً فی الارض (مسافرت)
طائف (= گردباد)
طبقاً عن طبق (موضوع کیهانشناسی)
عبادک المخلصین (شرح ویژگیهای آنان)
عدم (قرآن که منظومه هستی است، یک بار هم از نیستی سخن نگفته است!!)
عدوٌ مّبینٌ (دشمن آشکار که منظور شیطان است. دشمن پنهان نفس انسان است.)
عرش (هسته حلزون کیهانی یا ثقل هستی)
علم الغیب (آگاهی بر پنهانیهای کیهان)
علم الکتاب (آگاهی از رمزورازها یا سننن الهی نهادینه شده در طبیعت)
علم لدنّی (دانشی که خداوند از دانش خود، بیواسطه به برخی پیامبران داده است.)
علی علمٍ (با آگاهی کامل- به عمد)
عمل (در عبارت عملٌ غیرصالح)
غثاءً احوی (در آیه الّذی اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی)
فرعون (موضوع آزادی و دموکراسی در قرآن)
فزع الاکبر(= Big Crunch)
فعّالٌ لما یرید (مبحث فعل الهی)
فقر و فحشاء (دو عامل تباهی جوامع که دومی نتیجه اولی است.)
فی الکتاب (= درباره)
قدر (کلیدواژه)
قرآن (= خواندنی- پدیده)
قرآنٌ مبینٌ (کتابٌ مبینٌ را ببینید.)
قرن (نسل مردمانی که میآیند و میمیرند.)
قطّعناهم (موضوع قبائل بنی اسرائیل)
کتاب (بررسی معانی مختلف واژه کتاب)
کتابٌ حفیظٌ (دی. ان. آ.)
کتابٌ مبینٌ (کیهان همچون یک کامپیوتر عظیم ویژه خداوند کار میکند.)
کرسی (عنوانی مجازی برای نشان دادن گستردگی کیهان)
کرّمنا بنی آدم (انسان اشرف مخلوقات نیست!)
کعبین (= دو قوزک پا، موضوع شستن پا در وضو)
لدلوک الشّمس (به هنگام گرایش خورشید به مغرب)
لیعلم الله (= تا خدا بداند)
لیفجر امامه (موضوع آیندهنگری انسان)
مارجٍ مّن نّار (= حرارت یا گرمای بیرنگ و بو، مایه ای که جن از آن آفریده شد.)
ما سکن فی الّیل و الّنهار (چه آفریدگانی شبانگاهان و به هنگامه روز، ساکن اند؟)
ما ملکت ایمانکم، ایمانهم (آنچه که مالک آن شدید یا شدند، تنها شامل کنیز نمیشود.)
متوسّمین (= پژوهشگران)
مزّقتم کلّ ممزّقٍ- مزّقناهم کل ممزّقٍ (موضوع تجزیه بدن انسان پس از مرگ در خاک)
مشارق (= جهان ملکوت یا فرشتگان که همواره شروق است و شب در آن راه ندارد.)
مشرقین و مغربین (موضوع مسکونی بو دن دیگر سیارگان)
معجزین و معاجزین (هماوردخواه، به چالش کشیدن، Challenge)
ملأالأعلی (یکی از بخشهای کیهان در قران)
من فی السّموات (موضوع جهانهای متوازی و متوالی در قرآن)
مواقع النّجوم (اهمیت جایگاه ستارگان برای خداوند)
موسعون (موضوع توسعه روزافزون کیهان)
موسی (موضوع آزادی و دموکراسی در قرآن)
نارالسّموم (مایه ای که جن از آن آفریده شد.)
ناس (= مردم و مردمان، انس)
نأتی الارض (موضوع کم شدن مواد و انرژیهای اطراف زمین)
نبات (موضوع رویش انسان از زمین)
نسخ (موضوع جایگزینی پدیدههای طبیعی نو به جای پدیدههای کهن)
نشوز (موضوع نافرمانی مرد از زن و زن از مرد)
نضید ( در و طلعٌ نضیدٌ)
نطوی السّماء (موضوع پایان کار کیهان برای انسان)
نفر (کلیدواژه)
هضیم (در و نخل طلعها هضیم)
هوی (در والنّجم اذا هوی و پیدایش سیاهچالگان)
ولی و ولایت (موضوع: تنها خداوند ولی المؤمنین است.)
یحرّفون الکلم عن مواضعه (تحریف آیات قرآن با تحریف واژگان آن)
یحیی (پیامبر صابئون یا صبّیها و فرزند زکریّا و پسرخاله عیسی مسیح)
ید بیضاء (موضوع طیف کامل نور در قرآن)
یفعل ما یشاء (موضوع فعل الهی)
یلج (کلیدواژه)
یوم (معانی سگانه یوم در قرآن)
یوم الخروج (وصف چگونگی آغاز رستاخیز برای همه آفریدگان)
یوم القیامه (رستاخیز و رسیدگی به عملکرد انس و جن)
یوم تبدلالارض (وضعیت عرش و دیگر بخشهای کیهان پس از رستاخیز)
آذانالانعام
و من یشرک بالله فقد ضلّ ضلالاً بعیداً(116) ان یدعون من دونه الاّ اناثاً و ان یدعون الاّ شیطاناً مریداً(117) لعنهالله و قال لاتّخذنّ من عبادک نصیباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّینّهم ولامرنّهم فلیبتّکنّ اذانالانعام ولامرنّهم فلیغیّرنّ خلقالله…(119) - سورة نساء
ترجمه: و آنکس که به خداوند شرکبورزد، پس بهدرستی که در گمراهی بسیاردوری گمشدهاست.(116) آنان نمیخوانند غیرخدا را مگر چیزهای بیجانی را(نه مانند خداوند که زنده و پایدار است). و نمیخوانند مگر شیطانی سرکش را. (117) لعنکرد خداوند او(شیطان) را؛ و او گفت حتماً میگیرم از بندگانت بهره بیکموکاستی را. (118) و حتماً آنان را گمراهمیکنم و حتماً وعدههای دروغین به آنان میدهم؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید گوشهای چهارپایان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید تغییردهند آفرینش خدا را… (119)
نظر به اینکه اثبات آذانالانعام به عنوان نمادی که خداوند برای مفهوم ژن به کار برده و نیز بررسی نتایج دستکاری در دستگاه آفرینش با ایجاد تغییرات ژنتیکی بحثی مفصل است، پیشنهاد میشود مقاله زیر را مطالعه کنید: آذان الانعام یا ژنها: https://www.academia.edu/7503159
آیه
یک: جملههای کتابهای مقدس (Verse)
همچنانکه هر بخش از یک سوره را در قرآن آیه میخوانیم، کتاب تورات نیز چنین است و تنها تفاوت این است که مجموعهای از آیات در تورات به جای سوره، سفر گفته میشوند.
دو: معجزه (Miracle)
وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً ﴿مؤمنون: ۵۰﴾ و پسر مریم و مادرش را آیتى (معجزه ای) قراردادیم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ (اسراء: 101) همانا به موسى نُه معجزه روشن دادیم.
سه: نشانه، پدیده (Phenomenon)
سنریهم آیاتنا فیالافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّهالحقّ (فصّلت: 53)
ترجمه: ما بهزودی به آنها مینمایانیم ‹نشانهها›ی خود را در «طبیعت»(آیات افاقی) و در خودشان(آیات انفسی)، تا اینکه برای آنها روشنشود که همانا آن(قرآن) حق است.
نشانه های طبیعی در سوره روم
و من آیاته ان خلقکم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون(20)
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موّدّه و رحمه این فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون(21)
و من آیاته خلقالسّموات والارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ان فی ذلک لآیات للعالمین(22)
ترجمه: از نشانههای او، آفرینش کیهان و اختلاف زبانها و رنگهای پوست شماست، همانا در این تفاوتگذاری نشانههایی برای دانشمندان است.
و من آیاته منامکم بالیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله ان فی ذلک لآیات لقوم یسمعون(23)
و من آیاته یریکم البرق خوفاً و طمعاً … ان فی ذلک لآیات لقوم یعقلون(14)
و من آیاته ان تقوم السّماء و الارض بامره (25)
و من آیاته ان یرسل الریاح مبشّرات و لیذیقکم من رحمته و لتجری الفلک بامره(46)
کنکاش در واژگانی چند پیرامون سفارش قرآن به اندیشیدن و پندگرفتن از نشانههای طبیعی:
تفکر در نشانههای طبیعی: با عبارتهایی همچون لقوم یتفکرون و لعلهم یتفکرون 17 آیه.
تعقل: با عبارتهایی همچون ‹لعلکم تعقلون› و ‹افلاتعقلون› 24 آیه.
تعقل: با عبارتهایی همچون ‹لایعقلون› 22 آیه.
جملههای این آیهها شرطی و استفهامی است و جملة اثباتی کمتر دارند.
اولوالالباب(خردمندان): با این مفهوم که خردمندان از نشانههای ما پندمیگیرند، 16 آیه.
ابواب السماء
در حالت طبیعی که بدهبستان میان آسمان و زمین کم است، درهای آسمان که همان سیاهچالهها هستند بستهاند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود میکشند، چنانکه در آغاز دوره قیامت چنین خواهدشد. (نبأ: 18 تا 20 ):
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرتالجبال فکانت سراباً
ترجمه: روزی که در صور دمیدهشود، پس گروه، گروه میآیند. و آسمان گشودهشود، پس آن را درهایی خواهد بود. و کوهها سرنگونشوند پس سرابی خواهندبود.
و در مورد وقایع پیش از قیامت میفرماید:
ولو فتحنا علیهم باباً منالسماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان میگشودیم، پس همواره در آن بالامیرفتند. هراینه میگفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشدهایم، بلکه ما قومی جادوشدگانیم.
این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعیمیکند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده، تا ابد بیحرکت به نظرمیرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبه افق رویداد است.» ( ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل دروازه عالم بالاستی. برگرفته از ابواب السماء یا سیاهچالگان در قرآن
اثنتاعشرة عینا (بنی اسرائیل را ببینید)
احزاب
معنای «احزاب» در کل قرآن و بویژه در سوره احزاب، گروههای خاصّی از مردم (قوم)است. جالب توجه اینجاست که خداوند در قرآن کریم، واژه «قوم» را که مفرد است، 62 بار به کار برده؛ ولی هیچگاه جمع آن یعنی واژه «اقوام» را به کار نبرده و به جای آن واژه «احزاب» را به کار برده است؛ مانند آیات پنج، سی، و سی و یک سوره غافر.
احضرت الانفس الشّح
نظر به اینکه معنای واژه شحّ، زیاده خواهی است، پس معنای این عبارت قرآنی، "همه حق را به خود دادن" و «همه چیز را برای خود خواستن» است.
و ان امرأه خافت من بعلها نشوزا او اعراضاً فلاجناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحاً و الصّلح خیر و احضرت الانفس الشّحّ و ان تحسنوا و تتّقوا فان الله کان بما تعملون خبیراً(نساء:128)
و اگر زنی واهمه دارد که نکند شوهرش سرکش شود و یا از او دوری گزیند، پس بر آنان گناهی نیست که با یکدیگر سازش کنند و سازش بهتر است از اینکه همه حق را به خودتان بدهید و همه چیز را برای خود بخواهید. زیرا طبیعتاً هرکس مایل است همه حق را به خود بدهد (و احضرت الانفس الشّح)، بلکه بهتر آن است که حقی هم برای طرف مقابل بخواهید و مشکلات او را نیز درنظر بگیرید.
نکته جالب توجه در این آیه این است که معمولاً همه فکر میکنند که نشوز یعنی نافرمانی و سرپیچی تنها مربوط به زن است و مرد در این زمینه دارای حق است و حال آنکه خداوند در این آیه به گونه ای سخن گفته که مردها نیز ممکن است ناشز باشند و از رعایت حقوق زنان سرپیچی کنند. (برگرفته از شرایط بسیار سخت چند همسری در قرآن)
اخت هارون
قرآن کریم این عبارت را در مورد رسولانی بسیار و درباره مخالفان با جهاد در زمان حضرت رسول اکرم، در همان راستایی به کار برده که برای حضرت مریم نیز به کار برده است و هیچکس هم ایرادی بر آنهمه آیات نگرفته؛ ولی چون در این آیه برای حضرت مریم که زن هست، به جای واژه اخو و اخا، واژه اخت به کار رفته، موجب پرسش و تعبیرهای عجیب و غریب شده است.
خداوند در آیات 106 و124 و 142 و161 سوره الشّعراء، این جمله را به ترتیب برای حضرات نوح، هود، صالح، و لوط به کار برده است:
اذ قال لهم اخوهم … الاتتّقون. (آن هنگام که برادرشان … به آنها گفت: آیا از خداوند پروا نمیکنید؟) در همه این آیات، آیا منظور از برادرشان، برادر حقیقی آنهاست یا اینکه منظور این است که این رسولان همقوم، همطایفه، و همتبار آن مردمان بوده اند؟
مسلّم است که همه رسولان از قوم خودشان و برای قوم خود برگزیده میشدند و به همین دلیل قرآن کریم عنوان برادر به معنای همقوم و همتبار را برگزیده است تا بگوید با اینکه از خودشان بود، و مانند برادر به خوبی او را میشناختند، به سخنش گوش فرانمیدادند، چه رسد به اینکه از قوم دیگری برای آنان رسولی میفرستادیم!!
در آیه 28 سوره مریم که در آن «یا اخت هارون» آمده، متولیان و مبلّغان دین یهود، که همزمان با حضرت مریم میزیسته اند، با دیدن نوزادی در آغوشش، خطاب به وی میگویند ای که از قوم هارونی! (ای همقوم هارون نبی!) و اصل و نسبت به هارون پاک و معصوم میرسد! تو چرا چنین گناهی را مرتکب شده ای؟!!
حال ببینیم قرآن کریم، با به کارگیری این عبارت کوتاه، کدام حقیقت تاریخی را بیان داشته که با وجود اینکه همه ادیان در آن سهیم بوده اند، ولی هیچیک از پیروان این ادیان تاکنون از آن آگاهی نداشته اند، و تنها قرآن کریم بوده است که از این رمز پرده برداری کرده است:
متولّیان و مبلّغان دین یهود در زمان ولادت حضرت مسیح میدانستند که حضرت مریم علیها سلام، اصل و نسبش به هارون میرسیده است!
و این در حالی است که هم مسیحیان و هم مسلمانان تا کنون از این موضوع مهم غافل بوده اند! و قرآن کریم، با این عبارت کوتاه، حقیقتی از حقایق تاریخ پیامبران را آشکار، و تصورات نادرست پیروان ادیان ابراهیمی و پژوهشگران را اصلاح کرده است!
برگرفته از: شرحی بر «یا اخت هارون» در قرآن
ارذل العمر
والله خلقکم ثمّ یتوفّیکم و منکم من یردّ الی ارذل العمر لکی لایعلم بعد علمٍ شیئاً (نحل: 70)
ترجمه: و خداوند آفرید شما را. سپس میمیراند شما را. و از شما کسی برمیگردد به پست ترین مرحله عمر خود، به گونهای که نمیداند (به یاد نمیآورد) چیزی را پس از دانستنی.
بنابراین آیه، حالتی که یک شخص پیروفرتوت چیزی را به یاد نمیآورد، از نظر قرآن بی ارزش ترین مرحله عمر اوست؛ که از نظر علمی به آن آلزایمر گویند. این حالت از دیرباز، در میان عامّه فارسی زبانان به خرفتی، و در میان خاصّه، به سفاهت عقل مشهور بوده است.
ارض
«ارض» در آیات قرآن دارای چهار معناست؛ که با فهمیدن آیه، میتوان به یکی از آنها پی برد:
یک: زمین (مانند شخم زدن زمین)
دو: سرزمین (مانند: ارض التی بارکنا فیها)
سه: کره زمین از منظومه شمسی
چهار: کل اجرام آسمانی (جهان پیدا) در همه آیاتی که سموات والارض دارند.
ارضین السّبع (به سبع سموات بازگشت شود.)
