داستان آفرینش «غول سوّم»!
خداوند بر اساس برنامهای که داشت، هزاران سال بود که دو غول را در زمین آفریده بود. یکی غول پشمالو، و دیگری غول آتشین؛ پس از هفت هزار سال که از زندگی مشترک این دو غول گذشته بود، خداوند اراده کرد تا آخرین غول را نیز بیافریند تا منظورش از آفرینش، کامل شود.
در نتیجه دست به کار آفرینش غولی گِلین به عنوان غول سوم شد. این را هم باید بدانیم که غول اول، دست کم دویست هزار سال پیش از غول دوم روی زمین زندگی میکرد. با این حال، گاهی بر سر بهره برداری از منابع زمین، با یکدیگر درگیر میشدند و کشت و کشتار راه میانداختند.
خداوند برای آشکارسازی اراده خود، دستور داد فرشتگان حاضر شوند. سپس از طبقات آسمان پرده برداری کرد تا فرشتگان با آفریدگان خداوند به خوبی آشنا شوند. هنگامی که نوبت به زمین رسید، خداوند به آنان گفت بر ساکنین زمین، بویژه غولهایی که آفریده ام، نگاه کنید!
هنگامی که فرشتگان کردار غولان را از فساد و خونریزی مشاهده کردند، شگفتزده و خشمگین شدند؛ و بر ساکنین زمین متأسف شدند؛ سپس گفتند:
«خداوندا تو بزرگ و توانا و جبّار و قهّاری؛ این است آفریدگان ناتوان و خوار تو که زیر سلطه تو هستند؛ و با روزی تو زندگی را میگذرانند؛ و از نعمت سلامتی تو بهرهورند؛ با این حال چنین گناهانی را مرتکب میشوند؛ و تو بر آنها متأسّف نمیشوی و بر آنان خشم نمیگیری و انتقام خودت را از آنان نمیگیری. ما نگران این موضوع هستیم، و از تو شگفتزدهایم»!!
جانشین خداوند بر روی زمین:
خداوند هنگامی که این سخنان را از آنان شنید، گفت: «من ارادهکردهام جانشینی بر روی زمین قراردهم تا دلیل و برهانی از جانب من بر آفریدگانم در زمین باشد».
فرشتگان گفتند: «خداوندا! تو پاک و منزّهی. حکیم و دانایی! آیا میخواهی کسی را در زمین قراردهی که در آن فساد و خونریزی کند، چنانکه فرزندان اینان فساد و خونریزی میکنند؟ و نسبت به یکدیگر رشگ بورزند و کینهتوزی کنند چنانکه اینان میکنند!؟ بنابراین شایسته است که آن جانشین را از میان ما برگزینی! ما رشگ نمیورزیم، و کینهتوز نیستیم، و خونریزی نمیکنیم و سپاس تو را میگوییم و تو را تقدیس میکنیم».
خداوند گفت: «من چیزی را میدانم که شما نمیدانید. من اراده کردهام تا آفریدهای را با ‹دست› خودم بیافرینم و از فرزندان او پیامبران و رسولان و بندگان نیکوکار و پیشوایان هدایتگر به وجود آیند و آنان را جانشینانی از سوی خود بر آفریدگانم قراردهم تا آنان را از سرپیچی از من بازدارند و از عذاب من بیم دهند و به فرمانبرداری از من راهنمایی کنند و به راه من بیاورند».
«بنابراین پس از اینکه او را کامل کردم، و از روح خودم در او دمیدم، بر او سجده کنید». یعنی فروتنی خود را در برابر شاهکار آفرینشم نشاندهید؛ و ادامه داد «من غولهای پشمالو را از روی زمین برمیافکنم و زمین را از وجودشان پاک میکنم».
«غولهای آتشین سرکش و گنهکار را از آفریده برگزیدهام دورمیکنم و در جاهای دوردست زمین و آسمان اسکان میدهم. بنابراین، هرگز در کنار نسل آفریدهام قرارنمیگیرند. میان آنها و آفریدهام، پردهای از جنس زمان قرارمیدهم. بدین ترتیب نسل آفریدهام آنها را نمیبینند، با آنان همنشین نمیشوند؛ و آمیزش نمیکنند».
«پس هرگاه هریک از نسل آفریدهام هرچند که آنها را برگزیدهام، از فرمان من سرپیچی کند، آنان را نیز در جایگاه گناهکاران جای میدهم و در جاهایی که غولهای بدکار را واردمیکنم، آنان را نیز واردمیکنم؛ و از این کار باکی ندارم».
تأکید خداوند بر تصمیم خود:
من تصمیم گرفتهام کالبدی گِلین بیافرینم. پس هنگامی که آن را آفریدم و کامل کردم و از روح خود در او دمیدم، بر آن سجده کنید!
سپس خداوند دست به کار آفرینش کالبد شد. در میان بهترین گِل و لای مناسبترین جای زمین که جزیره سیلان بود، سلّولی را کاشت که ویژگیهای مادینگی داشت. پس از مدّت مدیدی، این تک سلولی، سلول دیگری تولید، و از خود جدا کرد که ویژگیهای نرینگی داشت.
این دو سلول همچنانکه به روش تکثیر سلّولی رشد میکردند، هشت جفت کروموزم را از فضای کیهانی دریافت کردند تا بتوانند مراحل تکامل خود را بهتر و کاملتر طی کنند و به عنوان کالبدی، برای پذیرش روح الهی آماده شوند. پس از گذشت در حدود سی هزار سال، که این دو کالبد مراحل تکامل خود را طی کردند، کالبدی که ویژگیهای نرینگی داشت، آماده پذیرش روح الهی شد.
