درسی از زندگی برای زندگی
خاطره ای بسیار زیبا و آموزنده
یکی از دوستان قدیمی که تیمسار ارتش بود، روزی موضوعی را برای من تعریف کرد که دانستنش برای دیگران نیز خالی از لطف و صفا نیست. وی سخن خود را بدین گونه آغاز کرد:
در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی برگزار شد تا افراد موفق در آزمون، پس از گذراندن یک دوره آموزشی یک ساله در رشته حقوق، عهده دار پستهای مهم قضائی در دادگاههای نظامی ارتش شوند. در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب کرده بودیم؛ و همه با جدّیّت درس میخواندیم.
یک هفته به پایان دوره مانده بود؛ و من از در دژبانی در حال رفتن به کلاس درس بودم که ناگهان دیدم دو دژبان، همراه با یک لباس شخصی، منتظر من هستند و به محض ورودم، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی کرد، مرا (البته با احترام) دستگیر، و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلّولی انفرادی انداختند.
هر چه از شخص امنیّتی علت بازداشتم را جویا شدم، چیزی نگفت؛ جز اینکه «من مأمورم و معذور، و چیز بیشتری نمیدانم».
خیلی ترسیده بودم و وقتی که در داخل سلول انفرادی تنها شدم، افکار مختلفی ذهنم را به خود مشغول کرده بود. هر چه فکر کردم چه کار خلاف قانونی را مرتکب شده ام، چیزی به یادم نمیآمد؛ گمان میکردم یکی از همکاران، از روی حسادت، حرفی زده که کار به اینجا کشیده شده است.
از زندانبان خواستم با خانه ام تماس بگیرد، تا دست کم خانواده ام از نگرانی رهاشوند؛ که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد.
آن روز گذشت. روزهای دیگر هم به همان صورت گذشت و گذشت. روز هشتم که سپری شد، گویی صد سال بر من گذشته بود.
صبح روز نهم، دوباره همان دو دژبان، به همراه شخص امنیّتی، آمدند. افکار آزاردهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و روح و روانم پریشان بود. در طول راه دانستم مرا به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت، میبرند. وقتی به آنجا رسیدم، در کمال تعجب دیدم دیگر همکلاسی های من هم با حال و روزی مشابه، در اتاق هستند؛ و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودیم.
هنگامی که دیدم آنان نیز به حال و روز من دچار شده اند، از بغل دستی خود آهسته علت را پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است! دو نفری از دیگران و بالاخره همه از هم پرسیدیم، دیدیم وضعیت همه با هم یکی است. ناگهان همهمه ای بر پا شد. در اتاق باز شد و رئیس دانشگاه وارد شد. همگی بلند شدیم و ادای احترام کردیم.
رئیس دانشگاه با خوشرویی تمام، با یکایک ما دست داد؛ و در حالی که معلوم بود از وضعیت همه ما کاملاً آگاه است، سخنش را چنین آغاز کرد:
هریک از شما، که افسران لایقی هم هستید، پس از پایان این دوره، ریاست دادگاهی نظامی در سطح کشور را بر عهده خواهیدگرفت؛ و بازداشت شما، آخرین واحد درسی تان بود که بایستی میگذراندید؛ و در برابر اعتراض ما که آیا راه دیگری بهتر از این وجود نداشت؟ گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، احساس قدرت کردید، و قلم را برای صدور حکم برداشتید، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم میکنید، درک کرده و بیجهت و از روی عصبانیت یا چیزهای دیگر، کسی را بیش از حد مقرر در قانون، به زندان محکوم نکنید!
در پایان، رئیس دانشگاه از همه ما عذرخواهی کرد و نفس راحتی کشیدیم.
چون ندانی زیر پایت حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل
سعدی
آبان 1403
نویسنده: ناشناس
بازنویسی و آماده سازی: احمد شمّاع زاده
خاطرهای از استاد شفیعی کدکنی
چند روزی به رسیدن عید مانده بود. بیشتر بچههای کلاس غایب بودند، یا اکثراً رفته بودند به شهرها و شهرستانهای خودشان، یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد ما بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن!!
استاد خشک و مقرراتی ما، خود مزیدی شده بر دشواری صدرا(منظور یادگیری فلسفه ملاصدرا).
کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه...
استاد هم دستی به سر بی موی خود کشید و عینکش را از روی چشمانش برداشت؛ و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد پنجاه سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت:
حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید، بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.
من بیست و یکی دو ساله بودم و در مشهد زندگی میکردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دستهای چروک خورده و آفتاب سوخته؛ دستهایی که هر وقت اونها رو میدیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که میدانستم اجازه آن را ندارم؛ اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل ماش پلو که شب عید به شب عید میخوردیم بو میکردم؛ و در آخر، بر لبانم میگذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: بچه ها نمی دونم شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش میشدم از چادر کهنه سفیدی که گلهای قرمز ریز روی آنها نقش بسته بود، حس میکردم؛ چادر را جلوی دهان و بینیام میگرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.
