یحرفون الکلم عن مواضعه
احمد شمّاعزاده
ومن اظلم ممن ذکّر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ماقدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّه انیفقهوه و فی آذانهم وقراً و ان تدعهم الیالهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً(کهف: 57)
ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچ روی.
خداوند کریم در آیه های چهل و شش سوره نساء و سیزده سوره مائده این اصل و مفهوم را به گونهای که عنوان مقاله است، و در آیه چهل و یک سوره مائده به صورت یحرفون الکلم من بعد مواضعه، و در آیه هفتادوپنج سوره بقره بدین گونه آورده است:
یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه
پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟
پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند، بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهراً پیچیده به نظر میرسند، به جای پرداختن به متن از راه تدبر، با عاملهای زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده، در آغاز خود منحرف شده، و سپس کلام خداوند را به انحراف میکشانند:
- بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
- نادانسته های خود را در نظر نمیآورند.
- به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
- به برخی آیات قرآن به گونه مینگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
- به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند (و ماقدرواالله حق قدره). در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند.
چهار نمونه از انبوه انحرافها نسبت به فهم قرآن کریم:
یک- بیشترین انحرافها از کلام خداوند را در تفسیرها و ترجمه ها میتوان یافت که در نوشته های خود به برخی از آنها پرداخته ام؛ از جمله:
نقدی بر ترجمه مهدی الهی قمشه ای، فهم درست برخی آیات قرآن کریم، فهم قرآن،
و نیز در شرحهایی که بر برخی آیات قرآن و اصلاح ترجمهها و تفسیرها نوشتهام؛ مانند:
شرحی بر عبارتهای ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ و تَرَکْناها آیَةَ،
و نیز برخی مقاله ها و پژوهشهای مهمی که موجب کشف برخی پیامهای قرآنی که پس از 1400 سال، هنوز مستور و مغفول مانده بود؛ مانند: چهارپایان ویژه قرآنی و اینکه حیات از فضای کیهانی به زمین وارد شده است.
در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده میشود:
تاکنون هیچ ترجمه یا تفسیری را ندیده ام که بگوید چرا خداوند واژه هوی را در آیه والنجم اذا هوی به کاربرده و از به کارگیری واژگان دیگری خودداری کرده است که معناهایی را میدهند که مترجمین و مفسرین به کارمیگیرند و از اصل موضوع و خواست خداوند درمیگذرند. بویژه آنکه این آیه یکی از آیه های مهم قرآن بوده و خداوند برای آن ارزش ویژه ای قائل است به دلایل زیر:
- در اول سوره قرارش داده است.
- نام سوره (نجم) را از این آیه گرفته است.
- موضوع معراج حضرت رسول گرامی در آغاز همین سوره آمده است.
- خداوند ضمن سوگندیادکردن به هوی شدن یک ستاره که اهمیت آن را میرساند روش تبدیل شدن یک ستاره به یک سیاهچاله را در یک آیه سه واژگانی و بویژه با به کارگیری واژه هوی یاداورمان شده است!!(جل الخالق!!) برای آگاهی بیشتر ابواب السماء یا سیاهچالگان را ببینید.
دو- آقای اکبر گنجی مصاحبه ای دارد با مرحوم حامد نصر ابوزید. بخش پایانی مصاحبه وی بدین گونه است:
مسأله قرائات و اختلاف در آن، به اجتهاد قُرّاء مرتبط میشود; یعنی این نظر آنهاست و استناد به نقل نیست. به جز عاصم که مدرکش اجتهاد نیست، بلکه نقل است. معنای اجتهاد این است که همه قُرّاء قبول دارند آنچه بر پیغمبر نازل شده، نصّ واحد است. امام صادق(علیه السلام) نیز فرمود: «القرآن واحدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ الواحد و إنّما الإختلاف مِنْ قِبِل الرّواة».
اختلاف قُرّاء در این مسأله بوده است که یکی از آنها میگفت آن نصّی که بر پیغمبر نازل شده است، به نظر من این مطلب است و دلیل هم میآورد. این همان اجتهاد است.
ما در اینجا مُخطّئه هستیم و میگوییم که قاعدتاً یکی از آنها اشتباه میکند و چه بسا هر دو نیز اشتباه کرده باشند و این را قبول نداریم که هر دو صحیح باشند؛ زیرا حکم الهی و آنچه بر پیغمبر نازل شده است، بیشتر از یکی نیست.
دلیل آن، این است که مثلا کسی این آیه را چنین میخواند: (فَالْیَوْمَ نُنَحِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً). از او پرسیدند: که چرا آیه را چنین میخوانی؟ گفت: بدن مرده که نجات پیدا نمیکند. پس نمیتواند آنچه از خدا نازل شده است، «نُنَجِّیکَ» باشد و باید «نُنَحِّیکَ» باشد؛ یعنی بدنت را کنار میزنیم؛ زیرا نجات از آنِ احیا است.
پس اختلافات قُرّاء ناشی از اجتهاد شخصی آنهاست (پس قرّاء هم دانش خداوند را با دانش خود قیاس میکنند!!- شماع زاده) و حاکی از تعدّد الفاظ نازله نیست؛ زیرا هیچ کدام از آنها به نقل استناد نکرده اند، بلکه به عقل و نظر استناد کرده اند. تفسیر به رأی یعنی همین، و این در حالی است که این اختلافات در زمان جمعاوری قرآن در عصر عثمان که کتّاب وحی زنده بودند، در میان آنها بحث شده و بهترین و کاملترین نظرها در قرآن امام آمد که همین قرآن امروزی است. (شماع زاده)
نقد این نظرها:
- بدیهی است که کلام خداوند یکی است و اثبات لازم ندارد. دوگانگیها همواره از بندگان خدا بوده وگرنه قرآن کریم همان گونه که خود گفته اگر از غیرخدا بود در آن اختلاف بسیار میدیدید. بنابراین وجود تفاوت، ناشی از اشتباه و خطاهای اطرافیان قرآن است و نه خود قرآن.
- مثالی آمده که ربطی به موضوع ندارد. اختلاف در قرائات همواره در جزئیات بوده نه در کلیات. نمیشود یک آیه را به گونه ای بخوانیم که واژه محوری آن را تغییر دهیم و بگوییم این هم مثلی برای اختلاف در قرائات.
- همین مثال مصداق پایین آوردن دانش خداوند در حد دانش خودمان است و اگر بخواهیم هرچیزی را که از قرآن نمیفهمیم چیز دیگری جای آن بگذاریم تا بفهمیم، از آن پس برای آگاهیها و دانستنیهایی که ما نمیدانیم و خداوند میخواهد که ما بدانیم، چیزی باقی نمیماند.
- از سوی دیگر اگر بدین گونه عمل کنیم معجزات خداوند چه میشود؟ معجزه چیزی است که خداوند میداند و ما اکنون نمیدانیم و با شکوفایی دانشهای انسانی دانسته میشود. از اثبات معجزه بودن همین آیه بیش از چند سالی نمیگذرد. توجه کنید:
در دوران حاکمیت فرعونها بر مصر مومیایی مرسوم بوده؛ بویژه برای بزرگان قوم تا بدن(جسد) آنان سالم بماند. خداوند به طور نمادین به فرعون زمان حضرت موسی(ع) میگوید: با توجه به اینکه تو غرق میشوی و بدنت مومیایی نمیشود؛ ولی ما به خواست خود بدن تو را رهایی (نجات) میدهیم و به مانند روش مومیایی، آن را درگذر زمان و در برابر حوادث دوران حفظ میکنیم.
چندین سال پیش که جسد فرعونی کشف شد، باستانشناسان گفتند که این رامسس دوم است یعنی تنها فرعونی که بدن او مومیایی نشده (طبق عهد عتیق نیز فرعون غرق شده و مومیایی نشده). و میدانیم که رامسس دوم با حضرت موسی همزمان بوده است. بدین گونه خداوند به وعده اش عمل کرده و این آیه قرآن را محقّق ساخته تا ناگروندگان به پروردگارشان بگروند و گروندگان را ایمان بیفزاید!! این است یکی از معجزات قرآن کریم.
سه- نویسنده و قران پژوهی که پیرامون حذف نحوی مقاله مفصلی نگاشته مینویسد:
حذف صنعتی بدیع و آرایه ای ادبی است که با هدف اقتصاد کلامی و به عنوان برانگیزنده تفکر از آن استفاده میشود. این صنعت کلامی در زبانهای متفاوت تحت شرایط ویژه ای مورد استفاده قرارمیگیرد. به عنوان مثال در زبان عربی هنگام قرائت آیه 13 سوره مبارکه انعام که میفرماید: "وله ما سکن فی الیل والنهار و هوالسمیع العلیم" به ناگاه متوجه حذف واژه "ماتحرک" میشویم (ماسکن و ما تحرک)."ما سکن فی الیل و ما تحرک فی النهار".(ترجمان وحی شماره 22 ص: 9)
مهمترین ایرادهای وارده بر این بخش از مقاله:
- بخش دوم تعریفی که در باره حذف نحوی آمد، در مورد قرآن کریم صادق نیست. مثالی ساده:
ومااختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله ذلکم الله ربی علیه توکلت و الیه انیب (شوری: 10)
در این آیه ذهن خواننده قرآن متوجه این نکته میشود که یک قل پیش از ذلکم حذف شده است.
پرسش: چگونه حذف قل موجب انگیزش اندیشه در خواننده این آیه میشود؟!!
- نویسنده به گونه ای تعریف خود را به پایان رسانده که گویی در زبان عربی این گونه حذف بسیار رایج است و از جمله قرآن کریم به پیروی از عرب زبانان این رویه را در آیه 13 سوره انعام خود به کار برده است!!
- در حالی که قرآن کریم از جایگاه رفیعی برخوردار و همواره پیشرو بوده و سبکهای بیمانندی را نوآوری کرده که تاکنون کسی نتوانسته از آن تقلید کند! چگونه آن را در حد یک کتاب دنباله رو سبکهای عرب جاهلی به زیر میکشانیم؟!! از قرآن شرم نمیکنید که اینگونه به آن توهین میکنید؟!
- نویسنده پس از نقل آیه مینویسد: به ناگاه متوجه حذف واژه "ما تحرک" میشویم. چه کسی گفته که ذهن به ناگاه متوجه حذفی شده است. آنهم نه یک واژه که یک عبارت!!
- از این آیه (از آن اوست آنچه که در شب و روز ساکنند!!) این موضوع استنباط میشود که خداوند میخواهد مطلبی را به ما گوشزد کند و بگوید بروید در این زمینه تحقیق کنید: چیستند آنچه که در شب و روز ساکنند، یعنی زمان بر آنها نمیگذرد!!
متاسفانه نویسنده پیش پا افتاده ترین معانی را برای این کلام حق تعالی قائل شده است! بویژه آنکه اصولاً چنین درکی از آیه کاملا نادرست و توهین به کلام حق است!
چه کسی گفته است که همه آفریده های خداوند در شب ساکن و در روز متحرک اند؟ آیا جز یک بچه چند ساله ممکن است کسی چنین بیندیشد؟ بویژه در این عصر که بسیاری انسانها میدانند که بسیاری چیزها از جمله اجزاء درون اتمها شب و روز در حرکتند. کهکشانها و آنچه در آنهاست همواره در حرکتند و همه میدانند که قلب اگر بایستد انسان میمیرد. طبق این ترجمه آنها مال خداوند نیستند؟!!
چهار- ترجمان وحی شماره بیست و نهم- صفحه هشتادویک:
معنای والنجم و الشجر در آیه شش سوره الرحمن
والنجم والشجر یسجدان(الرحمن: 6. و بوته و درخت چهره سایانند.)
مترجمان این واژگان را به طرق مختلف ترجمه کرده اند. برخی مانند آربری و بل این واژگان را به ستارگان و درختان ترجمه کرده اند. اما از آنجا که به اعتقاد برخی مترجمان میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد این واژگان را به گیاهان و درختان ترجمه کرده اند.
نقد این بخش از مقاله:
چگونه میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد؟ از این بهتر هم میشود رابطه ای وجود داشته باشد؟ بسم الله:
نجم(ستاره) مانند خورشید نماد بزرگترین و کاملترین تکساختی جمادهاست که از آغاز تاکنون به چشم انس و جن و بی واسطه وسایلی همچون تلسکوپ آمده و شجر(درخت) نماد بزرگترین و کاملترین گیاهان است.