در این هنگام خداوند با فراخواندن فرشتگان و در برابر آنان، از روح خود، در کالبد آماده، دمید.
به محض ورود روح الهی به کالبد، آفریدهای پدید آمد که توانایی آن را داشت تا امانتدار خداوند، جانشین او بر روی زمین، و وسیله شناخت خداوند شود.
آزمون علمی نوآفریده و پیروزی او:
در این هنگام خداوند توانایی نمادسازی، نامگذاری، خلّاقیّت (آفرینش)، و در یک کلمه، کلید شناخت هستی را به نوآفریده داد؛ و او چون از ‹روح الهی› بهره داشت، توانست این امانت را بپذیرد. او تنها آفریدهای شد که توانایی شناخت همه آفریدگان، و در نتیجه نامگذاری آنها را یافت، و توانا شده بود تا نام هر یک از آفریدگان را به دیگران اعلام کند.
در این هنگام خداوند پدیدههایی را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: «مرا از نام آنها باخبر کنید» فرشتگان از پاسخدادن ناتوان شدند و گفتند:
‹تو پاک و منزهی؛ حکیم و دانایی، جز آنچه را که به ما آموختهای، چیزی از پیش خود نمیدانیم›. بعد خدا به نوآفریده گفت: ‹تو نام ببر›! هنگامی که او نام برد، خداوند به فرشتگان گفت:
‹به شما نگفتم که من به پنهانیهای کیهان آگاهم، و میدانم آنچه را که پنهان و آشکار میکنید؟›
کرنش فرشتگان در برابر نوآفریده، و سربراوردن شیطان:
خداوند باز هم طبق قراری که با فرشتگان گذاشته بود، گفت: ‹بر نوآفریده سجده کنید!› تا او را تأیید کرده باشید، تا همیشه در خدمتش باشید. فرشتگان که از خود اختیاری نداشتند، همه به سجده در افتادند؛ جز یکی از آنها که در اصل فرشته نبود؛ بلکه یکی از غولهای آتشین بود که با چند هزار سال بندگی خداوند، به مقام و جایگاه فرشتگان رسیده بود؛ و چون دارای اختیار بود، توانست از سجدهکردن خودداری کند و کرد!
خداوند از او پرسید: ‹چرا سجده نکردی؟ چه چیز تو را از سجدهکردن بر چیزی که من آن را با دو دستم (دستان حکمت و رحمت خود) آفریدم مانع شد؟ تکّبر میکنی (خود را بزرگ می پنداری!) یا فکر میکنی واقعاً خیلی بزرگی؟› و او پاسخداد: ‹من از او بهترم. مرا از انرژی نورانی آفریدی. او را از مادّه تیره آفریدی. چرا من به او سجدهکنم؟›
او نمیتوانست درک کند که نوآفریده، روح الهی دارد و جانشین خداوند بر روی زمین است.
خداوند به او گفت: ‹مقام و منزلتت را از دست دادی. از این پس اخراجی درگاه من هستی و از خواران روزگاران خواهی بود؛ و تا رستاخیز لعنت من بر تو خواهد بود›.
شیطان فعّال میشود:
غول آتشین که دید از مقام و منزلتش عزل شده، فکری به ذهنش رسد و به خدا گفت:
‹اگر تا رستاخیز به من مهلت بدهی، خواهیدید که فرزندان این موجودی را که بر من ترجیحش دادی، چگونه ریشهکن میکنم؛ مگر بعضیها را›؛ و خداوند درخواست او را پذیرفت. اما او که تبدیل به ‹شیطان› شده بود، باز گفت:
«چون مرا گمراه کردی، پس سوگند به بزرگواریت که من هم فرزندان آفریده ات را فریب میدهم و گمراهمیکنم. جلو راهشون مینشینم؛ و از راه راست تو منحرفشون میکنم؛ و از هر سو، و با روشهای مختلف با آنها روبهرو میشوم؛ باز هم میگویم که حتماً آنان را گمراهمیکنم و حتماً وعدههای دروغین به آنان میدهم؛ و یقیناً به آنان دستور میدهم تا گوش چهارپایان را ببرند (یعنی دستکاری در ژنها) و (بدین ترتیب) حتماً به آنان دستور میدهم تا آفرینش تو را تغییر دهند؛ و خواهیدید که اکثراً سپاسگزار تو نیستند؛ مگر شمار اندکی که بندگان ‹مخلص› تو باشند.
خدا گفت: «تو درست میگویی؛ همین است راه راستی که به من ختم میشود؛ و تو بر ‹بندگان من› (کسانی که تنها از من پیروی کنند.) تسلط نخواهی یافت؛ مگر گروهی گمراه که از تو پیرویکنند. من هم خیلی روشن و سرراست، به تو میگویم که دوزخ را از همگی شما، تو و پیروان تو پر میکنم؛ و این سزاوارترین مجازات برای شماست».
«اکنون با خواری و سرافکندگی بیرون شو! هر که را که توانستی با صدا و ندایت گمراه کن!
با لشگریان سواره و پیادهات بر آنها تاخت و تاز کن! و در اموال و فرزندانشان اشتراک کن!
وعدههای خوش برایشان ابرازکن! وعدههایی شیطانی؛ که جز فریب چیزی نیستند؛ و البته که میعادگاه همگی شما دوزخ خواهدبود. با این وجود، تو بر ‹بندگان من› چیره نخواهی شد».