از پله ها که بالا می آمدم، صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا میآمدم صدا را بلندتر می شنیدم… (استاد حالا خودش هم گریه میکند…)
پدرم بود، مادر هم او را آرام میکرد؛ و میگفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمیدیم، قرآن خدا که غلط نمی شه؛ اما بابام میگفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، صد تومان بود، همه پولی بود که از مدرسه به عنوان حقوق گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی عمو و دایی نثارم میکردند.
بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها ده تومان عیدی داد ده تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مادرم.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، روز چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم. بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زواردررفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
"باز کن می فهمی"
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
این برای چیه؟
"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمیدونستم که چه معنی می تونه داشته باشه، فقط ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید هزار تومان باشه نه نهصد تومان!
مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه؛ اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من میدهد.
روز بعد تا رفتم توی اتاق معلمان برای کلاس آماده بشم، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده، نه نهصد تومان؛ اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم، اما برای دادنش یه شرط دارم...
"چه شرطی؟"
بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره.
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:
به آقای مدیر گفتم هیچ شنیده ای که خداوند ده برابر عمل نیکوکاران را به آنان پاداش میدهد؟
شهریور 1403
ویرایش و آماده سازی: احمد شمّاع زاده
سعدی، ملّا، مولانا
حکایتی از سعدی
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد.
همه شب نیازمند از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز در فلان سرزمین.
گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است.
آخر گفتی: سعدیا! سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر، به گوشهای بنشینم.
گفتم آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد؛ و از آنجا کاسه چینی به روم آرم؛ و دیبای رومی به هند، و فولاد هندی به حلب، و آبگینه حلبی به یمن، و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند.
سپس گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند، یا خاک گور
***
پسر ملانصرالدّین از او پرسید:
پدرم! فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت: چهل روز پسرم!
پسر پرسید: بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا پاسخ داد: نه پسرم! عادت میکنیم...
***
به اعتقاد مولانا هیچ رفاقت و همراهی بی دلیل نیست. در این عالم همجنسها جذب یکدیگر میشوند؛ یعنی اهل نور و اهل نار، هریک به سمت اهل خود کشیده میشوند.
اگر در زندگانی شخصی خویش متوجه شدیم که نااهلانی به سوی ما آمدند، آنان را تقبیح نکنیم بلکه به خود شک کنیم و رفتار و کردارمان را بازبینی و اصلاح کنیم.
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل، باطلان را می کِشد
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
دفتر دوم مثنوی
گرداوری و تنظیم: احمد شمّاع زاده
برخی از انحرافهای محسن قرائتی در تفسیر نور
پیشگفتار
یکی از روشهای تحلیل کیفی که به بررسی نشانه ها در یک متن جهت دستیابی به معانی آن، و بویژه تشخیص دقیق معانی نهفته در متن می پردازد، و قرآن کریم بر آن بسیار تأکید دارد، به تعبیر خود قرآن، تدبّر است؛ که متأسفانه در نزد مترجمان و مفسران، تقریباً جایی ندارد؛ و به همین دلیل ترجمه و تفسیرهای آنان پر از اشکال، و انحراف از منظور نظر خداوند است؛ ولی انحرافهای آقای محسن قرائتی به اندازهای است که در حد یک مقاله نمیگنجد؛ بلکه لازم است کتابی در این زمینه نوشته شود. در اینجا به موضوعی می پردازم که ناشی از کجفهمی تنها یک واژه است: ولد
بحثی کوتاه پیرامون واژه ولد
در زبان عربی هنگامی که میگویند ولد، یعنی پسر و نه فرزند؛ ولی هنگامی که میگویند اولاد، یعنی فرزندان (پسر و دختر یا ذکور و اناث).
بنابراین، در هر آیهای که خداوند واژه ولد را به کار برده، خطابش به پدران روحانی کلیسا، و موضوع پسرخواندگی عیسی برای خداوند است؛ و خطاب قرآن به کفّار و مشرکان نیست که آقای قرائتی به آنان نسبت داده و ولد را فرزند ترجمه کرده است. کشیشان نیز در کلیساها، در دعاهایشان مرتبا میگویند عیسی پسر یگانه خداوند! هیچگاه نگفته و نمیگویند فرزند خدا.