خداوند میخواهد بگوید بزرگترینهای آفرینش من که پیش از آفرینش شما وجود داشته اند(جمادات و نباتات) در برابر من خاضع و خاشع اند. پس شما ای جن و انس (مخاطب سوره الرحمن هردو گرانمایه هستند) که بزرگترینهای جانداران و با شعورترینشان هستید نیز شایسته و بایسته است در برابر من خاضع و خاشع باشید.
گفتنی است که سجده ستاره(نجم) بر خداوند در آیاتی دیگر از جمله آیه زیر به روشنی بیان شده و تأییدی است بر نظر نگارنده:
الم تر انّ الله یسجدله من فیالسموات و من فیالارض والشمس والقمر والنجوم(حج: 18)
نکته دیگر اینکه ترجمه واژه نجم به معنای ستاره هم ارزشمند است و هم همگان میفهمند و به هیچ روی قابل قیاس با بوته کم ارزش نیست. لزومی هم ندارد ذهن خواننده قرآن را از آن منحرف کرده و به چیز دیگری منعطف کنیم تا آیه قرآن را از معنا و مفهوم خود تهی کنیم!! (چه زحمتها میکشند تا بندگان خدا را از کلام بی پیرایه خداوند منحرف کنند!!)
ادامه مطلب:
با این وجود این گوناگونی و تنوع رابطه غیرمنطقی میان این واژگان با ماه و ستاره آیه بعدی را توجیه نمیکند. بنابراین بهتر است این واژگان را به "ستارگان و شفق" ترجمه کنیم.
نقد این بخش:
- کدام گوناگونی؟
- ماه و ستاره آیه بعدی نادرست است. خورشید و ماه آیه قبلی درست است.
ادامه مطلب:
اما دلیل این پیشنهاد عدم اعرابگذاری متون قدیمی قرآنی است. بدین ترتیب نمیتوان ص و س یا ح و ج را از هم تشخیص داد. آنچه امروزه آن را الشجر مینامند در متون قدیمی به صورت السحر بوده که به زبان عبری به معنای شفق و سپیده دم است.
نقد این بخش:
انسان با خواندن این گونه نوشته ها آنهم از سوی ظاهراً پژوهشگران قرآن!! اگر به جرگه سفهاء و دیوانگان نپیوندد تنها خواست خداوند است. اگر دشمنان قرآن میدانستند قرآن کریم چنین دوستانی هم دارد، دیگر زحمت دشمنی با قرآن را به خود نمیدادند. یا دستکم در کسوت دوست از همین نکته ها بر علیه قرآن و تحریف شدگی و بی حساب و کتاب بودن و دقیق نبودن آن مطلب مینوشتند و بسیار هم موفق بودند!! البته کسانی همچون دکتر سروش از همین سخنان و معتقدات شما به اینجا رسیده که بگوید قرآن دارای تناقضهای درونی بسیاری است. ظاهراً شما ریگی در کفش دارید؛ زیرا:
اولاً اعرابگذاری چه ربطی به تغییر حروف دارد؟!! واژگان از حرفها تشکیل شده اند. اگر حرفی تغییر کند معنای واژه دگرگون میشود. هنگامی که واژه دگرگون شد معنای جمله تغییر میکند. اگر قرار بود برخی حروف جای خود را به برخی دیگر بدهند!! تاکنون متن قرآن کاملاً دگرگون شده بود!!
ثانیاً در حالیکه قرآن خود میگوید ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم تا راحت و بدون مشکل آن را بفهمید چرا در زبان عبری به دنبال کلام خداوند میگردید و واژه سازی میکنید!!؟ شما مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه هستید.
ثالثاً در متون قدیمی یعنی چه؟ نظر اجماع علمای اسلام مؤید این حقیقت است که این قرآن همان قرآنی است که در زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم مسلمین تدوین نهایی گردید و دیگر نسخ قرآن که در جزئیات اشکالهایی بر آنها وارد بود از میان برداشته شدند. پس باورداشتن به اینکه متون قدیمی قرآن با این قرآن که در دست ماست متفاوت است یک افتراء بوده و قائل شدن به تحریف آن است.
رابعاً خداوند از اشیاء حقیقی (ستاره و درخت) نام میبرد که میتوانند ساجد خداوند باشند. چگونه میشود واژه حقیقی درخت را با واژه مجازی شفق که طلیعه نور خورشید است و چون مجازی است، نمیتواند ساجد خداوند باشد جایگزین کرد؟ آیا این کارها مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه نیست؟ اصولا آسمان ریسمان کردن کلام خداوند چه سودی برای چه کسی جز معاندان قرآن دارد؟
ادامه مطلب:
در ازمنه قدیم اهمیت شفق و ستارگان برای کاروانیان و مسافران به اندازه اهمیت خورشید در روز و ماه در شب بوده است.
نقد این جمله:
خوب که چه بشود؟ مگر قرآن تنها برای عصر نزولش نازل شده؟
اکنون یا از این پس کسی که قرآن میخواند از این آیه چه سودی میبرد؟
چرا خداوند واژه شجر را به کاربرده و به راحتی نگفته شفق؟
آیا خداوند از به کارگیری واژه شفق ناتوان بوده که شما خود را مأمور اصلاح کلام خداوند میکنید؟
چرا با آیات قرآن بازی میکنید و آنها را به گونه ای نشان میدهید که تاریخ مصرفشان گذشته است تا کسانی هم مدعی شوند موضوعها و مسائل قرآن قدیمی است و به درد امروز ما نمیخورد؟
چرا مفاهیم بلند آن را با بی تدبیری و تدبر نکردن آنها، به مفاهیمی پیش پا افتاده مبدل میسازید؟
چه سودی از این کار بهره شما میشود؟
ادامه مطلب:
نویسنده سپس چند آیه از چند سوره را به هم پیوند میدهد یا بهتر است بگوییم به هم میبافد تا آیه های پنج و شش سوره الرحمن را (نوشته شده: 4 و5) بدین گونه ترجمه کند: "خورشید و ماه در مدار ثابتی در حرکت اند و ستارگان و سپیده دمان خداوند را ستایش میکنند."
نقد این بخش:
- بیشتر مترجمین و مفسرین در ترجمه آیه شش معنای نجم را تغییر میدهند ولی نویسنده معنای شجر را تغییر داده است. که طبق استدلالی که در بالا آمد کلام خداوند بی پیرایه است و لازم نیست در این آیه چیزی را تغییردهیم تا به منظور نظر خداوند دست یابیم.
- سجده معنای ستایش که خاص عاقلان است را نمیدهد بلکه معنای فروتنی میدهد. که در فرهنگ قرآن نبات و جماد را نیز دربرمیگیرد.
پس: سپیده دمان خداوند را ستایش میکنند غلط اندر غلط است!!
- بحسبان را که به معنای از روی حساب و نه بیهوده است، در مدار ثابتی در حرکتند ترجمه کرده که از این آیه چنین ترجمه ای بر نمیآید. بلکه این موضوع را خداوند در سوره یس آورده است:
والشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیزالعلیم(38) والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم(39) لاالشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلک یسبجون(40).
روشنگری: کیهانشناسی نوین به نام کپلر و کپرنیک ثبت شده است. ولی کیهانشناسی قرآن کریم هزار سال پیشروتر از آنان است. این کوتاهی و تقصیر متوجه مفسرین قدیمی قرآن میشود که هنوز هم در بسیاری موارد حرفشان ملاک مفسرین معاصر است!!
تاریخ نگارش: اسفند1391
ویرایش دوم: خرداد 1394
ویرایش سوم: شهریور 1397
ویرایش چهارم: آبان 1399
ویرایش پنجم: دی 1400
احمد شماع زاده
مراحل ششگانه آفرینش
احمد شمّاعزاده
سبّح اسم ربّک الاعلی الّذی خلق فسوّی والّذی قدّر فهدی و الّذی اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی
مراحل ششگانة آفرینش را که خداوند بدین گونه در سوره اعلی بیان داشته، در مورد کیهان، ستارگان، گیاهان، جانوران، جنها و انسانها، صادق است؛ زیرا همه آفریده اویند و تنها یک روش را برای همه آفریدگانش بهاجرا دراورده، و در این سوره به گونهای موجز بیانداشتهاست.
این شیوه قرآن کریم است که حتّا امور مهم را ‹بسیار موجز› بیان میدارد، برخلاف بیشتر مترجمین و مفسرین این کتاب آسمانی که این امّهات قرآنی را غالباً با توضیحهای نادرست خود، به موضوعهایی پیشپاافتاده مبدل میسازند.
توضیح مراحل ششگانه:
1 و2- خلق و تسویه: حضرت علی علیهالسلام دربارة این دو مرحله میفرماید: طبق فرمانش تمام گشت خلقت او… (اشاره به کن وجودی دارد) پس کجیهای اشیاء را راست گردانید و حدودشان را واضح و روشن قرارداد. (نهجالبلاغه خطبه 90، فرازهای 20 و21)
مرحله تسویه، مرحله طراحی و سازماندهی است. میدانیم که هر پروژهای با بررسی تمام جوانب، ابتدا طراحی، و سپس سازماندهی میشود، و پس از آن بهاجرادرمیآید. خداوند کریم پروژه آفرینش را در مرحله تسویه، طراحی کردهاست.
3- تقدیر یا مرحله اندازهگذاری برای آفرینش: یعنی تعیین اندازههای ویژه و حدود معیّن در ذات و صفات و افعال اشیاء، که از آن حدود و اندازهها خارج نشوند و تجهیز آنها به اندازههایی که مناسب آنهاست. (تفسیر المیزان، ترجمه از متن عربی)
خداوند کریم در آیه زیر نیز اندازهگذاری در تمام آفریدگان را یاداورشدهاست:
قد جعل الله لکل شیء قدراً (طلاق: 3)
4- هدایت: یعنی اشیاء با هدایت ربّانی تکوینی به سوی آنچه که برای آنها تقدیرشده، و به نحوی که تقدیرشده، به سیروسلوک بپردازند. (تفسیر المیزان، ترجمه از متن عربی)
حضرت موسی در پاسخ به فرعون که از او میپرسد پروردگار تو چگونه پروردگاری است؟ میگوید الّذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی یعنی کسی است که هرچیز را که آفرید سپس هدایتش کرد. اگر هدایت الهی نبود چگونه تمام جانداران از بچه خود مراقبت میکنند و نیازهای او را برمی آورند تا زمانی که بتواند از عهده کارهای خود براید؟
5 و 6 ـ متأسفانه حتّا تفاسیر جامع و معتبری چون «المیزان» و « مجمعالبیان» در مورد آیات «الذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی» ساکت ماندهاند و تنها همان معنای ظاهری را توضیح مختصری دادهاند. مسلم است که این دو آیه نیز به روش دو آیه پیش از خود، به خلق و ایجاد مربوط و پیوستهاست.
بنابراین با تدبر در این آیات، در پشت معنای ظاهری عبارتهایی همچون الذی اخرجالمرعی (کسیکه گیاه را رویانید) و فجعله غثاءاً احوی (پس آن را خاکوخاشاک تیره و سیاه گردانید)، میتوانیم معناهای کلیتری را بیابیم. با تدبّری که در این دو آیه صورت گرفت و با اندیشیدن بسیار، خدای را شکر که به سه مورد کلی پیرامون مراحل پنجم و ششم آفرینش دست یافتم:
یکی، مطلق چیزی را از درون چیز دیگری بیرون کشیدن و موجود تازهای ایجاد کردن است؛ که جز خداوند متعال کسی قادر به چنین کاری نیست؛ و سپس ایجاد تغییرات و حالات مختلف در موجود تازه، به نحوی که آن را از صورت اولیه کاملاٌ خارج کرده و به صورتی دیگر درمیآورد.
به عبارت دیگر، خداوند سبحان با ایجاد تغییر در اجزاء اشیاء، به تغییر در ماهیات آنها میپردازد و از جماد، گیاه به وجود میآورد. و سپس با ایجاد تغییری دوباره در اجزای موجود تازه، به تغییر در اعراض میپردازد و طراوت و رنگ علف تازه را از آن میگیرد و به «خاشاک تیره» که جزء جمادات است مبدّل میسازد.