آزمون عقیدتی نوآفریده و شکست او:
سپس خدا به نوآفریده گفت: «تو و همسرت در این باغ ساکن شوید، تا در آن بدون رنج و زحمت از آنچه که میخواهید برخوردار شوید. این را هم بدانید که شیطان دشمن شماست. پس مواظب باشید به حرفش گوش ندهید؛ وگرنه اخراج میشوید و به دردسر خواهید افتاد. در این باغ بهشتی، نه گرسنگی هست و نه تشنگی، نه برهنگی هست و نه آفتابی سوزان». یعنی در تناسب کامل جسم و جان با محیط خودت هستی؛ و اصلاً تو شایسته زندگی در چنین بهشتی هستی و نبایستی در جای دیگری باشی. درختی را هم به آنان معرفیکرد و گفت: «به این درخت نزدیک نشید. اگر نزدیک شوید، ستمکار میشوید».
بدین ترتیب خدا میخواست او را بیازماید؛ و همچون کودکی به او بیاموزد که اگر نافرمانی کنی، تنبیه میشوی؛ اما اگر بنده خالص من باشی و بدون چونوچرا از من فرمان ببری، جایگاه تو بهشت موعود است.
هبوط نوآفریده:
شیطان بنا بر قراری که با خدا گذاشته بود، تصمیمگرفت از یکی از ویژگیهای این مهمان گرانقدر، یعنی مقام و منزلت طلبی او سوء استفاده کند و او را بفریبد. پس نقشهای کشید. نزد آنان رفت. آن دو را وسوسه کرد و گفت: «آیا مایل هستید شما را به آب زندگانی، و فرمانروایی همیشگی راهنمایی کنم»؟ و بی درنگ گفت: «خدا شما را از خوردن از آن درخت نهی کرد، تا فرشته نشوید». و سوگند یادکرد که آنها را نصیحت میکند و خیرخواه آنهاست.
مهمان بلندپایه، از آنجا که حریص، عجول، و منزلت طلب آفریدهشدهبود؛ و از آنجا که وقتی خود را بینیاز ببیند طغیانمیکند، بهجای سپاسگزاری و پیروی از فرمان خدا، او را ناسپاسی کرد. او و همسرش فریب وعدههای دروغین شیطان را خوردند و به دام او درافتادند. و شیطان کامیاب شد تا آنان را از مقام و مرتبۀ والایی که داشتند، پایین بکشد!
در این هنگام ندای الهی دررسید که «آیا من هر دو شما را از نزدیک شدن به آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست»؟
او و همسرش گفتند: «ما به خود ستم کردیم. اگر تو ما را نبخشایی و بر ما مهر نورزی، یقیناً از زیانکاران خواهیم بود».
خداوند گفت: «هر دو، از مقام و منزلتی که داشتید، معزول شدید و هبوط کردید! از این پس، برخی از شما دشمن برخی دیگر خواهید بود. در زمین تا مدتی، قرارگاهی و بهرمندیهایی برای شما خواهد بود. در آن زاده میشوید و در آن میمیرید و (در رستاخیز) از آن برانگیخته میشوید.
نوآفریده به خویشتن خویش باز میگردد:
اکنون هنگامی بود که او بایستی توبه میکرد تا خدا با پذیرفتن توبه اش، او را تطهیر کند تا بتواند از هدایت خداوند بهرمند شود. یکی از صفات خداوند، توبهپذیری اوست. اما نوآفریده، تجربهای نداشت و نمیدانست چگونه توبه کند. بویژه اینکه گناه او عظیم بود؛ سرپیچی از فرمان مستقیم بود.
خدا راه توبه کردن را به او نشان داد و واژگانی را از پروردگارش دریافتکرد و به وسیله آنها از نافرمانی بزرگی که انجام داده بود توبه کرد.
نوآفریده پیامبر میشود:
سپس خدا اولین راهنما را برای فرزندان او تعیین کرد؛ که خود او بود. او چون پاک شده بود، معصوم باقی ماند؛ و به راهنمایی فرزندانش که در زمین از او و همسرش زاده شده بودند، پرداخت. اما هنگامی که فرزندانش به رشد رسیدند و سن و سالی از آنان گذشت، پیشبینی خداوند نیز که گفته بود «از این پس برخی از شما، دشمن برخی دیگر خواهید بود»، به وقوع پیوست.
یکی از دو فرزند، از او پیروی کرد و هدایت یافت، و دیگری هدایت او را نپذیرفت و دشمن برادر گردید؛ سپس او را کشت؛ و هنگامی از کرده خویش پشیمان شد که دیگر سودی نداشت؛ و این روند همواره ادامه داشته و دارد.
این بود قصّه آفرینش ‹انسان›. انسانی که همه آفریدگان برای او آفریده شد؛ و در او خلاصه شد؛ تا چراغ روشنی باشد، برای ‹شناخت پروردگار›.
رمزگذاریها:
غول پشمالو: نئاندرتالها (The Neanderthals)
غول آتشین: هموساپینها (The Homo Sapiens)
غول گلین: انسان امروزی (The Modern Human)
اردیبهشت 1404
احمد شمّاع زاده
زایش، آغاز آفرینش
احمد شمّاع زاده
اشاره:
با خواندن مقالهای که در پی خواهد آمد، ثابت میشود که منظور و مفهوم آیه اول سوره نساء و ششم سوره زمر، پیرامون آفرینش انسان، آنچنانکه در ترجمه و تفسیرها آمده، به طور کلی درست نیست، و موضوع اصولاً چیز دیگری است. طبق این پژوهش ارزشمند؛ نفس واحده ای که خداوند آغاز آفریش انسان را به آن نسبت میدهد، یک تک سلولی بوده که ویژگی مادینگی داشته و از آن تک سلولی، به روش تکثیر سلولی، جفت نر خود را تولید و از خود جدا کرده، و از تکثیر سلولی و رشد آن دو به طور جداگانه، کالبدهایی به وجود آمده و از آن کالبدها، اولین انسانها آفریده شدهاند و با جفتگیری آنها انسانها تکثیر شده اند.