ترجمههای منحرفانه آقای قرائتی:
سوره یونس
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «68»
(مشرکان) گفتند: خداوند فرزندى گرفته است، او منزّه است، او بىنیاز است. آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ اوست. هیچ دلیلى نزد شما بر این گفتار نیست. آیا آنچه را نمىدانید به خدا نسبت مىدهید؟
سوره انبیاء:
وی در دو آیه زیر، انحراف را به اوج خود رسانده با پرانتزهایی که باز کرده و نادرستیها را در آن قرار داده و به قرآن و خدا نسبت داده، کلام خداوند را از موضع خود، کاملاً منحرف کرده است.
به قول قرآن: یحرّفون الکلم عن مواضعه
وقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ «26»
و (کفّار) گفتند: خداوند رحمان (فرشتگان را براى خود) فرزند گرفته است! منزّه است او، بلکه (فرشتگان) بندگانى گرامى هستند.
لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ «27»
(فرشتگان) در کلام بر او سبقت نمىگیرند و (تنها) به فرمان او عمل مىکنند.
اطلاق کلمه «مُکْرَمُونَ» بر فرشتگان از این جهت است که آنان اوّلًا بندگان خدا هستند و ثانیاً این بندگى همراه با اخلاص است.
این توضیح کاملاً نادرست است؛ بلکه منظور خداوند از «مکرمون» یا «گرامی داشته شدگان»، حضرات مریم و مسیح هستند و نه فرشتگان. هیچگاه در هیچ جا فرشتگان بنده خدا خوانده نشدهاند؛ و این از انحرافات عجیب آقای قرائتی است.
چرا فرشتگان بنده خدا نیستند:
در داستان آفرینش آدم(آیات 30 تا 34 سوره بقره)، خداوند بر فرشتگان فاش میسازد که قصد دارد یک جانشین بر روی زمین قرار دهد. فرشتگان میگویند ما که هستیم و تسبیح و تقدیست میکنیم، چرا میخواهی آفریده دیگری را بیافرینی. خداوند میگوید من چیزی را (از ویژگیهای خودم) میدانم که شما نمیدانید.
خلاصه اینکه خداوند مایل بود بنده داشته باشد؛ و فرشتگان تمایل خداوند را تأمین نمیکردند.
وظیفه بنده، فرمانبرداری یا پیروی از فرمان ارباب است؛ در حالی که از نظر آفرینش اختیار دارد که از فرمان اطاعت نکند. در چنین شرایطی اگر فرمانبردار باشد؛ اطاعتش بسیار ارزشمندتر است از فرشتگان که از خود اختیاری ندارند تا انتخاب کنند که وظیفه بندگی را به جا آورند، یا از فرمان سرپیچی کنند.
سوره مریم، آیات 88 تا 93:
ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ «34» مَا کَانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿۳۵﴾
ترجمه: آن است عیسی فرزند مریم، گفته درستی که در درست بودن آن شک میکنند. (34) خداوند را نسزد که فرزندى برگیرد منزه است او چون کارى را اراده کند پس همانا که به آن میگوید باش! پس بیدرنگ موجود میشود (۳۵)
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً «88»
سوره بقره، آیه 116:
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ
و (برخى از اهل کتاب و مشرکان) گفتند: خداوند فرزندى براى خود اختیار کرده است. منزّه است او، بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست و همه در برابر او فرمانبرند.
آذر 1403
احمد شمّاع زاده
یا رب تو کلید صبح رو در چاه انداز
ای روشنی صبح، به مشرق برگرد
ای ظلمت شب، با من غمدیده بساز
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام
***
خواب است و بیدارش کنید!
مست است و هشیارش کنید!
گویید فلانی آمده، آن یار جانی آمده
آمده حالتو، احوالتو، سیه خالتو، سفید روی تو، ببیند برود
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام
***
ظاهراً ترانه علی اکبر شیدا تا به همینجا پایان مییابد؛ و بسیاری خوانندگان از دیرباز تا کنون، تا اینجای کار را، البته با تغییراتی در برخی واژگان، خواندهاند. ولی از دو بخشی که در پی میآید، کسانی هر دو بخش را، و برخی دیگر تنها یک بخش را در دنباله ترانه شیدا آورده، بر روی آن آهنگ ساخته، وبه اجرا دراورده اند!
نگارنده نیز هرچه کوشش کرد، نتوانست نسخه اصلی ترانه را به دست آورد تا راستی آزمایی کند. در نتیجه به این نظر رسید که اگر کار آهنگسازان درست باشد، علی اکبر شیدا بخش دوم ترانه را از مولانا، و بخش پایانی آن را از غزل نه بیتی فروغی بسطامی استعاره گرفته و آن را بدین گونه درآورده است.