ازواجاً ثلاثة
جفتهای سگانه در روز رستاخیز، بر مبنای تلفیق آیاتی از سوره های الرحمن و الواقعه
اسباب السّماء
و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلّی ابلغالاسباب(36) اسبابالسموات فاطّلع الی اله موسی و انّی لاظنّه کاذباً(غافر: 37)
ترجمه: و فرعون گفت ای ‹هامان› برای من بناکن بنایی بلند، بلکه دستیابم به وسیله. وسیله آسمانها. پس آگاهییابم به خدای موسی و همانا من گمان میبرم او دروغگوست.
تصورنشود که فرعون میخواسته موسی را دست بیاندازد و به سخره بگیرد بلکه با دقت در واژههای قرآن متوجه میشویم که آن بنای بلندی که در نظر فرعون بوده، بنایی مناسب برای ساخت یک رصدخانه بوده؛ همان گونه که دانشمندان برای ساختن رصدخانه، به دنبال بلندترین جای زمین میگردند. بنابراین فرعون برای حقیقتیابی دستور به ساخت رصدخانه داده بوده تا ببیند میتواند از راه کیهانشناسی به خدای موسی آگاهی یابد یا نه.
البته چون بدون تلسکوپ رصدکردن سخت است اسباب السماء معنای تلسکوپ هم میدهد.
این آیه یک مشابه هم دارد: فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی و انی لاظنه من الکاذبین(قصص: 38) ای هامان برای من بر گل آتش بیفروز. پس برایم بنای بلندی قرارده. باشد که به خدای موسی آگاهی یابم و همانا که من گمان میبرم او از دروغگویان است.(منظور از گداختن بر گل(و نه گل را گداختن) اگر نکته های علمی دیگری در بر نداشته باشد دستکم آجرپزی برای ساخت رصدخانه بوده است.
به احتمال زیاد آنجا که خداوند میفرماید دمرنا ماکان یصنع فرعون و قومه و ماکانوا یعرشون(اعراف:37) نیز اشاره به رصدخانه داشته باشد: فروانداختیم آنچه را که فرعون و قومش ساخته بودند و بالا نرفتند(به بالا دست نیافتند).
ام لهم ملکالسّمواتوالارض و مابینهما فلیرتقوا فیالاسباب(ص: 10)
‹اسباب› در آیه بالا(فلیرتقوا فیالاسباب یعنی پس باید بالا روند در اسباب)، منظور ‹سفینة فضائی› یا ‹فضاپیما› است. زیرا فی نشان از چیزی دارد که در آن مینشینند و بالا میروند.
افک
در زبان عربی به خبری که همراه با دروغی بزرگ و تهمت باشد، افک میگویند. اگر در آیهای به عنوان اسم و صفت آمده باشد، به معنای دروغین و غیرحقیقی است؛ و اگر به عنوان فعل آمده باشد، به معنای غیرحقیقی بودن، دروغ پردازی همراه با افتراء، انکار کردن حق، و جلوه دادن ناحق به عنوان حق است.
در آیه هفتم سوره جاثیه واژه افّاک (صیغه مبالغه افک) آمده است؛ و در آیه بعد، خداوند افّاک را تعریف میکند: کسی که آیات الهی را که بر او خوانده شده میشنود؛ ولی مستکبرانه از کنار آن رد میشود، گویی که هرگز نشنیده است!! (مبارزه منفی با قرآن)
افک در آیات مشهور به آیات افک، همان دروغها و تهمتهایی است که برخی از منافقین با دادن نسبتهای ناروا به عایشه، و به منظور ریختن آبروی رسول اکرم (ص) از خود جعل کرده بودند.
واژه افک قرآنی معادل fake انگلیسی است. در زبان انگلیسی نیز به خبرها و چیزهایی فیک میگویند که جعلی یا بیاساس باشند.
اکل المال بینکم بالباطل
ولاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها الی الحکّام لتأکلوا فریقاً من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون. (بقره: 188)
ترجمه: و مخورید داراییهایتان را میان خود به بیهودگی و مرسانید آن را به حکّام تا بخورید بخشی از داراییهای مردم را به ناحق و(درحالی که) شما آگاهانه انجامش میدهید.
شرح و تفسیر لازم نیست تنها بسنده است تا واژه های کلیدی این آیه را درست درک کنیم:
بیهودگی
چه چیزی بیهوده و باطل است؟ اگر کسی طبق شرع و حق داراییهایی را به دست آورد و از آنها بهره برداری کند، کار باطل و بیهوده ای نکرده است. پس هنگامی این بیهودگی نمایان میشود که چرخه مال اندوزی نادرست و ناحق باشد.
حکّام
چه کسانی مصداق حکّام هستند؟ حکّام جمع حاکم است و حاکم کسی است که اهرمهایی را در دست، و یا بر اموالی که مال خودش نیست، تسلط دارد؛ ولی بدون اجازه، مشورت و خواست او نیز امکان بهره برداری از آنها نیست؛ مانند مدیران نهادهای اقتصادی همچون بانکنها.
مرسانید
نمیگوید ندهید میگوید مرسانید. خداوند روی نکته مهمی دست گذاشته؛ یعنی ممکن است رشوه را مستقیما به کسی ندهید، ولی بخواهید به طریقی به او برسانید.
بخورید
میگوید شما مرسانید اموالتان را به حاکمان یعنی رشوه ندهید به کسانی که آن اهرمهای مالی و اداری را در دست دارند؛ بعد میفرماید تا بخورید(یعنی هم حاکمان و هم شما با هم) بخشی از اموال مردم را. یعنی نمیگوید اموالتان را مرسانید به حاکمان تا از اموال شما بخورند؛ بلکه میگوید رشوه ندهید تا با هم بخشی از اموال مردم را نخورید!! جلَ الخالق!!
به ناحق
یعنی نه بر طبق موازین قانون و شرع، بلکه همراه با گناه و دور زدن محملهای قانونی و شرعی که امروزه با عنوان رانت و رانت خواری از آن یاد میشود. (برگرفته از رانت خواری در قرآن)
الرّحمن (واژه قرآن را ببینید.)
الم تر
الم تر در آیاتی همچون الم تر ان الله یعلم ما فی السّموت و ما فی الارض بدین معناست:
«آیا هیچگاه متوجه نشده ای؟».
امانت و خیانت
الف- مفهوم امانت و امانتداری در قرآن:
انجام دادن وظیفه و تکلیف به هر شکلی از سوی هر شخصی- گروهی یا حکومتی
دانستن ارزش نعمتها و هرآنچه خداوند به ما داده و به ما سپرده و بهره برداری درست از آنچه نزد ماست.
شناختن ارزش موقعیتها- مقامها- امکانات و هرآنچه که بر آن حاکمیت وسلطه داریم و استفاده بهینه از آنها در جهت رشد و تعالی انسانیت.
ب- مفهوم خیانت در قرآن
هرگاه شخصی یا حکومتی هرچند یکی از موارد سگانه مفهوم امانتداری در قرآن را نادیده انگارد یا بدانها توجه بسنده ای نداشته باشد خیانت کرده است.(برگرفته از امانت و خیانت در قرآن)
امّ الکتاب (کتاب المبین را ببینید.)
امام المبین (کتاب المبین را ببینید.)
امر (کلیدواژه)
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ ۗ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ (اعراف: 54)
همانا پروردگار شما خداوندى است که در شش دوران، کیهان را آفرید و سپس بر عرش مستولى شد. او روز را به وسیله شب که به سرعت آن را دنبال مىکند، مىپوشاند و خورشید و ماه وستارگان، محکوم به امر او هستند. هان! که خلق و امر مختصّ اوست!
کاربرد واژه امر در آیات مختلف قرآن به چهار معناست؛ اگر فعل باشد، به معنای دستور انجام کاری را به کسی دادن؛ و اگر اسم باشد، به معنای دستور و کار؛ چنانکه هر سه معنا را در زبان فارسی نیز به کار میبریم؛ ولی در آیه بالا به معنای اصول و سنّتهای الهی حاکم بر کیهان و طبیعت، و به تعبیری دیگر، قوانین طبیعی و علّت و معلولی حاکم بر طبیعت، از جمله انسانهاست.
ممکن است مفسّرینی که از چندوچون مکانیزمهای طبیعی و کیهانی آگاهی کافی ندارند، ترجمه و تفسیر کنند که خورشید و ماه و ستارگان که نام برده شده اند، زیر فرمان خداوندند؛ ولی باید بدانند که خداوند به پدیدههای کیهانی و طبیعی خود، مستقیماً امر و نهی نمیکند، بلکه اصولی را بر آنها حاکم کرده است که آفریدگان از آن اصول پیروی میکنند؛ و خداوند عنوان امر را به آن داده است.
ماه و خورشید و ستارگان مجبورند از اصولی پیروی کنند که بر کیهان حاکم است و گریزی از آن ندارند؛ ولی از آنجا که انسان اختیارش دست خودش هست، کسی او را مجبور نمیکند که از قوانین طبیعی و اجتماعی حاکم بر او و جامعه پیروی کند. پس هنگامی که از آن اصول و قوانین سرپیجی، یا در رعایتشان کوتاهی کند، به طور خودکار، نتیجه سرپیچی یا کوتاهی خود را میبیند.
ولی متأسّفانه بسیاری کسان که از مکانیزمهای علت و معلولی حاکم بر کیهان آگاهی ندارند، اگر مثلاً فرزندی به دنیا بیاورند که ناقص باشد، آن را به خداوند نسبت میدهند؛ در صورتی که این موضوع ربطی به فعل یا مشیّت الهی پیدا نمیکند؛ بلکه این امر الهی ست؛ زیرا خداوند جز در موارد ویژه دخالتی در ریزه کاریهای زندگی ما ندارد؛ و این تنها خود ما هستیم که باید مراقب کارهای ریزودرشت، و نیک و بد خویش باشیم. فعل الهی را ببینید.
امرٌ جامع = کاری اصلی، مهم، و فراگیر (آیه 62 سوره نور)
امرٍ مریج
بل کذّبوا بالحقّ لمّا جاءهم فهم فی امرٍ مریج (ق: 5)
مریج از ریشه ثلاثی مرج است. از این ریشه هم در زبان عرب و هم در قرآن، واژگان بسیار کمی به کار رفته و میرود. در قرآن کریم، واژگانی که از ریشه مرج مشتق شده باشند را تنها در عبارتهایی که همگی در سوره الرحمن آمده اند، میتوان یافت:
مارجٍ من نار (15) مرج البحرین یلتقیان (19) اللؤلؤ و المرجان (22) الیاقوت و المرجان (58)
از آنجا که در فرهنگهای موثق عربی، ممراج صفت کسی است که کارهای خود را محکم و استوار انجام نمیدهد (آنارشیست یا هرج و مرج طلب)، بهترین معنا برای مریج که صیغه مبالغه است را، میتوان بسیار سست بنیان ترجمه کرد؛ که بخش دوم آیه چنین میشود:
پس آنان هستند در کاری بسیار سست بنیان.
در بررسی بیشتر ترجمههایی که از واژه مریج صورت گرفته، تنها ترجمه آیت الله مشکینی به این معنا نزدیک است: پس آنها در کاری آشفته اند. بقیه ترجمهها اشکالهای اساسی دارند و با توضیح خواسته اند آیه را جمع و جور کنند.
امة وسطاً
امة وسطاً (جامعه ای که طبقه بالا و پایینش کم اند و مردم بیشتر در وسط قرار دارند و میانه رو هستند زیرا پیرو رسول میانه روی هستند.) از نشانه های مهم جوامع الهی است و نبود چنین حالتی نشانه الهی نبودن آن جامعه است.
ترجمه آیه 143 سوره بقره که تنها آیه ای است در این زمینه:
"و بدین ترتیب شما را امتی میانه قرار دادیم تا باشید گواهی بر مردم (آیندگان) و رسول نیز گواهی است بر شما (که با شما زندگی میکند). و ما قرار ندادیم قبله ای را که بر آن بودی مگر اینکه بدانیم (مشخص سازیم) کسی که از رسول پیروی میکند از کسی که به پس میرود.(پسرفت دارد زیرا راه رسول را نرفته) هرچند پیروی از راه رسول زحمت بسیاری دارد و سنگین است مگر برای آنانکه خداوند هدایتشان کرده است. و خداوند قصد ندارد که ایمانتان را تباه سازد. همانا که خداوند نسبت به مردم بسیار رأفت دارد و بسیار مهربان است".
در این آیه خیلی روشن در مورد امت اسلامی واقعی(وسط) روشنگری کرده و راه نشان داده و حتا چاه را هم نمایانده تا حجت را بر همگان تمام کند. و نیز یاداورمان شده است که رفتن راه رسول و رسیدن به جامعه الهی مورد نظر ما سخت است و هزینه دارد؛ ولی اگر ایمان واقعی داشته باشید و بر اساس ایمانتان هدایت یافته باشید بر مشکلات نیز فائق خواهید آمد و موفق به ساخت جامعه الهی مورد نظر من خواهید شد.
چاهی را هم که خداوند در این آیه نمایانده پسرفت است. نشانه پسرفت یک جامعه توسعه فقر و فحشاء است. چنانکه در آیه 268 سوره بقره یاداورمان شده است:
الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء والله یعدکم المغفره منه و فضلا والله واسع علیم.
شیطان به شما نوید فقر و شما را به انجام فحشاء فرمان میدهد. و خداوند نوید آمرزشی و فضلی به شما میدهد و خداوند توسعه دهنده بسیار دانایی است. برگرفته از معیار جامعه شیطانی در قرآن
امّن یّجیب
موضوع، آیه ای از قرآن مشهور به امن یجیب است که بخش اول آیه 62 سوره نمل است؛ و بسیاری مردمان نمیدانند که معنای درست آن چیست.
ریشه فهم این عبارت، در بخش دوم آیه 59 نهفته است: أالله خیرٌ امّا یشرکون؟ «آیا خداوند بهتر است یا آنچه که به او شرک میآورند»؟
آیات 60 تا64 یعنی پنج آیه با عبارت أمن (یا کسی که...- یا آنکه...) آغاز میشود؛ و با این پرسش که، أ اله غیرالله؟…(آیا جز الله الهی وجود دارد؟) پایان مییابد، بدین ترتیب:
آیه 60: یا کسی که آفرید…
آیه 61: یا کسی که قرارداد...
آیه 62 یا کسی که اجابت میکند دعای درمانده را آنگاه که بخواندش و بدی را برمیاندازد. (أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السّوء)
آیه 63: یا کسی که هدایت میکند شما را…
آیه 64: یا کسی که آفرینش را آغاز میکند و سپس برمیگرداندش...
با این مقدمه و روشن شدن معنای امّن، حال میخواهیم بدانیم چگونه یک جمله پرسشی میتواند دعایی برای شفا تلقّی شود؟ ما که چیزی را از خداوند درخواست نکرده ایم، چگونه میخواهیم نتیجه بگیریم؟ تنها توجیه، میتواند این باشد که:
ما تبرکاً چنین کاری را میکنیم و خدا خودش میداند که مراد و منظور ما شفای مریضمان است.
اگر هم چنین فرضی درست باشد، دستکم باید معنای آیه را بدانیم و پس از آن، آیه را مصادره به مطلوب کنیم!
انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج
خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج یخلقکم فی بطون امهاتکمخلقاً من بعدخلق فی ظلمات ثلاث ذلکمالله ربکم لهالملک لااله الّاهو فانّی تصرفون (زمر:6)
با توجه به معنای انعام که زیر عنوان انعام آمده است، پیرامون این نکته که چرا خداوند واژة انزل را بهکاربردهاست، میتوان گفت مایه زندگانی، یعنی کروموزومهای جانداران از جمله انسان، از فضای کیهانی وارد زمین شده که خداوند واژه فروفرستاد را به کاربرده است. این دیدگاه بر پایه برخی نظریههای معتبر علمی که میگویند عناصر تشکیلدهنده حیات ممکن است توسط دنبالهدارها به زمین آوردهشدهباشد، پذیرفتنی است.