آیه اول سوره نساء:
یا ایهاالنّاس اتّقوا ربّکم الّذی خلقکم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً
ترجمه: ای مردم! پرهیزگاری پیشه کنید نسبت به پروردگارتان که آفرید شما را از جانی یگانه، و آفرید از آن جفت نرش را و از آن دو مردان و زنان بیشماری در زمین پراکنده ساخت.
بخش اول آیه ششم سوره زمر:
خلقکم من نفسٍ واحدةٍ ثم جعل منها زوجها و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج یخلقکم فی بطون امّهاتکم خلقاً من بعد خلق فی ظلمات ثلاث
ترجمه: آفرید شما را از جانی یگانه. سپس قرار داد از آن مادینه، جفت نرش را و فروفرستاد برای شما از چهارپایان (کروموزومها*)، هشت جفت را. می آفریند شما را در رحمهای مادرانتان آفرینشی پس از آفرینشی، در تاریکیهای سگانه.
***
طبق دستاوردهای این مقاله علمی، شایسته است که این آیات همواره چنانکه در بالا آمد، و در پی شرح داده خواهندشد، تفسیر و فهمیده شوند که هم با عقل و اندیشه همخوانی دارد و هم به بسیاری از تردیدها و بحثها پایان میدهد؛ و ازاین پس کسی به سخنان پیشینیان و اسرائیلیات مندرج در برخی تفاسیر همچون تفسیر طبری توجه نکند که حضرت آدم با قدوبالای یک انسان کامل از گل ساخته شده!! و بعد خداوند از روح خود در آن دمیده، و پس از آن، از ضلع (دنده) حضرت آدم، حوّا به وجود آمده است!!
نکتهها:
یک- خداوند هیچ اشارهای به حضرت آدم نکرده و نفس واحده به هیچوجه ربطی به آدم پیدا نمیکند.
دو- نفس واژهای عربی و مؤنث (ماده) است.
سه- عنوان سوره نیز نساء است؛ یعنی زنان که مؤنث اند.
چهار- این آیه در آغاز سوره مؤنّثان (زنان) آمده که در باره مؤنثی صحبت میکند که آن مؤنث دوتا شده و از آن دوتا، مردان و زنان بسیاری پدید آمده است.
پنج- در عالم جانداران، تنها مؤنثها یا مادگان میزایند؛ و از مادگان است که کثرت به وجود میآید.
شش- کسانی که در طول تاریخ پرسیده اند: اول تخم مرغ بوده یا مرغ، بدانند که یقیناً اول تخم هر چیزی بوده و بعد خود آن چیز از آن تخم آفریده شده.
هفت- مایاها و اینکاها هنوز معتقدند جهان از یک تخمه به وجود آمده است.
هشت- چندین سال پیش، مطلبی در یکی از روزنامهها خواندم و آن بخش را بریدم تا در آینده و در چنین مواقعی از آن بهره برداری کنم؛ ولی متأسفانه چند سالی است که آن را میکاوم ولی نمیابم.
در آن مقاله کوتاه آمده بود که اولین سلول حیاتی یا اولین چیزی که برای آغاز حیات آفریده شده است، ماده بوده است؛ و مقاله زیر نیز، همان موضوع را مفصل و عملاً، یعنی از طریق تجربه های آزمایشگاهی بیان میکند. منبع آن را نیافتم ولی مشابه آن کم و بیش در نت وجود دارد.
*چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها: https://www.academia.edu/12408571
نگارش: اردیبهشت 1400
ویرایش: اردیبهشت 1404
احمد شمّاع زاده
تولید مثل، تنها از طریق تخمک و بدون دخالت اسپرم
پژوهشگران ژاپنی به تازگی موفق شده اند برای نخستین بار یک موش آزمایشگاهی را بدون نیاز به اسپرم موش نر و تنها با استفاده از تخمکهای دو موش ماده به دنیا آورند. این روش که اصطلاحاً بکرزایی نامیده میشود، قبلا نیز در میان گیاهان حشرات، خزندگان، دوزیستان، برخی ماهیها و نیز پرندگان مشاهده شده است؛ اما این اولین بار است که دانشمندان توانسته اند این گونه تولید مثل را در میان پستانداران عملی کنند.
پارتنوژنوزیس Parthenogennosis یا ویرژین برث Virgin birth در بیولوژی نوعی تولید مثل است که در آن تخمک میتواند موجودی همانند خود را به وجود آورد. بحث بکرزایی یا پارتنوژنوزیس در بسیاری از حیوانات سطح پائین، مانند نرم تنان، خزندگان، حشرات و ماهیها به طور طبیعی انجام می شود. در بسیاری از حشرات مانند زنبورعسل و مورچه، تخمک لقاح نایافته به سمت تولید جنس نر و تخمک لقاح یافته به سمت تولید جنس ماده، پیش میرود. دانشمندان این پدیده را حدود دو قرن پیش شناخته اند، ولی اولین بار توژنر مصنوعی از 15 سال پیش انجام شده و تا به امروز نیز در بسیاری از حیوانات سطح پائین مورد آزمایش و حتّا بهره برداری قرار گرفته است.