در غیر این صورت، مشخص میشود در طول یکصد سالی که از سرودن این ترانه گذشته، کسانی در آن دخل و تصرف کردهاند؛ چنانکه اینگونه دستکاریها در شعر شاعران، و نسبت دادن برخی اشعار به شاعران بزرگی همچون فردوسی، مولانا و حافظ نیز صورت گرفته و میگیرد:
بخش دوم:
کی باشد و کی باشد و نی
می باشد و می باشد و می
او گه لب می بوسد و گه من لب وی
او مست ز می گردد و من مست ز وی
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام
***
بخش سوم:
ماه، غلام رخ زیبای توست
سرو، کمر بسته ی بالای توست
ای عزیزم
مجمع دلهای پریشان جمع
ای حبیبم ای طبیبم
چین سر زلف چلیپای توست
ای عزیزم
جانم جانم
قند مکرر لب و دندان توست
ای عزیزم
غزل نه بیتی فروغی بسطامی:
ماه، غلام رخ زیبای تو
یکی از دلایلی که نگارنده به ادامه ترانه شیدا مشکوک است، این بیت است که در شعر فروغی بسطامی، پرسش و پاسخی مفهوم است:
مجمع دلهای پراکنده چیست؟
چین سر زلف چلیپای تو
در حالی که در ترانه منسوب به شیدا چنین نیست:
مجمع دلهای پریشان جمع
ای حبیبم ای طبیبم
چین سر زلف چلیپای توست
روشنگری:
همگان محو زیبایی ترانه شده، و از مفهوم آن باز ماندهاند.
شیدا در دو بیت نخستین میگوید امشب، آن مایه ناز، به بر من است؛ و به همین دلیل از خداوند میخواهد تا امشب، هرگز به صبح نیانجامد! سپس میگوید چون امشب شبی مهتابی است، دلم هوس دیدن یارم را کرده است. اگر خواب است، بیدارش کنید! و اگر مست است، او را از مستی به دراورید! و به او بگویید آن یاری که از صمیم جان دوستش داری! برای دیداری بسیار کوتاه به اینجا آمده است؛ و معلوم نیست چگونه میداند که یارش از صمیم جان، او را دوست دارد؟!
آذر 1403
احمد شمّاع زاده
فرعون دموکرات و آزاده!
(آزادی و دموکراسی در قرآن)
الحمدلله قاصم الجبّارین مبیرالظّالمین مدرک الهاربین نکال الظّالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطّالبین معتمدالمؤمنین
سپاس خداوندی را که درهم شکننده دیکتاتورها، نابودکننده ستمگران، دریابنده فراریان، کیفردهنده ستمکاران، فریادرس فریادخواهان، براورنده نیازهای درخواست کنندگان، و مورد اعتماد ایمان آوردگان است.(از دعای افتتاح)
سخن نخست
میدانستم که قرآن کریم سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد؛ ولی تاکنون به ذهنم نرسیده بود که حتّا مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی نیز در قرآن یافت میشود. دلیلش هم این است که قرآن کریم برای مأنوسین خود نیز، آن گونه نیست که همواره ریزه کاریها، ظرافتها و دقایق خود را نشان دهد؛ بلکه تنها هرازچندگاهی گوشه کوچکی از آنها را به او نشان میدهد.
یکی از داستانهای جالب، مهم، پرارزش، و پرباری که در قرآن زیاد به آن پرداخته و بها داده شده، قصّه موسی، فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قران تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به او، بیشترین فراوانی نامهای خاص را به خود اختصاص داده اند.
موضوع آزادی و دموکراسی از طریق داستان موسی و فرعون که در سوره یونس مطرح شده، به ذهنم رسیده؛ ولی خداوند در دیگر سوره ها نیز از جمله نود آیه از سوره طه و پنجاه و هفت آیه از سوره شعراء و چهل و پنج آیه از سوره قصص نیز یاداورمان شده است؛ بویژه آیاتی که مربوط به گفت وگوی موسی و فرعون میشوند.
الف- قرآن کریم چهره و شخصیت فرعون را این گونه به ما نشان میدهد:
جبار(دیکتاتور) نبوده چون در حکومت او مردم از زندگیشان راضی بوده اند هرچند قوم بنی اسرائیل را به دلیل خداپرستی و نافرمانی در ضعف قرار داده بود.
مستبد نبوده و به نظر خانواده خود احترام میگذاشته که درخواست همسرش آسیه آن بانوی بزرگوار را پذیرفته و موسای شیرخواره را به فرزندی برمیگزیند.
مستبد نبوده زیرا موسایی را که یک نفر را ده سال پیش کشته و سالها فراری بوده میپذیرد تا آزادانه بیاید و در برابر او عرض اندام کند.
خداوند به موسی میگوید به سوی فرعون برو که او طغیان کرده ولی با او به نرمی سخن بگو شاید پندگیرد یا دلش خشیت پیداکند. یعنی خداوند قبول داشته که فرعون آدمی نرمخو و خوشدل بوده است.