پس از گذشت چندین سال، به تازگی دانشمندان به شواهد تازهای درست یافتهاند که این نظریه را تقویت میکند که "بذر"حیات را اجرام فضایی در کره زمین کاشتهاند.
کاوشگر روزتا که از پانزدهم مرداد ۱۳۹۳(اوت 2014) در مدار دنبالهدار ۶۷پی قرارگرفته است، اسید آمینه گلایسین و نیز عنصر فسفر را در هاله غبار اطراف این دنباله دار یافته است. در این تحقیق آمده که پیدا شدن گلایسین و فسفر، این نظر را تقویت میکند که این دنبالهدارها بودهاند که مولکولهای اصلی پیشنیاز حیات در منظومه شمسی و بویژه کره زمین را منتقل کردهاند.
اسیدهای آمینه مواد سازنده پروتئینها هستند و فسفر در ساختار دیانای، غشاء سلول، عضلات، استخوانها و اعصاب نقشی بسیار حیاتی دارد. (درست ویژگی کروموزمهای درشت یا جاینت کروموزومها یعنی این گونه کروموزومها سرشار از اسیدهای آمینه هستند که قرآن کریم زیر عنوان هشت جفت انعام، از آنها برای باروری زمین یادکرده و یاداورمان شده که از فضای کیهانی وارد زمین شده اند.) برگرفته از تأیید علمی منشأ حیات در قرآن
انعام
خداوند متعال در آغاز سورة نحل انعام(چهارپایان) را در چهار گروه به ما معرفی میکند. با توجه به این تقسیم بندی، متوجه میشویم که ترجمه انعام به دام (Cattle) کاملاً نادرست است و باید تمام ترجمههای قرآن به زبانهای فارسی و انگلیسی اصلاح شوند:
چهارپایان به معنای دام؛
چهارپایان برای سوارکاری و جابجایی اشخاص؛
چهارپایان باربر و بارکش؛
چهارپایانی که آنها را نمیشناسید.
خداوند در آیه 61 سورة واقعه نیز یاداورمان شدهاست: و ننشئکم فی ما لاتعلمون. شما را در آنچه که نمیشناسید نشوونمامیدهیم یا بارورمیسازیم.
با برابرگذاری دو آیه بالا نتیجه میگیریم چهارپایانی را که نمیشناسیم مربوط به باروری ما میشوند.
سه مورد اول را شاید بچه های روستا بهتر از ما بشناسند. پس باید در فهم مورد چهارم که نه تنها بزرگان شهرها بلکه قرآن خوانان و قرآن پژوهان و مترجمین قرآن نمیشناسند بکوشیم.
دو آیه بنیادین پیرامون مراحل جنینی انسان و جن در قرآن وجود دارد:
خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج یخلقکم فی بطون امهاتکمخلقاً من بعدخلق فی ظلمات ثلاث ذلکمالله ربکم لهالملک لااله الّاهو فانّی تصرفون (زمر:6)
ترجمة: آفرید شما را از جانی یگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد برای شما از چهارپایان، هشت جفت. میآفریند شما را در شکمهای مادرانتان آفرینشی پس از آفرینشی، در تاریکیهای سهگانه. آن است خداوندی که پرورندة شماست. از آن اوست هستی. نیست خدایی جز او. پس به کجا میروید؟(دست به دامان که میشوید؟)
فاطرالسموات والارض جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هوالسمیعالبصیر(شوری: 11)
ترجمه: شکافنده کیهان(که با شکفتن، کیهان را ایجادکرده)، قرارداد برای شما از خودهاتان، جفتهایی؛ و از چهارپایان، جفتهایی؛ بارورمیسازد شما را در آن (چهارپایان). نیست همانند او چیزی؛ و او بسیارشنوای بسیاربیناست.
اگر در این دو آیه تدبر کنیم و پشت ظاهر آنها را بتوانیم ببینیم به نکته های بسیارمهمی پی خواهیم برد. اولین نکته این است که این «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معنای ‹شتروگاووگوسفندوبز› نیست؛ بلکه موجودی است که چهار دستوپا دارد و خداوند با این نمادسازی و نامگذاری میخواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعی کند.
از آنجا که موضوع جنینی است و وابسته به رشد مراحل جنین است پس باید بیندیشیم که چه چیزی چهار دست و پا دارد و به جنین مربوط میشود. در نتیجه متوجه میشویم که تنها کروموزوم است که تصویر تشریحی آن به صورت دو بازوی بلند(Long arms) یا پاها، و دو بازوی کوتاه(Short arms) یا دستها، و یک بخش مرکزی(Centromer) است.
درست مانند انعام حقیقی که چهار دستوپا دارند و این معنی با دیگر واژهها و معنای کلی این آیهها نیز همخوانی دارد و مانند ترجمههای قرآن نیست که دامها یا هر گونه چهارپایی، هیچجای منطقی در این دو آیه و نیز در مراحل جنینی ما ندارند.
خداوند میفرماید شما را در انعام (کروموزوم) کشت میدهیم و بارورمیسازیم؛ همانگونه که دانشمندان نطفه را از طریق تکثیر و تقسیم سلولی کروموزومها در درون لوله آزمایش کشتمیدهند و بارورمیسازند؛ قرآن کریم چه واژة نیکو و مناسبی در این زمینه برگزیدهاست: «ذرء» و چه جمله نیکوتری: «یذرؤکم فیه».
از سوی دیگر خداوند هیچگاه ریشة ‹ذرء› را که معنی ‹کشتدادن› و تکثیر سلولی برای آفرینش اولیه انس و جن و بازسازی بدن آنها در روز جزاست، برای افزایش جمعیت آنان بهکارنبردهاست. بلکه برای این منظور ریشة ‹کثر› را بهکارگرفته، چنانکه میفرماید:
یا معشرالجن قداستکثرتم من الانس(انعام: 128)
و اذکروا اذا کنتم قلیلاً فکثرکم(اعراف: 86)
بنابراین معنیکردن ‹افزایش میدهیم شما را› که ترجمه یکثرکم است به جای ‹یذرؤکم فیه› مصداقی از منحرف کردن کلام خداوند از معنای اصلی آن(یحرفون الکلم عن مواضعه) است.
برای آگاهی از اثبات علمی این موضوع که با دستاوردهای دانش روز صورت گرفته، لازم است مقاله چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها مطالعه شود.
اوتاد
در قرآن سه بار از اوتاد یادشده، که مترجمین هریک را به گونهای ترجمه کرده اند: ‹میخ›، ‹قدرت›، ‹قدرت و سپاه›، ‹عماد و نگهبان›
و فرعون ذوالاوتاد(ص: 12، فجر: 10)
الم نجعلالارض مهاداً و الجبال اوتاداً(نبأ: 6 و 7)
برای درک درست این واژة قرآنی به المنجد بازمیگردیم:
فعل: وتّد رجله فیالارض ای ثبّتها
ترجمه: ثابت نگاهداشت پایش را در زمین یا ثابتقدم ماند.
اسم: ما رزّ فیالحائط او الارض
ترجمه: آنچه که در دیوار یا زمین فرومیرود.
اوتادالارض: جبالها. اوتاد الفم: اسنانها
ترجمه: اوتاد زمین کوهها هستند. اوتاد دهان دندانها هستند.
الهنیّهالنّاشره فی مقدّم الاذن کالثّلول
ترجمه: بلندی برامده در جلو گوش، مانند زگیل
با بهرهبرداری از المنجد، ‹وتد› (‹اوتاد› جمع) به چیزی میگویند که دارای این سه ویژگی باشد:
1 ـ موجب استحکام و پیوند شود، همچون ‹بست› و ‹میخ›.
2 ـ نسبت به پیرامونش برامده، برجسته، و ریشه در چیزی داشتهباشد.
3 ـ شکلش مانند هرم یا کوهان شتر باشد. چنانکه زگیل و برجستگی جلو گوش نیز چنیناند.
قرآن کریم هر سه ویژگی را در این آیه آورده: والجبال اوتاداً و کوهها را اوتاد قرارداد.
سؤال: آیا کوهها این سه ویژگی دارند؟ یقیناً چنین است.
سؤال دوم: ‹فرعون دارای اوتاد› یعنی چه؟ مگر او کوه یا چیزی شبیه به کوه داشته که قرآن کریم با این ویژگی منحصر به فرد از او یادکرده؟
پاسخ: آری او به عنوان مالک سازه هایی مانند کوه و با ویژگیهایی که برای کوه آمد شناخته شده بود و قرآن کریم بر این مالکیت صحه گذاشته است: هرمهای سگانه مصر.
(برگرفته از: معنای عبارت فرعون ذی الاوتاد)
اهل الذّکر
و ما ارسلنا من قبلک الّا رجالاً نوحی الیهم فاسألوا اهل الذّکر ان کنتم لاتعلمون (نحل: 43)
ترجمه: و نفرستادیم پیش از تو مگر مردانی را که به آنان وحی میکردیم. پس اگر نمیدانستید از تاریخدانان بپرسید.
قرآن کریم که همه چیز را به گونه اصلی و در بسیاری موارد نمادین بیان کرده، واژه تاریخدانان را با عنوان اهل الذّکر بیان کرده و شناسانده است. (برگرفته از: منظور از «اهل الذّکر» در قرآن)
ایّد
در قرآن کریم این واژه در برخی آیات آمده که متأسفانه مترجمین قرآن آن را با معنایی که در زبان فارسی رایج، و معادل Confirm انگلیسی است، ترجمه کردهاند؛ و این در حالی است که این معنا در قرآن کاربردی ندارد. در جستوجویی که در فرهنگهای عربی انجام دادم، متوجه شدم بهترین ترجمه برای این واژه، منزلت و برتری داد است؛ در آیاتی همچون بقره: 87 و253 و مائده: 110
بالنّجم هم یهتدون
یک عرب بیابانگرد این آیه را به گونه ای میفهمد که شایسته درک و فهم اوست. ولی خداوند تنها برای مسائل و موضوعهایی که مردم عادی میدانند آیه نازل نمیکند بلکه در پس آنها موارد دیگری را نیز در نظر دارد. این موضوع را از جوانی در باره این آیه میدانستم ولی دلیلی عینی و علمی برای آن نداشتم، تا امروز(جمعه ـ 1/8/83) که از کانال پنج تلویزیون فیلمی مستند زیر عنوان ‹مستند پنج› در مورد سیاهچالگان پخش میشد. در بخشی از این فیلم آمدهبود: ‹از آنجا که سیاهچالهها از مرگ ستارگان بهوجودمیآیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیونها سیاهچاله بهوجودآمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشتشماری از آنها را نمییابیم. زیرا نوری از خود بروز نمیدهند تا دیدهشوند… ›
سپس یک کیهانشناس با چراغقوهای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، و نیز یک حفرة سیاه نمایان شدند. وی ادامهداد که: ‹روش یافتن سیاهچاله نیز همین است. اگر ستارهای مانند این چراغقوه در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاهچالهای تاباندهشود، آن سیاهچاله نمایان میشود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچالهای را بیابیم. پس، ستاره است که سیاهچاله را مینمایاند.›.
البته راهیابی یک کیهانشناس، تنها به یافتن سیاهچاله پایان نمییابد؛ بلکه او باید بیندیشد که چگونه ستاره میتواند او را در موارد دیگر رهنمون شود. آیات قرآن کریم کاربردهای فراوان دارند و هرکس باید بتواند بر حسب پیشه، هنر، ذوق، اندیشه، و دانش خود بیشترین بهرهها را از آیات قرآنی ببرد. (برگرفته از روش یافتن سیاهچاله)
بحر المسجور
این واژه مرکب که مانند ‹کرسی› تنها یک بار در قرآن آمده و خداوند درقالب یک آیه دو واژهای به آن سوگند یاد کرده، مفسران برداشتهای مختلفی از آن داشتهاند (برخی معنای ‹پر، مالامال، متلاطم› و برخی دیگر معنای ‹برافروخته، شعلهور، گداخته›)، و به نتیجه ای مطلوب، پسندیده و قابل پذیرشی درباره آن نرسیدهاند.
به نظر میرسد بهترین درک از این واژه کیهانشناسانه قرآن، آن باشد که خداوند با واژه ‹کرسی›، ‹گسترگی› یا کمّیّت کیهان را بیان داشته و با ‹بحر المسجور›، ‹چگونگی› یا کیفیت آن را. زیرا در اینجا نیز واژهگزینی قرآن کریم، بسیار بجا و پرمعناست و خداوند با این واژه: ‹اقیانوس مالامال، متلاطم، برافروخته و گداخته›، بهترین معنا را در زمینه شناساندن کیهان بهکارگرفتهاست.
برد
وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ (بخشی از آیه 43 سوره نور)
وفرومیفرستد (خداوند) از آسمان کوهها (فضای بالای کوه) که در آن چیزی از «برف» است.
برخی «آسمان کوهها» را «آسمان از کوهها» ترجمه کرده، و مفهوم آیه را منحرف کرده اند.
و برخی دیگر از مترجمین به دلیل تصور یک مفسّر که برد به معنای «تگرگ» است، در ترجمه خود تگرگ را برگزیده اند که درست نیست؛ زیرا بر کوهها تگرگ نمیبارد بلکه برف میبارد.
دلیل دیگر اشتباه آنان در ترجمه تگرگ برای برد، این است که عربها با برف آشنایی چندانی نداشتهاند؛ بلکه تنها تگرگ را که بر دشتها میبارد میشناخته اند.
بشر
هدف از بررسی واژه بشر در قرآن کریم، و کوشش برای فهم معانی مختلف آن، نه تنها پی بردن به معنای مشترک این واژه در آیات مختلف است، بلکه به چرایی و چگونگی کاربردهای متفاوت این واژه در قرآن کریم نیز آگاه میشویم.
از سوی دیگر، تصور بیشتر مردمان آن است که به کارگیری واژه بشر در قرآن، همانند به کارگیری آن در محاوره ها و یا عنوانهایی همچون حقوق بشر، به معنای انسان بما هو انسان است؛ که این تصوّر، تصوّر نادرستی است.
گونه های کاربرد واژه بشر در قرآن:
از قول خداوند، در آیه هایی همچون انی خالق بشر من طین... که بیشتر معنای کالبد و جسم را به ذهن آدمی متبادر میسازد.
از زبان قرآن، آنگاه که تن و ظاهر کس یا کسانی مورد بحث و نظر است، و ماهیتشان مورد نظر نیست، مانند: (و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشرٌ تنتشرون- روم: 20) یا درباره حضرت یوسف زمانی که زنان مصر درباره او به قضاوت نشستند: ما هذا بشراً(یوسف: 31) یا پاسخ خداوند به برخی اهل کتاب که میگفتند ما فرزندان خداییم: بل انتم بشرٌ ممن خلق(مائده: 18)
از قول دیگر رسولان، آنگاه که میخواهند به کافران بگویند ما از نظر جسمانی و خوروخواب مانند شماییم و بر شما برتری نداریم و مانند فرشتگان نیستیم؛ میگویند: ما نیستیم مگر کسی مانند شما. (ما انّا الّا بشرٌ مثلکم)
از قول رسول اکرم(ص)، آنگاه که سخن از جسم و ظاهر او، و نه از انسانیت و رسالت اوست. (انا بشر مثلکم)
از قول کافران، که تنها ظاهر رسول اکرم را میبینند که مانند آنهاست و از باطن و انسانیت او بی اطلاعند. (ما انت الّا بشرٌ مثلنا)
گفتنی است: بیشتر آیاتی که واژه بشر در آنها به کار رفته، شامل دو مورد اخیر است.
معنای مشترکی برای بشر قرآنی:
با مراجعه و بازبینی تمام آیاتی که واژه بشر را دارا بودند، یک واژه را در فارسی یافتم که کاملا بر بشر قرآنی منطبق است؛ و آن چیزی جز واژه "کس" نیست؛ که نکره آن میشود کسی.
در کل قرآن کریم، 36 بار واژه بشر به کار رفته است. در آیات 25،31 و 36 سوره المدّثّر، این واژه به صورت معرفه البشر، و در 33 آیه دیگر، به صورت نکره(بشراً- بشرٌ) به کار رفته است.