دوم، خداوند سبحان میخواهد با این کلمات بسیار ساده «اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی» به ما بگوید در روند آفرینش کلی کیهان، در این مرحله شرایط بهوجودآمدن حیات را که همانا وجود نور، اکسیژن، آب و دیگر مواد است، فراهم آورده و آفریدگان به بالندگی و تکامل میرساند (سیر صعودی)؛ و با گذشت زمان بر پدیده و تغییر شرایط محیط، در کار خشک و تاروتیره کردن پدیدههاست (سیر نزولی). پروردگار سبحان، بدین ترتیب میخواهد تفهیم کند که همه چیز در تغییر و تحول است جز ذات او که ثابت و لایتغیر است و همه چیز رو به تیرگی میرود جز او که نور آسمانها و زمین است.
سوم، خداوند کریم پس از آفرینش آفریدگان از خلق و بدع دستنکشیده و دائما به ایجاد و تغییر میپردازد و به قول خودش «کل یوم هو فی شأن» و کیهان و آنچه در آن است، چه ستارگان عظیم، چه گیاهان، چه جانوران، چه جنها، و چه انسانها را همواره و هر روزه زنده میکند و میمیراند و بدین گونه رو به تکامل و توسعه بهپیشمیبرد. مگر او خود نمیگوید که او «یبدء و یعید» و «فعال لمایرید» است؟
وهوالذی یبدؤاالخلق ثم یعیده وهو اهون علیه ولهالمثلالاعلی فیالسموات والارض و هو العزیز الحکیم (روم: 27)
در این آیه نیز خداوند به چرخه و گردش آفرینش (آفریدن و برگشتدادن) اشارهکرده و آن را برای خود، از سویی افتخار، و از سویی دیگر کاری بسیارساده اعلامکرده و نمونه برتر این روند را در آفرینش کیهان دانسته که در سورهای دیگر، آیهای مستقل به آن اختصاصداده که همان آیه 104 سوره انبیاء است، و پیش از این در مباحث کیهانشناسی مبنای شکل حلزونی و پایان کار کیهان قرارگرفت: یوم نطویالسّماء کطیّالسّجلّ للکتب کما بدأنا اوّل خلق نعیده وعداً علینا انّا کنّا فاعلین
طبق آیات زیر کیهان نیز از شش مرحله آفرینش گذرکرده که در مهبانگ در قرآن مفصلا مورد بررسی قرارگرفت:
ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی سته ایامٍ ثم استوی علی العرش (اعراف: 52، یونس: 4)
الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش (سجده: 54)
هو الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش (حدید: 5)
آغاز سیر نزولی (غثاءً احوی) یک ستاره همچون خورشید که اکنون در حالت سرزندگی و شادابی است، هنگامی است که تمام هیدروژن مرکزش سوختهشده و به یک غول قرمز تبدیلشود؛ و هنگامی به صورت کوتوله سفیدی درمیآید که تمام منابع سوخت حرارتی هستهای خود را از دست بدهد. در این حالت جرمش به اندازه خورشید است؛ ولی در حجمی به اندازه کره زمین زندگی میکند. در این مرحله به شکل مادّه استحالهیافتة جامدی است و زندگی این دوره را با گرمای باقیمانده از روزگاری که هسته یک ستاره بود، بسیارداغ آغاز میکند. ولی با گذشت زمان، گرمای خود را به فضا میتاباند و سرانجام زندگی را سرد و تاریک و فراموششده (همچون مردان خدا که میسوزند و گرمی و روشنایی میبخشند و در گمنامی میمیرند) به شکل یک کوتوله سیاه (غثاءاحوی) به پایان میبرد. (پیام یونسکو: مهر 1365)
در مورد چرخه آفرینش گیاهان نیز همان معنایی را که به اختصار در سوره اعلی آورده بود، در سوره زمر آیه 21 به تفصیل بیان داشته و فرمودهاست:
الم تر انالله انزل منالسماء ماءً فسلکه ینابیع فیالارض ثم یخرج به زرعاً(همان اخرجالمرعی است) مختلفاً الوانه ثم یهیج فتریه مصفراً ثم یجعله حطاماً (همان فجعله غثاءً احوی است) ان فی ذلک لذکری لاولیالالباب
پس از آن نوبت به آفرینش جانوران و پرندگان و موقعیت آنان در چرخه طبیعت فرامیرسد:
و ما من دابة فیالارض و لایطیر بجناحیه الاّ امم امثالکم مافرّطنا فیالکتاب من شیء ثم الی ربهم یحشرون (انعام: 38)
ترجمه: نه جنبندهای در زمین و نه پرندهای در هوا با دوبالش پرواز میکند، مگر آنکه امّتهایی همچون شما (جن و انس) هستند. ما در کتاب آفرینش چیزی را نابجا بهکارنبردیم و از چیزی کم نگذاشتیم؛ سپس آنان به سوی پروردگارشان فراآوردهشدگانند.
در مرحله بعد، خداوند چرخه و گردش آفرینش را در مورد ‹جن و انس› بهگونهای مشترک مثالزده و آوردهاست:
اللهالذی خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثم من بعد قوه ضعفاً و شیبه یخلق مایشاء وهوالعلیم القدیر(روم: 54)
صفتهایی که خداوند برای خود در پایان آیات آورده نیز قابل توجه و اندیشیدن است: در مورد آفرینش کیهان، عزیزالحکیم و در مورد انس و جن، علیمالقدیر.
و در آیهای ویژه انسان، آوردهاست که:
هوالذی خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم یخرجکم طفلاً ثم لتبلغوا اشدّکم ثم لتکونوا شیوخاً (غافر: 67)
بنابراین، اخرجالمرعای یک انسان، زایش، جوانی و شادابی اوست و غثاءً احوای او، پیری، مرگ، و پوسیدن جسم اوست؛ چنانکه در آیه آمد.
برای آفرینش همه آفریدگان یعنی کیهان و آنچه در آن است، و برگشتدادن آنها نیز این آیه:
قل الله یبدؤاالخلق ثم یعیده فانّی تؤفکون (یونس: 34)
نمونه کاری: مراحل ششگانه آفرینش گندم
اکنون برای نمونه، مراحل ششگانه آفرینش را در مورد گیاهان بررسی میکنیم: نوع گیاه: گندم
خلق: مایه اولیه گندم با کن وجودی بهوجودآمده (اذا اراد شیئً ان یکون فیقول له کن فیکون)
تسویه: در این مرحله دانه گندم طراحی و سازماندهی میشود و مشخص میگردد که چهسوده باید داشتهباشد، بهچهکار آید، شکل گیاهش چگونه باشد، و چگونه باید مصرف شود، و …
تقدیر: دانهای با این ویژگیها، خود، باید چهاندازهای داشتهباشد؟
هنگامی که به شکل یک گیاه درامد تا چه اندازه رشدکند؟
این گیاه درچه مدتی باید به اوج شکوفایی برسد؟
طول و عرض برگهایش چهاندازهای باشد؟
خوشههایش چه اندازهای داشتهباشند؟
در هر خوشه چند دانه داشتهباشد؟
هدایت: پس از کاشته شدن، این خداوند است که از قبل پیشبینیهای لازم را کرده و مشخّصشده با توجه به شرایطی که باید وجودداشتهباشد، چگونه از زمین سربراورد و رشد کند.
اخرجالمرعی: رویش دانه گندم و سیرصعودی آن است، تا به گونه گیاهی سرسبز و شاداب درآید.
فجعله غثاءً احوی: سیر نزولی این گیاه است تا از سرسبزی و شادابی، رو به زردی گذارد، قهوهای شود، سیاهشود، و اگر خورده نشود، به خاکوخاشاک(حطام) تبدیلگردد.
خداوند کریم همه این موارد را در دانه گندم و در «دی. ان. آ» آن نهفتهاست. جلالخالق!!
تاریخ نگارش: 1385
دومین ویرایش: دی 1400
احمد شمّاعزاده
فهم درست برخی آیات قرآن کریم
احمد شمّاعزاده
برخی از آیه هایی که در ترجمه مرحوم الهی قمشه ای نادرست ترجمه و تفسیرشده بودند و آنها را در ضمن یک نقد مفصل زیر عنوان دفاع از ساحت مقدس قرآن به رشته تحریر دراورده ام بسیار مفصل است که شرح و تفسیر جداگانه برخی از آن آیات خود به نوشته هایی جداگانه تبدیل شده اند. تفسیر بیست عنوان از آن مجموعه را زیر عنوان فهم درست برخی آیات قرآن کریم و به منظور تکمیل فهرست آیات تفسیرشده توسط نگارنده در اینجا گرد آورده ام:
فهرست:
جهادگران، دنیافروشند
ثمانیه ازواج- زوجین اثنین
آیا من با ما فرقی ندارد؟
معنای انظروا
سخـنــی لــغــو
سجدهکنندگان کیـهانی
معنای ‹یوم› در قرآن
معنـای ‹کــتاب مبین›
ســجـده بــر یــوســف
آنگاه که مؤمنین ناامیدشوند
مرگ قومهای ستمگر و بیدین
جلوههای مـادی زنـدگی
درهای خودکار
‹رسول› منافقانه عملنمیکند
قوم برگزیده
شناخت انس و جن
رودست نمیخوریم
همه چیز پیشبینی شده
داعی رستاخیز
خداوند هر خلافکاری را گمراه نمیکند
یک- جهادگران دنیافروشند
فلیقاتل فی سبیلالله الذین یشرون الحیوهالدنیا بالآخره(نساء: 74 )
ترجمه الهیقمشهای: مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند.
ترجمه درست: پس باید که جهادکنند در راه خدا آنانکه میفروشند زندگانی دنیا را به آخرت.
توجه: محور آیه جهادگرانند، و اشاره ای به کسانی که باید با آنها ستیزه شود نشده است؛ درصورتیکه ترجمه از کسانی یادمیکند که باید با آنان ستیز شود. اگر دقتکنید متوجهمیشوید که تا چه اندازه کلام خداوند منحرفشده است. گذشته از معنای نوشتاری، اگر مسلمانان بخواهند به این ترجمه عملکنند، فاجعهای رخخواهدداد؛ زیرا اگر بناباشد هرکس زندگی دنیا را بر آخرت برگزیند، با او به جنگوستیز برخیزند، و او را بکشند، هرجومرج و ناامنی همة جهان اسلام را فراخواهدگرفت.
مفهوم کلی ترجمه با هیچیک از آموزههای دینی و قرآنی همخوانی ندارد. در همین ایران خودمان، هرکس هرروزه میتواند چندین نفر را ببیند که زندگانی دنیا را بر آخرت برگزیدهاند، پس با چه مجوزی باید با آنان به جهادبرخیزیم؟ با این مجوز قرآنی که به ما فرمانمیدهد:
ولاتسبّواالذین یدعون من دونالله فیسبّواالله عدواً بغیر علم(انعام: 108)
ترجمه: دشنام مدهید کسانی را که میخوانند غیرخدا را، پس(اگر چنینکنید) آنان نیز دشنام میدهند خدا را از روی دشمنی، نادانسته.
عبارت آخر آیه، نکتة بسیار مهمی دربردارد؛ یعنی اگر کسی خدا را بشناسد، به خدا دشنام نمیدهد؛ و اگر دشنام دهد، بدانید که از روی نادانی بودهاست و شما موجب اهانت وی به خداوند شدهاید. پس کسی که کاری به کار شما ندارد، شما هم کاری به کار او نداشته باشید (لکم دینکم ولی دین) مگر بخواهید از راه مسالمت آمیز او را به سوی خدا بکشانید.
یا با مجوّز این آیه که میفرماید: من کان یرید حرثالاخره نزد له فی حرثه و من کان یرید حرثالدّنیا نؤته منها و ما له فیالاخره من نصیب.(شوری: 20)
ترجمه: کسی که درخواستکرد کشتة آخرت را میافزاییم برای او در کشتزارش؛ و کسی که درخواستکرد کشتة دنیا را میدهیم او را از آن و نیست برای او در آخرت بهرهای.
بدین ترتیب میبینیم و لمسمیکنیم که شیوههای رفتاری سفارششدة قرآنی، تا چه اندازه با مفاهیم و شیوههای نادرستی که از قرآن برداشت میکنیم، متفاوت است.