ولی موسی که او را نمیشناخت به خداوند میگوید میترسم تنها پیش فرعون بروم و برادرم را هم با من به عنوان دستیار و قوت قلب بفرست و خداوند از او میپذیرد.
این درحالی است که خداوند دو معجزه قوی هم پیشتر به موسی داده است (عصا و ید بیضاء). با این حال، هر دو میگویند ما از زیاده روی فرعون نسبت به خود میترسیم. در نتیجه خداوند به آنها دلداری میدهد و میگوید من مراقب و مواظب شما هستم. یعنی خداوند میدانسته که نزد فرعون آزادی بیان و سخن محترم است و زیاده خواه و تندرو هم نیست؛ و اقدام به قصاص پیش از ثابت شدن جنایت هم نمیکند.
ولی موسی باز هم بر ندای خداوند که به او فرمان میدهد نزد فرعون برو ان قلت میگذارد که میترسم بروم و مرا تکذیب کنند. بعد هم میگوید گناهی (قتل قبطی) بر من است که میترسم مرا بکشند. ولی خداوند که فرعون را خوب میشناخته میگوید: هرگز چنین نیست!! پس هر دو بروید و ما هم با شماییم و به گفت وگوی شما گوش میدهیم!! دست آخر هر دو نزد فرعون میروند و میگویند:
مناظره فرعون و موسی:
ما رسول پروردگار جهانیان هستیم و میخواهیم بنی اسرائیل را همراه ما کنی. و آنها را آزار ندهی. به درستی که ما برای تو نشانه ای از پروردگارت آورده ایم. سلام بر کسی که از هدایت الهی پیروی کند. به ما وحی شده که عذاب الهی بر کسی است که ما را دروغ پندارد و به ما پشت کند.
فرعون به آرامی میپرسد:
ای موسی پروردگار شما دو تا (تو و برادرت) کیست؟
پروردگار ما کسی است که هرچیزی را آفرید سپس هدایتش کرد.
فرعون میخواهد بداند او از تاریخ هم آگاهی دارد؟ پس میپرسد:
بر نسلهای پیشین چه گذشته است؟
دانش آنها نزد پروردگارم هست در کتابی که گمراه کننده نیست ثبت شده است و پروردگارم چیزی را فراموش نمیکند.
فرعون با مهربانی از موسی میپرسد:
"آیا ما تو را در دامان خود نپروراندیم؟ و سالهایی را در میان ما نگذراندی؟
سپس موضوع قتل را به میان میکشد و پاسخ میشنود:
"آن هنگام این جرم را مرتکب شدم که از گمراهان بودم و از دست شما فرارکردم زیرا از شما میترسیدم. پس پروردگارم حکمی را به من بخشیده و مرا از رسولان قرارداده و آیا این نعمتی است که منتش را بر من میگذاری که بنی اسرائیل را به استضعاف کشانده ای؟"(موسی که میبیند فرعون شخص مهربانی است جراًت درشتگویی هم پیدامیکند!!)
در اینجا فرعون از موضوع قتل رد میشود. یعنی به همین اندازه اکتفا میکند که موسی اعتراف بر گمراه بودن خود در آن زمان کرده، آنهم تنها از زبان خود او و بدون هیچ دلیل و مدرکی از او میپذیرد!! کدام حاکمی چنین رفتار میکند! حاکمان کوته بین که معمولا سعه صدر(دلبزرگی) نیز ندارند؛ مانند زندانبان بینوایان ویکتور هوگو به دنبال کیفردادن کوچکترین جرمی هستند (چه برسد به قتل نفس!!) که سالهایی دور از ژان والژان سرزده تا عقده های تاریخی خود را بگشایند و زهر خود را بریزند؛ هر چند مجرم تبدیل به انسان بزرگواری شده باشد. یعنی به این مهم توجه ندارند که هدف از کیفردادن مجرم پیشگیری از وقوع و تکرار جرم است و زیر پیگرد قراردادن کسی که با کارهای شایسته، کردار بد گذشته خود را جبران میکند، ستم رواداشتن بر او و جامعه است.
و اما ادامه مناظره فرعون و موسی که خداوند به این مناظره عنایت ویژه ای دارد و ارزش آن را دارد تا کاملا نقل شود:
فرعون: پروردگار جهانیان یعنی چه؟
موسی: "پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است درصورتی که یقین پیداکنید". (یعنی من به آن اعتقاد دارم. شاید شما اکنون نپذیرید و آن هنگام خواهید پذیرفت که به یقین برسید.)
فرعون به اطرافیانش میگوید: گوش فرانمیدهید چه میگوید؟!
موسی ادامه میدهد: پروردگار شما و پروردگار پدران اولیه شما.
فرعون ادامه میدهد: این رسولتان که برای شما فرستاده شده دیوانه است.