بعداً ل...
در پایان آیة 44 سورة هود، و پس از آنکه قوم نوح نابود شدهاند، خداوند میفرماید ‹بعدا للقومالظالمین› و این جمله را در پایان آیات 60 و 68 و پس از نابودی اقوام هود و ثمود نیز تکرار میکند.
همانگونه که «اف لکم» یعنی اف بر شما، «بعداً لکم» نیز یعنی مرگ بر شما. چه این معنا در میان عرب رایج بوده باشد و یا مفهومی قرآنی باشد، از این آیات معنای نابود باد(مرگ بر) قوم… برمیآید.
در آیة 95 همین سوره یعنی پس از به هلاکت رسیدن ‹اصحاب مدین› خداوند میفرماید: بعداً لمدین کما بعدت ثمود: مرگ بر قوم مدین چنانکه قوم ثمود نابود شدند. همین جمله در سوره مؤمنون در آیات 41 و 44 نیز تکرارمیشود، برای قومالظالمین و قوم لایؤمنون(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
بلدة طیبة
بلدة طیّبة و ربٍّ غفور(سبأ: 15)
بلدة طیبة قرآن برابر است با مدینه فاضله افلاطون که در زبان فارسی آرمان شهر گوییم.
بنی اسرائیل
فرزندان یعقوب پیامبر دوازده تن بودند که بنی اسرائیل نام گرفتند. بهتر آن است که بگوییم بنی اسرائیل یا قوم حضرت موسی نوادگان این دوازده برادر بوده اند که دوازده قبیله را شکل میدادند و نام هر قبیله از نیای آن قبیله گرفته شده است. پس قبیله بنیامین نوادگان بنیامین برادر تنی حضرت یوسف بوده اند و قبیله یهودا نوادگان یهودا.
حضرت موسی هنگامی که برانگیخته میشود یکی از وظایفش گرداوری این دوازده قبیله زیر یک پرچم یگانه و هدایت آنان و تشکیل امّت اسرائیل بوده است که قرآن کریم نیز از آنان(بنی اسرائیل) بسیار زیاد یاد میکند و یک سوره به نام آنان نامیده شده که نام دیگرش "اسراء" است.
ازجمله قضایایی که قران کریم در مورد حضرت موسی نقل میکند و در دو آیه به آن میپردازد آن است که حضرت موسی با زدن عصای خود بر سنگ، دوازده چشمه به وجود می آید. به نظر میرسد این دوازده چشمه ای که قرآن کریم در دو آیه از آنها یادمیکند برای دوازده قبیله بنی اسرائیل بوده باشد تا هر قبیله از یک چشمه آب بردارد و در نتیجه میان آنان اختلافی ایجاد نشود که این خود نعمتی الهی بر بنی اسرائیل است و نیز اینکه قرآن کریم حقیقتی را برای تدبرکنندگان در آن افشاء کرده باشد. و اما متن این دو آیه:
و اذاستسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا قد علم کل اناس مشربهم کلوا واشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین(بقره: 60)
در آیه 160 سوره اعراف خداوند مقدمه ای را آورده که با توجه به آن، نظر نگارنده تأیید میشود. زیرا پیش از اذاستسقی آمده است: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما"
در این مقدمه خداوند خود گفته است "تقسیم کردیم آنها را دوازده نوادگان را امتهایی" سپس میافزاید: واوحینا الی موسی اذاستسقیه قومه ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا
تدبّر
تدبر یعنی پشت چیزی را دیدن و حقیقت آن را یافتن؛ یعنی نظر در عواقب امور و رموز چیزی داشتن و به کنه وجود آن پیبردن.
ما نزل منالقرآن آیه الاّ لها ظهر و بطن(حدیث: آیهای نازل نشد از قرآن مگر آنکه برای آن پشتی و توییاست).
به مصداق القرآن یفسر بعضه بعضاً، تدبر قرآن باید مبنای تفسیر قرآن قرارگیرد. به همین دلیل است که در قرآن آیهای دربارة ‹تفسیر قرآن› نداریم؛ ولی چند آیة قاطعانه و آمرانه در بارة ‹تدبّر قرآن› داریم. تفسیر نباشد، کمبودی در قرآن ایجاد نمیشود؛ ولی اگر تدبر نباشد، فهم قرآن شدیداً دچار مشکل میشود. (برگرفته از آفتهای کارامدی قرآن)
به گونه ای خلاصه باید گفت:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبر کند تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن مجید بهره ای برگیرد و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده دست نیافته است.(برگرفته از مقاله فهم قرآن)
تدلوا
تدلوا به معنای برسانید است. (اکل المال بینکم بالباطل را ببینید.)
تسبیح
تسبّح لهالسّمواتالسّبع والارض و من فیهن و ان من شیءالا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحهم (اسراء: 44)
ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست، تسبیحگوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیحگو به سپاس اوست. لیکن درنمییابند تسبیح آنها را.
شرح: یعنی این کیهان پهناور، و جهانهای پیدا و ناپیدای آن، و آنچه در هفت آسمان و در همة ستارهها و سیارههای آنها، در زیر دریاها و اقیانوسها، در جانوران و گیاهان، در دل ذرهها و اتمها وجودداشتهباشد، هرچیزی که به چشم شما بیاید یا نیاید یا در مغز شما بگنجد یا نگنجد، ولی وجودداشته باشد، همه و همه به نوعی تسبیحگوی خداوندند. یعنی به اندازهای که اهمیت وجودی دارند به همان اندازه هم سپاس خداوند را نگاهمیدارند. ولی کسی از گویش آنان آگاه نیست و آن را درکنمیکند.
اما خداوند نگفته ‹لنیفقهون› فرموده ‹لایفقهون›. یعنی ممکن است روزی فرارسد که مردمان تسبیح آنان را درککنند؛ همان گونه که ‹نظریة تار› میگوید:
«این نظریه میگوید درون یک الکترون، یک کوارک، یا هر ذرهای که شما نام آن را شنیدهاید، چیزی وجوددارد؛ یک رشتهای کوچک، رشتة کوچک انرژی درحال ارتعاش؛ چیزی که شبیه به یک تار بسیاربسیار کوچک(صدمیلیونمیلیارد برابر کوچکتر از ریزترین ذرات زیراتمی) درحال ارتعاش بهنظرمیرسد.
الم تروا انالله یسبح له من فیالسموات والارض والطیر صافّات کل قد علم صلاته و تسبیحه والله علیم بما یفعلون (نور: 41)
ـ هرکه در هر جای آسمانها و زمین است، و پرنده که در هوا پرگشادهاست، تسبیحگوی اوست.
ـ هر جنبندهای که خداوند آفریده، در هرجا که باشد، بهدرستی به نماز و تسبیح خود آگاه است.
ـ خداوند به آنچه که آفریدگانش انجاممیدهند، بسیار آگاه است. (برگرفته از تسبیح گویان در هستی)
تسع آیات
و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرونش بیاوری نور سفیدی خواهد بود، بی آنکه زیانی به تو رساند، در نه آیه(نشانه). (نمل: آیه دوازده)
میان عبارت فی تسع آیات (در نه آیه)، و عبارت من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی)، علامت صلی آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم جدایی نیفتد. پس موضوع هر دو آیه نور است. ولی طیف نور چنانکه مشهور شده است، هفت رنگ دارد. اما اگر دو سر طیف نور یعنی فرو سرخ و فرا بنفش را به آنها بیفزاییم میشود نه رنگ. خداوند با این آیه یاداواری کرده که طیف کامل نور نه رنگ دارد، هرچند دو رنگ آن را نبینید. برگرفته از طیف کامل نور در قرآن
تمورالسّماء
کیهان میخزد خزیدنی (تمورالسماء مورا). آسمان(حلزون کیهانی) به درون چیزی میخزد سؤال این است: کیهان به کجا میخزد؟
پاسخ: وفتحتالسماء فکانت ابوابا. آسمان(حلزون کیهانی) از راه درهای خودش(سیاهچالگان) پس از جمعوجورشدن، همچون یک حلزون طبیعی که به درون لاک خود میخزد، به درون خودش میخزد و هرچه را که باخوددارد به همراه خود به آنجایی که نور رب وجود دارد میبرد.(و اشرقتالارض بنور ربها) و در آنجا، زمین به نور ربّش روشن و شکوفا میشود.
امروزه مشخصشدهاست که در مرکز کهکشان راهشیری یک سیاهچالة بسیاربزرگ وجوددارد. از سوی دیگر، کهکشان راهشیری خود یک کهکشان حلزونی است. اگر لزومی نداشتهباشد که خداوند تمام حلزونکیهانی را درنوردد، به نورد یک یا چند کهکشان بسندهمیکند، و همان روش که برای حلزونکیهانی رخ میدهد، درمورد حلزون راهشیری و مانند آن، صدق میکند. بدین گونه که کهکشان راهشیری درخودفرومینشیند و همة داراییهای خود را به درون خود میکشد، و زمین به نور پروردگارش روشنمیشود. و اینگونه است چگونگی پایان کار این جهان در قرآن!
ثانی اثنین
الّا تنصروه فقد نصرهالله اذ اخرجه الذین کفروا ثانیاثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن انالله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها(توبه:40)
موضوع مهاجرت رسول گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه است. ثانیاثنین یعنی دومین از دو(نفر) یا نفر دوم. بدین ترتیب خداوند میخواهد بگوید یکی اصلی بوده و کس دیگری نیز ملازم و همراه او بودهاست. از آنجا که تفسیرها به راحتی از کنار این موضوع گذشتهاند و نسبت به شناخت دقیق آن بیتوجهی کردهاند، به این موضوع میپردازیم؛ و میخواهیم بدانیم او کیست؟ تا از سویی به منظور قرآن پی بردهباشیم که هرچه قرآن کریم گفته و هر چه را که دقیق بهکاربرده، حق است و برای ماست؛ و از سویی دیگر به درسهایی که قرآن با افزودن همین یک واژة مرکب به ما میآموزد پیببریم.
برای اینکه بدانیم او کیست، در آغاز باید بدانیم که نفر اول کیست تا نفر دوم معلوم شود:
- در این سفر رسول اکرم ابوبکر را یاری نکرده بلکه ابوبکر پیامبر را یاری رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبکر است.
- از نظر مقام، زمان حرکت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد که رسول اکرم دارای مقام اول بوده، زودتراز ابوبکر حرکتکرده، حکم الهی را انجامداده و ابوبکر عملی مستحبی را، و اصل هجرت برعهدة رسول اکرم بوده و ابوبکر فرع هجرتاست.
- همانگونه که در تمام سفارتخانههای جهان به سفیر نمیگویند نفر اول ولی به معاون او میگویند نفر دوم؛ در اینجا نیز آن هنگام که سفیر خداوند عزم مدینه را کرده، پس به خودی خود نفر اول است و نفر دوم ابوبکر است.
این واژه را بسیاری از مترجمین و مفسرین، یکی از آن دو تن ترجمهکردهاند، تا بتواند پس از آن، کلام خود را بر کرسی بنشانند و بگویند آن کسی که دلداریداده، رسول اکرم بودهاست. بسیاری از مفسرین ثانیاثنین را چیز دیگری ترجمه و تفسیر کرده و برخی آن را نادیدهگرفته و از آن گذرکردهاند. (برگرفته از مقاله ثانی اثنین کیست؟)
جاهدوا فینا ( درالذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)
همانگونه که در جهان هستی چیزی به خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونهای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و اظهارنظرهایی که بر مبنای تصادف باشد، بوی نادانی و ناسپاسی میدهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بیحساب رخنمیدهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد. حتا برگ درختی بر زمین نمیافتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق یعنی چه؟ تصادف چه نقشی در کار کیهان میتواند داشتهباشد؟ چه سودی از این گونه ناسپاسیها بهره ما میشود؟ چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانیمان نادیده میانگاریم؟
همه آنچه را که زیر عنوان کشفهای اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمیشود، همگی هدایتهای الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمیدهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکلهای انسانی کردهباشند. چرا اینگونه کشفها بهره نادانان و بیقیدوبندها نمیشود؟
جز این است که خداوند حتا کسانی را که باید اینگونه پردهها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و اینگونه مشکلها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمیگزیند؟
به همین دلیل گفته است الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا، کسانی که در راه ما میکوشند ما نیز راههای خود را به آنان مینمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما!
جناح
ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم(انعام: 38)
ترجمه: نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای که با دو بالش پرواز میکند مگر امتهایی(انواعی) هستند همانندتان.
همه میدانند که پرنده با دو بال پرواز میکند پس چرا خداوند دو بال را یاداورمان میشود؟ و نمیگوید نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای در هوا مگر امتهایی هستند مانندتان.
خداوند بیجهت واژه ای را به کار نمیگیرد و هنگامی که بر چیزی تاکید میکند حکمتی در آن است که باید با تدبر آن را دریابیم. خداوند در اینجا میخواهد بگوید با یک بال و یا سه بال و شمار فرد بالها نمیتوان پرواز کرد زیرا هماهنگی ایجاد نمیشود. برگرفته از درسی از پرندگان برای رهبران
حبک
والسماء ذاتالحبک (ذاریات: 7)
سوگند به کیهان دارای راهها(چه گونه راهی!؟).
روشنگری: خداوند با آوردن «حبک» میخواهد به ما بگوید که: ‹راه› در این آیه، نه به معنای سبیل، طریق، صراط، نهج، و… است، بلکه تنها ‹حبک›؛ که من از آوردن این واژه نظری دارم برای اهلش. تجربههای قرآنپژوهی میگوید: «خداوند شاهکارهای علمی خود را در آیههای کوتاه و با سوگندهایش برای ما بازگومیکند». دریغ است که از این آیههای اعجازآمیز سرسری رد شویم و با ندانم کاریهای خود آنها را ناکارا سازیم. پس به تدبر در این آیه میپردازیم:
المنجد: ‹حبک› جمع ‹حباک› است.
حباک: الحظیره تکون بقصبات تعرض ثم تشد.
الحظیره: جایی که احاطهشدهباشد، دهلیز، تنگنا، راه تنگ و دراز
قصب: هر استخوان لولهمانند، دراز و توخالی، هر استخوان مغزدار، مری و نای و نایژهها
تعرض ثم تشد: گشاد و گسترده و سپس سخت و محکم میگردد.
خلاصه کلام: راه تنگ و درازی که از تونلهایی تشکیلشده که(هرچه در آن پیش میرویم) گشاد و گسترده، سپس(دیوارههای) آن سخت و محکم میشوند.
اگر به تمام معناهایی که برای ‹حباک› و واژههای همخانوادة آن آمده توجهکنیم، درمییابیم که چه نوع راهی منظور نظر خداوند بودهاست که واژة ‹حبک› را بهکاربرده و از بهکارگیری واژههای سادة بسیاری که همه، معنا و مفهوم ‹راه› را میرسانند خودداری کردهاست.
آیا به نظرنمیرسد حبک همه ویژگیهایی را که لاک یک حلزون داراست، به ذهن ما آورد؟ آیا دیوارههای لاک حلزون، فضای بستهای را ایجاد نمیکند؟ آیا فضای تهی این لاک با چیزهایی پرنشدهاست؟ آیا شکل لولهای و تونلی ندارد؟ آیا هرلایهای که درستمیشود، گستردهتر نمیشود؟ آیا دیوارة این لاک، سخت و محکم نیست؟ آیا این لاک با پیچوتاب خوردن شکلنگرفتهاست؟
برخی ترجمهها از قرآن کریم (مانند ترجمه محمدکاظم معزی)، ‹حبک› را راههای ‹تو در تو› و ‹توبرتو› معناکردهاند که یکی از ویژگیهای مهم حلزون نیز همین است. قرآنی نیز وجوددارد که به زبان عربی حاشیهنویسی شده (تهیه کننده دمشقی: عبدالسلام احمد راجح) و در پیرامون ذاتالحبک آوردهاست: الطرق التی تسیر فیها الکواکب. در میان معناهای نابجایی که دیگر ترجمهها و توضیحها برای ذاتالحبک آوردهاند، این ترجمه نیز ما را به واقعیت نزدیکتر میکند ؛ زیرا چون دیواره حلزون کیهانی سخت است، کهکشانها نمیتوانند از یکی از این لایهها به لایه دیگری گذرکنند، مگر اینکه در مسیر خود تا آن اندازه حرکت کنند تا به لایة بالاتر برسند؛ و اینجاست که «الطرق التی تسیر فیها الکواکب» معنایی درست برای ذاتالحبک مییابد. پس: شکل کیهان حلزونی است. (برگرفته از شکل کیهان در قرآن)
حکّام (اکل المال بینکم بالباطل را ببینید.)