دو- ثمانیه ازواج- زوجین اثنین
در آیات 143 و 144 سورة انعام، دو نر یا دو ماده را دو جنس نر یا ماده ترجمه کرده و بهجای هشت جفتی که قرآن ذکرکرده، تنها چهار جفت چهارپا، تحویل خلق خدا میشود!! مترجم از خود نمیپرسد چرا کلام خداوند را عوضکنم؟ شاید چیزی باشد که من ندانم. گویی به همین منظور خداوند در پایان آیة دوم(144) آوردهاست: آیا پس کسی ستمگرتر از آنکس هست که به افتری بر خداوند دروغمیبندد، تا گمراهکند مردم را از روی بیدانشی؟ همانا که خداوند هدایتنمیکند گروهی که ستمگرند.
اگر دقتکنید متوجهمیشوید که خداوند نامی از ‹کفار› و ‹مشرکین› نمیآورد و از واژگانی عام مانند ‹گروهی›، ‹قومی› یا ‹ستمگر›، که مسلمانان را نیز دربرمیگیرد، یادمیکند.
معنای هشت جفت، از یک دیدگاه:
هشت جفت چهارپای حلال گوشتی را که خداوند از آنها یادکرده ممکن است به گونه زیر باشد؛ با این حال نمیتوان گفت همین است و لاغیر، بلکه نورافشانیهای قرآن کریم میتواند تا قیام قیامت نیز ادامهداشتهباشد:
گوسفند، دو جفت، بز، دو جفت، شتر، دو جفت، گاو، دوجفت، که رویهم میشود هشت جفت.
حال این سؤال پیشمیآید که چرا خداوند از هشت جفت از این چهار نوع یاد میکند، درصورتی که تنها چهار جفت از آنها را ما میبینیم و بیش از آن را نه میبینیم و نه از آنها آگاهیم.
در اینجا میخواهیم به دیدگاهی از قرآن کریم که معمولاً دیگران نمیبینند، بیشتر توجهکنیم، و آن این است که قرآن برای هر دو نوع جن و انس بهگونهای برابر فروفرستادهشده؛ و از آنجا که جنها نیز بر روی همین زمین ولی با یک فاصلة زمانی، در دنیایی دیگر زندگی میکنند، خداوند برای آنان به گونهای جداگانه مانند همین چهارپایان آفریدهاست.
حتا در داستان حضرت نوح، خداوند سخن از دو جفت به میان میآورد، و به آن حضرت دستورمیدهد از همه جانداران در کشتی خود دو جفت گردآورد؛ نه از هر نوع یک جفت. و تأکیدمیکند که: ‹زوجیناثنین›(دوجفت دوتایی)، یعنی اینکه خداوند به هنگام تسویه زمین و پاککردن ناپاکان و مشرکین از روی زمین، آمار حیوانات و بویژه چهارپایان مفید برای پایایی زندگی جنوانسهای نیک بازمانده را برهم نمیزند، بلکه لزوم توازن و هماهنگی موجود در طبیعت را، بویژه در ارتباط با جن و انس همواره در نظر دارد.
اذا جاء امرنا و فارالتّنور قلنااحمل فیها من کل زوجین اثنین(هود: 40)
فاذا جاء امرنا و فارالتّنور فاسلک فیها من کل زوجین اثنین(مؤمنون: 27)
و این در حالی است که ترجمة مرحوم الهیقمشهای از این دو آیه بدین گونه است:
ـ تو با خود از هر جفتی دو فرد(نر و ماده) با جمیع زن و فرزندانت… همراه بر(هود)
ـ پس در آن کشتی با خود نرومادهای از هرچیز جفتی همراه بر(مؤمنون)
به راحتی میتوان به دوربودن این ترجمه از کلام خداوند و منظورهای قرآن کریم پیبرد.
سه- آیا "من" با "ما" فرقی ندارد؟
الا ان للله من فیالسموات و من فیالارض و مایتّبعالذین یدعون من دونالله شرکاء انّ یتبعون الاّالظّن و ان هم الاّ یخرصون.(یونس: 66)
معنی ساده و بیپیرایة آیه چنین است: آگاه باشید که همانا آنکه در آسمانها و آنکه در زمین است و آنچه را که پیروی میکنند آنانکه غیرخدا را شریکان خدا میخوانند، از آن خداست. آنان پیروی نمیکنند، مگر گمان خود را و آنان جز آنکه دروغمیگویند، چیزی ندارند.
حال به ترجمه آن مرحوم بازگشت میکنیم: آگاه باش که هر چه در همه آسمانها و زمین است ملک خداست و آنچه را مشرکان از غیر خدا پیروی میکنند گمان باطلی بیش نیست وجز آنکه دروغی بافند کاری ندارند
اشکال ظاهری: آیه سه بخش دارد. که هر بخش با یک علامت وقف جایز از هم جدا میشوند. یکی از اشکالها که به کل آیه ضربه وارد کرده، ایناست که بخش دوم را که دنباله بخش اول است و بدون آن مفهوم آیه از منظور خدا دور میشود، به بخش سوم وصل کردهاست. دلیل این کار نیز آن است که مفهوم کلی آیه را درک نکردهاست.
اشکال معنایی: خداوند در کل قرآن آیات بسیاری دارد (از جمله آیة 68 همین سوره) که میفرماید: له ما فیالسموات و ما فیالارض ولی منظور خداوند در آیه 66 سورة یونس، چیز دیگری است؛ وگرنه به جای واژة «من»، مانند دیگر آیهها، واژة «ما» را بهکارمیگرفت. منظور خداوند در این آیه و آیههای مشابه، آن چیزی است که مترجم به آن اعتقاد ندارد. یعنی مسکونیبودن آسمانها؛ و این موضوع را از آیات فراوان دیگری که در این زمینه آمده و آن مرحوم به گونه دیگری ترجمهکردهاست، میتوان دریافت.
اشکالی دیگر: چون بخش دوم آیه را که دنبالة بخش اول است، به بخش سوم وصلکرده، بخش دوم بدون فعل مانده و برای رهایی از این مشکل به کلیگویی متوسل شده، چنانکه آمد.
الله اعلم بالامور؛ ولی آنچه که از این آیه برمیآید، آن است که:
1. آسمانها مانند زمین مسکونی است.
2. مالک کسانی که در آسمانها و زمیناند، و نیز مالک حتا آن چیزهایی که مشرکین میپرستند، خداست.
3. مشرکین هیچ چیزی از آن خود ندارند، ولی فکر میکنند مالک چیزی هستند و بدین دلیل به دروغ متوسل میشوند.
چهار- معنای «انظروا»
قلانظروا ماذا فیالسمواتوالارض و ما تغنی الایات و النذر عن قوم لایؤمنون.
ترجمة الهی قمشهای: بگو در آسمانها و زمین بهچشم عقل نظرکنید و بنگرید تا چه بسیار آیات حق و دلایل توحید را مشاهده میکنید گرچه هرگز مردمی را که بدیدة عقل و ایمان ننگرند دلایل و آیات الهی بینیاز نخواهدکرد.
ترجمة واژگانی: بگو نگاهکنید چهچیزی در آسمانهاوزمین وجود دارد و آیات و انذارها، گروهی را که ایمان نمیآورند، بینیاز نمیسازد.
ایرادهای وارده بر ترجمة این آیه:
با اضافهشدن «چشم عقل» به ترجمه، کلام حق محدود شده. زیرا ‹انظروا› معنایی عام دارد و شامل هر نوع نگاهکردنی میشود. چه با چشم سر باشد، چه با چشم عقل باشد، و چه با چشممسلح(تلسکوپ). ‹نگاهکردن› یا ‹نگریستن› به معنی دیدن با بصیرت و آگاهی، و معنای ‹نظر› است و نیازی به اضافهکردن «بهچشم عقل» ندارد و واژة ‹دیدن› برابر ‹رؤیت› است.
با این نوع ترجمه و شاخوبرگهای دیگری که اضافهشده، ذهن خواننده از منظور نظر خداوند دورشده و به او تلقین شده که منظور فقط تعقل در آیات الهی است (که آیات بسیاری در این زمینه وجود دارد) و نه بهرهگیری از وسایل مادی برای این نگاهکردن ویژه.
اگر هم کسی پیداشود که با چشم معمولی به آسمانها و زمین بنگرد، تاچه اندازه میتواند در آسمانها، آیات الهی، و در زمین، انذارهای الهی را کشفکند؟ و بالعکس اگر توضیحدادهمیشد که به مصداق لخلقالسموات والارض اکبر من خلقالناس و لکن اکثرالناس لایعلمون (غافر: 57) با دانش کیهانشناسی و مشاهدة عظمت کیهان و «آیات» الهی آن، به عظمت خداوند بهتر میتوان پیبرد، و یا به مصداق تمام آیات قرآن که سیروافیالارضفانظرواکیفکان عاقبه… دارند، با دانش باستانشناسی از «انذارها»ی خداوند بهتر میتوان آگاهی یافت، شایستهتر نبود؟
پنج- سخنی لغو
در آیة 206 سورة اعراف که سجدهدار است، واژة «الذین» ارواح و فرشتگان ترجمهشده. آیا فرشتگان میتوانند تکبرکنند؟ اگر نتوانند که نمیتوانند، پس سخن لغوی به ساحت قرآن نسبت دادهشدهاست. زیرا خداوند دارد با پیامبر سخنمیگوید. چه تناسبی میان پیامبر و ارواح و فرشتگان؟ بلکه اطلاق واژة ‹الذین› به انبیاء و شهداء و صدیقین، شایسته است. آنان مصداق «احیاء عند ربهم یرزقون»اند.
همین موضوع درمورد آیة 38 سورة فصلت که این آیه نیز سجدهدار است، تکرارشده و ‹الذین› به ‹فرشتگان و قوای بینهایت عالم بالا› نسبتدادهشدهاست. در این آیه نیز خداوند ویژگی آنان را گذشته از اینکه ‹تکبرنمیکنند›، ‹گذر شبوروز بر آنها› ذکرکرده، که از صفات فرشتگان بهدور است؛ و با ویژگیهای شهداء و صالحین و صدیقین مناسبت دارد.
شش- سجدهکنندگان کیهانی
الم تر انّ الله یسجدله من فیالسموات و من فیالارض والشمس والقمر والنجوم(حج: 18)
ترجمة الهی قمشهای: آیا (بچشم بصیرت) مشاهده نکردی که هر چه در آسمانها و در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان… بسجدة خدا (و اطاعت او) مشغولند
همانگونه که در گفتارهای مختلف یاداوریشد، واژهنگاری قرآن کریم بسیاردقیق است، و نباید ترجمة قرآن را سرهمبندی کرد، و مفهومهایی کلی را بیان داشت. یا با معنای واژگان، ‹باریبههرجهت› برخوردکرد. آنچه را که خداوند برای آن رسول اکرم را مخاطبقرارمیدهد، با آنچه را که برای آن همگان را مخاطبقرارمیدهد، تفاوت بسیارزیادی بویژه در ماهیت و چیستی آنها دارد.
هنگامی که خداوند ‹اولم یروا›(آیا و هرگز نمیبینند) را بهکارمیبرد، مفعول جمله هرچه باشد برای همگان دیدنی است؛ ولی هنگامی که ‹الم تر›(آیا هرگز ندیدی) آمده و رسول اکرم مورد خطاب واقعشده، مفعول جمله ممکن است ویژة پیامبر اکرم باشد و کس دیگری نتواند آنچه را او دیده و یا میبیند، ببیند. مانند این آیه که برای حضرت ‹ابراهیم› آمده و برای مردم عادی هیچگاه بیاننشده: کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض (اینچنین ملکوت کیهان را به ابراهیم نمایاندیم).
بنابر همین اصل، میبینیم آیاتی که گویای مسکونیبودن کیهان هستند، یا خطابشان به رسول اکرم است، و یا مفهومهایی کلی در آنها آمده، و هیچگاه مردم عادی مورد خطاب این گونه آیهها واقعنشدهاند. پس نباید در ترجمة خود، برای رسول اکرم ‹با چشم بصیرت› را بر کلام خدا اضافهکنیم، زیرا خداوند یا در شب معراج به او نمایانده، و یا آن حضرت میتوانسته کسانی را که همانند انسان دارای شعورند و در جاهایی از کیهان زندگیمیکنند، ببیند.