موسی ادامه میدهد: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آن دو است اگر تعقل کنید.
فرعون: اگر پروردگاری جز من اختیار کنی تو را به زندان میافکنم.
موسی: میخواهی دلیل روشنی نشانت دهم؟
فرعون: اگر راست میگویی نشان بده. پس موسی عصای خود را میاندازد درحالیکه ماری بزرگ، آشکار میشود. سپس دستش را از گریبان بیرون میآورد درحالیکه به صورت نور سفیدی جلوه میکند.
فرعون: تو آمده ای تا با این سحرت ما را از سرزمینمان بیرون کنی (و حکومت ما را براندازی؟) پس خواهیم آورد سحری مانند آن را پس روزی را مقرر کن که هیچیک از دو طرف از آن تخلف نکنند و برای طرفین قابل پذیرش باشد.
موسی یوم الزینه(روز تزیین و آرایش) را پیشنهاد میکند.
در این مناظره متوجه میشوید که از سویی پرسش و پاسخها خیلی دقیق نیستند؛ و از سوی دیگر فرعون با کسی که تهدیدی برای حکومت اوست، رفتاری بیش از حد معمولی دارد؛ و حتا تعیین وقت ملاقات بعدی را به موسی واگذار میکند و همه چیز را برای هر یک از طرفین یکسان در نظر میگیرد؛ که این گونه رفتار بویژه میان دو طرفی که یکی قدرقدرت و دیگری ضغیف است معمول نیست.
دلیلش هم این است که فرعون شخصی بزرگوار و آزاده بوده و به همین دلیل نیز خداوند آنقدر اصرار داشت تا موسایی را نزد او بفرستد که هم لکنت زبان دارد، هم مجرم است، و به دلیل جرمش، ترسو هم شده است؛ تا بدین ترتیب شخصیت فرعون را بهتر به ما نشان دهد؛ و روش آزادگی در حین قدرتمندی را از او بیاموزیم. پس:
هرگاه در موضع ضعف قرار داشته باشیم، آزادگی را از امام حسین، و
هرگاه در موضع قدرت قرار داشته باشیم، آزادگی را از فرعون بیاموزیم.
فرعون شخصی حقیقتجو و دارای وزیری دانشمند (تنها دانشمند، نه متالّه و متکلّم و فیلسوف) نیز بوده است:
و فرعون گفت ای هامان برای من بناکن بنایی بلند، بلکه دستیابم به آن وسیله. وسیلة آسمانها. پس آگاهییابم بهسوی خدای موسی و همانا که من گمان میبرم او دروغگوست.(غافر: 39 و 38)
نکته اول: تصورنشود که فرعون میخواسته موسی را دست بیاندازد و به سخره بگیرد بلکه با دقت در واژههای قرآن کریم، متوجه میشویم که آن بنای بلندی که در نظر فرعون بوده، بنایی مناسب برای ساخت یک رصدخانه بوده؛ همان گونه که دانشمندان برای ساختن رصدخانه به دنبال بلندترین جای زمین میگردند. بنابراین فرعون برای حقیقتیابی دستور به ساخت رصدخانه داده بوده تا ببیند میتواند از راه کیهانشناسی نسبت به خدای موسی آگاهی یابد یا نه. بویژه آنکه این آیه یک مشابه هم دارد: فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی و انی لاظنه من الکاذبین(قصص: 38) ای هامان برای من بر گل آتش بیفروز. پس برایم بنای بلندی قرارده. باشد که به خدای موسی آگاهی یابم و همانا که من گمان میبرم او دروغگوست.(منظور از گداختن بر گل اگر نکته های علمی دیگری در بر نداشته باشد دستکم آجرپزی برای ساخت رصدخانه بوده است.)
نکته دوم: او آدمی بوده که اگر به خدا ایمان نداشته ولی به حق و حقیقت ایمان داشته و به کسی تهمت نمیزده بلکه با گفتن "گمان میبرم او دروغگوست" جانب احتیاط را نگه داشته و مانند دیکتاتورها تهمتی بر مخالفینی که نمیتوانند اعتراض کنند و یا در بندند نمیزند و این در حالی است که موسی آزاد بوده و فرعون او را آزاد گذاشته بود تا هرچه میخواهد بگوید. پس اگر میگفت او دروغگوست موسی میتوانست بر او اعتراض کند. این آیه نهایت آزادمنشی و آزاداندیشی فرعون را میرساند!!
فرعون دموکرات بوده زیرا با اینکه همه گونه امکانات داشته تا نگذارد موسی دعوتش را علنی کند، ولی برعکس به موسی آزادی بیان میدهد تا با او(حتا نه با واسطه بلکه مستقیم با خود او!!) گفت و گو کند. کدام حاکمی چنین میکند؟ آنهم موسایی که با دعوت از مردم به پرستش خدای یگانه و درخواست بردن قوم بنی اسرائیل با خود، عملاً ادعای براندازی حکومت وی را داشته است!!