حورالعین
عبدالله یوسف علی (مترجم مشهور قرآن به زبان انگلیسی) مثال روشنی از استفاده قرآن از برخی الفاظ حسی برای اشاره به امور معنوی آورده و میگوید: "بهشت جایی برای استفاده از مسائل جنسی و شهوانی ندارد. برخلاف دنیا که این امور در آن دارای ارزش روانی و عقلی است ابداً نمیتوان تصور وجود امور جنسی جسمانی را در تحقق عشق حقیقی کامل در بهشت داشت.
وی معتقد است که تفسیر حورالعین به همسرانی که در بهشت از آنان کام گرفته میشود تفسیری خطاست. چرا که واژه حور از نظر لغوی نه مذکر است و نه مؤنث و همراهی با حور با حفظ صفات معنوی و نه جسمانی آنها هم برای مردان و هم برای زنان در بهشت میسر است. از این روی وی کلمه زوجناهم را در آیه کذلک زوجناهم بحورالعین(دخان54) به Shall Marry them ترجمه نکرده بلکه آن را به صورت Shall join them ترجمه کرده است. یعنی آنان را با حورالعین همنشین میکنیم. وی همچنین کلمه الحور را به Companions یعنی همراهان ترجمه کرده؛ (چنانکه همراهان و همنشینان یا صحابه حضرت عیسی مسیح نیز حواریون خوانده میشوند. حوار در عربی به معنای گفت و گوست و با توجه به اینکه در سوره الرحمن صفت مشخصه حوریان قاصرات الطرف و مقصورات به معنای خمار چشمان آمده پس حورالعین یعنی همراهان یا همنشینانی که با چشمانشان سخن میگویند چنانکه در وصف مشاهدات پروفسور آمریکایی خواهد آمد. - نگارنده)
وی بر این کلمه تعلیق زده و متذکر شده است که دوستان- مناظر زیبا- لباسها و میوه ها همگی زیبایند اما باید این واژه ها را نمادین فهمید زیرا که اساسا در بهشت خوردن و آشامیدن و لباس و ازدواج حقیقی و هیچ کار جسمانی وجود ندارد و حیات آنجا منزه از جسمانیت و غرائز دنیوی است و مردان و زنان هر دو از نعمتهای بهشت بهره میگیرند و هر نعمت رمزآمیزی که در قرآن یادشده هم برای مردان و هم برای زنان است. اما واژه حور دارای سه معنی است: پاکیزگی- سیاهی یا سفیدی شدید در چشمان- حق و اراده نیک. وی بر آن است که این واژه هیچگونه بار جنسی ندارد و مراد از آن همراهی و همصحبت شدن پاکیزه است.
نوشته بالا برگرفته از ترجمان وحی شماره 28 ص:90 است. نگارنده بخشهایی از آن را برجسته کرده تا در مقابله با مشاهدات پروفسور آمریکایی قرارگیرد:
بهشت برین واقعیت دارد، عنوان مقاله ای از نیوزویک است که پروفسور Dr. Eben Alexander تجربه و دیدار یک هفته ای خود از آخرت؛ و دگرگون شدن عمیق عقاید خود را به تفصیل بیان میکند. بخشی از مقاله او:
... در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمیشد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرحهای درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه. (پس حواس پنجگانه در آن دنیا متفاوتند. نتیجه آنکه تمام گفت وگوهای آمده در قرآن از سوی جهنمیان با بهشتیان و جهنمیان با یکدیگر نیز آن گونه که تصورمیکردیم نیست. - نگارنده)
اما از این همه شگفتآورتر، وجود فردی بود که مرا همراهی میکرد؛ یک زن.(تنها همراهی و نه همبستری همان گونه که یوسف علی گفت.) جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونههایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت(ویژگیهای حورالعین) و دو رشته گیسوان طلایی- قهوهایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود...
زن به من نگاهی انداخت، جوری که تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه پیش از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود; دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناختهایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.
زن بدون اینکه واژهای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دوروبرمان نه رؤیا است و نه گذرا و بیاساس است، بلکه حقیقی است. (برگرفته از مقاله بهشت! آنچنانی یا اینچنینی)
خصیم
آیات 105 تا 107 سوره نساء مربوط است به رابطه پیامبر اکرم(ص) و مردم و قضاوت ایشان نسبت به مردم که سوی دیگرش رابطه میان حاکمان و مردم است:
انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله و لا تکن للخائنین خصیما واستغفرالله ان الله کان غفورا رحیما ولا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لایحب من کان خوّاناً اثیماً
ترجمه: ما کتاب(قرآن) را به راستی و درستی به سوی تو فروفرستادیم(قرآن امانت بزرگ و محکمی در دست توست) تا حکم کنی میان مردم به واسطه بینشی که خداوند به تو داده است و نسبت به خیانتکاران بیش از حد دشمنی مورز.
چرا خداوند چنین دستوری را به پیامبر میدهد که در ظاهر درست نیست و خائن باید مجازات شود؟
در این آیه نکته ظریفی نهفته است که خداوند به پیامبر عظیم الشأنش هشدار میدهد لا تکن للخائنین خصیماً. خداوند میداند اگر کسی خیانت کرد و خیانتش آشکار شد، (تا زمانی که خیانتی آشکار نشده کسی چه میداند که چه کسی خیانت کرده است.) خود بدترین مجازاتها را تحمل کرده و اگر با او بیش از اندازه دشمنی ورزند جریتر شده و ممکن است دست به کارهای ناشایسته دیگری هم بزند. ولی اگر برعکس عمل شود و او را به حال خود واگذارند، ممکن است متنبه شود و به دامان جامعه بازگردد. نمونهاش هم همان کسیاست که خود را به ستون ‹مسجدالنبی› بست تا رسول خدا(ص) برای او از خداوند آمرزش بخواهد. آن ستون، به ‹ستون توبه› شهرهاست.
خلطاء
و ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض(ص: 24)
و همانا اغلب کسانی که با یکدیگر برخورد منافع دارند برخی از آنها بر برخی دیگر جفا میکنند.
خنّسالجوارالکنّس
فلا اقسم بالخنّسالجوارالکنّس (تکویر: 15 و 16)
خداوند بازهم برای بیان سه واژه سوگند یادکرده. پس موضوع این سه واژه، خیلی مهم است؛ بویژه هرگاه بدین صورت سوگندیادکند: ‹فلااقسم›
این دو آیه در سورهای آمده که با درهمریختگی ستارگان در آغاز رستاخیز آغازمیشود؛ و نام آن به همین دلیل تکویر است. و باز بخشی از موضوع معراج پیامبر اکرم در این سوره آمدهاست. معنای این سه واژه:
- ترجمه محمدکاظم معزی که جزء ترجمههای زیرنویس خوب قرآن است و اظهارنظرنکرده:
‹الخنّس› را فروروندگان ، ‹جوار› را روندگان، و ‹کنّس› را نهانشدگان ترجمهکردهاست.
- المنجد: خنس: تأخر و تنحی و تخّلف و انقبض ـ الکواکب کلها. اوالسّیارات منها فقط.(تمام ستارگان یا تنها سیارههای آنها) جوار: الماءالکثیرالقعیر کنس: تغیب و استتر
- ترجمه الهی قمشهای: ستارگان بازگردنده، که به گردش درایند و در مکان خود رخ پنهانکنند.(ستارگان بازگردنده نادرست است؛ زیرا سیارگان بازمیگردند و نه ستارگان.)
- حاشیة قرآن چاپ انتشارات دارالادیب سوریه: کواکبالسیّاره(ستارگان سرگردان. ‹سیاره› در اینجا بهمعنای سیّارهای که به گرد ستارهای میگردد. نیست.)
- بهاءالدین خرمشاهی: اختران بازگردنده، سیارگان پنهانرونده.(که ترکیبی از ترجمههای معزی و الهی قمشهای است و هر دو آیه را نادرست و تقریباً جابهجا ترجمهکردهاست.)
- مرحوم محمود رامیار در کشفالمطالب: ستارگان سرگردان، سیارات راجعه(یعنی سیارههای بازگردنده که برخی مترجمین آنها را ستارگان بازگردنده ترجمهکردهاند)
برای دانستن حقیقت این دو آیه دو گزینه در پیش داریم:
گزینه اول: اشاره به تشکیل سیاهچالگان.
فرورفتن و انقباض برای ‹خنّس›، آبی که بسیارزیاد و دارای گودی بسیار باشد برای ‹جوار›، ازدیدهاپنهانشدن و در پوششقرارگرفتن برای ‹کنّس›، و نیز نکتهای را که مرحوم الهی قمشهای آورده(البته معلوم نیست برچه مبنایی): «ستارگانیکه به گردش درایند و در مکان خود رخ پنهانکنند». ویژگیهاییاست که در شرح سیاهچالگان مورد بررسی قرارگرفت.؛ بویژه آنکه چون آب که مظروف است نمیتواند گودی بسیار داشتهباشد بلکه به شکل ظرف درمیآید، پس مفهوم واژة ‹جوار› به ‹گردابی› که دارای گودی بسیار است و هرچه را که در دهانه آن قرارگیرد به کام خود فرومیبرد، نزدیکترمیشود و دید ما را به ویژگیهای سیاهچالگان بویژه ‹افق رویداد› و ‹گشتاور چرخشی› بسیارزیاد آنها معطوف میسازد.
گزینه دوم: کوتولههای قهوهای
معناهایی که از ترجمههای قرآن آوردهشد و معمولاً از تفسیرها گرفتهشدهاند، بویژه ترجمهای که مرحوم رامیار آورده،(ستارگان سرگردان، سیّارههای بازگردنده) و برخی بهگونهای ناقص از آن بهرهبرداریکردهاند، نزدیکترین معنا و تقریباً همان معنایی را میرسانند که کیهانشناسان برای کوتولههای قهوهای آوردهاند. توجهکنید: «کوتولههای قهوهای از اجرام عجیبوغریب آسمانیاند. نه سیارهاند، و نه ستاره. با این حال خواص مشترکی با هردوی آنها دارند».
‹کوتولههای قهوهای اجرام فضائی سنگینی هستند که نه آنقدر گرم و گداخته هستند تا بتوان آنها را در شمار ستارگان سطح اول بهشمار آورد، و نه آنقدر سرد و خاموش، که در ردیف سیارهها قرارگیرند›. برگرفته از مقاله کوتوله های قهوه ای در قرآن
دابّةالارض
واذا وقعالقول علیهم اخرجنا لهم دابّه منالارض تکلّمهم انّالنّاس بایاتنا لایوقنون(نمل:82)
بنا بر آنچه که آقای بهاءالدین خرمشاهی با نقل حدیثهایی آورده، ظهور دابّةالارض از نشانههای دهگانه آغاز رستاخیز است. از سوی دیگر اشاره به پژوهشی شدهاست که مشخصمیشود مسیحیان نیز به دابةالارض معتقدند. پس بدین دلیل بوده که فیلمسازان مسیحی چند دهه است به این موضوع پرداخته، و دابةالارضی را با همان ویژگیهایی که در ‹مکاشفة یوحنای رسول› و حدیث ‹حذیفةبنالیمان› آمده، برای به تصویر کشیدن وقایع پایان جهان ساختهاند.
گفتنی است، هنگامی که حضرت صاحب الامر ظهورمیکنند، به زندگی انسانها و نیز جنها سروسامان میدهند. قرآن مجید که تا آن زمان مهجور بوده و حق تلاوتش را ادانکردهاند، بهتدریج و بیش از پیش بهرهها و فیضانهای خود را همچون پرتویی به همگان و به هرسو میپراکند. دانش و حکمت که تا آن زمان، با همه پیشرفتهای انسانی و جنی، تنها جزء کوچکی از آن برای انسان روشنشده، با شکوفایی حقایق قرآن، بهتمامی به ظهور و عمل و شکوفایی میرسد؛ که اگر چنین نباشد، نزول و رسالت آن ابتر خواهد ماند. و همه اینها ممکن است که چندصدسال بهدرازاکشد، چنانکه در دعای صاحبالامر میخوانیم: حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً
نتیجه آنکه: ظهور دابةالارض که سرآغاز رستاخیز است، به هنگام ظهور حضرتش صادق نیست و اینکه انقلاب مهدی(ع) نیز به مانند دیگر انقلابها در نهایت نهادینه میشود که خداوند آیه بالا را برای توصیف مردم آن زمان و یقین نداشتن آنان به نشانه های الهی و حضور حجتش به هنگامه بستن طومار جهان فروفرستاده است. برگرفته از دابّة الارض، چیستی و چگاهی آن
دحوالارض
سوره ذاریات: والارض بعد ذلک دحیها (30) اخرج منها ماءها و مرعیها (31) والجبال ارسیها (32) متعاعاً لکم و لانعامکم (33)
ترجمه: و (خداوند) زمین را از آن پس(پس از ایجاد شب و روز، موضوع آیه 29) گسترانید. از آن، آب و گیاهش را بیرون آورد و کوهها را برپاداشت. بهره ای مادی است برای شما و چهارپایانتان.
در قرآن کریم در آیه سی ام سوره ذاریات و آیه 6 سوره شمس با به کارگیری واژگانی از ریشه «دحو» و «طحو»، به «گسترش دادن» و «فراخ گردانیدن» (مطابق آنچه که فرهنگهای عربی به فارسی برای این واژگان نوشته اند.) زمین اشاره شده است. دلیلش هم روشن است که چرا «دحو» و «طحو» معنای بازشدن و گسترده شدن را میدهند؛ زیرا اگر سیارگان پس از آفرینش، و در سیر تحولشان به واسطه چگالی بسیار بالایی که داشتند و درهم پیچیده بودند، باز نمیشدند و گسترش نمیافتند، شرایط مناسب را برای زیست موجودات جاندار نداشتند و در نهایت آماده پذیرش انسان نمیشدند. در آیات بالا، به این موضوع اشاره شده است که با گسترده شدن زمین، آب به وجود آمد و شرایط برای روییدن گیاه فراهم شد؛ کوهها ایجاد شدند تا با چشمه سارهایشان آبها را برای فصل تابستان ذخیره کنند، و بدین ترتیب انسان بتواند با بهره برداری از شرایط فراهم شده، بر روی کره زمین زندگی کند.
به همین دلیل خداوند به اینگونه بازشدن سوگند یاد میکند و میفرماید: والارض و ما طحیها (سوگند به زمین و آنچه آن را گسترش داد! شمس: 6) زیرا موضوع گسترش کیهان و اجزاء آن، یعنی سردشدن و بازشدن و با بازشدن از شدت چگالی ستارگان و سیارگان کاسته شدن، یکی از مباحث مهم کیهانشناسی است؛ و خداوند با این آیه بسیار کوتاه، یکی از معجزات خود را بیان داشته و کیهانشناسان را در پیمودن راهشان راهنمایی کرده است؛ که بروید و کاوش کنید که چه عاملی موجب بازشدن سیارگان از حالتی که در آن قرار داشتهاند شده، که من به آن سوگند یاد کرده ام!! برگرفته از «دحوالارض و ایجاد شببه پیرامون آیات قرآن کریم».