ترجمة این آیه اشکالهای دیگری دارد؛ از جمله ترجمهکردن ‹ما› بهجای ‹من› که در بحث آیا ‹من› با ‹ما› فرقی ندارد؟ به آن پرداختهشد و نیازی به تکرار نیست. زیرا آن مرحوم، چون برخلاف نظر قرآن کریم، معتقد به مسکونیبودن دیگرسیارهها نبوده، جز برخی موارد، همة ‹من(انکه) فیالسموات›ها را ‹ما(آنچه یا هرچه) فیالسموات› ترجمهکردهاست.
هفت- معنای «یوم» در قرآن
در آیة 7 سورة هود، آسمانهاوزمین(کیهان) را در شش روز(دوره ـ مرحله) آفرید را «در فاصله شش روز» ترجمهکرده که معنی مدت زمانی شش روز کره زمین را میرساند و مشخص نیست چرا فاصله را افزوده و آن را تحدید کرده است. درصورتیکه منظور خداوند بههیچوجه چنین نیست؛ زیرا خداوند تنها در یکی دو جا که خواسته کوتاهی عمر یک انسان را نسبت به روز قیامت به او یاداوری کند، این واژه به این معنی بهکاربرده: «یوماً او بعض یوم» و ‹یوم› در فرهنگ قرآن ‹دوره و مرحله› معنی میدهد. چنانکه میفرماید دوره(یوم) قیامت برابر است با پنجاه هزار سال، آنگونه(روزه کره زمین) که شما میشمارید.
هشت- معنای کتاب مبین
در آیه 6 سورة هود، «وما من دابه فیالارض الاعلیالله رزقها و یعلم مستقره و مستودعها کل فی کتاب مبین» کتاب مبین را ‹دفتر علم ازلی› ترجمهکرده که اگر هم درست باشد برای هیچکس مفهوم نیست. درحالیکه خداوند در قرآن چیزی نمیآورد که به کار کسی نیاید؛ بلکه به گونهای سخن میگوید که همه از آن بهرهمندشوند. هم یک کودک دبستانی و هم یک دانشمند.
معنی ظاهری کتاب مبین، کتابی گویا، روشن، آشکار، بیانکننده، و غیره است و میتوان با یک مثال درست، حتی به یک کودک معنی آن را فهماند.
خداوند در این آیه به صراحت دارد از زمان حال سخن میگوید و میفرماید هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگر آنکه روزی او بر خداست، و خداوند جایگاه همیشگی و موقت او را میداند. سپس میگوید همة اینها در کتابی(نکره بهکاربردهشده) آشکار و گویا وجوددارد.
اگر منظور خداوند کتاب علم ازلی بود، اولاً آن را نکره بهکارنمیبرد زیرا معرفه بود. ثانیا لزومی نداشت که جمله آخر را بیانکند، زیرا قبل ازآن گفتهبود که «میداند». و معلوم است که علم خداوند ازلی است. با یک مثال ساده، روشنمیشود که کتاب مبین چیست:
میدانیم هر مدیری که بخواهد رفتوآمد و وظیفهشناسی کارکنان خود را همواره و روزانه کنترل، و حق هرکس را درست اداکند، اگر بتواند از دستگاههای پیشرفته استفاده کند، یک دستگاه تلویزیون مداربسته میخرد و کارمیگذارد.
سؤال اینجاست که خداوند حکیم که از سویی همه کارهایش از روی حکمت است و از سوی دیگر «اباالله ان یجریالامورالاّ باسبابها»، برای خود یک تلویزیون مداربستة ویژة خود (نه از نوع زمینی آن) ندارد؟ بویژه اگر بخواهد در روز قیامت به ما نشان دهد، و حجت را بر ما تمام کند؟ العاقل یکفی بالاشاره.
همین اشکال(علم ازلی) بر ترجمة آیة 8 سورة رعد نیز وارد است، بویژه آنکه خداوند گفته «من میدانم(و نگفته تنها من میدانم) در رحمها چیست» و ایشان ترجمهکرده «تنها خدا میداند» و تصورنکرده که روزی با ماموگرافی دیگران هم خواهنددانست.
نه- سجده بر یوسف
خرّوا له سجدا و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا
ترجمه الهیقمشهای: … و آنها بشکرانه(دیدار او) خدا را سجده کردند. یوسف در آن حال پدر را گفت که این بود تعبیر خوابیکه ازین پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقق گردانید (یوسف:100)
ترجمه بیپیرایه: …و همگی آنان بر او سجدهکردند و او گفت ای پدر این است تأویل خواب من که پیش از اینکه پروردگارم آن را تحقق ببخشد، دیدهبودم. خواب چه بود؟
به آیة 4 بازگشت میکنیم: یا ابت انی رأیت احدعشر کوکبا والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین (ای پدر! من دیدم یازده ستاره و خورشیدوماه را دیدم بر من سجدهکنان).
یوسف در خواب یازده ستاره را دید یعنی یازده برادر، و خورشید یعنی پدر، و ماه یعنی مادر را که بر او سجدهکردند. و پس از تحقق رؤیا میگوید اکنون که شما بر من سجده کردید، خواب من تعبیرشد.
خداوند دارد میگوید که در شریعتهای پیشین سجدهکردن بر بزرگان جایز بوده و بعدها حرامشدهاست، تا مردم و بویژه باستانشناسان و مردمشناسان تصورنکنند هرقومی که بر بزرگان سجدهمیکرده مشرک بودهاست؛ و بدین وسیله میخواهد بگوید ملاک شرک در اقوام پیشین نمیتواند تنها سجدهکردن باشد.
چنانکه میدانیم حتی در دین مسیحیت رکوع بر بزرگان حرام نبوده، و در دین مبین اسلام حرامشدهاست؛ چنانکه در احوال جعفر طیار خواندهایم؛ ولی مترجم که متوجه چنین موضوعی نشده، کلام خداوند را تغییردادهاست.
نتیجة ‹منطقی› از ترجمة مرحوم الهیقمشهای:
1 ـ یوسف در خواب دید که یازده ستاره(برادران) و خورشید(پدر) و ماه(مادر) بر او سجده کردند.
2 ـ در عالم واقع همگی آنها بر ‹خدا› سجدهکردند، و خواب درست تعبیرشد.
پس: یوسف = خدا
ده- آنگاه که مؤمنین ناامید شوند (رعد: 31)
ولو انّ قرآناً سیرت به الجبال او قطّعت به الارض او کلّم به الموتی بل الله الامر جمیعاً افلم یایئس الذین آمنوا ان لو یشاءالله لهدیالناس جمیعاً ولایزالالذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه
ترجمة الهیقمشهای: و اگر کتابی با اعجاز بیان کوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمین را از هم بشکافد همین قرآن با عظمت است آری فرمان همة عالم با خداست (هر چه خواهد بمشیت ازلی میکند) آیا مؤمنان هنوز ندانسته اند که خدا اگر بخواهد همة مردم را هدایت میکند (این به مصلحت است زیرا) کافران باید پیوسته از کردار زشتشان بکیفر وسرکوبی رسند
ترجمه اشکالهای فراوانی دارد. آیه کاملاً از منظور خداوند دورشدهاست؛ و دستکم باید چنین ترجمهمیشد:
«و اگر همانا قرآنی(پدیدهای بود که) به وسیلة آن کوهها سرنگونشوند(سیر= سرنگونشدن)، یا زمین شکافتهشود، یا مردگان به سخن درایند، بلکه همه کارها با خداست، آیا پس آنانی که ایمان آوردهاند، هرگز ناامید نمیشدند؟(چه نیازی است به اینهمه تفاوتگذاری میان آنان که خالصانه ایمانآوردهاند، و استدلال عینی آوردن برای کافران تا ایمان بیاورند؟) اگر خدا میخواست، همانا هدایتمیکرد همة مردم را و همواره کسانیکه کفر ورزیدند، به خاطر آنچه که انجامدادهاند، خروشی کوبنده نصیبشان میشود و…» این معنی، با آیات پیش از این آیه هماهنگی کامل دارد.
متاًسفانه آقای بهاءالدین خرمشاهی نیز تقریباً همینگونه ترجمهکردهاند. رمز این شباهت نیز بهنظرمیرسد در این باشد که اینان ترجمه خود را از تفسیرهایی گرفتهاند که مفسرین، معنای کلی آیه را درکنکردهاند، در نتیجه معنای ‹یأس› را بهجای ‹ناامیدشدن›، ‹ندانستن› گرفتهاند، که گاهگاهی در زبان عربی کاربرد پیدامیکند. درصورتی که اینگونه ترجمه، آیه را بیمحتوی کرده. دلیلی هم وجودندارد که در این آیه، مخاطب، مؤمنان باشند؛ از عدالت و رحمت خداوند نیز به دور است که از مؤمنینی که خالصانه ایمان آوردهاند شکایت داشتهباشد.
یازده- مرگ قومهای ستمگر و بیدین
در پایان آیة 44 سورة هود، و پس از آنکه قوم نوح هلاک شدهاند، خداوند میفرماید ‹بعدا للقومالظالمین› و این جمله را در پایان آیات 60 و 68 و پس از هلاکت اقوام هود و ثمود نیز تکرار میکند.
همانگونه که «اف لکم» یعنی اف بر شما، «بعداً لکم» نیز یعنی مرگ بر شما. چه این برواژه در میان عرب رایج باشد و یا برواژه ای قرآنی باشد، از این آیات معنای هلاک باد(مرگ بر) قوم… برمیآید، ولی این ترجمه درسورة هود چنین ترجمهکرده:
44 : و فرمان هلاک ستمکاران دررسید.
60 : هود از رحمت خدا دورشد.
68 : قوم ثمود چون به خدای خود کافر شدند، دور از رحمت ابدی خدا گردیدند.
و در آیة 95 همین سوره یعنی پس از هلاکشدن ‹اصحاب مدین› خداوند میفرماید: بعداً لمدین کما بعدت ثمود(هلاک باد قوم مدین چنانکه قوم ثمود هلاکشدند.) که در ترجمه چنین آمدهاست: «اهل مدین هم مانند قوم ثمود از رحمت خدا دورشدند».
همین جمله در سوره مؤمنون در آیات 41 و 44 نیز تکرارمیشود، برای قومالظالمین و لایؤمنون
دوازده- جلوههای مادّی زندگی
لاتمدّنّ عینیک الی ما متّعنا به ازواجاً منهم ولاتحزن علیهم واخفض جناحک للمؤمنین (حجر:88)
ترجمة الهی قمشهای: چشم از این متاع ناقابل دنیوی که بطایفه ای از مردم کافر برای امتحان دادیم البته بپوش و بر اینان اندوه مخور و اهل ایمان را زیر پروبال علم و حکمت خودگیر (و باکمال حسن خلق بپروران)
ترجمه این آیه نیز به مانند آیة 105 سورة نساء که در آغاز از آن سخن بهمیانآمد، گمان بد به رسول اکرم واردمیسازد. اصولاً این گونه ترجمه، نهتنها اهانت به رسول اکرم است که اتهام بدسخن گفتن را به ساحت قرآن کریم نیز واردمیسازد.
سه ترجمة دیگر از این آیه:
ترجمة بهاءالدین خرمشاهی: بهچیزی که اصنافی از آنان را به آن بهرهمندگردانیدهایم، چشم مدوز و غمخوار آنان مباش، و با مؤمنان فروتنیکن.
المنجد نرمافزاری:
1 ـ هرگز به متاع ناچیزی که به قومی در جلوة زندگی دنیای فانی دادهایم، چشممگشا.
2 ـ چشمانت را به چیزهایی که به کفار دادهایم، نگران مکن.
خفضجناح = باوقاروآرامی ـ فروتنی(فرهنگ عمید)
مدّ نظره الیه = طمح ببصره الیه ـ المنجد (کتاب)
طمح ببصره الیه = کف دست بر ابرو نهاد و برداشت چشم، تا بنگرد آن را. ـ المنجد نرمافزاری
بنابراین، ترجمة واژهبهواژة آیه چنین میشود: چشمانت را مدوز به آنچه که بهرهمندساختیم بهوسیلة آن گروههایی از آنان را، و بر آنها اندوه مخور، و نسبت به مؤمنین آرام و فروتنباش. (این ترجمه هم اقناع کنننده نیست و جای تفکر بیشتر دارد)
تفسیر این جملهها به اهلش بازمیگردد؛ که تاریخ و سیره و غیره میدانند. ولی آنچه که نتیجة تدبری است که قرآن به آن سفارشکرده، این است که در این آیه خداوند، سه چیز را به پیامبر اکرم و بهتبع آن، به مسلمانان و بویژه حاکمان مسلمان برای بهبود زندگانی مردم سفارش و یاداوری میکند:
1 ـ چشمنداشتن به بهرههای مادی زندگی برخی گروههها و اشخاص.