فرعون بسیار دموکرات بوده که پس از مناظره با موسی باز هم به او اجازه میدهد تا در روز موعود با ساحران مبارزه کند و به خود زحمت میدهد تا در همه شهرها جارچیان جار بزنند و ساحران همه فن حریف را گرد آورند. کدام حاکم و صاحب منصبی چنین میکند!!؟
پس از چیرگی عصای موسی بر سحر ساحران و ایمان آوردن ساحران فرعون آنان را تهدید میکند که دست و پایتان را قطع میکنم و چنین و چنان میکنم ولی فقط تهدید است و به تهدیدهای خود عمل نمیکند. زیرا هدف از تهدید پیشگیری از ایمان آوردن دیگران بوده است و نه تبدیل شدن به یک دیکتاتور.
مدتی میگذرد و بنی اسرائیل از آزادی موجود بهره برداری مکنند و گرد موسی جمع میشوند و فرعون باز هم تهدید میکند و خط و نشان میکشد(یسومونکم) که نوزادان پسر گروندگان به موسی را (مانند روز تولد موسی به دلیل پیشگویی منجمان) میکشد و مادرانشان را زنده نگه میدارد که این تهدید هم عملی نمیشود. حتا این گونه تهدید نشان از آن دارد که قصدش نسل کشی نبوده وگرنه دلیلی نداشت که بگوید مادران را زنده نگه میدارد.
مستبد و خودرای نبوده که خودسرانه تصمیم بگیرد و به اجرا دراورد. بلکه پس از مشاوره با اطرافیانش بویژه وزیر دانشمندش تصمیم میگرفته است.
مستبد و خودرای نبوده، زیرا پیش از تصمیم به کشتن موسی به مشاورانش میگوید «بگذارید موسی را بکشم؛ زیرا که میترسم دین شما را تغییردهد و یا در زمین فساد کند.” دیکتاتورها برای خاموش کردن فتنه سیاسی از کسی اجازه و مشورت نمیگیرند؛ بویژه برای کشتن یا خانه نشین کردن مخالفینی همچون موسی! وی سپس به سخنان مستدل و متین یکی از آشنایانش که در دل به خدای موسی ایمان داشته و درخواست ملاقات میکند، گوش میدهد و از تصمیم خود منصرف شده رو به مردم کرده میگوید: "قصد من این نیست که حقایق را وارونه به شما نشان دهم، بلکه هدف من هدایت شما به راه رشد و بالندگی است" و به این گفته خود معتقد بوده است!!
پس از مدتی که میگذرد و خداوند بلاهای بسیاری را بر سر فرعونیان میآورد و کمبودهای توانفرسایی را در زندگی آنان ایجاد میکند، فرعون حکومت خود را واقعا در سراشیبی میبیند و در این شریاط و اوضاع است که تصمیم میگیرد موسی و گروندگان به او را زیر پیگرد قراردهد. یعنی مرد و مردانه با یک اقدام جمعی، برای نبرد با مخالفین خود به پا برمیخیزد.
چون دیکتاتور نبوده در هرجایی جاسوسی نداشته؛ حتا ممکن است هیچ جاسوسی نداشته است. در نتیجه موسی میتواند با خبردارشدن از موضوع از طریق وحی، شبانه همراه با گروندگان و اطرافیانش از دستش فرار کند.
فرعون هنگامی که غرق میشده به خدای یگانه ایمان میآورد و بر زبان میآورد که معصیتکار و از مفسدین بوده و در آیات دیگر خداوند او را طاغی، خاطی، مسرف و مستکبر میخواند؛ ولی هیچگاه او را جبار (دیکتاتور) نیمخواند و حتا به شخص او عنوان ظالم (ستمگر) نمیدهد. بنابراین واژه ساختگی تفرعن از ریشه فرعون به معنای دیکتاتورمنشی در فرهنگ قرآن جایگاهی نداشته و مردود است!
خداوند میگوید: "بدن تو را نجات میدهیم تا برای آنانی که از پس تو میآیند معحزه و نشانه ای باشد ولی بیشتر مردم از آیات ما غافلند".
ب- قرآن کریم چهره موسی را این گونه نشان میدهد:
موسی چون قوی بنیه و در خانواده سلطنتی بزرگ شده بوده در جوانی قلدر بوده ولی پس از فرار و ازدواج تبدیل به شخص باوقاری شده و چون بسیار با خدا همکلام بوده لقب کلیم الله گرفته است.
پس از اینکه فرعون و سپاهش غرق میشوند و بنی اسرائیل نجات مییابند و به زندگی خود ادامه میدهند و انقلاب آنان به مانند همه انقلابها نهادینه میشود، خداوند از موسی میخواهد که به میقات یا ملاقات او به کوه برود.