دین
معنای اصلی دین آن چیزی نیست که در میان مردم رواج دارد و به آنچه که یک پیامبر از جانب خداوند آورده اطلاق میشود؛ بلکه طبق آیاتی از قرآن کریم، معنای راه و روش و شیوه ای را میدهد که کسی برای زندگی خود برگزیده است؛ چنانکه خداوند در آیه آخر سوره کافرون به رسول اکرم میفرماید به مشرکان بگو شما به دین خود و من هم به دین خود. (لکم دینکم ولی دین) اگر دین به معنای اول آن باشد، آیه قرآن به مشرکین میگوید شما هم مردمی دیندار هستید؛ ولی اگر معنای دوم را در نظر بگیریم، آیه معنای خود را باز مییابد: شما به راه و روش خود زندگی کنید، و من هم به راه و روش خود زندگی میکنم.
ذوالقرنین
هدف رمزگشایی از واژه ذوالقرنین است؛ که تاکنون کسی از این واژه رمزگشایی نکرده و پرداختن به شگفتیهایی است که به کارگیری این واژه در قرآن آفریده و نکته های کور تاریخی را که در هاله ای از ابهام قرارداشته اند و تاریخدانان در اعلام دقیق آن تاریخها ناتوان و درمانده بودند، روش کرده؛ و این، تنها از قرآن شگفتی آفرین و معجزه گر بر میآید و خداوند را سپاسگزارم که این رمزگشایی را بهره من کرده است.
رمزگشائی از واژه ذوالقرنین
خداوند کریم با به کارگیری این واژه، رمزی را به ما نمایانده که اگر آن رمز را بر مبنای حروف ابجد رمزگشایی کنیم؛ دستکم موفّق به فهم بخشی از منظور خداوند میشویم.
واژه ذوالقرنین، طبق حروف ابجد:
ذ = 700 و = 6 الف = 1 ل = 30 ق = 100 ر = 200 ن = 50 ی = 10 ن = 50
پس: جمع حروف "ذوالقرنین" بر مبنای حروف ابجد، برابر است با: 1147
با بازخوانی زندگانی دو بزرگمرد تاریخ، یعنی کورش و محمّد، متوجه این حقیقت میشویم که این دو بزرگوار در بسیاری جهات، بویژه در دوران کودکی که زیربنای ساخت زندگی آینده است، همسان بوده اند؛ و این نشانگر خواست مستقیم و بیواسطه خداوندی است که این بزرگواران از کودکی از پدرومادر جدا شوند، رنجهای زندگی را بچشند و در بوته آزمایش زندگی گداخته شوند، تا بتوانند در آینده رنجهای انسانیت را با تمام وجود لمس کنند و تاریخ زندگی انسان بر روی زمین را دگرگون سازند.
بنابراین، رخدادهای شگفت انگیز، مشابه، و نقطه به نقطه ای که در زندگانی آنان رخ داده، با تفاوت 1147 سال، بر مبنای اراده و مشیّت الهی بوده است؛ چنانکه مولا علی در مورد ذوالقرنین چنین جمله ای را دارد: یا من نصر ذاالقرنین علی الملوک الجبابره یعنی ای کسی که پیروزی بخشید ذوالقرنین را بر شاهان دیکتاتور (نقل از دعای مشلول مندرج در مفاتیح الجنان). نظر به اینکه این مبحث طولانی است، علاقمندان میتوانند مقاله «کورش بزرگ و هماوردی دیگر از قرآن سترگ» را مطالعه کنند.
زوج و زوجین
نقش "جفت" در تعادل آفریدگان
و من کل شیء خلقناالزوجین لعلکم تذکرون(ذاریات: 49)
زوج یعنی جفت. زوج اگر نکره بیاید یعنی یک جفت و زوجین به معنای دو جفت است. ازواج جمع زوج است به معنی جفتها که در ‹زیستشناسی› معنای نروماده میدهد؛ در ‹فیزیک›، معنای قطب مثبت و منفی(مانند آهنربا)، در ‹فیزیک ذرات›، بار مثبت و منفی(مانند پروتون و الکترون)؛ در فیزیک کیهان مانند مادّه و ضدمادّه، در ‹هواشناسی›، مانند ابر با بار مثبت و منفی که از برخورد آنها رعدوبرق بهوجودمیآید، و در دیگر دانشها معناهای دیگری.
خداوند هم همهچیز را جفت آفریده و هم بیان و تأکید میکند که چنین است؛ زیرا عوامل بقای آفریدگان یکی کثرتگرایی و دیگری تعادل و هماهنگی است. که این دو عامل بقاء نتیجه دوگانی اند. بنابراین میخواهد بگوید تنها چیزی که جفت و جزء ندارد و نیازی نیست که داشته باشد، خود من هستم که قائم به ذات و همیشگی ام. این موضوع در آیات 12 تا 15 زخرف نیز آمده است:
والذی خلقالازواج کلها و جعل لکم منالفلک والانعام ماترکبون لتستووا علی ظهوره ثم تذکّروا نعمه ربکم اذااستویتم علیه و تقولوا سبحانالذی سخّرلنا هذا و ماکنا له مقرنین و انّا الی ربنا لمنقلبون و جعلوا له من عباده جزاً ان الانسان لکفور مبین (مقرن یعنی همتراز)
برخی مترجمین بدون هیچ توجیه و توضیحی؛ ‹فلک› را ‹کشتی› و ‹انعام› را ‹چهارپایان› ترجمهکرده اند و بدین گونه معنای این واژگان را از ‹جامعیت› دراورده و محدود کرده اند. درست است که فلک یعنی کشتی، ولی ما کشتی فضائی هم داریم؛ و درست است که انعام یعنی چهارپا، ولی تمام اتومبیلها نیز چهارپایند. حتا اگر دقتکردهباشید متوجه میشوید که چهارپایان دوبهدو پاهایشان را حرکتمیدهند(یعنی نقش جفت در تعادل). پس خداوند در اینجا مسائل مکانیک را برای ایجاد تعادل (لتستووا علیه) یاداورشده و در شأن او نیست که سخن ناقصی را بیان دارد و اشارهای به سفینههای فضائی و هواپیماها نکند؛ و نامگذاری و یاداوری او محدود به وسایل آبی و خاکی شود؛ در فرهنگ قرآن حتا قطار و تراموا نیز ‹فلک› تلقی میشوند.
پس خداوند هر وسیلهای را که ایجاد تعادلش بر مبنای جفتبودن نیست، ‹فلک› نامیده ؛ و هر وسیلهای را که ایجاد تعادلش بر مبنای جفتبودن پایههایش باشد، ‹انعام› عنوان داده است.
(برگرفته از نظام هماهنگ آفرینش و آفریدگان)
زوجیناثنین = دو جفت دوتایی
متاسفانه قریب به اتفاق مترجمین و مفسرین، این واژه مرکب قرآنی را نادرست و بدین گونه ترجمه کرده اند: یک جفت دوتایی یا از هر جفتی دو فرد (نر و ماده) یا از هر نوع یک جفت.
خداوند در آیات 143 و 144 سورة انعام، از هشت جفت انعام یادمیکند ولی مترجمین آنها را چهار جفت ترجمه میکنند.
معنای هشت جفت، از یک دیدگاه:
هشت جفت چهارپای حلال گوشتی را که خداوند از آنها یادکرده، به گونه زیرند:
گوسفند، دو جفت؛ بز، دو جفت؛ شتر، دو جفت؛ گاو، دوجفت؛ که رویهم میشود هشت جفت.
حال این سؤال پیشمیآید که چرا خداوند از هشت جفت از این چهار نوع یادمیکند، درصورتی که تنها چهار جفت از این چهارپایان را ما میبینیم و بیش از آن را نه میبینیم و نه از آنها آگاهیم.
در اینجا میخواهیم به دیدگاهی از قرآن کریم که معمولاً دیگران نمیبینند، بیشتر توجهکنیم، و آن این است که قرآن برای هر دو نوع جن و انس بهگونهای برابر فروفرستادهشده، پس خداوند برای آنان نیز مانند همین چهارپایان جداگانه آفریدهاست.
در داستان حضرت نوح نیز خداوند به آن حضرت دستورمیدهد از همه جانداران در کشتی خود دو جفت گردآورد؛ نه از هر گونه یک جفت. و تأکیدمیکند که: ‹زوجیناثنین› (دوجفت دوتایی)، یعنی اینکه خداوند به هنگام تسویه زمین و پاککردن ناپاکان و مشرکین از روی زمین، آمار حیوانات و بویژه چهارپایان مفید برای پایایی زندگی جنوانسهای نیک بازمانده را برهم نمیزند، بلکه همواره توازن و هماهنگی موجود در طبیعت، بویژه در ارتباط با جن و انس را درنظردارد:
اذا جاء امرنا و فارالتّنور قلنااحمل فیها من کل زوجین اثنین(هود: 40)
فاذا جاء امرنا و فارالتّنور فاسلک فیها من کل زوجین اثنین(مؤمنون: 27)
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای زیر عنوان کمفروشی در آیات)
سئم (در لایسئم الانسان)
لایسئم الانسان من دعاءالخیر و ان مسه الشر فیؤوس قنوط (فصلت: 49)
واژه سئم به معنای به ستوه آمدن، دلگیرشدن و بیزار شدن است که در دانش امروزین برابر با استرس است. واژه سأم به معنای مرگ است. پس آیه را تا اندازه ای میتوان چنین ترجمه کرد:
انسان از دعای خیر(چه خود آن روحیه ای را داشته باشد که برای دیگران دعاکند و چه بداند که دیگران برای وی دعامیکنند) دلگیری اش رفع میشود و استرس نمیگیرد و (این در حالی است که چون انسان است،) هرگاه بدی و شر به او برسد پس بسیار ناامید و مأیوس میشود.
سبعاً شداداً (نطوی السماء را ببینید)
سبعاً منالمثانی
خداوند میفرماید: ولقد آتیناک سبعا منالمثانی و القرآن العظیم(حجر: 87)
- با توجه به این آیه خداوند خود سوره حمد را هم جزء قرآن قرارداده و هم آن را تافتهای جدابافته دانسته است.
- قرآن شناسان با توجه به روایتها گفته اند: سوره حمد سبعا منالمثانی یا هفت آیه دارد که هر آیه آن هماورد هرسوره قرآن است.
- این سوره چکیده قرآن است. به همین دلیل آن را فاتحهالکتاب خواندهاند. چنانکه معمول است هر نویسنده کتابی، هدف از نوشتن کتاب خود و چکیده مطالب آن را در پیشگفتارش میآورد که جزء کتاب نیست ولی روشنگر کل کتاب است.
- قرآن کریم نمودار کل هستی است که خداوند کریم نسبت الهی (یا عدد فی برابر با618 /1) را نیز در آن منظور داشته است.
- در سبعاً من المثانی والقرآنالعظیم حکمتهایی نهفته است که یکی از آنها نسبت الهی است و حکمتهای دیگرش با پیشرفت دانش شکوفا میشود.
همه موجودات ضریبی از عدد فی یا نسبت الهی را در خود نهفته دارند. در مورد قرآن کریم با توجه به آیه بالا عدد ده (10) است. بدین گونه:
- قرآن کریم جدای از سوره حمد صدوسیزده سوره دارد.
- سوره حمد هفت آیه بنیادین هماورد سورههای قرآن دارد.
- نسبت الهی در مورد قرآن کریم خارج قسمت عدد 113 بر عدد 7 است: 16/14.
یعنی با تفاوت بسیار ناچیزی ضریب 10 در عدد فی. (برگرفته از مقاله نسبت الهی)
سبع سموات
اللهالذی خلق سبع سموات و منالارض مثلهنّ یتنزّلالامر بینهنّ لتعلموا انالله علی کل شیء قدیر و انالله قد احاط بکلّ شیء علماً(طلاق: آیه آخر)
ترجمه: خداوند کسیاست که آفرید هفت آسمان را و از زمین نیز مانند آنها را. کار را در میان آنها پایین میآورد(مقررمیدارد) تا بدانید همانا که خداوند بر هرچیزی توانا و همانا خداوند بهدرستی به هرچیزی احاطة علمی دارد.
این آیه تنها آیهاه است که ساختار کیهان را مشخصمیسازد.
از آنجا که این آیه آخرین آیة سورهایاست که نام و موضوعش با موضوع آیه همخوانی ندارد و آیه بینظیری در زمینه شناخت کیهان است، و اینکه خداوند در پایان آیه توانایی و احاطه علمی خویش را به رخ بندگانش میکشد، به نظرمیرسد که خداوند کریم میخواسته به هر صورت این موضوع از قلم نیفتد، روشنگریکرده تا حجّت را در مورد شناخت ساختار کیهان تمامکند.
با این آیه دیدگاه ما از ساختار کیهان دگرگونهمیشود؛ و متوجهمیشویم که هفت آسمان به همراه خود هفت زمین (بخشهای پیدا) دارند. و بخشهای پیدای کیهان ویژه آسمان دنیا نیست.
(برگرفته از کیهان، سیستمی نه بعدی)
سبع طرائق (نطوی السماء را ببینید)
ستة ایام
طبق آیات زیر کیهان از شش مرحله آفرینش گذرکرده است:
ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایامٍ ثم استوی علی العرش(اعراف: 52 و یونس: 4)
الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش(سجده: 54)
هو الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش(حدید: 5)
گفتنی است دانش کیهانشناسی نیز این شش مرحله را تأیید کرده و ما اکنون در مرحله ششم و آخرین مرحله از آفرینش کیهان قرار داریم. در این زمینه به مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن و نیز به این لینک بازگشت شود:
https://www.academia.edu/43921451/We_Have_Already_Entered_The_Sixth_And_Final_Era_Of_Our_Universe)
خداوند کریم که هیچ چیز را در قرآنش فروگذار نکرده، مراحل ششگانه آفرینش را نیز در سوره اعلی یک به یک یاداورمان شده است:
سبّح اسم ربّکالاعلی الّذیخلق فسوّی و الّذیقدّر فهدی و الّذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی(آیات آغازین سوره اعلی)
تشریح مراحل ششگانه آفرینش:
1 و2- خلق و تسویه: حضرت علی علیهالسلام دربارة این دو مرحله میفرماید: طبق فرمانش تمام گشت خلقت او… (اشاره به کن وجودی دارد) پس کجیهای اشیاء را راست گردانید و حدودشان را واضح و روشن قرارداد.
مرحلة تسویه، مرحلة طراحی و سازماندهی است. میدانیم که هر پروژهای با بررسی تمام جوانب، ابتدا طراحی، و سپس سازماندهی میشود، و پس از آن بهاجرادرمیآید. خداوند کریم پروژة آفرینش را در مرحلة تسویه، طراحیکردهاست.
3- تقدیر یا مرحله اندازهگذاری برای آفرینش: یعنی تعیین اندازههای ویژه و حدود معین در ذات و صفات و افعال اشیاء، که از آن حدود و اندازهها خارج نشوند و تجهیز آنها به اندازههایی که مناسب آنهاست.
خداوند کریم در آیه زیر نیز اندازهگذاری در تمام آفریدگان را یاداورشدهاست:
قد جعل الله لکل شیء قدراً (طلاق: 3)
4- هدایت: یعنی اشیاء با هدایت ربانی تکوینی به سوی آنچه که برای آنها تقدیرشده، و به نحوی که تقدیرشده، به سیروسلوک بپردازند.
متأسفانه حتی تفاسیر معتبری چون «المیزان» و « مجمعالبیان» در مورد آیات «الذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی» ساکتند و تنها همان معنای ظاهری را توضیح مختصری دادهاند. مسلم است که این دو آیه مانند دو آیة پیش از خود، به خلق و ایجاد مربوط و پیوستهاند. بنابراین با تدبر در این آیات، در پشت معنای ظاهری واژگانی همچون الذی اخرجالمرعی(کسیکه گیاه را رویانید یا سیر صعودی گیاه) و فجعله غثاءاً احوی(پس آن را خاکوخاشاک تیره و سیاه گردانید یا سیر نزولی گیاه)، میتوانیم معناهای کلیتری را بیابیم:
در این زمینه به سه مورد کلی پیرامون آفرینش آفریدگان اشاره میشود:
یکی، مطلق چیزی را از درون چیز دیگری بیرون کشیدن و موجود تازهای ایجاد کردن است؛ که جز خداوند متعال کسی قادر به چنین کاری نیست. و سپس ایجاد تغییرات و حالات مختلف در موجود تازه، به نحوی که آن را از صورت اولیه کاملاٌ خارج کرده و به صورتی دیگر درمیآورد.