معمولا به واسطه مواد شیمیایی و یا تحریکات مکانیکی میتوان امکان تقسیم خودبه خودی را بر روی تخمک لقاح نایافته انجام داد. گرچه تاکنون در ارتباط با پستانداران هیچ تولیدی را گزارش نکرده اند؛ ولی پس از بحث کلونینگ و تجویز آن، برای آغاز کلونینگ، موضوع حذف هسته سلول مطرح شد و طی آن به طور مثال یک سلول حیوان را جایگزین هسته تخمک و اسپرمی کردند که می خواهد با آن لقاح پیدا کند. در این روش یک سلول با ایجاد تحریکاتی روی آن، تقسیمات اولیه جنینی را آغاز میکند و به سوی تشکیل جنین و تولید یک حیوان همانند خود حرکت می کند.
این اقدام تا به حال غیرممکن بود و بدون دخالت اسپرم و تخمک امکان بارور کردن یک سلول وجود نداشت؛ ولی کلونینگ برای اولین بار این عمل را محقق کرد با این تفاوت که در کلونینگ یک سلول کاملا لقاح یافته و متمایز شده، مجددا تقسیمات خود را شروع می کند. در روش پارتنوژنوزی در واقع دو تخمک هستند که تقسیمات اولیه جنین را انجام میدهند و دانشمندان کره ای و ژاپنی نیز اخیرا به دنبال این مسئله بودند که عوامل موثر در تقسیمات اولیه جنین را پیدا کنند.
برای انجام این کار محققان ژن H19 را در تقسیمات اولیه جنینی موثر شناختند و غیرفعال شدن یکی از آلل های این ژن موجب میشد که ژن دیگری به نام IVF2 مهار شود و این مهار شدن به منزله شروع تقسیمات اولیه جنینی است. بنابراین دانشمندان در مرحله اول موشی را تولید کردند که آلل ژن H19 را نداشته باشد. به عبارت ساده تر، زمانی که اسپرم با تخمک ترکیب میشود، این روند موجب میشود که Intraction اسپرم و IVF2 مهار، و در نهایت تقسیمات آغاز شود.
در این روش اصولا موشی که آلل H19 را ندارد تخمک آن مورد استفاده قرار میگیرد و در مقابل نیز از تخمک یک موش طبیعی بهره میگیرند و هسته موش اول را که احیانا یکی از ژنهای آن غیرفعال شده است، در داخل تخمک سالم میگذارند و با یک تحریک شیمیایی تقسیمات اولیه شروع می شود. در این مرحله میگویند تخمک مورد نظر، گول خورده و آن ژنوم جدید را به جای ژنوم اسپرم پذیرفته است. با در کنار هم گذاشتن این دو کروموزوم X در کنار دو تخمک مورد نظر، تنها امکان تولید جنس ماده شروع می شود. این اقدام اولین کاری بوده که در رابطه با پستانداران تاکنون انجام شده است و تفاوت اصلی آن با کلونینگ این است که در کلونینگ حیوان صد در صد و از طریق سلولی که داخل تخمک گذاشته می شود، ایجاد میگردد؛ ولی در روش بکرزایی این امکان ایجاد میشود که موجود حاصل از این دو تخمک، از نظر ژنتیکی و با تغییرات صورت گرفته متفاوت باشد. یعنی جنینها از نظر ماهیت ژنتیکی با مادر و یا سلولهای اولیه متفاوت خواهند بود.
در واقع بحث کلونینگ یا حیوانات ترانس ژنتیک از جمله مواردی است که امروزه اغلب پژوهشگران دنیا به دنبال آن هستند و در پژوهشگاه ابن سینا دانشگاه علوم پزشکی مشهد نیز این مطالعات در حال انجام است. یکی از موارد مهم و کاربردی این روشها و خصوصا روشی مانند بکرزایی این است که محققان در این روشها به دنبال یافتن فاکتورها و عوامل موثر در شروع تقسیمات اولیه جنینی هستند. علاوه بر این، در آینده و با استفاده از این روش حتا در زوجهای نابارور که اغلب علت ناباروری آنها تنها مسئله اسپرم، تخمک و یا ماده ژنتیکی نیست، بلکه فاقد ژن موثر در تقسیمات اولیه هستند، میتوان برای بازسازی ژن مورد نظر کمک گرفت و از DNA و یا ژنوم این افراد امکان باروری و صاحب فرزند شدن را در آنها بوجود آورد.
البته لازم است این نکته تذکر داده شود که اگرچه هنوز امکان موفقیت در همه موارد به وجود نیامده، ولی با این تکنولوژی و در دسترس قرارگرفتن آن، این امکان برای انسان فراهم میشود که ژن موثر در تقسیمات اولیه جنین را فعال کند. این اقدامات از نظر علمی امکان پذیر است و همانگونه که در مورد حیوانات به نتایجی رسیده ایم در مورد انسان نیز این امکان وجود خواهد داشت.
تاریخچه چلوکباب
گردشی خوشمزه در تاریخ اجتماعی ایران
سخنی با خواننده:
دل به خیابان های تهران که می سپاریم، متوجه می شویم که در گوشه و کنار آن، بازار فست فود، پیتزاهای جورواجور، و همبرگرهای مختلف، حسابی داغ است؛ اما کافی است کمی در تاریخ، سفر کنیم و ببینیم پیش از پیدایش اینگونه غذاها، بازار غذاهای داغ، از آن چه غذایی بوده است؟
چلوکباب، نام غذایی است که همۀ ما ایرانیان و حتّا خارجیانی که به ایران سفر کردهاند، به خوبی آن را میشناسد؛ و خاطرات خوشمزّه ای از آن را به یاد دارند. غذایی که در روزگاری نه چندان دور، به عنوان وعده ای شاهانه شناخته میشد؛ و طبقات مختلف جامعه، برای آن ارزش زیادی قائل بودند.