2 ـ در زندگی مادی، چیزی وجودندارد که انسان برای آن اندوهگین شود.
3 ـ فروتنی نسبت به مسلمانان ویژگی مهمی برای در آسـایش و آرامش زیستن است.
بنابراین، این آیه نظر کسانی که قرآن را تنها تاریخی و آخرتی میپندارند، ردمیکند؛ چنانکه دو ترجمه از چهار ترجمه، این آیه دنیایی را به کفار و مسائل صدر اسلام وصلکردند و آن را تاریخی و آخرتی جلوهدادند.
سیزده- درهای خودکار
سورة زمر دو آیة محوری(آیهای که نام سوره از آن گرفتهشده) دارد: 71 و 73:
و سیقالذین کفروا الی جهنم زمراً حتی اذا جاءوها فتحت ابوابها و …
و سیقالذین اتقوا ربهم الیالجنه زمراً حتی اذا جاءوها و فتحت ابوابها و …
و راندهشوند آنانکه کفرورزیدند، به سوی دوزخ گروهگروه، تا هنگامیکه برسند به آن، ‹گشودهشود› درهایش و …
و راندهشوند آنانکه پرهیزگاری پروردگارشان را پیشهکردند، به سوی بهشت گروهگروه، تا هنگامیکه برسند به آن، و ‹گشودهشود› درهایش و…
‹فتحت› یک فعل مجهول است یعنی فاعل ندارد، ولی مرحوم الهیقمشهای در هر دو آیه آوردهاست:
ـ درهای جهنم برویشان بگشایند
ـ درهای بهشت برویشان با احترام بگشایند
ایشان تصورکرده که خزنه یا نگهبانان بهشت یا جهنم درها را بر روی گروههای واردشونده میگشایند؛ و این درحالیاست که خداوند چنین نگفته و فعل مجهول به کار برده، یعنی اینکه درهای بهشت و دوزخ خودکارند و نیازی به بازوبستهکردن آنها نیست. و معلوم نیست چرا ‹با احترام› به کلام خداوند افزوده شده است.
واژه ‹سیق› نیز مجهول است، به معنی ‹راندهشوند›. ولی در ترجمة نامبرده آمدهاست:
‹بهجانب دوزخ رانند›. ‹به سوی بهشت برند›. در این ترجمه، هرچند فاعل ذکرنشده، ولی بهگونهای نگارششده که گویا کسانی آنان را میبرند و یا میرانند. درصورتیکه چون خداوند فعل جمله را مجهول بهکاربرده، این راندهشدن نیز میتواند خودکار باشد، و طبق تسویهحساب آخرتی و روشنشدن وضعیت هرشخص، صورتگیرد.
چهارده- ‹رسول› منافقانه عملنمیکند
فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون(زخرف: 89)
ترجمة الهیقمشهآی: پاسخ دهیم رسولا اکنون که از ایمان قوم مأیوسی روی از آنها بگردان بگو بسلامت (تا بروند در ضلالت) که بزودی (برکیفر کفر و عصیانشان ) آگاه می شوند.
عجب ترجمهای است!! گذشته از اینکه ‹درگذشتن› را ‹رویگرداندن› که در تضاد با آن است، معنیکرده، کل جمله را نیز بهگونهای دیگر دراورده. جالب است، از سویی میگوید خداگفته بگو بروید به سلامت، بعد نتیجهگرفته که ‹تا بروند به ضلالت›. عجیب نیست؟ بویژه هنگامی که پیامبر به کسی بگوید بسلامت، واقعاً به سلامت خواهدرفت. و مگر پیامبر منافق است که در ظاهر چیزی بگوید و در باطن چیز دیگری را برای بندگان خدا بخواهد و برای کلام خود ارزشی قائلنشود؟ البته این تعبیر ایشان است وگرنه منظور از ‹سلام› این است که ‹ما با یکدیگر خصومت و دشمنی نداریم›؛ چنانکه موضوع سورة ‹کافرون› نیز همین است.
حتی ممکن است، منظور خداوند از ‹فسوف یعلمون› این باشد که بهزودی آوازة گسترش اسلام جهان را فراخواهدگرفت، و کسانی که در برابر اسلامپذیری مقاومت میکردند، از کار خود پشیمان خواهندشد. این تعبیر بیشتر با عقل همخوانی دارد.
آقای بهاءالدین خرمشاهی این آیه را بیتکلف و بدون حاشیهپردازی و بزرگنمایی ترجمهکردهاند که درستش نیز همین است: از ایشان درگذر و بگو سلام، زودا که بدانند.
از همة اینها گذشته آیههای دیگری نیز داریم که چنین توصیهای را به پیامبر اکرم میکنند، حتی در مورد آنانکه خیانتکردهاند که بدتر از ایمان نیاوردن است:
ولاتزال تطلع علی خائنه منهم الاّ قلیلاً منهم فاعف عنهم واصفح(مائده: 13)
ترجمه: و همواره آگاهمیشوی بر خیانتپیشهگانشان مگر کمی از آنها، پس ببخش بر آنها و درگذر از آنها. و یا وانالساعه لاتیه فاصفحالصفحالجمیل(حجر: 85 )
پانزده- قوم برگزیده
ولقد اخترناهم علی علم علیالعالمین(دخان: 32)
ترجمة الهیقمشهای: و آنها را در آندور بر عالمیان بعلم و دانشی(کتاب آسمانی تورات) برگزیدیم.
در این ترجمه، ‹در آندور› که منظور ‹در آن دوره و مقطع زمانی› است، بر کلام خداوند افزودهشده، و عبارت ‹علی علم› نادرست ترجمهشده. معنای این عبارت که در آیات دیگری از قرآن نیز آمده، به معنی ‹آگاهانه و از روی دانش و نه بیهوده و بدون حسابوکتاب› است؛ و اینکه این موضوع را به تورات نسبتداده، سخنی بیربط است.
خداوند در آیات بسیاری، برگزیدگی و برتریبخشیدن به قوم بنیاسرائیل را بیآنکه برای آن، مقطع زمانی تعیین کند، یاداورشدهاست؛ از آنجمله: آیات 47 و 122 سوره بقره(که هردو آیه یکسانند)، آیه 140 سورة اعراف، و آیه 16 سوره جاثیه.
شانزده- شناخت انس و جن در قرآن
لقد انزلنا الیکم کتباً فیه ذکرکم افلاتعقلون(انبیاء: 10)
ترجمة واژگانی: بهدرستی فروفرستادیم کتابی در آن است یاد شما آیا پس نمیاندیشید؟
هرگاه کسی این آیه را بخواند، حتا اگر در آن تدبر نکند دستکم از خود میپرسد این چه کتابی است که ذکر ما در آن است و پس از آن متوجه میشود که منظور همین قرآن است که ذکر ‹جن و انس› در آن است.
پس منظور خداوند از این آیه کوتاه و عبارت ‹فیه ذکرکم› چیست؟
تنها با کمی دقت متوجهمیشویم که منظور خداوند یاداوری وجود دو دانش ‹انسانشناسی› و ‹باستانشناسی› در قرآن است و این نظر با آیههای بعدی نیز تأییدمیگردد.
هفده- رو دست نمیخوریم
نحن قدّرنا بینکمالموت و ما نحن بمسبوقین(60) علی ان نبدلامثالکم و ننشئکم فی ما لاتعلمون(واقعه:61)
ترجمة الهی قمشهای: ما مرگ را بر همة خلق (باختلاف سن) مقدر ساختیم و هیچکس بر قدرت ما سبق نتواند برد(60) اگر بخواهیم هم شما را فانی کرده و خلقی دیگر مثل شما بیافرینیم و شما را بصورتی (در جهانی دیگر) که اکنون از آن بیخبرید برمی انگیزیم (61)
یاداوری: میان آیة 60 و 61 ‹لا› وجوددارد. ‹لا› در میان ‹نشانههای وقف›، نشانة ممنوع بودن وقف است و نباید این دو آیه را جدا از یکدیگر خواند، و از همه مهمتر، ترجمه و تفسیر کرد؛ بدین دلیل که معنای دو آیه دگرگون میشود. در این ترجمه این قاعده رعایتنشدهاست.
ترجمة واژگانی: ما مقدرکردیم میان شما مرگ را و نیستیم ما رودستخورده بر اینکه بدلکنیم مانندگان شما را و نشو و نما دهیم شما را در آنچه نمیدانید.
ا برابرگذاری این دو ترجمه، بسیاری چیزها روشنمیشود و نیازی نیست که بگوییم تا چه اندازه کلام خداوند دگرگونشدهاست.
هجده- همهچیز پیش بینی شده
مااصاب من مصیبه فیالارض و لا فیانفسکم الاّ فی کتاب من قبل ان نبرأها (حدید: 22)
ترجمة الهی قمشهای: هررنج و مصیبتی که در زمین (از قحطی و آفت و فقر و ستم) یا از نفس خویش بشما رسد همه در کتاب (لوح محفوظ) پیش از آنکه در دنیا ایجادکنیم ثبت است
ترجمة واژگانی: پیشامدنمیکند هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهایتان مگر در کتابی است، از پیش که ایجادشکنیم.
نکته هایی را که در پرانتز آورده همه گمراه کننده اند زیرا فقر و ستم و امثال آنها نتیجه اعمال انسانهاست و اگر آنها را تقدیر بدانیم جبر مطلق بر انسانها حاکم میشود و دیگر چیزی برای خداوند باقی نمیماند تا آدیمان را بیازماید که این خود مخالف سنت خداوند و آفرینش اوست.
دو ترجمه را چندبار با یکدیگر برابرگذاریکنید تا متوجهشوید تا چه اندازه با یکدیگر متفاوتند.
نوزده- داعی رستاخیز
فتول عنهم یوم یدعالدّاع الی شیء نکر (قمر: 6)
الهی قمشهای: پس ای رسول روی از کافران بگردان تا روزی که ندا کننده ای خلق را بعالمی حیرتآور و قیامتی هول انگیز دعوت کند
ایشان با افزودن ‹تا› که در آیه نیست، معنای آیه را کاملاً تغییرداده. آیه چنین معنیمیدهد: روبگردان از آنها روزی که دعوتکننده(اسرافیل)، بهسوی چیز ناشناختهای دعوتمیکند. مشخص است که دیگر شاخوبرگهای افزودهشده به آیه همه اضافی است.
از این جهت در کمانه ‹اسرافیل› را آوردیم که خداوند آن را معرفه یعنی الف لام دار معرفی کردهاست؛ و این درحالی است که ایشان آن را نکره ترجمهکرده: دعوتکنندهای.
از این آیه معلوم میشود که در آغاز رستاخیز، رسول اکرم از مؤمنین استقبالمیکند، ولی از کافران روی برمیگرداند. و چون مؤمنین استقبالمیشوند، از آن ناشناخته کمتر واهمه دارند.
بیست- خداوند هر خلافکاری را گمراه نمیکند
روزی از تلویزیون قرائت آیة 125 سورة انعام همراه با ترجمة زیرنویس آن پخشمیشد که ظاهراً از ترجمهای غیر از ترجمة مرحوم الهی قمشهای بود:
«فمن یردالله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجاً کانما یصعد فیالسّماء کذلک یجعلالله الرجس علیالذین لایؤمنون»
در ترجمه آمدهبود: «و هرکه را که خدا بخواهد ‹به دلیل اعمال خلافش› گمراهکند»، که ‹به دلیل اعمال خلافش› اضافهشده، و این تحریف کلام الهیاست چرا که خداوند در آخر آیه، خود دلیل را آورده: « بدین ترتیب خداوند قرارمیدهد رجس را بر کسانی که ایمان نمیآورند».