به عبارت دیگر، خداوند سبحان با ایجاد تغییر در اجزاء اشیاء، به تغییر در ماهیات آنها میپردازد و از جماد، گیاه به وجود میآورد. و سپس با ایجاد تغییری مجدد در اجزای موجود تازه، به تغییر در اعراض میپردازد و طراوت و رنگ علف تازه را از آن میگیرد و به «خاشاک تیره» که جزء جمادات است مبدل میسازد.
دوم، خداوند سبحان میخواهد با این کلمات بسیار سادة «اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی» به ما بگوید در روند آفرینش کلی کیهان، در این مرحله شرایط بهوجودآمدن حیات آغازین را که همانا وجود نور، اکسیژن، آب و دیگر مواد است، فراهم آورده و باز با تغییر شرایط محیط از طریق ماده، در کار خشکوظلمانیکردن پدیدههاست. پروردگار سبحان، بدین ترتیب میخواهد تفهیم کند که همه چیز در تغییر و تحول است جز ذات او که ثابت و لایتغیر است و همه چیز رو به تیرگی میرود جز او که نور آسمانها و زمین است.
سوم، خداوند کریم پس از خلق کائنات از خلق و بدع دستنکشیده و دائما به ایجاد و تغییر میپردازد و به قول خودش «کل یوم هو فی شأن» و کیهان و آنچه در آن است، چه ستارگان عظیم، چه گیاهان، چه جانوران، چه جنها، و چه انسانها را همواره و هر روزه زنده میکند و میمیراند و بدین گونه رو به تکامل و توسعه بهپیشمیبرد. (برگرفته از مراحل ششگانه آفرینش)
مراحل ششگانة آفرینش را که خداوند بدین گونه در سورة اعلی بیان داشته، در مورد کیهان، ستارگان، گیاهان، جانوران، جنها و انسانها، صادق است؛ زیرا همه آفریدة اویند و تنها یک روش را برای همة آفریدگانش بهاجرادراورده، و در آغاز «سوره اعلی» بیانداشتهاست.
سدرة المنتهی (سوپ آپ اطمینان کیهان)
- در وصف کارکرد این درخت سمبلیک در قرآن، روایتهای بسیاری نقل شده (دستکم ده روایت) که همه آنها در اینکه چه چیزهایی به آن منتهی میشود اختلاف دارند ولی وجه اشتراکشان این است که همه چیز به آن منتهی میشود وبهترین این روایتها از ابن مسعود است:
- و الیها ینتهی ما یعرج من الارض فیقبض منها و الیها ینتهی ما یهبط به من السماء
- و در نقلی دیگر از وی: ینتهی الیها کل ما یهبط من فوقها و یصعد من تحتها (هرانچه از بالایش بر آن فرود آید و هرانچه از پایینش به سوی آن صعود کند، به آن منتهی میشود.)
و از آنجا که این درخت ریشه اش در آسمان ششم بوده و نمودش در آسمان هفتم است، به این نتیجه میرسیم که آسمان هفتم طبیعتی همچون دیگر کیهانکها ندارد؛ و این درخت سمبلیک رابطی است میان آسمانهای پایینتر با آسمان هفتم. ولی رابطی ویژه و عظیم که همچون یک درخت واقعی عظیم عمل میکند؛ و کارکردش سیرکولیشنی برای تبدیل و تبادل مواد و انرژیهاست. یعنی همان گونه که تمام درختها اکسید کربن میگیرند و اکسیژن پس میدهند و مواد خام را میگیرند و میوه به بار میآورند، این درخت سمبلیک نیز واسط میان کیهانکهای پایینتر با کیهانک هفتم است؛ و رابطی است برای بده بستان میان آنها؛ و از آنجا که با عرش الهی که منبع تغذیه کیهان است فاصله چندانی ندارد، میتوان از آن به عنوان سوپاپ اطمینان کیهان یادکرد؛ زیرا کیهانکهای پایینتر نمیتوانند مستقیما انرژی عرش را دریافت کنند(از شدت چگالی و سنگینی و...)، این درخت سمبلیک، پس از تلطیف و تعدیل انرژیهای دریافتی، آنها را برای کاربری در کیهانکهای پایینتر آماده میسازد.
(برگرفته از کیهان، سیستمی نه بعدی)
سلّم یستمعون فیه
ام لهم سلّم یستمعون فیه فلیأت مستمعهم بسلطان مبین (طور: 38)
ترجمه: یا اینکه وسیلهای دارند که با آن بالامیروند و در آن بهگوشمینشینند، پس باید که بیاورند شنوندگانشان را(دریافتکنندگان امواج صدا و تصویر) دلیلی روشن و متقن.
پس: سلّم یستمعون فیه، اشاره به ‹ایستگاه فضائی گیرنده امواج رادیویی یا تلسکوپهای فضائی› است که کاربران بتوانند با آن، امواج رادیویی و یا تصویرهایی را دریافت و ارسال کنند.
(برگرفته از ایستگاههای فضائی و سفرهای کیهانی در قرآن)
سلم (کلیدواژه)
این کلیدواژه در چهار مبحث در قرآن کریم به کار رفته است:
یک- دین اسلام
اسم: اسلام با واژگانی همچون اسلام، اسلامکم، مانند آیات:
آل عمران، 19 و 85: انّ الدّین عندالله الاسلام… و من یبتغ غیرالاسلام دیناً
فعل: به دین اسلام واردشدن، اسلمنا … مائده: 3، صف: 7، توبه: 74 و حجرات: 17 گویای آن هستند.
دو- مسلمان با واژگانی همچون مسلم (مرد مسلمان)، مسلمه (زن مسلمان)، مسلمین (مسلمانان در حالت مفعولی) و مسلمون (مسلمانان در حالت فاعلی)
سه- تسلیم شدگان با واژه مسلمین:
- تسلیم شدن در برابر امر خدا (خاص)، نمونه:
یونس، 84: وَقَالَ مُوسَىٰ یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ
اعراف، 126: رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ
- تسلیم شدن در برابر دیگران (عام):
مانند آیات31، 38 و 42 سوره نمل، که موضوع این آیات تسلیم شدن ملکه صبأ و قومش به حضرت سلیمان نبی است.
چهار- سلامتی، امنیت و آشتی با واژگان سلامٌ ، سلاماً، سلّموا تسلیماً با جملههایی همچون:
سلامٌ هی حتّی مطلع الفجر، فاذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً
سماء
واژه سماء اگر به تنهایی آمده باشد، سه معنا دارد:
یک: کیهان، یعنی هرانچه را که خداوند آفریده، در برمیگیرد؛ و در اصل معنای سموات والارض را میرساند؛ مانند: والسماء بنیناها باید و انا لموسعون (سوره ذاریات: 47)
ترجمه: ما آسمان(کیهان) را با دست (توانا و اراده مستقیم) خویش بنیانگذاشتیم و ما مرتباً آن را گسترش میدهیم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاکید است.)
دو: آسمان پرستاره ای که شبها به دید ما میآید. مانند: والسّماء ذات البروج (بروج: 1)، و زیناالسماأالدنیا بمصابیح (سوگند به آسمان دارای برجها- و آراستیم آسمان دنیا را با چراغهایی.)
سه: آسمان بالای سر ما یا جو زمین است. مانند آیاتی که به بارش باران از آسمان اشاره دارند .
واژه سماء اگر همراه با واژه ارض آمده باشد، به معنای دوم و سوم است؛ مگردر آیات زیر که به معنای اول است: انبیاء: 16، ص: 27، حج: 70، نمل: 75، روم: 25، ذاریات: 23 و حدید: 21 .
سمواتالعلی
تنزیلاً ممن خلقالارض والسّمواتالعلی (4) الرحمن علیالعرشاستوی (5) له ما فیالسّموات و ما فیالارض و ما بینهما و ما تحتالثری (6) سوره: طه
در اینجا نیز «ارض» به معنای آسمان پایین یا جهان پیدا، «سمواتالعلی» به معنای آسمانهای بالا یا جهان پنهان است. در این آیه خداوند کریم از آنچه پیش از استوی بر عرش آفریده با عنوان سموات العلی یاد میکند. «سموات والارض» را برای آسمانهای هفتگانه، بهکاربرده و برای اینکه حجت را در این زمینه تمامکند، تحتالثّری را آورده و از زمین کره خاکی با عنوان «ثری» یادکرده تا با «ارض» به معنای خاص آن (جهان پیدا) اشتباه نشود. (ملاالاعلی را نیز ببینید)
سموات و الارض
عبارت سموات و الارض هرگاه بدین گونه بیاید، معنای کل کیهان را میدهد و بهتر است از ترجمه آن به صورت آسمانها و زمین خود داری کرد تا ذهن انسان متوجه کره زمین نشود که منظور خداوند نیست.
آیا 124000 پیامبر داشته ایم؟
احمد شمّاع زاده
در روزگاران گذشته، در ایران مرسوم بود که مادران هنگامی که میخواستند اصول دین را به فرزندان خود بیاموزند، میگفتند:
اول توحید؛ یعنی خدا یک است و دو نیست، دوم نبوت، یعنی 124000 پیغمبر همه بر حق اند، و الخ.
این از نظر عرف رایج آن زمان بود که تصور نمیکنم هنوز ادامه داشته باشد، مگر در برخی روستاها. ولی فرهنگ مطرح کردن124000 پیامبر همواره در میان ایرانیان و شاید دیگر مسلمانان رایج بوده است؛ و برخی میپرسند واقعاً این رقم درست است؟ آیا نیاز بوده که خداوند اینهمه پیامبر بفرستد؟ اگر فرستاده کی و کجا فرستاده است؟!
و از آنجا که در قرآن کریم تنها از چندین پیامبر نام برده شده؛ موضوع پیچیدهتر شده و برای جوان امروزی این پرسش مطرح میشود که آیا این شمار از پیامبران حقیقت داشته یا تنها افسانه بافی است؟!
برخی متفکرین نیز سعی کردهاند برای پاسخ به این پرسشها و اقناع نظر نسل امروز، نکتههایی را مطرح کنند که به نظر نگارنده قانع کننده نبوده و نیست.
از آنجا که مدت زمانی است این موضوع فکر مرا مشغول داشته است؛ تصمیم گرفتم نظر خود را بنگارم و به آگاهی دیگران برسانم؛ بلکه این معمّا گشوده شود و پرسش باقی نماند:
الف- بد مطرح شدن عنوان 124000:
این موضوع از آغاز، درست بیان نشده و نباید میگفتند 124000 پیامبر، بلکه بزرگان دین بایستی به جای واژه پیامبر، میگفتند رسول. سپس تفاوت میان رسول و پیامبر را به طوری که در پی خواهد آمد، توضیح میدادند؛ که البته این مهم کار هرکسی نبوده، وگرنه مشکل تاکنون حل شده بود.
ب- تفاوتهای میان پیامبر و رسول
حال که متوجه شدیم منظور از 124000، پیامبر نبوده بلکه رسول بوده است، باید تفاوت میان پیامبر و رسول را نیز بدانیم تا درکمان از موضوع، منطقی باشد و کورکورانه چیزی را نپذیریم:
- انبیاء (پیامبران) و مرسلین (رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.
- وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی، یعنی فراگیر و جهانشمول بوده است.
- وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.
- همه پیامبران رسول نیز بوده اند؛ زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند؛ ولی همه رسولان، پیامبر نبوده اند؛ زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.
- شمار پیامران کم، و شمار رسولان بسیار بسیار بوده است.
- پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند؛ بویژه پیامبران اولوالعزم؛ ولی رسولان انس برای انسانها، و رسولان جن، برای جنها برگزیده میشده اند.
- گاهی فرشتگان به عنوان رسول، برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.
- اولین پیامبر، حضرت آدم ابوالبشر بوده است که برای راهنمایی فرزندانش، رابط میان خداوند و آنان قرار گرفت؛ و آخرین پیامبر، حضرت ختمی مرتبت، محمد (ص) بوده است.
- از میان پیامبران، پنج تن با عنوان پیامبران اولوالعزم شهرت یافته اند. این پیامبران به ترتیب تاریخی این حضرات بوده اند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد
ج- چگونگی گزینش و اعزام پیامبران و رسولان
پیامبران معمولاً در شهرهای بزرگ و متمدن، ظهور کرده اند. سنّت خداوند این بوده است که برای شهرها و آبادیهای پرجمعیت، پیامبر بفرستد؛ ولی برای دیگر اقوام در آبادیهای مختلف و کم جمعیت، از آنجا که نه امکان داشته و نه نیاز به پیامبر بوده، رسولانی از میان قوم خودشان برای راهنمایی آن قوم برگزیده شده اند.
خداوند در طول تاریخ برای هر قومی در هر نقطهای از زمین و در دورترین جاهای کره زمین، مانند ساکنان جنگلهای آمازون، و در جزایری که راه یافتن به آنها ممکن نبوده است، و در روستاها، از جمله روستاهای بسیار کوچکی که رسیدن به آنجاها بسیار دشوار بوده یا تنها شامل یک خانوده میشده اند، از میان خودشان، یک نفر را به عنوان رسول، راهنمای دیگران قرار داده، و این موضوع را در قرآن کریمش متذکّر شده؛ تا حجتی باشد از خداوند بر بندگانش که در روز رستاخیز، کسی نگوید من از فرمان تو و از شریعت و حلال و حرام تو بیخبر بودم.
نتیجه گیری:
حال اگر اینهمه رسول را در طول تاریخ ده هزار ساله موجودیت انسان امروزی (از نسل آدم) بر کره زمین و برای چندین و چند میلیارد انسان در طول این ده هزار سال در نظر آوریم، و بویژه اگر رسولان عام خداوند را هم بر آنها بیفزاییم، آیا 124000 نفر نمیشوند؟ حتماً و یقیناً که میشوند!!
رسولان عام کیانند؟ و تأکید قرآن کریم بر وجود و بایستگی رسولان عام
درست است که باب نبوت با بعثت پیامبر اکرم اسلام (ص) بسته شده، ولی باب رسالت هیچگاه بسته نشده، چه پیش از ختم نبوت و چه پس از آن، و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده است؛ زیرا خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا، و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند. چنانکه در این دو آیه آمده است:
ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده (نحل: 2)
فرومیفرستد فرشتگان را با کارمایه ای از خود بر هرکه بخواهد.
خداوند در آیه 179 سوره آل عمران، بایستگی رسولان عام را باز هم مورد تأیید قرار میدهد:
ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ
ترجمه: خداوند بر آن نیست که مؤمنان را بر آن حالى که اکنون هستید رها کند، مگر اینکه ناپاک را از پاک جدا کند. و خداوند بر آن نیست که شما را بر غیب آگاه سازد؛ ولى از رسولانش هر که را که بخواهد برمىگزیند. پس به خدا و رسولانش ایمان آورید؛ و اگر ایمان آورده و تقوا پیشه کنید، پس براى شما پاداش بسیار بزرگى خواهد بود.
دو نکته: چون این آیه در قرآن آمده، و دستورات قرآن هم در مرحله اول به مسلمانان مربوط میشود، پس منظور از رسل نمیتواند رسولان خاص باشد؛ بلکه منظور خداوند، رسولان عام او پس از رسول اکرم اسلام است؛ و به مسلمانان میگوید که به خدا و اینگونه رسولانش نیز ایمان آورید.
از آیات دیگر قرآن کریم، نکته دیگری در مورد رسولان عام خداوند دستگیرمان میشود و آن اینکه رسولان عام خداوند در طول تاریخ بعثت انبیاء، همواره وجود داشته اند؛ و نتیجه میگیریم:
پس از ختم نبوت به طریق اولی و الزاماً باید وجود داشته باشند!!
خداوند در آیه 60 سوره زخرف مانند آیه پیشین به مسلمانان گوشزد، و بر این الزام تأکید میفرماید:
ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکه فی الارض یخلفون(و اگر بخواهیم الزاماً قرارمیدهیم از خودتان فرشتگانی در زمین به جانشینی) یعنی برخی از شما را فرشته گونه میکنیم و رسالت فرشتگان در زمین را به شما میسپاریم!