بوی برنج و کره و کباب ناب ایرانی، به همراه سماق و گاهی ریحان، آنچنان شامّۀمان را پر میکرد که حتّا اگر گرسنه نبودیم، باز هم دلمان یک پرس چلوکباب میخواست. این غذای به ظاهر ساده، برای خودش داستانی در تاریخ دارد؛ و سرگذشت جالبی را از سر گذرانده، تا به پایتخت برسد و بر سر سفره های تهرانیها بیاید.
تاریخچه چلوکباب
بخش اول: چلو| آنگاه که هنوز خبری از کباب نبود.
خیلی پیشترها، و حتّا پیش از آنکه تهران به عنوان پایتخت شناخته شود، تهرانیها به خوبی با پلوهای مختلف آشنایی داشتند؛ به این دلیل که تهران با مناطق شمالی کشور که زادگاه کشت برنج بودند، فاصلۀ چندانی نداشت.
پس از آنکه در سال 1200، به فرمان محمدخان قاجار تهران پایتخت ایران عنوان شد، جمعیت زیادی از شهرهای دیگر و بویژه مازندرانیها، شیرازیها، آذریها و خراسانیها روانۀ بازار کار و زندگی در پایتخت شدند؛ و فرهنگهای غذایی مختلفی را با خودشان به ارمغان آوردند. در این میان مازندرانیها موفق شدند خوراک اصلی خود، یعنی چلاو (همان چلو) را بر سفرۀ تهرانیها بنشانند و آن را به یکی از وعده های اصلی غذایی تبدیل کنند.
روشنگری ویرایشگر:
همین موضوع، پس از جنگ ایران و عراق در ایران رخ داد، ولی به صورت معکوس. یعنی هنگامی که خوزستانیها مجبور شدند به شهرهای مختلف کوچ کنند، فرهنگ غذایی خود را به آن شهرها به ارمغان بردند. برای مثال، تا پیش از جنگ، در تهران و دیگرشهرهایی که مهاجران جنگ را پذیرفته بودند، کسی غذاهای بازاری، مانند سمبوسه، فلافل، کبّه، و خورش بامیه را نمیشناخت.
در آن روزها دو گونه برنج در تهران طرفدار داشت. برنج عنبربو که از مازندران می آمد؛ و مشهور بود که بخشی از آن در پیشاور هندوستان (پاکستان امروزی) کشت میشد؛ و برنج چمپا که از شهر کامفیروز استان فارس میآمد.
چلو به حدی در سفرۀ تهرانیها جای خود را باز کرده بود که مورخّان غربی حتّآ پس از 100 سال، دربارۀ آن چنین نوشتند «سفره های مهمانی تهرانیها، بدون پلو و چلو باورکردنی نیست؛ از بس که این غذا، شیفتگانی یافته است».
در دوره قاجار، تنها سه چلوپز حرفهای در تهران به شهرت رسیدند که معروف ترین آنها در نزدیکی کاروانسرای گرجیها در دهانه بازار بود و به تبریزیها تعلق داشت.
روشنگری ویرایشگر:
چلو، به برنج پخته ای گویند که چیزی بر آن افزوده نشده باشد و رنگش سفید باشد.
پلو، به برنج پخته ای گویند که چیزی بر آن افزوده باشند؛ همچون زرشک پلو، لوبیاپلو، شودپلو
نتیجه آنکه تا زمانی که برنج پخته نشده است اسمش برنج است و پس از پخت، نادرست است که آن را بازهم برنج بخوانیم.
چلو دو گونه پخته میشود: کته، و آبکش
تا آنجا که همگان دانند، کته از دیرباز، جزء فرهنگ غذائی شمال ایران بوده است؛ و به احتمال فراوان، در ایران قدیم، برنج تنها به صورت کته مصرف میشده است. متأسفانه تاریخ به صورت آبکش در آمدن برنج، مشخص نیست؛ و احتمال دارد ابداع نادرست تبریزیها و یا اصفهانیها باشد؛ ولی ضروری است که بدانیم این ابداع از هر قومی و فرهنگی که باشد، زیانهای بسیاری بر فرهنگ غذائی و سلامت مردم کشورمان وارد کرده است؛ و در کمتر کشوری برنج را آبکش میکنند.
دلیلش هم بسیار ساده است؛ زیرا با آبکش کردن برنج، همه ویتامینها و مواد معدنی موجود در دانههای برنج، با آب آن (که غلیظ هم هست، و پزشکان به مادران سفارش میکنند برای بهبود سلامت نوزادان، هر روزه مقداری آب برنج به آنها بخورانند)، به دور ریخته میشود.
بنابراین برنج آبکش، یعنی تفاله برنج و نه برنج کامل و مفید (همچون نان سفید که گندم ناقص و زیانبار است و نه کامل و مفید)؛ و چون مواد معدنی و ویتامینهای خود را از دست داده، سیرکننده نیست؛ پس بیشتر میخوریم تا سیر شویم؛ ولی هنگامی که سیر شدیم، موجب چاقی و بویژه بزرگ شدن شکم میشود.
بخش دوم: کباب| طعم جدید سفره تهرانیها
نخستین کبابی که سر از سفره های تهرانی ها در آورد، کباب قفقازی بود که شخصی به نام نایب شروع به طبخ آن در تهران کرد. بعدها همین شخص که از فراشان آشپزخانه شاهی بود، کبابی نایب را در بازار تهران، و در مقابل پله نوروزخان تاسیس کرد؛ و کم کم شمار کبابیها افزایش یافت؛ اما هنوز خبری از چلو در کنار آن نبود.