موسی با عجله میرود و لوحهایی را از خداوند دریافت میکند که در آنها برای متقین مایه هدایت و رحمت بوده است. در اصل موسی در کلاس حکمت و معرفت شناسی خداوند دوره میدیده است.
در پایان دوره خداوند به او میگوید در غیبت تو ما قوم تو را آزمودیم و شخصی با عنوان سامری آنها را گمراه کرده است.(شاید موضوع فاتممناها بعشر که همواره برایم معما بوده دلیلش این بوده که خداوند میخواسته فتنه سامری کامل و همه قوم موسی آزموده شوند).
هنگامی که موسی پس از چهل روز از میعادگاه برمیگردد، میبیند عده ای از مردم، گوساله پرست شده اند... عصبی مشود. لوحها را به زمین میریزد و سر و ریش برادرش هارون را میگیرد و با خشونت میکشد و میپرسد: "چه چیز موجب شد تا بگذاری آنان گمراه شوند؟ از من پیروی نمیکنی و نافرمانی میکنی؟" برادر میگوید: "این قوم مرا به ضعف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند؛ ترسیدم اگر بیشتر مخالفت کنم به تفرقه افکنی میان بنی اسرائیل متهم شوم. اکنون مرا جلو دشمنان سرزنش مکن و مرا جزو این قوم ستمگر قرار مده. قرآن کریم هم قوم موسی و هم قوم فرعون را ستمگر میخواند ولی خود آنان را نه.
موسی سپس رو به سامری کرده میپرسد: حرف تو چیه؟ و او پاسخ میدهد من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود. به او میگوید برو... از این پس نمیتوانی با کسی تماس بدنی داشته باشی تا عمرت به سرآید. گوساله ای را هم که تو و پیروان تو بر آن سجده میکردید میسوزانیم و خاکستر آن را در دریا به گونه ای خاص میپراکنیم.
ج- درسهایی که قرآن کریم با داستان فرعون و موسی به ما میآموزد:
منظور از نشان دادن "چهره موسی در قرآن" روشن شدن میزان و روش کیفردادن در ادیان الهی در برخورد با مرتکبین بالاترین معاصی و گناهان کبیره یعنی شرک و دین سازی است تا بتوانید آنها را با کیفرها و روشهایی که بر کسانی جاری میشود که تنها جرمشان گفتن و نوشتن است مقایسه کنید و پندگیرید.
موسی، آن مرد خشن که با برادرش آن گونه رفتار میکند، مردمی را که فریب خورده بودند و گمراه شده بودند و بر غیرخدا سجده کرده بودند!! حتا توبیخ نمیکند. کیفر آنان تنها آن میشود که مورد خشم خداوند قرارمیگیرند و در دنیا خوار میگردند.
سامری، که آنان را گمراه کرده بود و گناه بسیار بزرگی را مرتکب شده بود، اعدام نمیشود بلکه مانند گمراه شدگان، کیفرش به خداوند واگذارده میشود تا مرضی چون خوره بگیرد و موسی هیچ کیفری برای او در نظر نمیگیرد. موسی تنها وسیله گمراهی او را نابود میکند تا هیچ اثری از آن باقی نماند و مایه عبرت دیگران تا ابدالدهر شود.
نوع برخورد موسی با سامری این آیه از قرآن را در ذهن تداعی میکند که خداوند به رسول اکرم(ص) میفرماید: نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذکر بالقرآن من یخاف وعید. (ما به آنچه که میگویند آگاهتریم و تو بر آنها سلطه جابرانه نداری. پس به کسی که از روز قیامت ترس دارد قرآن را یاداوری کن.- ق: 45)
آری این است دین قیم. دینی که نه بر حذف فیزیکی که بر عقل سلیم و علم الهی استوار است. اینها را خداوند در قرآن کریمش آورده تا از آنها بهره برگیریم که متاسفانه نمیگیریم... و نمیگیریم... زیرا قرآن همچون لوحهای موسی، کتاب هدایت متقین است (هدی للمتقین).
آنانکه کردارشان گواهی دهد پروایی از خداوند ندارند و "بما لدیهم فرحون" هستند، شایستگی آن را هم ندارند که قرآن هدایتشان کند. بلکه آنان دارند در آزمایشگاه دنیا آزمون آزادگی یا خواری به هنگامه اقتدار را پس میدهند. چه آزمون سختی!!... آزاده همچون حر یا خوار همچون شمر و هر دو از جبهه اقتدار!
نگارش: دی 1391
ویرایش دوم: اسفند 1397
ویرایش سوم: اردیبهشت 1398
ویرایش چهارم: آذر 1403
احمد شماع زاده