با توجه به اینکه طبق آیات قرآن (حج: 75 و موضوع هاروت و ماروت)، گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند، پس منظور خداوند در آیه بالا این است که شما(آدمیان و جنیان) را به عنوان رسول عام جانشین خود در زمین قرار میدهیم!
مصادیق رسولان عامّ در قرآن
قرآن کریم بی ذکر عنوان رسولان عام، نمونه هایی از آنان را یاداورمان شده است؛ که مشهورترینشان لقمان حکیم است؛ از آن روی که خداوند او را حکیم خوانده، و میفرماید حکمت به او عطاکردیم؛ و سورهای را که در آن از وی نام برد ه و نصایحش را به فرزندش یاداور شده، به نام او نامگذاری کرده است.
دومین شخصیت، آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان(ع) است که بدون ذکر نام از وی یادکرده و طبق نظر قرآن، علم کتاب (آگاهی به رموز طبیعت) داشته است.
سومین شخصی که قرآن کریم با عنوان ذوالقرنین از وی یادکرده نیز، رسول عام و محبوب درگاه الهی بوده است. او کسی جز کورش کبیر نیست.
چهارمین شخص، مؤمن آل فرعون است که خداوند کریم در سوره مؤمن (آیات 28 تا 45 که نام سوره هم از عنوان او گرفته شده) از او یاد کرده است:
در این آیات مؤمن آل فرعون که ایمان خود را به خداوند مخفی نگاه داشته بود، نکته هایی را به فرعون و قومش یاداوری و گوشزد میکند که پیامبران یاداور میشده اند! و جالبتر آنکه در همین آیات وی میگوید: پس از مرگ یوسف گفتید خداوند پس از وی رسولی را برنمیانگیزد! (یعنی باب رسالت بسته میشود!) و خداوند کسی را که مسرف شکاک است گمراه میکند.(یعنی عقیده بر بسته شدن باب رسالت گمراهی محض است.)
پس از این سخنان باز هم وی نکته هایی را به قوم فرعون یاداوری میکند که همه پیامبران به کافران گوشزد و مردم را به یگانگی دعوت میکرده اند!! یعنی درست همان وظیفه رسولان خاص را انجام میدهد، در حالی که او(مؤمن آل فرعون) تنها رسول عام بوده و قرآن کریم اشاره ای نکرده که وی رسول و پیام آوری خاص بوده است.
صحابه پیامبران
نظر به اینکه در دین مسیحیت، به حواریون یا یاران و صحابه حضرت عیسی مسیح، عنوان رسول (Apostle) دادهاند و با توجه به حدیثی منقول از رسول اکرم اسلام که:
علمای امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل (دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسرائیل برترند.)، اگر این حدیث درست باشد، به نظر میرسد کسانی که پیامبران و اهداف الهی آنان را به خوبی درک کردهاند، نیز جزء رسولان عام خداوند محسوب میشوند.
نمونه هایی از رسولان عامّ خداوند که بر پیشرفت علمی و فلسفی انسان، بسیار مؤثر بوده اند.
افلاطون و کورش کبیر از دوران تاریخ کهن، پور سینا و لئوناردوداوینچی (کاشف نسبت الهی) از سده های میانه و اینشتاین و ادیسون از دوران معاصر.
از سوی دیگر استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن باب نبوت، باب رسالت بسته نشده و نباید بشود؛ بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.
دو نکته مهم پیرامون رسولان عام:
- تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که همه رسولان خاص، میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده؛ ولی تنها برخی از رسولان عام به رسالت خود آگاهی داشته اند؛ مانند ذوالقرنین و به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم.
- گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نبوده؛ بلکه فراملیتی و جهانی، یعنی پیامبرگونه است!
والسّلام عل من اتّبع الهدی
آذر 1400
احمد شمّاع زاده
شرحی بر:
والنّجم و الشّجر یسجدان
احمد شمّاع زاده
وبسایت شیعه نیوز در ذیل تفسیر این آیه آورده است:
«گرچه معنای اصلی نجم همان ستاره است، اما بسیاری از مفسران قرآن با توجه به کنار هم قرار گرفتن "نجم" و "شجر" نجم را به گیاه بدون ساقه (بوته ای) معنا کرده اند».
نظر: اگر درست پژوهش کرده و به این نتیجه رسیده باشید، پس بسیاری از مفسران خیلی بیجا این کار را کرده اند. دلیل بیجایی و ناشایسته بودن کار آنان در پی خواهد امد.
«برخی از مفسران نیز نجم را حمل بر همان معنای اصلی خود کرده و می گویند؛ نجم آن است که در آسمان است (ستاره) و شجر همان درخت است که در زمین است، و شاید هدف از یاد کردن این دو با هم، بیان دورترین چیزها و نزدیک ترین آنها به ما، در طبیعت بوده باشد».
نظر: از کنار هم قراردادن دو چیز دور و نزدیک چه بهره ای نصیب انس وجن (آیه خطابش به جن و انس است.) میشود تا آن را به قرآن کریم و عظیم ربطش دهیم؟!! خداوند مانند ما از اینگونه کارهای بیهوده و ناشایست نمیکند. از سوی دیگر از این برخی و بسیاری میتوان نتیجه گرفت که بسیاری از مفسران بیآنکه در آیات قرآن تدبّر کنند، آن را تفسیر میکنند.
ترجمان وحی، شماره بیست و نهم، مقاله مندرج در صفحه هشتادویک:
والنجم والشجر یسجدان(الرحمن: 6 )
ترجمه: و بوته و درخت چهره سایانند.
مترجمان این واژگان را به طرق مختلف ترجمه کرده اند. برخی مانند آربری و بل این واژگان را به ستارگان و درختان ترجمه کرده اند. اما از آنجا که به اعتقاد برخی مترجمان میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد این واژگان را به گیاهان و درختان ترجمه کرده اند.
نقد این بخش از مقاله:
اگر در آیه تدبر نکنیم میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد؛ ولی اگر تدبر کنیم، از این بهتر هم میشود رابطه ای وجود داشته باشد؟:
نجم (ستاره) مانند خورشید، نماد بزرگترین و کاملترین تکساختی در میان جمادات است که از آغاز تاکنون به چشم انس و جن و بی واسطه وسایلی همچون تلسکوپ آمده و شجر (درخت) نماد بزرگترین و کاملترین نباتات یا گیاهان است.
خداوند میخواهد بگوید بزرگترینهای آفرینش من که به چشم شما میآیند و پیش از آفرینش شما وجود داشتهاند، در برابر من خاضع و خاشع اند. پس شما ای جن و انس که از بزرگترینهای جانداران و با شعورترینشان هستید، نیز شایسته و بایسته است که تکبّر نورزید و در برابر من خاضع و خاشع باشید.
گفتنی است که سجده ستاره (نجم) و دیگر اجرام آسمانی برای خداوند در آیاتی دیگر از جمله آیه زیر به روشنی بیان شده و تأییدی است بر نظر نگارنده و در ردّ دیگر نظرها:
الم تر انّ الله یسجدله من فیالسموات و من فیالارض والشمس والقمر والنجوم(حج: 18)
یادآوری مهم: ترجمه واژه نجم به معنای ستاره پرارزش را همگان میفهمند و به هیچ روی قابل قیاس با بوته کم ارزش نیست! از سوی دیگر لزومی ندارد تا ذهن خواننده قرآن را از آن منحرف کرده و به چیز دیگری منعطف کنیم. چرا با بیدقتی و اهمال و تدبّر نکردن در آیات قرآن، آنها را از معنا و مفهوم خود تهی کنیم!!
واقعاً این مفسّران، چه زحمتها که نمیکشند تا بندگان خدا را از کلام بی پیرایه خداوند دور کنند!!
ششم بهمن ماه 1399
ویرایش دوم: آذر 1400
احمد شمّاع زاده
آینده نگری در قرآن
احمد شمّاع زاده
آینده نگری یکی از مباحث مؤثّر در زندگی انسان امروزی است. این مبحث در آغاز، از دانش جامعه شناسی سربراورد و جای خود را در میان اندیشمندان باز کرد و به دیگر علوم راه یافت.
از آنجا که قرآن کریم منظومه هستی است، بسیاری از نکتههایی که در آینده انسان مؤثر بوده، در زمان نزول، در آن گنجانده شده تا جامعیت قرآن به مردمان همه اعصار و قرون گوشزد شود؛ چنانکه دارنده این قلم تاکنون بسیاری از نکتههای باریکتر از مو را از دل آیات قرآن برآورده و به جهانیان عرضه داشته است. گفتنی است تنها کسی میتواند به این ویژگیهای قرآنی پی ببرد که با قرآن مأنوس و به آن ایمان کامل داشته باشد؛ تا حقیقت آیات قرآن خرده خرده بر او گشوده شود، سره را از ناسره بازشناسد؛ تا بتواند از پس آنچه که دشمنان هوشمند و دوستان نابخرد قرآن، پیرامون آن اظهار میدارند، به دفاع از حقایق قرآن براید.
چند ماه پیش به هنگام خواندن سوره قیامت، از آیه 5 آن، بدون نیاز به هیچ تدبّری، آینده نگری را استنباط کردم: بل یرید الانسان لیفجر امامه (ترجمه: بلکه انسان میخواهد بازکند جلو خود را.)
منتظر فرصتی بودم تا این معنا را به عنوان فهم خود از آیه که ممکن است دیگران بدین گونه به آن دست نیافته باشند، بر واژگان موجود در دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم بیفزایم.
امروز که پیرامون این آیه در نت جستوجو کردم تا نظر دیگران را نیز بدانم، بسیار شگفتزده شدم. تصورم بر این بود که مانند بسیاری از آیات، مترجمین این آیه را نیز بنا بر سلیقه خود به گونهای ترجمه کرده و از اصل خواسته خداوند گذرکرده اند؛ ولی با دیدن ترجمههایی که لینک آنها را در زیر میبینید، متوجه شدم مانند برخی از آیات که هیچ تدبّری پشت آنها نیست، تنها به نظر مفسّری که چند صد سال پیش مطلبی نابجا را در تفسیر این آیه آورده، استناد کرده و آن را تکرار کرده اند. جالبتر اینکه این لینک مربوط است به وبسایتی که مدّعی تدبّر قرآن است!!:
http://tadabbor.org/?page=tadabbor&SOID=75&AYID=5&CIID=105717
خلاصه آنکه واژه فجر را که به معنای بازکردن راه است، به معنای دیگرش که اصلاً ربطی به این آیه ندارد، یعنی فسق و فجور ترجمه کردهاند و همه ترجمهها هم یکجور؛ و هیچکس هم هیچ شکی در این زمینه نکرده؛ و چون ترجمه آیه مانند بسیاری از موارد درست در نمیآمده، از خود کلماتی را بر کلام خداوند افزوده اند تا ترجمه خود را برای عجمها منطقی و روان جلوه دهند!!
از میان ترجمههای مختلف و ترجمههایی که در وبسایت بالا آمده، ترجمه دو تن از به اصطلاح مفسرین بنام معاصر را در زیر میبینید؛ تا متوجه شوید یقیناً مفسری مشهور، چنین ترجمه ای را چند صد سال پیش به خلق الله بی فکر خورانده، و اینان از وی برگرفته اند؛ بی توجه به عواقب چنین ترجمه ای که توهینی آشکار هم به خداوند عظیم و قرآن کریم، و هم به انسان است. انسانی که مسجود ملائکه است؛ و همه اولیاء و انبیاء، صادقین و صدّیقین از میان انسانها برامده اند:
آیت الله مشکینی: (انکارش تنها برای این نیست که در قیامت شک دارد) بلکه انسان میخواهد هر چه (در عمر) پیش رود گناه کند.
آیت الله مکارم شیرازی: (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او میخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!
زبان حال این دو ترجمه و ترجمههای مشابه این است که معاذ الله!:
خداوند انسان را برای فسق و فجور آفریده و در او نهادینه کرده است!!
از همه شگفت انگیزتر این است که فهم آیه بسیار ساده و معنای لیفجر امامه روشن است؛ بویژه آنکه خداوند با آوردن آیه بعدی، راه شک و تردید را در فهم آیه بسته است:
یسئل ایان یوم القیامه (میپرسد کی روز رستاخیز فرامیرسد؟)
باید از مترجمین نامتدبّر پرسید: آیا انسانی که میخواهد بقیه عمرش را در فسق و فجور بگذراند به روز رستاخیز هم ایمان دارد؟ و اگر ایمان داشته باشد، چرا باید سراغ آن را بگیرد؟!!
و انسان میماند که چرا اشتباه یک مفسر قدیمی همه را به اشتباه انداخته و یک مترجم یا مفسر هم در این چند صد سال پیدانشده تا در فهم این آیه شک کند!! تنها پاسخ این است که تفسیرها بر مبنای تدبّر نیستند. مثالهایی برای معنای فجر:
فجر، شکوفاشدن روشنی از میان تاریکی است. مانند وقت نماز فجر (صبح) است.
فجر، بازشدن راه یک قایق یا کشتی است که آب را میشکافد و به جلو میرود. (یفجر امامه)
فجر، بازشدن و شکافته شدن آب برای پیشروی یک شناگر است. (یفجر امامه)
فجر، راه بازکردن مادهای قوی از درون مخزنی است که آن را محدود کرده است. (انفجار)
و این در حالی است که اگر بدانید که قرآن کریم بر چه نکته مهمی در زندگی فردی و اجتماعی انسان در این آیه کوتاه تأکید کرده، و ویژگیهای انسان آینده نگر تا چه اندازه با مشیّت الهی از ارسال رسل مطابقت دارد، شگفتی تان از تفاوت 180 درجهای معنای حقیقی آیه با معنایی که تفسیرها و ترجمههای یکنواخت بیان کرده اند، بیشتر میشود:
تعریف مفهوم و معرفی موضوع «آینده نگری»:
پروفسور مارتین سلیگمن و دکتر کریستوفر پترسون دو روانشناساند که پیش و بیش از دیگر روانشناسان درباره آیندهنگری سخن گفتهاند. آنها در کتابی که درباره صفات نیکوی انسانها نوشتهاند، درباره آیندهنگری چنین آوردهاند:
«آیندهنگری یک جهتگیری شناختی و عقلی به آیندهٔ شخصی است. نوعی استدلال عملی و کنترلکردن خود است که به افراد در جهت رسیدن به اهداف دوردست خود، یعنی اهداف بلندمدت، کمکهای مؤثری میکند. افراد آیندهنگر به طور حسابشده و دوراندیشانه، به عواقب تصمیمها و کردارشان توجه میکنند؛ به گونهای موفقیتآمیز، در برابر هوسها و تکانههای آنی و دیگر تصمیمهای لحظهای و بدون فکر و اندیشه مقاومت میکنند؛ در زندگی انعطافپذیری و اعتدال را پیشه خود میسازند و تلاش میکنند تا میان امیال و آرزوهایشان و آنچه که در پایان نصیبشان میشود، نوعی تعادل و توازن برقرار سازند.» (https://www.alamto.com/providence.html)
از دیدگاه جامعه شناسی نیز، اگر آینده نگری در میان انسانها نباشد، هیچگونه برنامهریزی برای آینده و درنتیجه هیچگونه پیشرفتی در جامعه های انسانی پیش نخواهد آمد و جوامع انسانی رو به قهقرا و پس ماندگی خواهند رفت.
***
بنابراین برای چندین و چندمین بار ثابت شد که هیچ اعتمادی بر تفسیرها و ترجمهها نیست؛ بویژه برای انسان امروزی که با پیشرفت دانش، همواره باید در آیات قرآن با دیدهای امروزین بنگرد و نه اینکه به تفسیرهای کهنه ای که تاریخ مصرفشان مربوط به زمان خود آنهاست، استناد کند؛ حتا اگر تنها ده سال از تاریخ انتشارشان گذشته باشد.
سوم شهریور 1399
ویرایش دوم: آذر 1400
احمد شمّاع زاده