در آن زمان ابول پلویی یا ابول چلویی (ابول مخفّف ابوالقاسم است؛ ولی بهتر میبود به جای ابول میگفتند قاسم)، یکی از چلوپزهای معروف تهران بود و هر روز وقت ناهار، شمار زیادی از شاگردانش برای بردن چلو به مغازه های کبابی دست به کار میشدند. ابول سپس، با افزودن مرغ به چلو، این غذاها را به عنوان قجری چلو به دست مردم میداد؛ و بابت آن، درآمد زیادی به دست آورد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه، حاج علی اکبرخان رفتاری، نخستین چلوکبابی به معنای امروزی را بنیان نهاد؛ و در سال 1290 در بازارچه قوام الدوله در نزدیکی میدان شاهپور، آن را رونمایی کرد.
کباب کوبیده
در گذشته، به محض ورود مشتری به چلوکبابی، یک سینی بزرگ با بشقاب و نان سنگگ و پیاز و سماق و دوغ و گاهی شربت آبلیمو جلوی مشتری گذاشته می شد. سپس فردی که به چلوبیار مشهور بود چلو را روی ظرف بزرگی می آورد و به اندازه نیاز هرکس، در بشقاب او میریخت. سپس، متصدّی کره از راه می رسید و قطعه ای کره را در بشقاب وی می گذاشت. بعد، نوبت کبابده بود که پس از مخلوط کردن کره با چلو توسط مشتری، سر میرسید تا سیخ کباب را روی چلو بکشد. کبابده آنقدر به مشتری ها سر می زد و به آنها کباب می داد تا سیر شوند. البته در بعضی کبابیها پول یک سیخ اضافه را نمی گرفتند.
اگر کسی از بیرون چلوکباب سفارش می داد، شخصی موسوم به بیرون بر، غذا را در یک ظرف مسی می گذاشت تا از دهن نیفتد و با پای پیاده به محل مشتری می برد. در دوران پهلوی دوم دوچرخه روی کار آمد و این کار به دوچرخه انجام می شد.
خاطره ای از ویرایشگر:
از کودکی که در بازار {سیف (Cif) خرمشهر} کار میکردم، چلوکباب را بدین صورت به مشتریان سفارش دهنده آن میرساندند:
یک دوچرخه سوار، سینی بزرگی بر سرش قرار داشت که با یک دستش سینی را گرفته بود و با دست دیگرش فرمان دوچرخه را. توی سینی بشقابهایی قرار داشت که در آنها یک پرس چلوکباب بود. روی هر بشقاب، با یک درپوش ویژه که به کلاه بیشتر شباهت داشت، پوشانده شده بود.
یادآوری دو نکته فرهنگی:
- معمولا چلو کباب را با دست می خوردند و خبری از قاشق و چنگال نبود.
- ورود زنان به کبابیها و چلوکبابیها ممنوع بود و زنان تنها در صورتی می توانستند طعم آن را بچشند که مردشان به صورت بیرون بر سفارش آن را بدهد.
سیاست و چلوکباب
رد پای چلوکباب در سیاست ایران نیز دیده شده، و به همین دلیل آن را یک غذای سیاسی نیز خواندهاند. در ادامه به برخی روایتها در این باره اشاره میشود:
- در دوره مشروطه، وقتی یکی از سران مشروطه خواه در تبریز در حال سخنرانی بود، یکی از افرادی که صاحب یک چلوکبابی بوده، درباره معنای مشروطه می پرسد. سخنران می گوید: «مشروطه یعنی چلوکباب ارزان» و با دستش طول کباب را نشان می دهد و می گوید : " کبابی به این طول خواهد بود" و بعد با اشاره به بازویش ادامه می دهد «قطر کباب هم به اندازه قطر بازوی من خواهد بود».
- در سال ۱۳۲۴ به هنگام افزایش قیمت قند وارداتی به خاطر جنگ میان روسیه و ژاپن،
ویرایشگر: ممکن است اشتباهی رخ داده، زیرا در این تاریخ جنگ جهانی دوم آغاز شده بود و این دو کشور یکی در جبهه متفقین و دیگری در جبهه متحدین قرار داشتند.
… علاءالدّوله چند تن از تجار قند به نامهای هاشم قندی و اسماعیل خان را احضار کرد و دستور داد تا آنها را شلاق بزنند. پسر هاشم قندی پیش علاءالدوله آمد و درخواست کرد تا او را به جای پدرش مجازات کنند. علاءالدوله دستور داد تا شلاق زدن را آغاز کنند اما به هنگام ناهار، دستور توقف شلاق زدن را داد و چنین گفت:
هنگام شلاق زدن باید شلاق بخورید و هنگام ناهار (نهار نادرست است.) باید ناهار بخورید و الان چون چلوکباب حاضر است، پس باید چلوکباب بخوریم و بعد از غذا بقیه شلاقها را بخورید.
برگرفته از صفحه فیسبوک خانم Simin Afshar به نقل از تاریخ و فرهنگِ ایران زمین
آن هنگام که در اروپا، دیدم که چگونه کباب ترکی جای خود را در میان اروپاییان باز کرده، که از نظر مزّه به هیچ وجه قابل قیاس با کباب ایرانی نیست، پیش خود گفتم. «ما ایرانیهای پس از انقلاب، از نظر مادّی همه امتیازهایی را که با صدور کالاهای مختلف همچون هنرهای دستی، فرش زعفران خاویار و… و از نظر معنوی، صدور فرهنگ خود را که همراه با صادراتمان به جهان میفرستادبم و نشر میدادیم، از دست دادهایم».
باز به این فکر افتادم چرا ترکیه بتواند بازار کباب اروپا را در دست گیرد وایرانیان وطن خواه در این میان غائب باشند؟ چرا سریالهای مختلف ترکی از تلویزیونهانی اروپا پخش شوند، ولی یک سریال از ایران پخش نشود؟! آیا یک جای کار نمی لنگد؟ البته که می لنگد و نه تنها یک جای کار، بلکه چندین جای کار و بلکه ریشهای می لنگد...