بنابراین، عبارت افزودهشده، خود تهمتی است بر خداوند؛ زیرا خداوند هیچگاه نگفتهاست اگر کسی اعمال خلافی داشتهباشد من او را گمراهمیکنم؛ بلکه در بسیاری آیات میفرماید اعمال خلاف و خطاهای مردم را میبخشم؛ و بسیار اتفاقافتاده که توبة خلافکاران بزرگ روزگار را بخشیدهاست. نمونة آن ‹فضیلبنعیاض› است. زیرا اعمال خلاف ممکن است از روی ناآگاهی باشد، ولی کسانی که ‹ایماننمیآورند› و یا ‹نمیخواهند› ایمان بیاورند، دیگر از روی ناآگاهی نیست، و خداوند چنین افرادی را هدایت نخواهدکرد؛ و اینجاست که ترجمه، خود ‹خلاف› بزرگی را دچارشدهاست؛ و مترجم آن، اگر زنده باشد باید که توبه کند.
فرافکنی و هدایت الهی
احمد شمّاع زاده
شرح زندگانی ارنست راذرفورد را در کتاب ‹زندگی، زمان و اندیشههای فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم› میخواندم که با این جملهها روبهروشدم. «درحالیکه اینشتین در انزوا غرق در اندیشه در بارة مسائل فیزیک میشد، راذرفورد در میان گروههای همکار که آنها را ‹پسرها› مینامید، کارمیکرد و رهبر و راهنمای آنها در انجام آزمایشهای پیچیدة مربوط به ‹ذرات دروناتمی› میشد. ‹راذرفورد› که نیوزیلندی زمخت درشتهیکل صداکلفت، و با سبیلی مانند سبیلهای فیلهای دریایی بود، عقیدهداشت که ‹اگر به آزمایشی که نتیجه نمیدهد ناسزا گفته شود، بهتر کارمیکند›. از این روی، وی میتوانسته است مرید مارک تواین باشد که معتقد بود: ‹بههنگام وارد آمدن فشار روحی، ناسزا گویی تسکینی به انسان میدهد که نظیر آن را نماز و دعا نمیدهد›».
جمله مارک تواین مرا به یاد این آیه از قرآن کریم انداخت: لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
ترجمه: دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته است.
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را مشروط کرده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا موجب فساد اجتماعی نمیشود.
ـ مجوز ناسزاگویی به صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.
به همین دلیل است که شیعیان به دلیل ستمی که بر خاندان رسول اکرم(ص) رفته بر دشمنان آنان لعن میفرستند ولی همان گونه که قرآن راهنما شده نباید لعن و نفرینها آشکارا صورت گیرد تا وسیله تفرقه میان مسلمانان شوند.
مارک تواین چه نیکو به این موضوع انسانی که در قرآن کریم نیز آمده، پیبردهاست!
چیزی جای خداوند
نویسنده در ادامه بحث خود، مینویسد:
«علم قهرمانان خود را از محیطهای خانوادگی گوناگون و در بعضی اوقات از نواحی جغرافیایی بس دورافتادهای برمیگزیند. ارنست راذرفورد، مردی که پدر انرژی هستهای نامیدهشدهاست، مصداق بارز این مدعاست».
این گونه سخنان را در بسیاری از متنها میخوانیم. هم هموطنان ما چنین مینویسند و هم برخی از نویسندگان دیگر کشورها، که همواره بهجای واژه خداوند واژگانی همچون "جهان" "دنیا" "طبیعت" ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاریخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشین آن میکنند. که این گونهای ناسپاسی به ساحت قدسی خداوند و قدرناشناسی نسبت به نعمتهای اوست. بنابراین، بخشی از این جمله بایستی به گونة زیر درست شود:
خداوند قهرمانان دین(پیامبران) و دانش(دانشمندان) خود را از میان افرادی کوشا درستکار و از محیطهای خانوادگی، اجتماعی و جغرافیایی بسیار گوناگونی برمیگزیند تا به ما بنمایاند که آنچه او کند آن درست است و مقام خانوادگی، جایگاه اجتماعی و موقعیت جغرافیایی تعیینکننده چیزی یا خواست یا حتا سرنوشت کسی نیست و هیچگاه به واسطه نبود یکی از این امکانها کسی معاف از کوشش برای پیشبرد هدفهای زندگی انسانی نمیشود.
نویسنده پس از به پایان رساندن مطلب پیشین و پیش کشیدن مطلبی پیرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعالیت تشعشعی یا رادیواکتیویته» را اینچنین آغازمیکند:
«داستان شاهزادگان سراندیپی را، که هیچگاه آنچه را که به دنبالش بودند نمییافتند، اما در راه خویش مدام به چیز خواستنیتری برمیخوردند، احتمالاً بهیاددارید. تاریخ علم انباشته از این گونه کشفهای اتفاقی است که کشف پرتوهای مجهول(اشعه ایکس) در سال 1895 یک نمونه از آنهاست».
تیتر بعدی نویسنده پیرامون ‹عناصر رادیواکتیو› است. در این بحث نیز سخن خود را اینچنین آغازمیکند:
«کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی راذرفورد شد، کشف هانری بکرل فرانسوی در سال 1898 بود. در آن مورد نیز تصادف (شانس) دخالت داشت».
البته تنها این نویسنده و این کتاب نیست که درباره تاریخ علم اینگونه قضاوت میکنند. نگارنده از نوجوانی که کتابخوانی را آغاز کرده، چنین نظرهایی را پیرامون تصادفی بودن بسیاری از کشفهایی که در زمینه دانش و پیشرفت دانشهای انسانی رخداده، خوانده است. با این حال هیچگاه این نظرها را نپذیرفته و همواره بر سطحینگری اینگونه نویسندگان که چنین سخنانی را برزبان و قلم جاری میکنند، متأسفشدهاست.
همانگونه که در جهان هستی چیزی به خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونهای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و اینگونه اظهارنظرها بوی نادانی و ناسپاسی میدهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بیحساب رخنمیدهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد. حتا برگ درختی بر زمین نمیافتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق یعنی چه؟
چرا این گونه سخنان یاوه را میبافیم؟
تصادف چه نقشی در کار کیهان میتواند داشتهباشد؟
چه سودی از این گونه ناسپاسیها بهرة ما میشود؟
چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانیمان نادیده میانگاریم؟
همه آنچه را که زیر عنوان کشفهای اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمیکنیم، همگی هدایتهای الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمیدهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکلهای انسانی کردهباشند. چرا اینگونه کشفها بهره نادانان و بیقیدوبندها نمیشود؟
جز این است که خداوند حتا کسانی را که باید اینگونه پردهها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و اینگونه مشکلها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمیگزیند؟
مگر خود نگفته است که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما میکوشند ما نیز راههای خود را به آنان مینمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگانی: از تو حرکت و از خدا برکت.
جهاد به معنای کوشش است؛ و تصور اینکه تنها معنای آن جنگ خونین در راه خدا باشد، به بیراهه رفتن است. مگر پیامبر اکرم نفرمود مدادالعلماء افضل من دماء شهداء؟ کسی که در راه خداوند به جنگ با نادانی و پردهپوشی میرود نیز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتا برتر است.
جامعه با نادانی به پیش نمیرود. مگر خوارج نادان نبودند که بر علیه امام خود شوریدند و به حساب خود جهاد در راه خدا نیز کردند؟ به همین دلیل پیامبر اکرم فرمود: خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگی بیدانش برتر است.
پس ناسپاسی نکنیم و در ردیف کسانی درنیاییم که قرآن درباره آنان فرموده است:
وما قدرواالله حق قدره
تاریخ نگارش: 1390
ویرایش: دی 1400
احمد شماع زاده
محرومیت شیعیان از وضوی سلامت فزا
احمد شمّاع زاده
سخن نخست:
یک- در آغاز لازم است بگویم که من شیعه هستم؛ ولی نه شیعه ای سنتی که سالیان سال چنان بودم. با نقل این گفت و گو خود را بهتر معرفی میکنم:
روزی در مسجد اهل تسنن یک جوان سنی مذهب وقتی فهمید شیعه هستم پرسید:
شما شیعیان میگویید امامانتان غیب میدانند؟
گفتم: الله یعلم غیب السّموات والارض.
- پس چرا درباره شما چنین میگویند؟
- شاید به این دلیل باشد که امامان شیعه برخی کرامات داشته اند که از برخی شواهد به باطنها پی میبردهاند و این تنها مربوط به ائمه نیست برخی کسان که چشم باطنشان روشن است نیز میتوانند چنین کراماتی را داشته باشند. البته امامان شیعه علم امامت هم داشته اند؛ ولی اگر کسی مدعی باشد امامان همچون خداوند غیب میدانسته اند و آنها را جای خداوند قرار دهد مشرک است.
او که از وصفهایی پرشده بود که شیعیان با اعمال شرک آلود خود بهانه به دست اهل تسنن میدهند و به شیعه آنگونه نگاه میکرد، گفت: نه... تو شیعه نیستی...!!
******
موضوع شستن پاها در وضو که مهمترین اختلاف میان شیعه و سنّی در این زمینه است و تاکنون بحثهای بسیاری را در کتابها و مقاله ها و امروزه در محیط مجازی به خود اختصاص داده، همراه با نکتههای بسیاری در زمینه سالم سازی بدن به وسیله وضو که به تازگی متوجه آن شده ام، موجب شد تا بخش شستن پاها را از مقاله اختلافهای نماز شیعی و سنی که مفصلترین موضوع این مقاله بود، جدا کنم و در اینجا به صورت یک مقاله جداگانه دراورم.
گفتنی است اختلاف در وضو میان شیعه و سنّی تنها در مورد طریقه شستن دستها و پاها نیست؛ بلکه جز این دو مورد که جزء واجبات وضوست، بخش مهمی از نکتههای سالم سازی بدن با وضو، در مستحبّات وضو نهفته است؛ که اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم بدانها عمل میکنند؛ ولی چون علمای شیعه تاکنون بدانها اهمّیّتی نداده اند، از وضوی شیعیان حذف شده و شیعیان را از ارمغانهای سلامتی وضو محروم ساختهاند؛ که در این مجال و مقال به آن می پردازم.
چون مقدمه همواره در آغاز بحثها میآید، در اینجا نیز مقدمّات وضو را پیش از واجباتش میآورم.
مقدمات وضو در میان اهل سنّت:
یک- شستن صورت و چشمها، بویژه برای نماز صبح
دو- استنشاق آب در بینی، سه بار
سه- شستن دهان با انگشت سبّابه و سه بار مضمضه آب در دهان؛ و مسواک زدن اگر ممکن باشد.
چهار- تمیزکردن پشت و روی گوشها با دستان خیس
از میان چهار مورد بالا، به موارد دوم و چهارم می پردازم که همچون شستن پاها تأثیر بسیار زیادی بر سلامتی بدن دارند:
استنشاق آب در بینی گذشته از اینکه بینی را پاکسازی میکند، موجب تحریک پرزهای بینی شده و هرچند برای شخص ناخوشایند باشد، ولی برای آنچه در بینی جا خوش کرده و موجب تورم داخل بینی شده و راه نفس کشیدن را گرفته، ناخوشایندتر است. با استنشاق، راه بینی باز میشود و شخص میتواند از طریق بینی به راحتی نفس بکشد؛ این تأثیر بویژه در بامدادان بسیار مؤثر است.
شستن گوشها بویژه با آب خنک، مانند شستن پاها، از آن مواردی است که تا خود نیازمایید، هرگز تأثیر آن را حس نخواید کرد و از آن آگاهی نخواهید یافت. اولین تأثیر فوری آن، احساس شادی و سبک شدن است؛ همچون حجامت که به محض پایان یافتن، احساس سبکی و شادی به کسی که حجامت کرده دست میدهد.
رابطه میان لاله گوش و ژن
فضربنا علی آذانهم فیالکهف سنین عدداً(کهف: یازده)
دکتر محمدمهدی اصفهانی استاد دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران درباره آیه بالا میگوید:
«یعنی سالیان درازی به گوش اینها زدیم و اینها را خوابکردیم. بعضیها گفتهاند این یک تعبیر ادبی است؛ ولی ما را راضی نکرد؛ چرا که قرآن اصراردارد بگوید به گوششانزدیم؛ نه به سرشان و یا به گردنشان؛ باید بین گوش و خواب ارتباطی باشد. چینیها ‹گوش› را مانند ‹جنین› میبینند که دارای سر و بدن است؛ لذا در گوش نقاطی را نامگذاریکردهاند؛ نقطهای در گودی گوش است، به نام نقطه ریه یا lung1 در این قسمت سوزن میگذارند و یک بیحسیهای مختصری ایجادمیکنند. در دانشکده توانبخشی، دانشجویی در پایاننامهاش با عنوان الکوتراپی نشانداد که با تحریک نقاطی از پشت گوش، میتوان خواب ایجادکرد. وقتی به پشت گوش دستبزنیم، بتاآندروفین ترشحمیشود. من در کنگره بینالمللی تاریخ پزشکی، مقالهای داشتم و این موضوع را با عنوان آرامگر کهف ارائه دادم.