یادآوری ویرایشگر: این مقاله تا آنجا که مقدور ویرایشگر بوده، به طور اساسی و اصولی ویرایش شده و مقاله اصلی با این مقاله، از هر نظر بسیار متفاوت است.
اردیبهشت 1404
ویرایشگر: احمد شمّاع زاده
تاریخچه صابون و شامپو
احمد شمّاع زاده
چند سال پیش، شبی در جمعی نشسته بودم که صحبت به اینجا کشیده شد که گفتم من یک بار سرم را با صابون میشویم و بار دوم با شامپو. یک مرتبه کسی که از من خیلی جوانتر بود و کارشناس فرهنگی هم بود، با شگفتزدگی بسیار پرسید شما سرت رو با صابون میشویی؟!! من گفتم طوری میپرسی که گویی پدر و مادرت پنجاه سال پیش سرشون را با شامپو میشسته اند! دوم اینکه صابون سرشویی با صابون معطّر روشویی بسیار متفاوت است؛ اگر نمیدانی که نمیدانی، بدان!
غرض از نوشتن این مقدمه، این است که اطلاعات مبتنی بر خاطرات خود در این زمینه را برای جوانان بازگو کنم.
تاریخچه شامپو:
اولین بار شامپو مانند بسیاری چیزها از جمله بیسکویت ویفر و آدامس، و رادیو و تلفن، توسط انگلیسیها ساخته و نامگذاری شد. دهه چهل بود و من در بازار سیف خرمشهر در مغازه کوچک برادرم کار میکردم. هنگامی که یک کشتی در بندر پهلو میگرفت، جاشوها یا کارکنان کشتی، برخی کالاها را که همراه با خود آورده بودند، به مغازه داران میفروختند. یک روز شیشههایی را که مایعی لعلی رنگ در آنها بود، برای فروش آوردند. این اولین باری بود که شامپو نامش و خودش در ایران شناخته شد. شیشهاش ساده و بیقواره بود؛ نه مانند اکنون که خیلی شیک و در انواع و اقسام گوناگون، برای جلب نظر خریدار متنوّع شده است.
پس از آن زمان بود که شرکت داروگر (اولین کارخانه صنایع بهداشتی در ایران) اولین شامپو را که زرد رنگ بود، و به دلیل مشابهتش با خمره شراب، به آن شامپو خمره ای میگفتیم، به بازار آورد؛ همراه با نوع یک بار مصرفش که به دلیل مشابهتش با بالشتک، به بالشتکی شهرت یافت.
صابون سرشویی:
از قدیم الایام، در اروپا و آسیا، صابون تولید میشده است. ولی در میانشان کمتر صابونی یافت میشد که مانند امروزه، با مواد معطّر خوشبو شده باشد. اولین صابون معطر، صابون لوکس انگلیسی بود.
در دهه 60، در سریال هزاردستان، محمدعلی کشاورز خدا بیامرز، نقش شعبون استخونی را بازی میکرد. کار شعبون این بود که استخوانهای کله پاچه فروشیها (که امروزه عنوان خود را طبّاخی مینویسند.) را جمع میکرد تا به کارگاه صابون پزی ببرد و بفروشد. ظاهراً لعابی که از پختن دوباره استخوان بر میآید، مناسب ساختن صابون است؛ البته این حدس من است. تا مدتی پیش منطقه ای در جنوب شهر تهران به صابون پزخونه مشهور بود.
پس از اینکه شعبون سر شش انگشتی را در آرایشگاه از تنش جدا کرد و خودش هم بعد کشته شد، در اعلامیه مجلس ترحیمش شعبون استخونی به شعبان استادخانی تبدیل شد!! روحت شاد علی حاتمی!
تا اینجای کار دانستیم که صابون از قدیم در ایران تولید میشده؛ ولی طبیعی است که تا دوران محمدرضاشاه پهلوی، صابون عطری در میان آنها نبوده باشد. صابونهایی که من از کودکی به یاد دارم چند گونه بود.
انواع صابونها
صابون مراغه که زردرنگ و مکعب مستطیلی بی قواره، و بهترین صابون سرشویی بود.
صابون برگردون سفیدرنگ که آنهم مثل صابون مراغه بی قواره بود؛ ولی به آن دلیل که ارزانتر از آن بود، دلّاک های حمّام در حمّامهای عمومی برای صابون زدن به سر و تن مردم، از آن استفاده میکردند.
صابون زیتون که سبزرنگ و شبیه نیمکره بود، و گرانتر از صابون مراغه، و ویژه سرشویی بود.
در همان زمانها مادّه دیگری هم برای شستن و پاکیزگی و بویژه برای پاکیزه کردن ظروف چرب استفاده میشد که به آن چوبک میگفتند. چوبک را هم دیده بودم و ظاهراً از خرده چوب همراه با مادهای سفیدرنگ (شاید ضایعات کارگاه صابون پزی) تشکیل شده بود. با بهبود وضع معیشتی مردم در اواخر دهه چهل، مایع ظرفشویی و پودر رختشویی نیز به مواد تمیزکننده افزوده شد؛ که اولین مارک تجاری آن در ایران فاب، با قوطی آبی رنگ، و پس از آن تاید (انگلیسی، به معنای موج) با قوطی زردرنگ، و سومین، برف سفیدوآبی بود. ما سالیان سال به هر گونه پودر رختشویی میگفتیم فاب، زیرا همواره اوّلین نامها دیر از یاد و خاطره ها میروند و به سختی از زبان مردم میافتند.
29 آذر 1400
احمد شمّاع زاده