(نقل از مقاله آذان الانعام یا ژنها به نشانی: https://www.academia.edu/7503159)
اندورفینها گروهی از پپتیدها هستند که توسط غده هیپوفیز و سیستم عصبی مرکزی بدن تولید میشوند و روی گیرندههای تسکیندهنده در مغز تأثیر میگذارند. این انتقالدهندههای عصبی که گاهی اوقات بهعنوان هورمون هم در نظر گرفته میشوند، برای افزایش احساس لذت و سرخوشی و همچنین برای کاهش درد و ناراحتی در بدن ساخته میشوند. اندورفین در واقع مسکن طبیعی بدن است. (نقل از وبسایت دیجی کالا)
شستن پا در وضو
در طول زندگی که مانند بسیاری از شیعیان یک شیعه سنّتی بودم، هرگاه به هنگام خواندن قرآن به آیه مربوط به وضو میرسیدم، پیش خود میگفتم آیه خیلی روشن است؛ چرا سنیها پاهای خود را میشویند و بر ما که مسح میکشیم خرده میگیرند؟
اذا قمتم الی الصّلوة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین (مائده: 6)
روزی در مسجد اهل تسنن، مشغول بحث با یک دوست جوان اهل سنت در زمینه شستن پاها بودم. در همان حال امام مسجد که اهل مصر بود، از کنارمان می گذشت. دوست مسجدی من به او گفت: احمد میگوید علمای شیعه معتقدند این آیه نمیگوید پاها را بشویید. امام جمعه و جماعت، چون میدانست که من ایرانی هستم، در پاسخ تنها گفت «آنها عربی نمیدانند». یعنی اینکه اگر عربی بدانند و در آیه دقت کنند، خواهند دانست که قرآن دستور شستن پاها را داده است.
هنگامی که به خانه برگشتم، در پی تحقیق و تفحص برآمدم؛ آیه را جستوجو کردم و چند بار خواندمش تا ببینم کجای فهم ما شیعیان از آیه اشکال دارد؟! پس از دقت کافی و وافی دریافتم که رؤس مجرور است (دلیلش این است که ب آن را مجرور کرده) ولی ارجل منصوب است. اگر آیه را ادامه دهید میبینید در مورد تیمم چنین آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه. پس مسح بکشید رویها و دستان خود را از آن (خاک)؛ ولی وجوه و ایدی هر دو به واسطه ب مجرورند. اگر ارجل به واسطه برؤوسکم مجرور بود، میشد به مسح کردن ربطش داد؛ ولی چون منصوب است تنها به پیش از وامسحوا برمیگردد. یعنی خداوند گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین (بشویید رویهایتان را و دستانتان را تا آرنج و پاهایتان را تا دو استخوان برجسته)؛ ولی چون خواسته ترتیب وضو را نیز یاداور شود، مسح سر را پیش از شستن پا آورده است. به همین سادگی!!
البته من معتدم که علمای شیعه عربی میدانسته اند ولی به دلیل ملاحظات خود، یا لجبازی با اهل تسنن، و... به آیه قرآن عمل نمیکنند و امام مسجد هم میدانسته که همه شیعیان ایرانی نیستند و در میانشان عرب زبان و ادبای عرب هم وجود دارد، و برای ختم مقال این سخن را بر زبان آورده است.
به تازگی (تابستان 1400) در یک وبسایت که مدعی پاسخگویی به پرسشهای دینی است، متوجّه شدم کسی همین موضوع را مطرح کرده بود که ارجل چون منصوب است به شستن برمیگردد؛ ولی پاسخگو که به یقین یک آخوند بوده، هنگامی که دید باید تسلیم حق شود؛ ساز دیگری را کوک کرد و گفت برخی منصوب میخوانند و برخی مجرور!! و من پیش خود گفتم اینها دست شیطان را هم از پشت می بندند؛ تنها برای اینکه بر نظر و عمل نادرست خود پافشاری کنند و آن را حق جا بیدازند! زیرا تنها شیطان است که آیات خدا را دستکاری میکند و به خورد مردم نادان میدهد.
البته از اینگونه شیطانهای آدم نما کم نیستند؛ همچون اکبر گنجی که سعی میکند کلام قرآن پیرامون فرعون را که میفرماید الیوم ننجّیک ببدنک، ننحّیک جا بیاندازد. اگر چنین باشد که هرکس، هرگاه نمیتواند به فهم آیهای نائل آید، یا ریگی در کفش دارد، کلام خداوند در قرآن را به نظر خود تنزّل دهد، و آن را جایگزین کلام حق کند، پس از مدت کوتاهی دیگر چیزی از قرآن باقی نخواهد ماند.
در این زمینه فهم قرآن را بخوانید: فهم قرآن: https://www.academia.edu/12480746
برهان قاطع دیگری: همان گونه که خداوند در مورد مسح سر در وضو و مسح صورت و دستها در تیمم حد مسح را مشخص نکرده و به سنت و عقل واگذار کرده است، اگر منظور نظر خداوند مسح کشیدن پا بود هیچ لزومی نداشت تا حد آن را مشخص کند. پس به یقین منظور خداوند شستن پا بوده که حد آن را نیز مشخص کرده است. گذشته از اینکه مسح کشیدن پا تا کعبین بی معنا و ناممکن است و خداوند در قرآن کریم همواره از بیان سخنان بیهوده پرهیز کرده است زیرا قرآن کتاب ایجاز است و نه کتاب افزون گویی.
تأثیرهای شستن پاها بر سلامتی بدن
یک: در کف پای انسان هفت هزار رشته عصبی وجود دارد که به طور مستقیم با تمام ارگانهای داخلی بدن در ارتباط هستند که به عنوان کانالهای انرژی بدن شناخته میشوند. برای مثال اگر به هنگام خواب برشهایی از یک حبه سیر را در کف پای خود قراردهید و آن را با جوراب نگهدارید، بسیاری از باکتریهای زیانبار بدن شما را به خود جذب کرده و به سلامتی شما کمک میکند.
منبع: کانال بدنسازی: https://www.youtube.com/watch?v=7CoSin0RAP0
دو: اختراعی معجزه گر!
به تازگی (آذر 1400) ویدئویی برای تبلیغ فروش یک وسیله بهداشتی جدید، در یوتیوب منتشر شده که تأییدی شگفت انگیز از تأثیر شستن پاها بر سلامتی بدن است. توضیح آنکه:
دستگاه، برقی، استوانه ای شکل، و عایقکاری شده است؛ که آن را در یک لگن پرآب قرار میدهند و شخصی نیز پاهایش را در لگن قرار میدهد. دستگاه شروع به کار میکند و آب لگن به رنگ ادرار در میآید که رنگ آمونیاک است. هرلحظه که میگذرد، آب پررنگتر میشود و شخص احساس شادی بیشتری میکند که سموم بدنش از پاهایش خارج میشود!
به نظر نگارنده، اگر این دستگاه بر روی پاهای یک شخص اهل سنّت که مقیّد به نمازخواندن است آزمایش شود، رنگ آب، آنگونه تغییر نمیکند؛ بلکه ممکن است تغییرات بسیار کمی داشته باشد؛ زیرا او با شستن پاهایش دست کم در پنج نوبت در شبانه روز، سموم بدنش را تخلیه کرده است. امیدوارم این نظر من روزی به آزمون دراید.
مطلب زیر بخشی از مقاله بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی است؛ که آن زمان هنوز دستگاه تصفیه سموم بدن اختراع نشده بود. بدین ترتیب متوجه میشوید که نظرم در آن زمان تا چه اندازه درست و منطقی بوده است:
شستن پا مزایای روحی، روانی، و جسمی دیگری نیز دارد که تا بدان عمل نکنید متوجه نمیشوید. هنگامی که پا شسته میشود برخی سموم بدن که از پاها خارج میشوند شسته میشوند،(همانها هستند که در برخی کسان زیاد و یا بسیار زیاد است و موجب ناراحتی دیگران میشود) و موجب میشود انسان احساس شادی، راحتی و سبکی کند؛ بویژه هنگام آغاز کردن نماز. همچنین موجب آماده شدن کف پا برای بیرون ریزی دیگر سموم میشود. یعنی همچون حجامت و این خود حجامتی جزئی است که هر روزه چند بار تکرار میشود!! الله اکبر
سه: ارتباط دستها با پاها
پیش از بیرون آمدن از حمام دستها و پاها را با آب سرد بشویید. با فرا رسیدن فصل سرما احتمال ابتلا به بیماری های ناشی از آن بیشتر میشود و پوست به عنوان محافظ بدن نقش مهمی در این رابطه ایفا می کند. در گرمای حمام منافذ پوست بازمیشوند و با بیرون آمدن از حمام در این وضعیت سرمای خارجی میتواند وارد بدن شود.
اما با سردکردن دستها و پاها پیش از بیرون آمدن از حمام، دستوری به بدن ارسال میشود که منافذ پوست را ببندد. بدین ترتیب سردکردن آنها، بی آنکه به بدن صدمه بزند فرمان را به کل سیستم ارسال میکند. (این متن را چند سال پیش از طریق ایمیل دریافت کردهام و از منبع آن آگاهی ندارم.)
چهار: در سالهایی دور نیز یا در جایی خواندم و یا کسی نقل میکرد که یک ایرانی که در اروپا دچار بیخوابی یا استرس شده بود نزد روانپزشکی میرود؛ و روانپزشک دستور انجام کاری را به او داده بود تا مشکلش رفع شود. آن دستور این بود که هرشب ابتدا دستهایش را تا آرنج و نیز پاهایش را با آب سرد بشوید و سپس بخوابد. آیا این دستور همان دستور وضوی قرآنی نیست که یک مسیحی از روی دانشش سفارش انجامش را به او داده است؟ و آیا بدون شستن پا انجام دستور ناقص نیست؟
نکته ها:
- در سفر حج روزی پیرمردی ترک، چون دید که من مسح پا میکشم لبخند معنی داری زد و سری تکان داد از سر تعجب و بلکه تمسخر!
- شستن پا در بسیاری جاها مخصوصا در مناسک حج بسیار مفید و بجاست که اگر نمیشستند بوی گند پاها همچون مساجد و نمازخانه های شیعیان دماغ و دماغ (مخ) را می آزارد.
- روزی در وضوخانه مسجد اهل تسنن دیدم جوانی روی جوراب مسح کشید. چون اولین باری بود که چنین صحنه ای را میدیدم (البته آخرین بار هم شد.) به خود گفتم جوانان اهل تسنن کارهایی میکنند که شیعیان هم نمیکنند!! مدتی گذشت و روزی در همان مسجد کتابی را دیدم که از سوی یک افغانی برای جوانان خلاصة الاحکام را به زبان فارسی نوشته بود. در باره وضو مطلب زیر نظر مرا جلب کرد و دانستم که آن جوان از روی تنبلی آن کار را نکرده، بلکه کارش مستند بوده است.
مسح بر موزه: «موزه نوعی پاپوش است که پا را تا بجلکها (منظور همان کعبین عربی است- نگارنده) بپوشاند. مسح بر موزه برای مسافر به مدت سه شبانه روز و برای غیرمسافر به مدت یک شبانه روز جایز است».
- یکی از روایاتی که در مورد اعمال شب زفاف وارد شده، این است که داماد پاهای عروس را بشوید. همین کار را یک هنرپیشه آمریکایی در یک فیلم سینمایی انجام داد؛ که با شگفتی متوجه شدم برخی دستورهای امامان ما چقدر عالمانه بوده است. البته این مورد ممکن است تاریخی کهن داشته باشد که در عصر ما کمتر به آن عمل میشود.
- اگر در صدر اسلام مسلمانان پاهای خود را نمیشستند چه میشد؟!! با آن امکانات قدیمی و نبودن سنگفرش و آسفالت و نیز نبودن کفشهای خوب و پوشیدن نعلین و بی پولها که همان را هم نداشتند و نیز به هنگام باران و غیره...
دهم دی 1400
ویرایش دوم: 31 فروردین 1401
احمد شمّاع زاده